نگاهی به فیلم «آسمان زرد کمعمق»
«آسمان زرد کمعمق» آخرین فیلم «بهرام توکلی» است كه مهمترین فيلم اين كارگردان نيز محسوب ميشود. در حقیقت، توصیف «آسمان ...» به مثابه فیلمیسوبژکتیو، که در ذهن شخصیت راوی (مهران) اتفاق میافتد.
۱- زمان اول، رویا-خیال: این مقطع زمانی را میتوان زمان حال نامید یا خلأ زمانی رویاگونهاي که یک سال و هفت ماه بعد از شروع داستان در حال اتفاق افتادن است. طول این مقطع زمانی به اندازه طول فیلم است. این مقطع زمانی مهمترین قسمت فیلم تلقي ميشود و مشخصا فیلمساز با اغراق در رنگها و بیمکانی و خلا زمانی، آشکارا بر رویا بودن این قسمت اصرار دارد.
۲- زمان دوم: زمان بردن تخت به خانه است. دراین مقطع چهار شخصیت، روانپزشک غزل، حمید (همکار مهران)، سارا (همسر حمید) و خانه معرفی میشوند. مهمترین آنها خانه است. خانه شخصیتی است در حال مرگ؛ مانند صاحبش. تا چند وقت دیگر هم (چهار ماه بعد) به طور کامل میمیرد. تنها نقطه زندهاش، گلخانه است. خانه سرآغاز تغییرات به حساب ميآيد و در روایت هر دو، هم مهران و هم غزل، موجودی جاندار و عجیب.
۳- زمان سوم: دو ماه بعد از روز آوردن تخت است که به علت مشکلات مالی، مهران و غزل مجبور میشوند به آنجا اسبابکشی کنند.
۴- زمان چهارم: چهار ماه بعد از روز آوردن تخت است. در این زمان، غزل در خانه تنهاست. مهران به دليل پاره کردن قرنیه چشم یکی از مشتریان بنگاه، در زندان به سر ميبرد.
۵- زمان پنجم: زمان تخلیه کردن خانه است؛ زمان مرگ خانه و اضمحلال زندگی.
ساختار ذهن [مهران] در یادآوری گذشته، رخدادی است؛ يعني ذهن مهران رخدادهایی را در پنج مقطع زمانی، بیهیچ ترتیب و نظمیبه یاد میآورد. فیلم یک مکان دارد و آن هم خانه است. فضای خانه و جنس تصاویر فیلم در مقاطع زمانی دو تا پنج، ضد رمانتیک، سرد، بیمارستانی، یخزده و منجمد به نظر ميرسد. میزانسن و حرکتهای افقی و آرام دوربین سبکی پیوسته سرد و دلگیر ارائه میدهد. فیلم، داستان زندگی غزل و مهران را روايت ميكند. مهران كه سابقا عکاسی میکرده، الان در بنگاه املاک کار میکند. غزل، معلم رقص مهد کودک است، روانپزشک دارد و رانندگی میکند و هنگام رانندگی او، همه خانوادهاش در تصادف کشته میشوند.
پلات اصلی فیلم مرور و یادآوری رخدادهای زمانی گذشته است که با اولین جمله مهران آغازمیشود: «دارم غزل را از دست میدهم.» فیلم با توسعه همین پلات سعی دارد نشان دهد مهران چگونه به این وضعیت کنونی رسیده و دلایل فاصله بین این دو چیست. مقصرجویی شخصیت مهران در پلات اصلی نهفته است. مهران در سیر گذشته همواره به دنبال مقصر و تبرئه خود است. داستان از زمانی آغاز میشود که مهران از غزل میخواهد به محل عکاسی او برود؛ درخواستی که تصادف و مرگ خانواده غزل را به همراه دارد. مهران همواره میخواهد خود را از تصادف خانواده و بار روانی حاصل از ترومای تصادف تبرئه کند. مهران به دنبال تبرئه خود، مقصر را هم انتخاب میکند. در مورد غزل، مقصر روانپزشک؛ در مورد تصادف خانواده، مقصر غزل؛ در مورد تصادف موتورسوار، مقصر غزل؛ و در نهایت در مورد وضعیت خود، مقصر غزل است.
لحظاتی در فیلم است که مخاطب به راحتی میتواند با فرضی معکوس که مهران دچار توهم است، دنیای خیالی مهران را از واقعیت سوا کند. اولین جایی که مهران مقصرجو معرفی میشود، صحنهای است در زمان دوم؛ در شب عروسی حمید و سارا. حمید با ماشین مهران در سانحه رانندگی، موتورسواری را میکشد. مهران اولین واکنش مقصرجویانهاش را نشان میدهد و به غزل میگوید: «اگر اصرار تو نبود، من ماشین رو به حمید نمیدادم. همه رانندههای آژانس میدونن که حمید آدم خوبی نیس.» در زمان پنجم، در گلخانه، از غزل بابت همین مورد عذرخواهی میکند و میگوید: «هر کس دیگری غیر از حمید هم بود، ماشین رو بهش میدادم.» از موارد دیگر در زمان پنجم، مهران غزل را مؤاخذه میکند که چرا در روز قبل از تصادف خانوادهاش (یعنی یک سال و هفت ماه پيش) در مهد کودک و اجرای نمایشی موسیقی فیلم آوای موسیقی، به جای رقص، از حرکات آفتاب بالانس استفاده کرد که در آن دستِ برادرش آسیب ببیند و در نتیجه فردایش نتواند رانندگی کند و چرا غزل، تلفنی به مهران خبر نداد و خودش رانندگی کرد. بحرانهای مهران زمانی حادتر میشود که به نقش روانپزشک اشاره میکند: «یک زن دیوانه که ذهن غزل رو از فکرهای احمقانه پر میکنه.» و تصور اینکه روانپزشک خطرناکترین ایده دنیا، یعنی «نابودی در اوج زیبایی» را در ذهن غزل انداخته است. همه اینها او را در نتیجهگیریاش قرصتر میکند؛ تا جایی که در انتهای فیلم با شنیدن شرح توصیفات تلفنی غزل نزد روانپزشک، نتیجه نهایی را میگیرد؛ غزل عامدانه فرمان ماشین را چرخانده و تصادف کرده است تا به ایدهاش، «نابودی در اوج زیبایی» عمل کند. هر چند که در دنیای مهران، غزل خودش قربانی است.
توکلی در فیلمنامه با تکرار و تأکید بر نقاط کلیدی، این فرض را تقویت میکند که آنچه میبینیم توهمات و تخیلات مهران است و نه واقعیت. شخصیت روانپزشک میتواند خیالی باشد. تنها جایی که امکان وجود روانپزشک قوت میگیرد اشارهاي است که مهران به نوار ضبط شده غزل میکند. در مقابل، زمانی وجود دارد که دوربین به آرامیاز نمای بیرون خانه و فضای یخزده آن تصویر میگیرد و غزل با صدایی تغییر یافته و گویی از پشت تلفن، بیآنکه کسی را مخاطب قرار دهد، بر تصاویر منجمد شده بیرون خانه به توصیف زمان تصادف میپردازد. فیلمساز در زمان چهارم هم به توصیف جزئیات افراد خانواده غزل در زمان تصادف میپردازد؛ از زبان او و برای سارا. همینطور صحنهای که در زمان دوم، غزل در وان حمام نشسته و با موبایلش شمارهای را میگیرد؛ اما هیچ دیالوگی رد و بدل نمیشود. مهران شک میکند و بعد در زمان سوم از غزل میپرسد که آيا در وان به روانپزشکش زنگ زده؟ همینطور پلانهایی وجود دارد که دلالت بر سعی عامدانه غزل در دامن زدن به توهمات مهران دارند. در زمان دوم در راهپله، زل به مهران میگوید: «بچهها قبول میکنن که من مادرشون باشم؟» مهران بهتزده پاسخ ميدهد: «بچهها»، غزل با حالت صورتش به او میفهماند دارد شوخی میکند. یا صحنهای در اولین پلان گلخانه وجود دارد که غزل از مهران میخواهد گلدانی را به بالای تخت ببرد؛ در زمان پنجم، در گلخانه، غزل این درخواست را تکرار میکند: «یه گلدون میذاری بالای تخت.» مهران متوقف میشود، غزل فوری میگوید: «شوخی کردم. میدونم قبلا هم گفتم.» یا صحنهای دیگر در زمان پنجم، هنگامیکه مهران از غزل میخواهد که مثل قبل زندگی کنند، غزل میگوید: «من مثه قبلم دارم زندگی میکنم.» یا صحنهای که متوجه گلگیر خونی میشود و به مهران نمیگوید و مؤکدا اصرار دارد که مهران او را هنگام شستن دستمال خونی دیده است. توکلی با گنجاندن لحظات مذکور و فرمیمنقطع و متناسب ذهن، ابهامیرا درلایههای عمیقتر فیلم مستتر کرده که در انتها با قاطعیت میتوان ذهنیت مهران و برساخته واقعیت خیالی را تشخیص داد؛ اما فرض گناهکار یا خودآزار و دگرآزار بودن غزل را نه میشود پذیرفت و نه رد کرد. در این میان، صداقت فیلمساز از تصویری که از زن در ذهن دارد با بازی درخشان ترانه علیدوستی کامل میشود. ترانه علیدوستی چنان هویتی به نقش غزل بخشیده که گویی هیچکدام آنها بییکدیگر قابل تصور نیستند. چنین ادغامیمنتج به لحظاتی ناب از زن مدرن ایرانی شده است. یکی از معدود موارد اختلال پلات اصلی، پلانی است که در زمان چهارم وجود دارد که حمید را در حال خوردن آبمیوه در سوپرمارکت نشان میدهد. لزومیبه نشان دادن حمید در ادامه فیلم نبود و فقدان این صحنه میتوانست پتانسیل بیشتری برای خیال به همراه داشته باشد که وجودش آن را محدودتر میکند.
بهرام توکلی بعد از مدتها، لذت با فیلم ماندن بعد از تماشا را برای مشتاقان سینمای ایران زنده کرد و با ترسیم متعالی تجربههای پیشینی خیالش، سیمای جدیدی از سینمای سوبژکتیو مدرن ایرانی معرفی کرد؛ سینمایی که اصل بر مشارکت ذهن مخاطب است.
ارسال نظر