نقد فیلم «کوپال»؛ رابینسون کروزوئه در خانه
از خانه و زندگیاش، از سرووضعش و از تنهاییاش میتوان فهمید کوپال مردی است متمایز از بقیه. در خلال خاطراتش و دیالوگهایی که در ابتدای فیلم با همسرش ردوبدل میکند کوپال را بهتر میشناسیم، اما دائماً به ما یادآوری میشود که این فقط قطعهای دیگر از پازل شخصیت دکتر کوپال است و هنوز تصویر کامل نشده است.
احتمال لو رفتن داستان وجود دارد
«کوپال» اولین ساخته کاظم ملایی، یک فیلم عجیب است. عجیب بودنش را هم از سکانس اول به رخ بیننده میکشد. فیلمی که نماینده جریان هنر و تجربه است و با سرمایه شخصی فیلمساز ساختهشده و بهنوعی یک فیلم مستقل محسوب میشود.
همین مستقل بودن به ملایی این امکان را داده است تا رها از هرگونه بایدونباید فیلمش را همانگونه که دوست دارد بسازد و مسلماً ملایی دوست داشته یک فیلم متفاوت و عجیبوغریب بسازد. بااینحال «کوپال» یک مشکل اساسی دارد و آن مربوط به آغاز فیلم است. بله درست فهمیدید، برعکس اکثریت قریببهیقین تولیدات سینمای ایران که یا در دام کلیشه میافتند و یا خارج از التزام سبکی و داستانی به پایان باز پناه میبرند، ملایی با شروع فیلمش مشکل دارد.
«کوپال» مثل یک ماشین قدیمی میماند که باید کلی وقت صرف کنی و چندین بار استارت بزنی تا ماشین روشن شود. نیم ساعت اول فیلم «کوپال»، خستهکننده و کسالتآور به نظر میرسد. پلانهای اولیه فیلم همه از نماهایی تشکیلشدهاند که یا از دوربین مداربسته گرفتهشدهاند یا دوربینی که به گردن هایکو سگ دکتر کوپال (لوون هفتوان) وصل است.
رفتوآمد تناوبی بین این نماها برای شروع یک فیلم همانقدر که جسورانه است، اعصابخردکن هم هست. بعد از تمام شدن این نماها نوبت میرسد به تعمیرات خانه دکتر کوپال و رفتوآمد کارگران و کلیدساز و غیره. درواقع در نیم ساعت اول فیلم هیچ اتفاقی نمیافتد.
به همین دلیل هم هست که وقتی هنوز به اواسط فیلم نرسیده، تعدادی از تماشاگران سالن را ترک میکنند؛ اما «کوپال» همانطور که گفتیم مثل یک ماشین قدیمی سخت روشن میشود، اما وقتی روشن شد نیازی به گرم کردن ندارد. به همینگونه خط داستانی «کوپال» ناگهانی و بدون هیچ زمینهسازی آغاز میشود. البته خط داستانی که بسیار ساده است و حتی میتوان گفت: کهنه است.
«کوپال» داستان مردی است که در تنهاییاش اسیرشده و باید برای بقا بجنگد. الگویی تکراری که هرساله چندین فیلم بر اساس آن ساخته میشوند؛ «دورافتاده» با بازی تام هنکس، «مریخی» با بازی مت دیمون و مهمتر از همه اینها رابینسون کروزوئه. داستان مردی که از جمعیت و مدنیت دور میشود و زندگی را نوع دیگری میفهمد؛ اما موقعیت دکتر کوپال اینقدرها هم دراماتیک و شاعرانه نیست. در زندگی دکتر احمد کوپال هیچ اثری از کشتی و هواپیما و سفینه فضایی نیست. درواقع میتوان گفت: شرایط کوپال کمی احمقانه است. گرفتار آمدنش به این اسارت، همانقدر که عجیب است، احمقانه هم هست.
سو تفاهم نشود. وقتی میگویم احمقانه منظورم این نیست که فیلم یا سوژه احمقانه است. بلکه منظورم شرایط دکتر کوپال است که در کنار این الگوها خندهدار به نظر میآید. اینکه کوپال در خانه خودش، در تنها قسمتی که در آن احساس امنیت میکند، در تنها جایی که واقعاً خانهاش است زندانی میشود و با همه ابزار رفاه فقط یک در فاصله دارد، طنز تلخی است که موقعیت احمقانه کوپال را ایجاد میکند. بعدازاین داستان «کوپال» ماجرای خاصی ندارد، گرهافکنی و تعلیقی پیش نمیآید و به نظر میرسد که قرار هم نبوده که باشد.
دکتر کوپال بهمرور گذشتهاش میپردازد و موقعیت خودش را ارزیابی میکند. چندین بار تا چند قدمی نجات میرود و درنهایت ناامید میشود؛ اما چیزی که فیلم «کوپال» را متمایز میکند، شخصیت خود دکتر کوپال است. از ابتدای فیلم احساس میکنید این مرد با بقیه فرق دارد.
از خانه و زندگیاش، از سرووضعش و از تنهاییاش میتوان فهمید کوپال مردی است متمایز از بقیه. در خلال خاطراتش و دیالوگهایی که در ابتدای فیلم با همسرش ردوبدل میکند کوپال را بهتر میشناسیم، اما دائماً به ما یادآوری میشود که این فقط قطعهای دیگر از پازل شخصیت دکتر کوپال است و هنوز تصویر کامل نشده است.
وقتی کوپال راه نجات را مییابد، اما به دلایل اخلاقیاش از آن سر باز میزند، او یک مرد متفاوت است، وقتی قضا و قدر راه را برایش هموار میکند، بیشتر شبیه آدمهای عادی میشود و در پایان فیلم وقتی برای همسرش ایمیل ارسال میکند و تسلیم تقدیرش میشود، دیگر مردی است عین بقیه آدمها؛ اما مشکل کوپال این است که شخصیت دکتر کوپال آنقدر قوی پرداخته نشده و آنقدر خوب دراماتیزه نشده که بیننده را همراه کند.
پیدا نشدن قطعه گمشده پازل دکتر کوپال هم مزید بر علت میشود که بیننده عادی که شاید عادت به دیدن چنین فیلمهایی نداشته باشد و به دنبال سرگرمی به سالن سینما آمده باشد، ارتباط خاصی با فیلم و داستانش برقرار نکند.
همانطور که گفتیم کوپال یک فیلم متفاوت است. کوپال مثل قرینه مردانه «شماره ۱۷، سهیلا» است؛ اما «سهیلا» بیشتر تجربی است و «کوپال» روایی. هر دو فیلم کاراکتر محور هستند. «کوپال» لوکیشن محور است حالآنکه «سهیلا» لوکیشن خاصی ندارد و پرسه زدن سهیلا در خیابانها بیشتر حس سرگردانیاش را القا میکند.
در نقطه مقابل «کوپال» به خانهاش و محیط کارش گرهخورده است و هیچ تعریفی از خود خارج از این محیط ندارد. ایراد دیگر «کوپال» هم درست مثل «سهیلا» و خیلی فیلم اولیهای دیگر به رخ کشیدن دانش سینمایی فیلمساز است.
در بعضی سکانسها فیلمساز آنقدر غرق هنرنمایی خودش میشود که روایتش را از یاد میبرد. استفاده بیشازحد و خارج از التزامات داستانی از نماهای دوربین هایکو، باعث میشود زمانی که این نما نقش کلیدی پیدا میکند و درواقع نقطه عطف فیلم را شکل میدهد، خاصیت خود را ازدستداده باشد و تازگی برای بیننده نداشته باشد.
در کنار پلانهای زیبا و چشمنواز و طراحی صحنه عجیب و هیجانانگیز شمار پلانهایی که فقط زیبا هستند و اصلاً دراماتیک نیستند خیلی زیاد است. زمان طولانی فیلم هم ناشی از همین است.
اگر اینهمه انرژی بهجای خلق تصاویر زیبا، صرف پیشبرد روایت به شیوهای جذاب میشد، نیم ساعت اول فیلم اینقدر جدا از بقیه ماجرا به نظر نمیرسید. درنهایت کوپال یک فیلم عجیب و تجربهای متفاوت در سینمای ایران است که در نوع خودش قابلاعتناست. آنهم در میان انبوهی از فیلمهای بدی که در جشنواره امسال دیدیم.
ارسال نظر