خشایار اعتمادی از بحران موسیقیهای نازل میگوید
کلکسیونی از اولینهاست؛ اولین خواننده پاپ بعد از انقلاب، اولین خواننده پاپی که در جشنواره موسیقی فجر به روی صحنه رفت، اولین خواننده پاپی که طی دو شب، ۱۶، ۱۷ هزار نفر را به کنسرتش کشاند. «خشایار اعتمادی»، جانسخت موسیقی پاپ ایران است.
روزنامه آرمان امروز - مجتبی اردشیری: کلکسیونی از اولینهاست؛ اولین خواننده پاپ بعد از انقلاب، اولین خواننده پاپی که در جشنواره موسیقی فجر به روی صحنه رفت، اولین خواننده پاپی که طی دو شب، ۱۶، ۱۷ هزار نفر را به کنسرتش کشاند. «خشایار اعتمادی»، جانسخت موسیقی پاپ ایران است؛ از اوایل دهه ۷۰، رایزنیهای گسترده خود را با مقامات دولتی آغاز کرد تا موسیقی پاپ را در این مملکت زنده کند؛ موفق هم شد، همچنان که سماجت او برای همکاری با برندهای کهنهکار موسیقی در آلبومهای نخستش، به بار نشست و سبب شد تا کارهای او با استقبال خارقالعادهای مواجه شود که تنها یک نمونه آن، فروش یک میلیون نسخهای آلبوم «دلشوره» در سال ۷۷ است.
خیلی عجیب است که چنین کاراکتر بیشفعالی را این روزها در انزوا ببینیم. همین، بهانهای شد تا با او همکلام شویم و با تشریح فعالیتهای او از قدیم تا به امروز، به تحلیل فضای موسیقی پاپ طی سه دهه ۷۰ تا ۹۰ بپردازیم. وقتی برای دو سوال نخست، ۲۴ دقیقه باوسواس و حساسیتی دقیق توضیح داد، متوجه شدم حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. گفتوگوی «آرمان» با خشایار اعتمادی با توجه به جسارت اعتمادی در بیان حقایق، شکلی آسیبشناسانه به خود گرفته و از همین رو، توصیه میکنیم تا مطالعه این گفتوگو را از دست ندهید.
آقای اعتمادی، شما جزو پیشقراولان جریان احیای مجدد موسیقی پاپ در دهه ۷۰ بودید، اما از ابتدای دهه ۸۰، با افول چشمگیر حمایت سازمان، فعالیتهای شما نیز به طرز فاحشی کم شد. نسل شما، سالبهسال کمکارتر ظاهر شد و موسیقی زیرزمینی، سالبهسال بیشتر رشد کرد و با اقبال مواجه شد تا جایی که نسل موقر دهه ۷۰، امروز به حاشیه رانده شدند. میخواهم تحلیل شما را بدانم و اینکه چرا نتوانستید طی دورههای بعدی، با همان صلابت در صحنه بمانید؟
این خیلی جالب است که در نهایت، همیشه مظلوم، مظلومتر واقع میشود، همیشه به مظلوم میتازند و همیشه گناهها، گردن آدم مظلومتر میافتد. آنچه برایم مهم است اینکه در دورهای زندگی میکنیم که اگر از روی تربیت و اصالت، سکوت اختیار میکنیم، آن سکوت، نه تنها محترمانه برداشت نشده بلکه به حق نداشتن تعبیر میشود. یک زمانی بود که وقتی سکوت میکردند، میگفتند چقدر آقاست یا چقدر خانم است که سکوت کرد و جواب نداد اما اکنون در دورهای زندگی میکنیم که اگر از روی اصالت، تربیت، تشخص و پرهیز از جنجالسالاری سکوت کنی، باز دوباره مظلومتر واقع میشوی و گناهکارتر. یعنی در دورهای زندگی میکنیم که اگر از حقت دفاع نمیکنی، میگویند حقی نداشت؛ نمیگویند چقدر انسان و موقر بود که خودش را بدون جنجال، کنار کشید. این پیشمقدمه را گفتم تا در ادامه، به پاسخ تفسیرتان برسم.
در سال 72، مراجعههای من به دو مرجع مرکز سرودها و آهنگهای انقلابی که الان شده دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد و دیگری، مرکز موسیقی صداوسیما، آغاز شد. ما یک تعدادی بودیم که من، بیش از بقیه برای تعامل و رایزنی در راستای رفع سوءتفاهمی که باعث سکوت 15، 16 ساله موسیقی پاپ شده بود، حرکت کردیم. البته قبل از حرکت ما، عزیزانی بودند مثل آقای «بیژن خاوری» یا آقای «حسن همایونفال» و... که به صورت تلفیقی، موسیقی پاپ - سنتی و پاپ - کلاسیک را اجرا میکردند ولی با اشعاری که خیلی برای نسل موسیقی، جذاب نبود؛ اشعار خیلی محافظهکارانهای که یا باید سرود تلقی میشد یا باید از طبیعت صحبت میکرد که خداینکرده موجب هنجارشکنی نشود. در آن مقطع، من با اجرای 4 ترانه که اواخر سال 73 ضبط شد و یکی مجوز گرفت و در سال 74 پخش شد و 3 تا هم مجوز نگرفت، موسیقی پاپ را استارت زدم.
در فاصلهای دوساله، آلبوم «دلشوره» ضبط شد و صداوسیما با حضور آقای «علی معلم دامغانی»، رویکرد جدیدی در راستای حمایت از موسیقی پاپ اتخاذ کرد با اولویتبندی حمایت، هدایت، کارشناسی و ممیزی. تا سال 80، ما تنها دو مرکز برای پخش داشتیم، یکی لالهزار بود و یکی هم صداوسیما که در لالهزار به صورت آلبوم کار میکردیم و در سازمان به صورت تک تراک. با حضور ما، جریانهای مربوط به موسیقی، یکبهیک زنده شدند یعنی ترانهسراها فعال شدند، استودیوها، آهنگسازها، سازفروشها، سازها، آموزشگاههای موسیقی، کنسرتگذارها، منتقدان و ژورنالیستها فعال شدند و هر کدام شروع کردند به برنامهریزی. خوانندههای بیشتری، پا به عرصه گذاشتند و بحث اشتغالزایی شکل گرفت و تبدیل به یک جریان هم اقتصادی و هم فرهنگی شد.
متاسفانه ساختار و محتوای کلامی موسیقی در ابتدای دهه 80، یا با یک پیشزمینه فکری و برنامهریزی شده یا به صورت خودجوش، آرامآرام به سمت سادهانگاری، سادهسازی، سادهپذیری و سادهاندیشی متمایل شد و متاسفانه آن رسانهای که باید حمایتی که شروع کرده بود را به صورت خیلی حرفهایتر ادامه میداد، یعنی سازمان، بنابر سیاستهایی که داشت، این کار را متوقف کرد و این مقارن شد با هجمه شبکههای ماهوارهای که سبب شد مردم وقتی کارهای این شبکهها را میشنیدند، ذوق و سلیقه آنها به آن جنس موسیقی گرایش پیدا کند. شبکههایی که هر روز داشت به صورت تبلیغات، آن آهنگها را در مبارزه با کارهای فاخری که به لحاظ محتوا و ساختار از لالهزار و سازمان صداوسیما شنیده میشد، پخش میکرد. در آن شرایط، سازمان که شانه خالی کرد و پیچش را بست. ماند لالهزار که ما در آنجا، با دو مقوله مواجه بودیم: «تولیدکننده» و «پخشکننده». تولیدکنندگان، نگاههای فرهنگی داشتند و بازار و پخشکننده، طبیعتا نگاه اقتصادی. در یک تنازع میان تولیدکننده و پخشکننده، تولیدکنندگان باختند و تولید افتاد دست پخشکنندگانی که فقط به بخش اقتصادی فکر میکردند.
بنابراین ورود و پخش کارها به دست لالهزار افتاد چون پول داشت و بنابراین به بازگشت پول هم فکر میکرد بدون اینکه بداند دارد در عرصه فرهنگی مملکت تهیه کنندگی و سرمایهگذاری میکند چون فرقی هست میان سرمایهگذاری در حوزه فرهنگ تا حوزههای دیگری مثل ماشینفروشی یا ساختمانسازی چون مستقیما با فرهنگ یک مملکت سروکار دارید. از طرف دیگر، فکر میکنم راهبران و مدیران کلان موسیقی هم در آن مقطع، یا متوجه نبودند و اشراف نداشتند یا در بدترین حالتی که میتوان گمانهزنی کرد، یک آن احساس کردند بهخاطر مسائل مالی، باید از آن مبحث دفاع کنند و به این دلیل، دفاع از هویت فرهنگی و هنری موسیقی را رها کردند.
بنابراین ما در یک مقطع دیدیم حتی روزنامهها هم تبدیل به روزینامه شدند و زردگرایی و زردپروری، در تمام حوزهها جریان دارد. من به عنوان یک ستاره موسیقی، در حال فعالیت بودم و نشان هم دادم که دنبال کارهای فاخر، اشعار پرمحتوا و پرپیام و ساختار موسیقی خوب هستم؛ نه تنها من بلکه آقایان اصفهانی، عصار، مرحوم عبداا...ی، کریمی و حتی شادمهر که آن اوایل، کارهای خوب میخواند، به ناگهان دیدیم که هیچ حمایتی از داخل نمیشویم یعنی لالهزار که رفت دنبال جذب خوانندهها و آهنگسازان نازلتر، صداوسیما هم که پیچش را روی ما بست؛ بنابراین ما دو رسانه را از دست دادیم.
شروع کردیم با بودجه خودمان تولید کردن. یعنی نقش تولیدکننده را بر عهده گرفتیم اما در نهایت، باز باید کارمان را برای پخش، به لالهزار میدادیم. لالهزاری که خودش تولیدکننده بود طبیعتا ترجیح میداد کارهایی که خودش میسازد، بیشتر فروش برود پس به کار ما، کمتر بها میداد. در این شرایط ما عقب میافتادیم اما هر بار، دوباره ادامه میدادیم؛ از خودم مثال میزنم: شما ببینید «خشایار اعتمادی» از سال 80 تا سال 90، چند آلبوم بیرون میدهد. یکبهیک اعلام میکنم: لیلا، طعنه، عاشقی هر کی هر کی شد، خدا تورو ببخشه، باید به تو برگردم و تو محکومی به برگشتن.
شش آلبوم و هر آلبوم هم فکر کنید 8 تراک دارد یعنی 48 تراک. من در آن فاصله، نزدیک به 50 تراک خواندم، آیا این کم است؟ آنوقت ببینید که در این کارها، چه آهنگسازان و نوازندگان 90 درصد آکوستیک و ترانهسراها و طراحیها را چه افراد متبحری انجام دادهاند. چرا آن وقت در سال 88 آلبومی مثل «باید به تو برگردم» به یک تراک همکاری که عزیز من هست و نمیخواهم اسمش را بیاورم، در بازار میبازد؟
غیر از این است که عرضهکننده ترجیح میدهد که آن را بیشتر به خورد مردم بدهد؟ قبل از آن، آن بستر توسط آن شبکهها ایجاد شده بود یعنی ذوق و سلیقه مردم را در خلأ رسانهملی جذب کرده و نسل سوم موسیقی هم رفته از آنها الگوبرداری انجام داده. در بازار اقتصادی موسیقی، چیزی داریم به نام عرضه و تقاضا. وقتی متقاضی برای آن آثار وجود دارد و برای نسل من خشایار اعتمادی، محمد اصفهانی، علیرضا عصار، نیما مسیحا، حمید حامی، مانی رهنما و... نیست، آیا ما باید خودمان را تحمیل کنیم؟ آیا اگر از روی ادب، دلشکستگی و برنامهریزی، ما را کنار زدند، ما شدیم غرور زده؟ نه، اینطور نیست چون من ستاره که دلم میخواهد همیشه در اوج بمانم.
من ستاره که کار بد نخواندم، من ستاره که کار بد اجرا نکردم، شعر خوب انتخاب کردم، پول خوب به ترانهسرا دادم و پدرم درآمده که از ترانهسرایانی مثل بابک صحرایی، افشین یداا...ی، روزبه بمانی، محمد صالحعلاء و... شعرهای آنچنانی بگیرم. سی بیت شعر گفته که هزار جور اذیتش کردم و اذیتم کرده تا آن مطلوبی که میخواهم، دربیاید و تبدیل به یک ترانه شود. بعد با آهنگسازان بزرگی که حالا دیگر اسم نمیآورم، کار را استارت زدم، بعد به تنظیمکنندگان متبحری مثل فردین خلعتبری، فواد حجازی، بهروز صفاریان مراجعه کردم تا کارهای آنچنانی ساخته شود و بعد بیایم بروم در استودیوی عالی کار کنم حتی بروم در دوبی کار کنم ولی وقتی پخش، دلش میخواهد آنهایی که دوست دارد، به گوش مردم برسد، من چهکار میتوانم بکنم وقتی شنیده نمیشوم؟
بعد از یک مدت، در بدترین حالت فکر میکنم که خب پس من را نمیخواهند و میروم کنار. در بهترین حالت، باز میگویم اشکالی ندارد و باز میخوانم و خودم را گول میزنم. ما مهجور آمدیم، مهجور، محترم و مودب بدون جنجال، تقریبا یک دههونیم حضور پررنگ داشتیم و بسیار موقر، محترمانه و بدون اینکه این اتفاقها را تقصیر کسی بیندازیم آمدیم کنار. هنرمند را باید بخواهند تا به عرصه بیاید. هنرمند نباید خودش را تحمیل کند.
و با این حرکت حسابشده مافیایی، آن جریان پویا که نسل شما بود، کنار زده شد و موسیقی زیرزمینی در ابعادی گسترده، کار خود را آغاز کرد.
یک تیم مافیایی با یک برنامهریزی تعریفشده، این بستر را برای زیرزمینیها و آهنگهای نازلساختار را برای اشعار و کارهای بیمحتوایی که حتی نام ترانه نمیتوان بر آن نهاد، فراهم کرد. کارهای نازلی که حتی از گفتمان اجتماعی و محاوره روزمره مردم پائینتر بود و با یک پترن و یک گیتار و لحنهای اغلب لاتیخوانی، شکل میگرفت و بعدا میبینیم که یک خواننده میگوید، من این بودم و این شدم. حتی از صبغهاش هم نمیگوید که من بیست سال زحمت کشیدم در این کار.
نمیآید بگوید من اینقدر خاک استودیو خوردم و در محضر فلان استادانی شاگردی کردم یا چه شب و روزهایی که در این استودیوها، شبزندهداری کشیدم و وقتی همه خواب بودند، من بیدار بودم و فکر کردم که فردا برای خوراک فرهنگی و هنری مردم، چه به بازار دهم که به چپ و راست برنخورد، به طرفدار فلان خواننده برنخورد، به طرفدار فلان نگرش سیاسی برنخورد. نشستم و به تمام اینها فکر کردم تا بتوانم مقبولیت پیدا کنم و نه مشهوریت و بعد در نهایت یک جریانی میآید و میگوید این چیزها را ولش کن، باشد تو مقبول و خوب، من دنبال پول هستم و اینکه چه کسی برایم پول میسازد.
مهم این است که چه کسی الان در این ده روز برایم پول میسازد. یک زمانی وقتی میرفتیم سازمان صداوسیما، به قدری رفتارها و محیط، طبق نظم و ترتیب و کلاس خاصی بود که در گویش و حتی طرز صحبتکردن و پوشش، فرق میکرد. دو ماه پیش رفتم در سازمان صداوسیما. آفیش شدم برای یک برنامهای تا برای اثر «از پارس تا خزر ایران نشسته است» صحبت کنم. دیدم یک خواننده جدیدی را آوردهاند، گفتم خب، اشکال ندارد ما دنبال جریان بودیم، دنبال فردیت خودمان که نبودیم. حالا میخواهند در برنامهای که من هستم، از این خواننده هم استفاده کنند، هیچ اشکالی ندارد. صحنهای را دیدم که تهیهکننده سازمانی که یک دورهای، تهیهکنندگان بزرگی داشت، خواننده را کشیده کنار و میگوید: «تو را در برنامه نوروزی فلانی میبرم به شرطی که کنسرت سال آیندهات مال من باشد». ببینید، این تهیهکننده سازمان صداوسیماست؟
من صبح فردا، با رئیس شبکه تماس گرفتم و گفتم یک زمانی، تهیهکننده صداوسیما، یک شخصیت و پرنسیبی داشت و با یک پزی میگفت من تهیهکننده سازمان صداوسیما هستم. امروز به یک بچه اعتبار میدهید که برو تهیهکننده سازمان شو. چرا؟ چون فقط پول دارد و به صورت مشارکتی برایت برنامه میسازد. این روش برخورد با فرهنگ و هنر موسیقی یک کشور نیست حالا اگر در چنین محفلی، «خشایار اعتمادی» و امثالهم، رغتی به حضور ندارند، آیا ما مقصر هستیم که آنها سردرآورده اند؟ نه، آنها را سردرآوردند که ما از روی ادبمان به حاشیه رانده شویم که همینطور هم شد.
واقعا چرا مافیای موسیقی تا این اندازه قدرتمند است؟ به گفته شما از حوزه تولید و پخش تا تبلیغات و کنسرت و حتی تهیهکننده تلویزیونی نیز وارد این مافیا میشود. مافیایی که حتی قدرتش از مافیای ورزش و سینما نیز بیشتر است.
اولا بهخاطر اینکه شهرت خوانندگی در تمام دنیا، بالاتر از هر هنر دیگری است. در خارج هم نگاه کنید میبینید که شهرت «مایکل جکسون»، بیشتر از «پل نیومن» و حتی «مارلون براندو» و «دیوید بکام» است. اصولا خوانندگی، یک شهرت خاصی دارد که بهخاطر همین میبینیم اکثر هنرپیشهها و فوتبالیستها، دلشان میخواهد خوانندگی را تجربه کنند. علتش هم این است که موسیقی، از راه گوش وارد درون مردم میشود و لحظات را برای آدمها، خاطره میکند. در سینما، میروی یک فیلم را در دو ساعت تماشا میکنی و آن چیزهایی که میبینی، خاطره میکنی و این همذاتپنداری، چندان قوی نیست.
هنر موسیقی این است که همذاتپنداریاش، بسیار قوی است و در مکانها و شرایط زمانی خاصی، خاطره میسازد. مثلا لب دریا هستید که یک آهنگ پخش میشود و آنجا را در ذهنتان ثبت میکند یا با کسی هستید که دوستش دارید، یک جا میروید که آهنگی میشنوید و همان برایتان تا پیری ثبت شده و به این ترتیب، میشود دوست صمیمی و همراه شما. موسیقی با تینایج ۱۳ تا ۱۹ ساله ارتباط دارد و چون مردم از خودشان و نانشبشان میگذرند که برای شادی فرزندانشان، همه کاری کنند پس بلیت ۱۰۰ هزار تومانی را برای این بچهها میخرند که اینها بروند جایی و اسمش را هم میگذارند «کنسرت بزرگ» ولی من به راحتی به شما میگویم که ما دیگر چیزی به نام «کنسرت»، خیلی کم داریم چون اینها همه «کلاب» است. یک فرقی بین کلاب و کنسرت است و آن اینکه، کنسرت آن چیزی بود که ما برگزار میکردم.
اینهایی که امروزه میبینیم، اسمش کلاب است و کلاب، خصیصهاش، نور و صداست یعنی نورهای مختلف همراه با صداهایی که از لپتاپ پخش میکنند و یک عده هم به صورت جلوههایویژه، روی استیچ میایستند و دست هر کدامشان هم یکساز است. در واقع همه چیز، آن لپتاپ است که آن صداها را ایجاد میکند و نورهایی که همه جای صحنه پخش میشود و جوانها هم جیغ میزنند تا تمام دغدغههایشان را تخلیه کنند بعد هم زیر پوسترش میزنند کنسرت بزرگ؛ کدام کنسرت؟ این کلاب است. بنابراین مثل خیلی چیزهای دیگر، لجام موسیقی هم گسسته شده و جمعکردنش، کار آسانی نیست. مافیایش هم مافیای بسیار قدرتمندی است.
بهخاطر اینکه پول در آن است. امیدوارم این مافیا در حد خصوصی بوده و وصل به سیستمهای دولتی نباشد ولی یک چنین مافیای بزرگ و پرقدرتی، نمیتواند به صورت خیلی خودمانی باشد. قطعبهیقین حمایتهایی از آن میشود وگرنه با یک نگاه و یک برخورد درست میتوانند آن را جمع کنند، آن هم سیستم امنیتی و تعزیراتی بسیار قوی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران که اراده کند، میتواند جمعش کند ولی وقتی این کار را نمیکند، باید ببینیم علتش چیست. باور کنید من بعضی اوقات میترسم خودم با هزینه شخصی، کنسرت بدهم چون اینجا هم مثل همان قضییه پخش است و میدانم درنهایت، باید بلیتهایم را آنها بفروشند چون اصلا سالهاست سامانههایش را نهادینه کردهاند خب من کنسرت بگذارم بهراحتی میتوانند بلیتهای من را نفروشند.
با این شرایطی که برای نسل شما رقم خورد و سبب شد سالها از هیچ حمایتی برخوردار نباشید، پس چرا با آشکار شدن این وضعیت در همان روزهایی که به شدت روی بورس بودید، راه دیگری را در پیش نگرفتید و مثلا به دعوتنامههایی که برای ادامه فعالیت در آنسویآب برایتان ارسال میشد، توجهی نکردید؟
سال ۷۷ به من گفتند شما و خانم «مریم حیدرزاده» و یک خواننده دیگر به همراه پنج نوازنده، سه شب در تورنتو، ونکوور و اتاوا کنسرت دهید. خب، من خیلی خوشحال بودم که از طرف کشورم، به آنطرفآب رفته و یک سری اجراهای بسیار عالی را انجام میدادم ولی وقتی دیدم آن خواننده دیگر، خانم «گ» است، انصراف دادم و گفتم نمیروم و نرفتم. خانم حیدرزاده هم نرفت و فقط دو نوازنده رفتند؛ دو سال بعد که من برای دیدن اقوامم به آمریکا رفته بودم، همان آقا دوباره دعوتنامهای داد و از من خواست که از سیاتل، آنطرفتر بروم (لسآنجلس) که من باز قبول نکردم و آمدم ایران. بهخاطر اینکه اینجا مملکت من است.
من دوستدارم برای مسافرت به خارج از کشور بروم؛ اتفاقا خیلی هم میروم ولی برای شغلم ترجیح دادم که نروم و هنجارها و ناهنجاریها را در مملکتم و با مردمم حفظ کنم ولی ظاهرا کارهایی که از آنطرفآب میآید، بیشتر مورد مقبولیت مردم است. شاید من اشتباه کردم و باید میرفتم اما روح من این نبود که بروم و نمیتوانستم. هنوز هم نمیتوانم برای کار از ایران بروم. شده در اینجا فراموش کنم که یک زمانی خوانندگی کردهام یا یک زمانی، اتفاقات بزرگی را رقم زدم و عضو گروهی بودم که یک جریانی را راهانداختم ولو شده با همین تفکراتم اینجا بمانم، ترجیح میدهم که برای کار موسیقی، از کشورم خارج نشوم.
شما چند سال پیش گفته بودید که آلبوم «باید به تو برگردم»، آخرین آلبوم شماست و دیگر نمیخواهید کار کنید اما پس از آن آلبوم، هم آلبوم دیگری منتشر کردید و هم تکتراکهای زیادی را. طبیعتا آن صحبت شما، ناشی از همین فشارها و نابرابریها بوده. کمی بعید است این روحیه خستگی و تسلیم در شما چون همانگونه که در ابتدای دهه 70 تلاش کردید و موجب باز شدن یک فضای فراموششده بودید، نشان دادید که اهل مبارزه هستید و چندان با تسلیمشدن رابطهای ندارید.
بله، من در آن زمان، این حرف را زدم بهخاطر اینکه در آن زمان، دلم نمیخواست کار کنم چون بهترین آثار را خوانده بودم و حدس میزدم اگر این آلبوم هم بخواهد در بازار با شکست مواجه شود، دیگر خواندن ندارد چون کارهایی مثل «مردونه تمومش کن»، «باید به تو برگردم» و «رفتن تو» آثاری هستند که هر کدام از اینها میتوانند یک خواننده را از زمین به آسمان ببرد. چنین مجموعههایی در زندگی یک خواننده، یک بار پیش میآید. من اینجا مثال «مایکل جکسون» را میزنم که هنرمند قرن شناخته شد. نمیگویم خواننده قرن بلکه هنرمند قرن یعنی در میان این همه هنر نقاشی، تئاتر، سینما و... هنرمند قرن شد و فقط یک کار او میشود «تریلر» که تمام اتفاقهای خوب، در آن آلبوم میافتد. البته کارهای خوب او به صورت پراکنده، زیاد است ولی در کارنامه او، یکی میشود آلبوم «تریلر». در کارنامه من، «خاتون» یکی بود و «باید به تو برگردم» هم یکی دیگر. من تولید خوب انجام دادم و آن را به بازار پخش سپردم. بازار پخش، کارها را میخرد که خوب پخش نکند و این، تو را به عنوان خواننده سرخورده میکند.
یعنی آن پولی که تو میخواهی را میدهند و بعد، دو آسیب به تو میزنند: اول اینکه همه جا جار میزنند آلبوم فلانی با شکست مواجه شد و این باعث میشود تهیهکنندگان، دیگر به سراغ تو نیایند و دوم اینکه تو را دلزده میکنند. اصلا با فکر میخرند که تو را پخش نکنند و پیش خودشان میگویند: «اشکال ندارد ۳، ۴ نفر هستیم و ۱۰۰ میلیون (که آلبومم را آن موقع این مقدار فروختم) مگر چقدر هست برای ۴ تهیهکننده.
از او میخریم و به صورت کم پخش میکنیم و به اندازه ۱۰۰ میلیون از آن در میآوریم و بقیهاش را ولش کن». در صورتی که آلبوم «مثل هیچکس» من که آن را در سال ۷۶ با «مریم حیدرزاده» کار کردم، یک میلیون نسخه فروش داشت. حالا یک میلیون صدتومانی هم که حساب کنیم، میشود صد میلیون سال ۷۶ برای کمپانی سود داشته. بعد سال ۸۸ میگویند ۱۰۰ میلیون به شما میدهیم بعد هم با آژانس پخش میکنیم. خب بعد چه اتفاقی برای من میافتد؟
همان موقع من میدانستم که قرار است چنین کاری را با آلبومم کنند. بنابراین دیگر نمیخواستم کار کنم اما «علیرضا افکاری» به من مراجعه کرد و گفت بیا یک آلبوم با هم کار کنیم. گفتم راستش من بعد از این آلبوم، دیگر نمیخواهم کار کنم چون این آلبوم بهترین بود و به نظر من آلبوم «باید به تو برگردم» با تراکهایی مثل «مردونه تمومش کن»، «مدارا»، «دلت میخواد کی باشم» اینها هر کدامش یک اتفاق بوده و آن اتفاق نیفتاده. گفت خشایار بیا حالا یک آلبوم با هم کار کنیم که من باز با «روزبه بمانی» و «افشین مقدم» کار کردم و آن آلبوم را ساختم و آن آلبوم هم دقیقا همان بلا سرش آمد. پس بنابراین ما یک بخش هستیم به نام تولید.
من تهیهکنندگی همه کارهایم را خودم انجام دادهام و تمامشان را هم با نوازندههای عالی کار کردهام. پیش از سال ۹۰ تا الان هم حدود ۳ سال اصلا کار نکردم و از سال ۹۵ تا ۹۷، تنها ۶ تکتراک خواندم چون دلم تنگ شد. برای اینکه از کودکی، زندگی من این بوده، برای اینکه بهیکباره دیدم دارد یادم میرود چه کسی بودم، داشت یادم میرفت خاطراتم، دوستانم، دغدغههای کودکی، نوجوانی و جوانی ام را و اینکه چه آدمهایی را فعال کردم و چه جریانی را به راه انداختم.
طبق همین سرشت، من هیچوقت کار مناسبتی نخواندم؛ هر چه خواندم، دلی خواندم. اگر برای حضرت علی (ع) خواندم، دلی بوده، اگر «مردی میآید ز خورشید» را برای حضرت قائم (عج) خواندم، دلی بوده و هیچ چیزی در طول این ۲۳ سال عمر موسیقایی، به من تحمیل نشده. از علامه طباطبایی خواندم، از شاملو و حتی آهنگهای شادی که یک عده به من انتقاد کردند که چرا چنین سبکی خواندی؟ چون دوست داشتم که بخوانم. دوست داشتم که ریتمهایی مثل جامائیکن و تکنو بخوانم. دوست داشتم قابلیتهای خودم را در سازبندیها و ریتمبندیهای مختلف انتخاب کنم. دوست داشتم دنس یا هیپ پاپ بخوانم ولی در هر ریتمی، بهترین را انجام دادم.
من وقتی برای «دلشوره» به سراغ مرحوم «بابک بیات» رفتم، آقای بیات آنقدر غرق در موسیقی فیلم و سریال بود که میگفت: «امکان ندارد دوباره بتوانی ترانه را در این مملکت کار کنی و من هم دیگر رغبتی ندارم». من هر روز با ۲۵ سال اختلاف سن به ایشان زنگ میزدم و پای تلفن، آهنگهای قدیمیاش را میخواندم. میرفتم پیشش، میخواندم، میرفتیم بیرون، میخواندم و این آدم شاید به شوق جوانی مثل من که ۲۱ و ۲۲ ساله بودم و میدید که اینجور کارهایش در ذهنم مانده و اینجور برایش زمزمه میکنم، با یک عشقی برگشت ولی بلافاصله زده شد و رفت. من با بهترینها کار کردم و از همهشان هم خاطرات خوبی دارم؛ بهطوریکه هر کسی را که نگاه میکنم، میبینم که یک خاطره کاری با او دارم.
از قدیمیها، من با آهنگهای «فریبرز لاچینی»، «تورج شعبانخانی» و «احمد پژمان» خواندم، کار دکتر سریر را تهیه کردهام، سه دوره داور جشنواره فجر بودهام، با آقای «کامبیز روشنروان»، همکاری موسیقایی نه اما همکاری کاری داشتم، با «فریدون شهبازیان» هم همینطور. از نسل جدید، با شادمهر کار کردم، با «فواد حجازی»، «فردین خلعتبری» و «شاهین یوسفزمانی» همکاری داشتهام. سبکهای مختلف را تجربه کردهام. با آقایان «علیرضا افتخاری»، «محمد اصفهانی» و «رضا صادقی» به صورت مشترک آهنگ خواندهام. در ترانه، از هر ترانهسرایی استفاده کردهام: از علامه طباطبایی، شاملو و «نیما یوشیج» تا «مریم حیدرزاده» و حتی شاعران نامآشنا کار خواندهام.
همه کار کردید اما کنسرت ندادهاید. با توجه به تمام این آسیبها، ظلمها و اجحافهایی که از ابتدا تا به امروز بر شما و نسل همپای شما گذشت، میتوانیم خیلی خوب درک کنیم که چرا خوانندهای مثل شما که روزگاری، کنسرتهای بسیار شلوغ و باشکوه داشته، امروز دیگر انگیزهای برای روی صحنه رفتن ندارد اما خواست شما، 50 درصد قضییه است؛ آن 50 درصد دیگر، مخاطبان شما هستند که طبیعتا نمیتوانید به بهانه وجود سختیها و نامردمیها در این حوزه، قید آنها را بزنید و برایشان کنسرت برگزار نکنید. شما الان بالغ بر 7 سال است که کنسرتی برگزار نکردید. در روزگاری که امیدی به بهبود شرایط نیست، این قطعیت تصمیم شما بر عدم اجرای زنده، تا چه زمان ادامه خواهد داشت؟
من یک خواننده حرفهای هستم درعینحال، تهیه کننده هم بودم ولی بحثم این است که اولا باید از من بخواهند، نه اینکه خودم بروم کنسرت بگذارم. آن تحلیلهایی که پیشتر در مورد پخشکننده گفتم، اینجا هم صادق است که بلیت را گران بگذارند که کسی نخرد و بعد بگویند که کسی نخریده و فروش نداشته و این، خودش برای بقیه تهیهکنندگان، ترس ایجاد میکند. «خشایار اعتمادی» یا خواننده حرفهای است یا نیست. اگر حرفهای است که تهیهکنندگان باید بیایند و برایش کنسرت بگذارند.
اگر نمیآیند، خود «خشایار اعتمادی» باید برود و من هم با این وضع مافیایی که در موسیقی پاپ هست، بههیچوجه چنین ریسکی نمیکنم که بیایم در این شرایط سخت اقتصادی، ۱۵۰ میلیون هزینه کنم آنهم با آن تمرینهایی که من میکنم چون بچههایی که در این ۲۳ سال با من کار کردند، میدانند که من چقدر در تمرینها حساس هستم. در تمرین است که ارکستر هماهنگ میشود نه اینکه سه تا تمرین کنیم و بعد برویم روی استیچ و بعد «پلی» کنیم و «پلیبک» و رویش ادا اصول دربیاوریم.
نوازنده باید هر روز تمرین کند. خب این بودجه میخواهد. این بودجه را چه کسی باید بگذارد؟ یا تهیهکننده یا من. حالا من تمام این کارها را بکنم، بعد اسپانسر را بیاورم وسط و آن هم سرمایهگذاری کند و بروم روی استیج اما نبض و گلوگاه دست کسی است که بلیت میفروشد. خب او اگر نفروشد چه اتفاقی میافتد؟ من سرخورده میشوم، از چشم نوازندهها و اسپانسر میافتم، اسپانسر احساس شکست میکند، نوازنده دلسرد میشود، من هم برای همیشه درش را میبندم و این را در ذهنم نگاه میدارم که اگر کنسرت بگذارم دوباره شلوغ میشود مثل آن کنسرتی که ۱۷،۱۶ هزار نفر را آوردم. آن موقع سالن میلاد ساخته نشده بود و جایی بود در نمایشگاه بینالمللی به نام «مبنا» که چادر بود و آنجا کنسرت میگذاشتم و ۳ هزار نفر ظرفیت داشت.
به ضرس قاطع به تهیهکننده گفتم شک نکنید جمعیت من، بیشتر از این خواهد بود که گفت همین مقدار کافی است. روز دوم بلیتفروشی من، چون جا نداشتند، آمدند در فضای پارکینگ، ۷، ۸ هزار صندلی گذاشتند و یک سری آدم هم سرپا ایستادند و برنامه به جای یک شب، در دو شب به روی صحنه رفت. در دو شب سال ۷۸ یا ۷۹، چیزی حدود ۱۶، ۱۷ هزار نفر به کنسرت من آمدند. حالا من بیایم چنین بودجهای بگذارم و ببینم بهخاطرهمین سیستم مافیایی، سالن من پر نشده، خب میگویم ولش کن. یک رویای قشنگی از این ۲۳ سال فعالیتم در ذهنم دارم، بگذار همان برای خود و مردم بماند.
ضمن اینکه کنسرت به این شکل نیست که تو بیایی دو سال یکبار در دو شب اجرا داشته باشی و تمام. در کنسرت باید دائم حرکت کنی. یک خواننده حرفهای مثل یک کمپانی است؛ برنامهریزی دارد، روابطعمومی دارد، بخش مطبوعات دارد، بخش مالی دارد، بخش طراحی لباس دارد، بخش نورپردازی دارد، بخش ارتباط با مردم دارد و... باید تیمی که دورش هستند مثل یک کمپانی باشند. خب این آدمها، نیاز به حقوق دارند. پس من فکر همه اینها را میکنم ولی وقتی میبینیم در مملکت ما، این اتفاقها بهصورت سیستماتیک نیست و همه کارها را انجام میدهی و فردا امکان دارد بگویند، مجوزت باطل است یا نمیشود یا بلیتت فروش نرفت. این بحثها، فردی نیست.
من این میکروفن را آویزان کردهام و اصلا نه آخ جون میکروفن هستم و نه آخ جون استیچ، چون زندگی من الحمدا... دست به دامن موسیقی نیست به همین دلیل نگران نیستم و واقعیات را میگویم. در مملکتم دارم با احترام و مقبولیت اجتماعی زندگی میکنم. قانون را همیشه رعایت کردهام یعنی اگر جایی احساس کردم مسئول نگران است و دغدغه دارد، با او همراه بودهام و اگر احساس کردم مردم چیزی را میخواهند که مسئول دارد اشتباه فکر میکند، نشستم و با مسئول صحبت کردهام حتی اگر قانونی وجود داشته که به آن ورود نمیکردند، از خود وزیر و معاونش گرفته، نشستم و با آنها صحبت کردهام که چنین قانونی هست و به آن رجوع کنید و سعی کنید این مساله را درست کنید.
من در این 23 سال، هیچ حرکت خارج از قانونی انجام ندادهام و برای ایجاد آن قانون جنگیدهام مثل همان اتفاقی که در سال 72 افتاد که گفتم اگر با «غنا» مشکل دارید که موسیقی «مردی میآید ز خورشید» که غنایی ندارد که جلویش را میگیرید. اگر صدای من شبیه کسی است، تقصیر من چیست؟ مثلا اگر قیافه من شبیه فلان قوم و خویش شاه اسبق بود، باید از خانهام ممنوعالخروج میشدم؟ خب باید چکار کنم، صدایم شبیه است دیگر. حتی یادم است آن موقع «محمد اصفهانی» رو کرد به رئیس وقت سازمان و گفت: «این اگر صدایش شبیه شجریان بود، مشکلی نداشت و حالا چون صدایش شبیه فلان خواننده است، مشکل دارد؟».
در بحث کنسرت، ما واقعا مشکل نبود سالن داریم. طی سالیان اخیر، یک نهضت سالنسازی بسیار خوبی در حوزه سینما رخ داده که ظرفیتهای مناسبی را برای بهتر دیده شدن آثار سینمایی به وجود آورده است اما خیلی جالب است که نهادهای دولتی و سرمایهگذاران شخصی، حاضر میشوند بر روی پردیسهای سینمایی هزینه کنند اما کسی به فکر ساخت سالن کنسرت نیست و اینگونه است که ما همچنان یک سالن استاندارد برای برگزاری کنسرت در کشور نداریم. این حقیقت، همان گفته شما را تداعی میکند که کسی جز دلسوختگان موسیقی، به فکر آن نیست و دولتیها به فکر سیاستگذاریهای خود و سرمایهگذاران هم به فکر سود و سرمایه خود هستند و کسی کار زیربنایی انجام نمیدهد.
در افول حوزه موسیقی پاپ، چه به لحاظ فنی، چه به لحاظ کمی و کیفی، یک جریان که مقصر نیست. ببینید وقتی آن موقع کارها موفق بود که فقط خواننده تاثیرگذار نبوده؛ رسانهای مثل صداوسیما موثر بوده، مدیرهای خوشفکر آن موقع که جلوی جریانهای معاند میایستادند و با ما تعامل میکردند که کاری بخوان که من بتوانم از آن دفاع کنم، اینها همه موثر بودند. حسننظر مدیران وقت، نگاه کلان راهبران حوزه فرهنگ و هنر، آهنگسازان، شاعران، تصمیمگیرها، خوانندگان و خود مردم، دنبال کارهای خوب بودند. کارهایی که الان دارد ساخته میشود برای پراکندگی حواس است در حالی که کار هنر، تمرکز حواس است. الان مردم در فشارهای مخصوصا اقتصادی وحشتناکی هستند و شاید نیاز باشد که کارهایی ساخته شود که مردم، پراکندگی حواس داشته باشند و به چیزی فکر نکنند.
در این شرایط بد هم نیست و اشکالی هم ندارد. من دارم اجتماعی صحبت میکنم، فشارهای گرانی، استرسهای روزمره که نشات گرفته از مسائل و بحرانهای اقتصادی است. شاید یکی از علتهایی که موسیقی یا حتی سینما به سمت طنازی یا به سمت کارهایی که باعث فراغ و تفرق فکر شود، میرود، همین باشد. این اشکالی ندارد. شاید در این مقطع که همه گرفتار هستند و شرایط سختی هم بر آنها حاکم است، این طنازیها سبب میشود که بخندند ولی اگر قاطبه موسیقی ما بخواهند تا این دامنه، فراگیر شود آن وقت است که این جریان، یک ضربه بزرگ میزند. به همین دلیل وقتی بیش از 20 میلیون جوان در کشور، موسیقی پاپ یا موسیقی تلفیقی پاپ - سنتی که امروز خیلی هنرمندان موفقی در این حوزه داریم، را دوست دارند، باید یک سری سالن بگذاریم برای کلاب، یک سری سالن بگذاریم برای دی جی، یک سری سالن بگذاریم برای کنسرت.
شاید وقتی اینها را طرح کنیم، جواب داشته باشند که ما بودجه برای این کار نداریم که البته باید هم چنین جوابهایی بدهند یا اینکه بگویند ما حوزههای اولویتدارتری هم برای مردم داریم مثل ارتزاق آنها یا مساله مسکن و پوشاک. شاید هم اگر در عرصه تصمیمگیری برویم، ببینیم که آنها واقعا حق دارند. ما نباید وارد مباحث سیاسی شویم چون نه شعورش را داریم و نه فهم و درکش را و نه اصلا میدانیم که چه میخواهد و چه میشود. من فقط میگویم سیاستی حاکم شود که من هنرمند احساس امنیت و رفاه کنم. حالا این رفاه هم نسبی است. نمیخواهم میلیاردر شوم فقط میخواهم دستم جلوی کسی دراز نباشد. میخواهم زندگی راحتی داشته باشم و با امنیت زندگی کنم. حالا اینها را چه کسی به من میدهد؟ هر کسی میدهد، من ممنونش هستم و برایم فرق نمیکند چه جناحی از سیاست باشد. اینها را چه کسی به من میدهد؟
احترام اجتماعیام را چه کسی به من میدهد؟ من که خودم سعی میکنم آن را حفظ کنم یعنی گاهی فکر میکنم ما از خیلی حظها و لذتهای دوران جوانی عبور کردهایم آنهم بهخاطر احترام به امضایی که یک سری آدمهای متعهد، زیر کارنامه ما زده بودند. بهخاطر احترام به آنها از کشور خارج نشدیم، به خاطر احترام به آنها در خیلی از محافل نرفتیم، به احترام آنها در خیلی از جریانها اصلا نگاه نکردیم. هر کاری که میکردیم، میگفتیم فلان فرد، فلان جریان، فلان مدیر، فلان مسئول و مهمتر از همه، اعتقادات و باورهایمان زیر کارنامه تو را امضا کرده، یک وقت اشتباه نکنی آقای اعتمادی، آقای اصفهانی، آقای عصار و... ولی شخص من وقتی میبینم رها میشوم چون ذاتا هم اهل آن مسائل نیستم، فقط در حاشیه میروم و شلوغ هم نمیکنم. باور کنید باید از ما تشکر کنید و نگویید سکوت شما دلیل فلان مسائل است.
این روزها، شاهد حجم عجیبی از ورود خوانندگان جوان و بعضا میانسال به حوزه موسیقی هستیم. ارزیابی شما از این رویداد چیست؟
به نظر من هر جوانی حق دارد شانس خود را برای موفقیت در زندگی امتحان کند. هر جوانی دلش میخواهد مورد توجه قرار بگیرد. اصلا جلبتوجه، یکی از نیازها و اقتضاهای یک جوان است، حالا هر کسی در حوزهای. چون مردم خیلی موسیقی را دوست دارند، متاسفانه امکانات کامپیوتری، تبلیغات ناسالم و عدم بررسیهای درست در این حوزه، سبب شده تا همه آدمها تصور کنند با یک عکس گرفتن و یک کار در استودیو و با اتوسیون خواندن و یک جور خاص معاشرت کردن، خیلی زود بر سر زبانها میافتند که لااقل از این لحاظ، اشباع میشوند و آن دغدغه به چشم آمدن را زود به دست میآورند حتی راحتتر و زودتر از فوتبال.
شما در جایی عنوان کرده بودید که نبود خوانندگی خانمها در موسیقی، یعنی نیمی از موسیقی نیست. از این جمله چه منظوری داشتید؟
این یک مساله تخصصی و شرعی است که به آن ورود نمیکنم چون در شان فهم من نیست ولی حرفم این است که چند مساله، یک جورهایی غلط است اول اینکه ما در نبود زنان، 50 درصد از موسیقی را نداریم چون صدای خانمها نیست. تصمیمگیری در مورد اینکه باید داشته باشیم یا نباید داشته باشیم، با حوزه کلان است. ما در موسیقی، صدای زن نداریم اما الان در فضای مجازی، وارد هر صفحهای که شوید، میبینید که خانمها دارند میخوانند مثل همین قضیه نرفتن به استادیوم. یک مورد دیگر هم نشان ندادن ساز در سازمان است که من این را نمیفهمم و واقعا هم متوجهش نمیشوم و هیچ جنگی هم با آن نمیکنم یعنی فقط حرفم را میزنم. صدایش را پخش میکنند اما نشاندادن خود ساز حرام است و من واقعا نمیدانم چرا. اینها چیزهایی است که مال امروز و دیروز نیست و همه هم آن را میدانند.
آقای اعتمادی شما در جشنواره موسیقی فجر، هم به عنوان خواننده حضور داشتید و هم به عنوان سیاستگذار و داور اما بر مبنای رویهای که طی چندین سال گذشته اتخاذ کردهاید، طی این سالها در جشنواره موسیقی فجر نیز حضور ندارید. اتفاقی در این زمینه رخ داده که عطای جشنواره را به لقای آن بخشیدهاید؟
من اولین خواننده پاپی بودم که در سال 86 در جشنواره موسیقی فجر، برنامه اجرا کرد. در بحث مدیریت، کار به جایی رسید که در زمان دکتر صفار هرندی، فکر کردیم که برویم صحبت کنیم که جای موسیقی پاپ در جشنواره فجر خالی است تا این موسیقی را از کما درآوریم. پس با آوردن موسیقی پاپ به جشنواره فجر، دو اتفاق میافتاد: اول آنکه این موسیقی، از کما درمیآمد و دوم، مخاطب پرطرفدار موسیقی پاپ به لحاظ اقتصادی، به جشنواره کمک میکرد. یک مساله سوم هم بود و آن اینکه گفتیم بیائیم یک بخش رقابتی را بگذاریم که در آن بخش، هنرمندان، آن مسیر آماتور به حرفهای را روی استیج طی کنند به این شکل که در کنسرتهایشان، اینها با یکسری بهبهگو و چهچهگو مواجه هستند ولی وقتی در جشنواره به روی استیج میروند، با کلی چشم منتقد مواجه هستند.
چشم منتقد، استایل، پوشش، خوانش، گویش، جوشش و همه چیز آنها را زیر نظر دارد و بنابراین آن خواننده تربیت میشود و این برای تربیت حرفهای و کارشناسی لازم است. من به عنوان پیک، رفتم و این صحبتها را انجام دادم که موافقت شد. اولین اجرای خود من با یک ارکستر 88 نفره بود. همان سال من سخنران بخش موسیقی پاپ در جشنواره هم بودم. سال بعد داور بودم، سال بعدش داور بودم، دو، سه سال نبودم، دو سال پیش هم داور بودم ولی دیگر بخش رقابتی را حذف کردند. حالا هم که خیلی پیگیر نیستم. به من بگویند، اگر با روحیه، شخصیت، شانیت و فکرم همخوانی کند، با آنها هستم چه در سازمان و چه در وزارت ارشاد. هر جا کمکی برای ایجاد یک صحنه موقر و با شانیت مردم کشورم و شانیت موسیقی ایجاد شود، من وسط هستم ولی من خودم خیلی راغب نیستم گاهی دلم میخواهد بخوانم که یادم نرود چه کسی بودهام و بیشتر از این هم، نه میخواهم، نه حوصلهاش را دارم و نه انگیزهاش را. ما از دوره شهرت گذشتیم و آن چیزی که داریم از سرمان هم زیاد است، هم از عنایت مردم و هم از فضلالهی.
در طول سالیان اخیر، مسیر کدام خوانندهها را حرفهای و روبهجلو دیدهاید؟
«رضا صادقی»، «محسن چاوشی»، «همایون شجریان» و «سالار عقیلی»؛ اینها کسانی هستند که حرکتشان درست است چون بقیه را میبینم که چند صباحی میآیند و سپس توقف میکنند.
ارسال نظر