فیلم «واندر ویل»؛ ملودرامهای روزگار پیرانه سری
زندگی سینمایی وودی آلن از جذابترین داستانهای سینمایی است. فیلمسازی که از سال ۱۹۶۶ در مقام کارگردان تا به امروز ۵۴ فیلم سینمایی و تلویزیونی در کارنامهاش داشتهاست.
روزنامه آسمان آبی - باربد اعلایی: زندگی سینمایی وودی آلن از جذابترین داستانهای سینمایی است. فیلمسازی که از سال ۱۹۶۶ در مقام کارگردان تا به امروز ۵۴ فیلم سینمایی و تلویزیونی در کارنامهاش داشتهاست. کارنامه پربار او به این خلاصه نمیشود و او بهعنوان فیلمنامهنویس و بازیگر هم کارنامهای جدا از فیلمهای خودساختهاش رقم زدهاست. آلن حالا ۸۲ سال دارد و همچون همه این ۵۲ سال فیلمسازی، در تدارک فیلم بعدی خود است.
«واندر ویل» آخرین ساخته به نمایش درآمده آلن در ادامه فیلم قبلیاش «کافه سوسایتی» قرار میگیرد. یعنی یک برپایی جهانی رمانتیک با تصاویری که حالا هر چه میگذرد، کارتونیتر میشود. آلن در گفتوگوهای اخیرش اشاره کرده که حالا دنبال خلق تصاویری با شکوه با بازیگرانی زیبا، فیلمبرداریهای چشمنواز و صحنهآراییهای باشکوه است. سینمای آلن در سالهای اخیر بخصوص از «نیمهشب در پاریس» (2011) را میتوان منطبق بر این تعریف دانست. حالا آلن قصه آدمهای درماندهاش را بهگونهای تعریف میکند که گویی از جنس قصههای پریان است. آلن را میتوان مسنترین فیلمساز باشگاه کارتونیسازان قلمداد کرد. اغراق نیست سینمای او را ضلع دیگر جهانی دانست که در ضلع دیگرش فیلمسازی همچون تیم برتون ایستاده است. حالا او خالق کارتونهای رمانتیک است.
کارتونهایی سینمایی که در آنها خالق فیلم تصاویر را چنان رنگآمیزی میکند که در واقعیت نمیتوان چنین آنها را پیدا کرد. در همین فیلم «واندر ویل» عمده فیلم در نورهای طلوع و غروب و نور روزهای بارانی فیلمبرداری شدهاست و اینگونه حتی تصاویر خانه کوچک و محقر آدمهای فیلم از درخشندگی بالایی برخوردار است. سینمای آلن از دهه 60 تا به امروز چندین دوره دگردیسی را پشت سر گذاشتهاست، اما او در عمده این دورهها روایتگر آدمهای از خود بیگانه و درماندهای بودهاست که نمیتوانند حادثههای زندگی را در کنترل خود داشته باشند و اینگونه تنهایی آنها عمیقتر و عمیقتر میشود.
درماندگی یکی از ایدههای ثایت سینمای آلن است. ایدهای که حتی دوران سینمای کمدی آلن و در نخستین فیلم او «پولها را بردار و فرار کن» (۱۹۶۶) میتوان دنبال کرد. در پایان فیلم «منهتن» (۱۹۷۹) آلن درمانده، به دوربین خیره شده است. رابطههای انسانی او هیچکدام او را به ساحل آرامش نرساندهاند در نهایت گزینه او رابطهای است عجیب و غیرمعمول که از آن گریخته بود. اوج انسان درمانده وودی آلنی را میتوان در فیلم «هری ساختارشکن» (۱۹۹۷) جستوجو کرد. اینجا با نویسندهای روبهرو میشویم که با وجود موفقیت کاری همه جهان ارتباطیاش با بحران روبهروست.
او راهی مراسمی است که برای بزرگداشت او ترتیب داده شده، اما هیچ همراهی ندارد. او همه زندگیاش را تبدیل به داستان کرده و حالا خودش مانده و داستانهای موفقش. حالا آلن در «واندر ویل» بار دیگر به سراغ یکی از آن آدمهای شکست خوردهاش رفتهاست. کیت وینسلت نقش زنی میانسال به نام جینی را بازی میکند. او پیشتر بازیگری نهچندان موفق در تئاتر بوده است. خیانت او به همسرش باعث شده که همسرش درمانده او را ترک کند و این به عذاب وجدانی دائم تبدیل شدهاست. او که از ازدواج قبلیاش یک پسر کوچک دارد برای بار دوم با هامپتی ازدواج کردهاست و حالا این زوج در یک شهربازی روزگار میگذرانند. هامپتی که در تلاش برای ترک الکل است مسئول یکی از چرخ و فلکهای شهربازی است و جینی در رستوران کار میکند. داستان با بازگشت دختر ۲۰ساله هامپتی از ازدواج قبلیاش که با مرگ همسرش به پایان رسیده، کلید میخورد. پدر و دختر به دلیل ازدواج دختر پنجسالی میشود که با یکدیگر ارتباط نداشتهاند.
دختر خلاف میل پدر با یک خلافکار ازدواج کردهاست. اما چون اطلاعاتی از زندگی شوهرش را در اختیار افبیآی قرار داده حالا آدمهایی از گروه شوهرش به دنبال او هستند. به این شلم شوربای ارتباطی اضافه کنید عادت پسر نوجوان جینی، را که یا به سینما میرود یا در جاهای خطرناک آتش روشن میکند. در این میان جینی بار دیگر با یک حادثه عاطفی روبهرو میشود تا دگر بار شلمشوربا همی هم بخورد، وقتی دختر هامپتی و جینی تبدیل به رقیبهای عشقی میشوند. همه چیز در پیچیدهترین حالت ممکن قرار میگیرد. در نظر بگیرید که آلن همه این از خود بیگانگیها را در فضایی با رنگهای تند جاری در یک شهربازی، نورهای طلایی غروب و طلوع خورشید یک شهر ساحلی روایت میکند. در پایان اما آنچه باقی میماند تنهایی عمیقتر شدهاست.
آخرین ساخته آلن اما کمتر از آنچه که باید مورد توجه قرار گرفت. مهمترین دلیل شاید حواشی مربوط زندگی شخصی او باشد. خبرهای مربوط به داستان پر از رسوایی او و دختر خواندهاش در سال گذشته میلادی به یکی از اخبار دنبالهدار رسانههای سینمایی تبدیل شد. کار به جایی کشید که حتی بعضی از همکاری با آلن ابراز پشیمانی کردند. شاید همین باعث شد که آخرین ساخته او نه نمایشی ویژه در جشنوارههای مهم اروپایی داشته باشد و نه مورد توجه منتقدان قرار بگیرد. به نوعی میتوان آکادمی اسکار براساس قواعد اخلاقی خود با بیتوجهی کامل از کنار هنرمندانی که در سال گذشته در ارتباط با روسواییهای اخلاقی خبرساز شده بودند، گذشت.
این درحالی است که «واندر ویل» را میتوان از جمله موفقترین فیلمهای اخیر آلن در نظر گرفت. از همه اینها مهمتر کنت وینسلت موفق میشود بازی به یاد ماندنی از خود به جا بگذارد. او در ترسیم زنی شکستخورده که رها میکند و به تلخترین شکل ممکن رها میشود تمام تواناییهای خود را به کار گرفتهاست. تلخی آنجا دو چندان میشود که در پایان همهچیز به نقطه آغاز باز میگردد با این اختلاف که تنهاییها و از خود بیگانگیها بارها و بارها عمیقتر شده است. حالا جینی دست به انتقام زده و باید در ادامه زندگی با هیولای درونش نیز همراه شود. این یعنی همهچیز تلختر و غمگینتر خواهد بود، اما آلن همه این تنهاییها را زیر نور درخشان آفتاب، نور خاص روزهای بارانی روایت میکند. آخرین پلان فیلم مربوط به پسر بچه جینی است که بار دیگر آتش افروخته است. آیا او روزی همه چیز را به آتش خواهد کشید؟
حرفهای وودی آلن درباره فیلمهای اخیرش
من بخشی از تاریخ سینما هستم
ثمین نبیپور: نمیفهمم چرا منتقدها چنین نظری درباره فیلمهای آخر من دارند. فیلم باید سرگرمکننده و زیبا باشد. بینندهای که چند دلار پول بلیت میدهد و از آن چند دلار چنددرصد هم به من میرسد، باید لذت ببرد و صحنههای خاطرهانگیز ببیند. من خیلی برایم مهم است که مردم از پولی که پرداخت میکنند، راضی باشند. قرار نیست من با کافه سوسایتی به سینما برگردم یا از آن خارج شوم. من بخشی از سینما هستم و بخشی از تاریخش. این فیلم هم اثری کوچک است و من برایم خوشساختی و صداقت بازیها مهم است. اینجا و آنجا فیلم به ایدهای اشاره میکند و همین برای من کافی است. من تغییری نکردم، اما شاید با بالا رفتن سنم، جاهطلبیهایم تغییر کردهباشد.
به کن میروم چون همسرم میخواهد
من نمیتوانم کلی حرف بزنم، نمیتوانم بگویم قطعا همه فیلمهایی که در کن نمایش دادهمیشود، خوب است. البته که این طور نیست. من اگر به کن میروم، به خاطر این نیست که اهمیت زیادی برایم دارد، میروم چون همسرم از این تجربه لذت میبرد. من به کن که میرسم مدام مصاحبه دارم تا روز آخر. از فیلمها لذت چندانی نمیبرم، اما دستکم برای دیدنشان وقت میگذارم. من از فیلمهای ابر قهرمانی یا کمدیهای عاشقانه هالیوودی که از همان سکانس اول معلوم است چه میشود، خوشم نمیآید.
فیلم امریکایی نمیبینم
سی، سیوپنج سال پیش اتاقیبرای فیلم دیدن در خانهام ساختم و آن سالها هر شنبهشب با دوستانم جمع میشدیم و فیلم میدیدیم. دیگر این اتفاق نمیافتد. فیلمهای آمریکایی را دیگر نمیتوانم تحمل کنم. جدیدا یک فیلم ایسلندی دیدم به نام «رامز» که خیلی خوب بود. اما فیلمهای آمریکایی نمیبینم. زمانیکه من جوان بودم، مثلا در دهه ۶۰، فیلمسازها و کارگردانهایی روی کار آمدند که جریانساز شدند، از ریسک نمیترسیدند، ایده داشتند، نوآور بودند و از همه مهمتر، اصیل بودند. اما چندین سال است که تهیهکنندهها سراغ فیلمهای بلاکباستر رفتهاند، چون فقط میخواهند پول دربیاروند.
فیلمهایی که دوستشان ندارم
اگر میتوانستی، کدام فیلمهایت را از بین میبردی؟
تقریبا همهشان را، بجز چندتا معدود. احتمالا شش یا هشتتا از فیلمهایم را نگه میدارم. «رز ارغوانی قاهره»،« امتیاز نهایی»، «شوهران و همسران»، «نیمه شب در پاریس»...
«آنی هالی»؟ «منهتن»؟
این فیلمها مال خیلی سال قبل است، حتی خیلی خوب در یادم نماندهاند. امروز به اندازه سینمادوستان و طرفداران علاقهای بهشان ندارم. همان موقع هم که «منهتن» را ساختم، نخستینبار که فیلم کامل را دیدم، خیلی ناامید شدم. با آرتور کریم، رئیس انجمن فیلمسازی آمریکا، حرف زدم و به او گفتم:« اگر این فیلم رو پخش نکنی، یک فیلم مجانی واست میسازم.»بهم گفت: «تو دیوانهای. ما فیلم رو دیدیم و خیلی هم خوشمون اومده.»
هنر بهتر است یا ثروت
من آدمهای ثروتمند را دوست دارم. از تماشا کردنشان لذت میبرم. مشکلی با ثروت آنها ندارم و دوست دارم همه ابعاد زندگیشان را به تصویر بکشم. اما حالا که سنم بالاتر رفته، دوست دارم صحنههای زیبا بسازم. من و همسرم هفتهای ۱۰۰ دلار، بلیت لاتاری میخریم و هرگز تا حالا نشده، دو شماره روی بلیتهای ما شبیه بلیت برنده باشد. من هرگز ثروتمند نبودم. الان در آسایش زندگی میکنم و سود فروش فیلمها و کارهای دیگرم به حسابم واریز میشود، اما هرگز مثل آدمهای فیلمها ثروتمند نبودم و از این اتفاق، راضیام.
در ستایش زندگی زناشویی
او [سون یی پره وین، همسر فعلی آلن] یکی از بهترین اتفاقهای زندگی من است. سالهای کودکیاش در کشور کره بهسختی گذشته، یتیم بود و در خیابان زندگی میکرد. ۶ساله که بود از شدت گرسنگی، سراغ سطل زبالههای مردم میرفت. بعد فرستادندش به یتیمخانه. برای همین، من این فرصت را داشتم که زندگی بهتری برایش بسازم. او دانشگاه رفته، از فرصتهای زندگیاش استفاده کرده و درخشیده. همراه من به کشورهای مختلف سفر کرده و یک روشنفکر واقعی شدهاست. این لذتی است که من از زندگی میبرم. بهترین سالهای زندگیام را با او و در کنار او گذراندم. او همصحبتی هوشمند و صادق است.
لذتی که از زندگی با او بردم، از هیچکدام از فیلمها و موفقیتهایم نبردهام. اما اگر بخواهی بدانی چطور او مرا تغییر داده، باید بگویم فکر نمیکنم اساسا من تغییر چندانی کرده باشم. ما ۲۰سال است که ازدواج کردیم و من احتمالا هنوز همان آدم ۲۰سال پیش یا حتی ۴۰-۳۰سال پیش هستم. به نظر میرسد که هنوز همان عادتهای قبلی را دارم، عادتهای کاریام تغییر نکرده، ترسهایم تغییر نکرده، هنوز از همان چیزهایی لذت میبرم که سالها پیش دوستشان داشتم.
نقدها را نمیخوانم
من هرگز هرگز چیزی راجع بهخودم نخواندهام و نمیخوانم. نه مصاحبههایم را و نه داستانهایی که دربارهام مینویسند. من هرگز نقد هیچکدام از فیلمهایم را هم نمیخوانم. با دقت و وسواس تمام از فکر کردن و خواندن درباره خودم خودداری کردهام. البته وقتی تازه کارم را شروع کرده بودم، اینطوری نبود. اما حالا فقط به کارم توجه میکنم و نمیخواهم چیزی درباره اینکه چقدر کارگردان بزرگی هستم یا چه آدم احمقی هستم، بخوانم.
لذت واقعی باید کار کردن روی فیلمها و پروژههایم باشد. دوست دارم صبحها از خواب بیدار شوم و فیلمنامه را بگذارم جلویم. با طراح صحنه و فیلمبردارم حرف بزنم. سر صحنه بروم و با بازیگران مرد جذاب و بازیگران زن زیبا کار کنم. به موسیقی کول پورتر گوش بدهم و سرم گرم لباسهای زیبا برای بازیگرانم باشد. وقتی این کارهایم تمام شد، میدانم که بهترین فیلمم را ساختهام و به زندگی ادامه میدهم. میروم سراغ پروژه بعدی. دیگر هرگز به آن فیلم نگاه هم نمیاندازم. هرگز چیزی دربارهاش نمیخوانم. یکجورهایی روزنامهها و مجلههای زرد را دنبال میکنم. سوار ماشین که میشوم، رانندهام از اینجور مجلهها دارد و به من هم میدهد.
در مزیت ترافیک و سر و صدا
من هیچ وقت از لسآنجلس متنفر نبودم. البته جایی نیست که من شخصا بتوانم در آن زندگی کنم، چون از آب و هوای آفتابی خوشم نمیآید. دوست ندارم زندگیام به ماشین متکی باشد. شهرهایی مثل نیویورک را دوست دارم که میتوانم قدمزنان از خانه بزنم بیرون و در مرکز همه چیز قرار بگیرم. شهرهایی که ترافیک و سروصدا دارد و آدم میتواند عصبانی شود و روزهای ابری داریم و برف هم میبارد. اما در کالیفرنیا دوستان زیادی دارم. از سفرهای کوتاه به آنجا لذت میبرم. از رانندگی خوشم نمیآید. رانندگی بلدم، اما از آن خوشم نمیآید.
به مرگ فکر نکن
اول اینکه از پنجسالگی نگران مرگ هستم. دوم اینکه این موضوع همیشه مرا ترساندهاست. فکر میکنم تنها کاری که از دست آدم برمیآید، بهترین راهحل، این است که سعی کنی از فکرهایت بیرونش برانی. من که بهش فکر نمیکنم و در عوض فکرم را مشغول سوالهایی مثل این میکنم: «خدایا! میتونم بهترین صحنهها رو برای جسی آیزنبرگ و استیو کرل بسازم؟»[ بازیگران فیلم کافه سوسایتی] منظورم این است که بر مشکلاتی تمرکز میکنم که حتی اگر حلشان نکنم، باز هم اتفاق بزرگی نیفتادهاست. اگر بر مرگ متمرکز شوی، عقل از سرت میپرد.
حرفها بر گرفته از مصاحبه وودی آلن با نشریه «هالیوود ریپورتر» است که در سال 2016 به مناسبت فیلم قبلی وودی آلن «کافه سوسایتی» انجام شدهاست. آلن برای فیلم آخر خود گفتوگویی جدی با رسانهها نکردهاست.
ارسال نظر