به مناسبت سالروز تولد شکسپیر دنیای صدا!
بتهوون شناسی
«روزي خواهد رسيد كه آثارش رستاخيزي به پا خواهد كرد» اين پاسخي بود كه لودويگ فان بتهوون در مقابل سؤال شيندلر كه «آيا يقين دارد در آينده قدر آثارش را خواهند دانست؟» به او داد. رستاخيزي كه كماكان نام بتهوون را در دنياي موسيقي بيهمتا نگه داشته است.
بتهوون در برابر سرنوشت دو راه پيش رو داشت: راه اول هنرمندي متملق در خدمت جوامع اشرافي و درباري قرن نوزدهم و راه دوم تمثيل كامل يك هنرمند براي كل بشريت در تمام عصرها. بالطبع با روند زندگي بتهوون كه از دوران كودكي با رنجهاي فراواني آغاز شد و تا آخرين روز زندگياش با وي همراه بود انتخابي جز مسير اول براي وي انتظار نميرفت اما وقتي صحبت از بزرگترين انسانها در تاريخ به ميان ميآيد، پس بايد انتظار انجام محال را داشت و بتهوون مسير دوم را برگزيد، مسيري كه ساز مخالف كائنات در مقابل نواي جاودانگي او قد برافراشته بود.
افكار و كنكاش بتهوون در عالم هستي لحظهاي متوقف نميشود و ذهن او همواره در جدال و تحليل بود. هيچ گاه تسليم قواعد و چارچوبها نبود، رودلف از شاگردانش به نقل از او گفته: «قواعد و اصول حكم چوب زير بغل را دارند و به درد افراد معلول و ناتوان ميخورد». به درسهايي كه از استادان ميآموخت صرفاً بسنده نميكرد و هر چيزي را تا خود تجزيه و تحليل نميكرد، نميپذيرفت. دو استاد او آلبرخت برگر و سالياري ميگفتند كه چيز زيادي به او ياد ندادهاند چون او به اين گونه آموزشها اعتقادي نداشت. روزي آنتون هالم به تأثير از بتهوون سوناتي نوشت و پارهاي از قواعد را زير پا گذاشت و براي توجيه خود گفت:«بتهوون اجازه اين قانون شكنيها را داده است» بتهوون در جواب او نوشت:«من حق دارم كه اين قوانين را زير پا بگذارم ولي شما نه!» و امروز اين ديدگاه سركش و سنت شكن بتهوون پذيرفته شده و قابل احترام است چون همگان به دانش و شايستگي بتهوون بعد از دو قرن سر تعظيم فرود ميآورند. او انساني است كه در اوج شهرت و خلق بزرگترين آثار تاريخ موسيقي هيچ گاه از استمرار در يادگيري و مطالعه آثار بزرگان دست نكشيد و در جايي به چرني گفته بود: «آنگونه كه بايست نياموختم» در دهه چهل زندگي خود آن هنگام كه آوازه آثارش كل اروپا را فراگرفته بود به كتابخانه آرشيدوك رودلف ميرفت و ساعتها به مطالعه و آناليز بزرگاني چون برگر، فوكس، تورك، باخ و شاهكارهاي موسيقي بعد از قرن يازدهم ميپرداخت.
بياني نو از موسيقي كلاسيك
بتهوون آهنگساز دوران كلاسيك است ولي تفاوتهاي زيادي بين آثار او با همعصرانش وجود دارد. او فرمها و تكنيكهاي دوران كلاسيك را با بياني نو، شور و جاني تازه بخشيده و عناصر موسيقي را به زير ذرهبين خلاقيت خود برده و با نگاهي متفاوت به آنها، شكلي نو و عميق براي مخاطبان دنياي موسيقي روايت كرده است. قطعات وي سرشار است از تضادها در تمپو، ديناميك و هارموني. فورتههاي عظيمي كه به يك سكوت محض ختم ميشوند، يا ملوديهاي خروشاني كه دهها ساز آن را مينوازند و به يكباره در ادامه به فلوتي تنها سپرده ميشود يا نواي آرام ساحلي مهتابي را به توفاني خشمگين و مواج بدل ميكند. همه اين آثار همراه است با تأكيدات و اوجها و فرودهاي سهمگين. بتهوون بزرگترين معمار دنياي موسيقي است. عظمت قطعاتش آنقدر بزرگ است كه حتي دو قرن فاصله براي ديدن قله آن كم است. توانايي او در خلق و تكامل فرمهاي ساختاري سترگ موسيقي بيبديل است. او فرمهاي جامع موسيقي همچون سونات و سمفوني را به اوج شكوفايي خود ميرساند، اوج و صلابتي كه هنوز بعد از گذشت دورههاي مختلف هنري دست نيافتني باقيمانده و الهام بخش بسياري از آهنگسازان بزرگ شده است.
او در موسيقياش هيچ حرفي را بيدليل نميزند و زياده نميگويد ولي آنگاه كه سخني برايمان دارد به سادگي از آن نميگذرد. بتهوون استاد بسط و گسترش ايدههاي كوچك و ساده است، آنچنان آنها را ميپروراند و به پيش ميبرد كه گويي ذرات كوچك برف در دامنه پهناور خلاقيتش به بهمني سهمگين بدل ميگردد كه هرگونه سستي و ضعفي را در مسير خود از پاي درميآورد. بدون شك موسيقياي با اين ويژگيها در قالب فرمهاي گذشته قابل بيان نميبود و بتهوون براي ساخت آثار خود راهي جز تغييرات اساسي در ساختار فرمها و اركستر نداشت. چنانكه ميبينيم بهطور مثال سمفوني هايش از لحاظ زمان گاه تقريباً دو برابر زمان سمفونيهاي آن دوران است. او در اجراي سمفونيهايش به اركسترهاي بزرگتري روي آورده و مقدار ويولنهاي اول و دوم و سازهاي باس را افزايش داده و حتي ترومبون، پيكولو، كنترباسون و تبمپانيهاي دوبل كه در اركسترهاي آن زمان مرسوم نبود را براي دستيابي به حجم و وسعت صدايي بيشتر به اركستر افزود. در قطعات اركسترالش هيچگاه سازها وظيفه كليشهاي گذشته را نداشتند و ملوديها و فضاهاي متنوع هارموني به صورت مواجي بين سازها در تلاطم بودند. اين خلاقيتها و نوآوريها آنقدر پيش ميروند كه در فينال سمفوني۹ علاوه بر سازهاي اركستر، از آواز كر و ۴ تكخوان روي شعري از شيلر بهره ميبرد.
بتهوون را ميتوان رابط نسل كهن دنياي موسيقي به دوره جديد دانست. وي همچون پل مستحكمي است كه عصر باروك و كلاسيك را به دوره رمانتيك و مدرن وصل ميكند و بيشك نميتوان بناي اين پل عظيم را به دست معماري جز او سپرد. پلي كه سالها بعد بزرگان تاريخ موسيقي چون برامس، مندلسون، واگنر، مالر، استراونسيكي و... از آن عبور كردند و خود را به استادان گذشته چون باخ، هندل، هايدن و موتزارت پيوند دادند و از آنها تأثير پذيرفتند. براي مثال مالر ميگويد: افق عصر مدرن را با گذر از اين پل و دستيابي به كنترپوان ناب دوران باروك و باخ در قالب فرم سمفوني كه بتهوون آن را تا سر حد كمالش پيش برد، برايمان روشن ميكند.
سه دوره زندگي هنري بتهوون
دوره آغازين (تا سال ۱۸۰۲)، دوره مياني (۱۸۱۴-۱۸۰۳) و دوره پاياني (۱۸۲۷-۱۸۱۵) بالطبع دوره آغازين همچون تمام هنرمندان تحت تأثير آثار پيشينيان خود بوده است. آثاري كه از لحاظ ساختار و بافت متمايل و وام دار استادان بزرگ گذشته همچون هايدن و موتزارت هستند، ولي با اين حال ميتوان قطعاتي را در اين دوره مشاهده كرد كه رنگ و امضاي بتهووني دارند و بيانگر ظهور ابرانساني در عالم موسيقي است. حتي در سن ۱۶ سالگي وقتي براي موتزارت نواخت، او گفت: «او را جدي بگيريد، آن روز خواهد آمد كه آثارش زبانزد همه خواهد شد.»
دوره مياني كه شامل آثاري است با قالبي كاملاً شخصي و زبان خاص بتهوون. اين آثار بسي طولانيتر، پرصلابت و قهرمانانهتر از آثار گذشتهاند. آثاري كه ويژگيهاي خاص موسيقي بتهوون در آن شكوفا ميشود (تضادهاي شديد ديناميك، آكوردهاي كوبنده و پاساژهاي پرسرعت و پرطنين). موسيقياي كه در آن ميتوان صلابت و غرور مستحكم بتهوون را لمس كرد. بالطبع نمود اين ويژگيها در موسيقي بتهوون به روند زندگي اجتماعي و شخصيتي او در اين دوره باز ميگردد، دورهاي كه ارتباطات او به سبب راهيابي به محافل بزرگان فرهنگي و هنري وين و اروپا و كسب شهرت، با اشراف بيشتر شده بود و غناي تكنيكي و قدرت موسيقي او چنان به شكوفايي رسيده بود كه آثارش توسط ناشران بزرگ اروپايي بدون هيچ درنگي به چاپ ميرسيد و به رغم ارتباطاتش با اشراف و منافعي كه از طريق آنها عايدش ميشد، هيچ گاه خدمتگزارشان نبود و موسيقي پرصلابت اين دوره از ذاتي نشأت ميگرفت كه اعتقاد راسخ بر اين داشت كه شأن و ارج يك هنرمند بسيار بالاتر از يك اشرافزاده است تا آنجايي كه در نامهاي به شاهزاده ليشفنسكي مينويسد: «شما شاهزادگي را از پدر به ارث بردهايد، اما من همه چيز را به كوشش خود به دست آوردهام، فراموش نكنيد كه در سراسر جهان هزاران شاهزاده هست و يك بتهوون بيشتر نيست.»
دوره سوم دوره پاياني است كه آن را بايد فراتر از يك دوره هنري براي هنرمندي خاص در نظر گرفت. دورهاي پرصلابت و سراسر مفهوم و تعالي براي تاريخ موسيقي و هنر.
بتهوون در اين دوره به بيان مفاهيم نو و فراتر از عصر خود پرداخته است. از فرم ساختاري قطعات اين دوره نمايان است كه وي به مفاهيمي فراتر از عصر خود دست يافته و جالب آنجايي است كه اين مفاهيم حتي براي موسيقيدانان هم عصرش نيز نو و غريب ميآمد. روزي ويولنيستي از دشواري و غيرقابل فهم بودن قطعهاي به وي انتقاد كرد و او در پاسخ گفت: «فكر ميكنيد آنگاه كه هستي با من سخن ميراند من مراعات ويولن ناچيزي را ميكنم؟» قطعات اين دوره باز ميگردد به دوران ناشنوايي او، قطعاتي سراسر متعالي با روحي آسماني كه برخاسته از وجود ابر انساني است كه هيچ گاه تسليم تقدير نشد و برگ تاريخ را به سوي محال گرداند و نگذاشت تاريخ نويسان اينگونه سرگذشتش را بنويسند كه در دوره پاياني زندگياش به دليل ناشنوايي، موسيقي را كنار گذاشت و به كنج عزلتي نشست و اين به گوش هر انساني منطقي ميآمد؛ ولي بتهوون مرد منطق نبود او ابرانسان و مرد اعجاز است.
تنديسي از پشتكار و خلاقيت
حال بايد دانست تك تك اين قطعات هيچ گاه به صورت نبوغي كه تعريف عامهگونه، آن را به وحي و نزول از غيب شبيه ميكند، شكل نگرفته است و هيچ كدام از آنها از روي اتفاق و تصادف ساخته نشده. او همواره ايدههاي جديدي را كه در ذهنش شكل ميگرفت در دفترچه كوچك طرحهاي موسيقياش وارد ميكرد و در ادامه آنها را ميپرداخت و شكل ميداد. امروز كه ما آن ايدههاي ابتدايي را با نسخههاي نهايي مقايسه ميكنيم در عجب مسير پرپيچ و خم خلق آن قطعات فرو ميرويم كه چگونه، با چه همت و پشتكاري آن طرحهاي خام و خالي به شاهكاري بينظير در عالم موسيقي تبديل گشتهاند، همچون تنديس پرظرافتي كه با هزاران ضربه دقيق تيشه از دل مرمري سخت ميرويد.
او دستيابي به كمال و شكوه در موسيقياش را با كار سخت و طولاني و اصلاح مداوم ايدههايش ممكن ميساخت. ممكن بود سالها روي قطعهاي كار كند و بارها نوشته هايش را مچاله كند و دوباره از نو بنويسد. از آن روست كه هيچ گاه تعداد سمفونيهايش به اندازه هايدن و موتزارت نبوده است و تعدادشان از انگشتان دو دست بالاتر نميرود. بزرگترين منتقد كارش خودش بود و تا به كمال والايي كه در پياش بود دست نمييافت اثرش را پايان نميداد. براي نمونه مس سولمنيس را پس از ۵ سال به پايان رسانيد (در اواسط ۱۸۱۸ آغاز و در ژانويه ۱۸۲۳ پايانش را امضا كرد).
سمفوني آزادي و برابري
قصد از نوشتن اين سطور مدح و ثناي يك انسان با دستاوردهاي هنرياش نيست چون بتهوون را نيازي به اين گونه سطور نيست. قصد تنها اشارهاي است در مورد انساني كه دستاوردش براي ما آنچنان جاودان بوده كه از تأثير شگرفش غافليم، دستاوردي كه طي دو قرن روح و جان همه انسانها را از هر قوم و نژادي به هم پيوند داده. جالب آنجاست كه هرچه از او دورتر ميشويم افق عظيم تري از آثارش برايمان نمايان ميشود، شاهكارهايي كه شايد بشر امروزي در عصر حاضر با هزاران ناملايماتي كه خود آنها را رقم زده بيش از هر دورهاي تشنه آن باشد. در عصري كه هر انساني به راحتي خالق بزرگترين فجايع ميگردد، ميتوان بيشتر از پيش ارزش و منزلت آهنگسازي كه تمام وجود خود را وقف آزادي و برابري انسانها كرده، دانست. وي قصد داشت سمفوني سوم (اروئيكا) خود كه يكي از جاودانترين آثارش بود را به پاس قهرمانيهاي ناپلئون در انقلاب فرانسه كه سمبل آن بود، بناپارت بنامد، ولي آنگاه كه فهميد ناپلئون خود را به سلطنت فرانسه منصوب نموده برآشفت و صفحه عنوان را كه نام ناپلئون برآن نقش بسته بود را پاره كرد.
بتهوون در تيرهترين روزهاي زندگياش، اتفاقي كه براي هر انساني و بخصوص موسيقيدان بزرگي در حد بتهوون ميتواند همچون مرگ باشد يعني ناشنوايي، باز به فكر اعتلاي نوع بشر است. در آن دوره تاريك و غمگين زندگياش قسمت پاياني سمفوني نهم روي شعري از شيلر به نام چكامه شادي كه مضمون آن چيزي نيست جز برادري و برابري انسانها، پرطنينترين نواي آزادي را برايمان سر ميدهد.
بتهوون تا آخرين لحظه عمرش هيچ گاه براي خود زندگي نكرد، او خود را وقف رسالتش كرد، رسالتش چيزي نبود جز اعتلاي هنر در بالاترين سطح خود براي خدمت به نوع بشر كه در نامهاي به نگلي مينويسد: «در زندگي دو قصد بيشتر ندارم: اول فداكردن خويشتن در راه هنري جاودان و آسماني و دوم كار نيك براي ديگران.» و در جايي ديگر به سال ۱۸۰۴ مينويسد: «از ايام كودكي خوشبختي و لذت واقعي را در آن ميديدم كه براي ديگران كار كنم.» نميتوان از اين جملات به سادگي گذشت چون در آن ذرهاي تزوير و دورويي وجود ندارد. ارمغان او براي بشر فرياد جان بود نه زبان، زيرا اگر چيزي غير اين بود ناشنوايياش او را در اولين قدم متوقف ميكرد. او تازيانه زمانه را بر جان خويش تاب ميآورد اما خم نميشود تا روشني را براي انسان به ارمغان آورد.
بتهوون نويسنده سمفوني خلقت است. صداي او از آن عصر و مكان خاصي نيست. او جهان را دعوت به شنيدن ميكند و دعوت به برابري. او روح خسته انسان را از بند ميرهاند و آنگاه كه با نواي او همراه ميشويم، عروجي به ما هديه ميكند كه فراتر از خاك و تن ماست و اين عروج چيزي جز باور خود وي نيست كه در نامهاي به گوته مينويسد: «موسيقي يگانه چيزي است كه ميتواند خود را از ماده بپيرايد، وارد جهاني شود كه فراتر از آن است كه ما انسانها را احاطه كرده و هرگز انسان نميتواند بر چنين جهاني جز با موسيقي تسلط پيدا كند.»
ارسال نظر