اومبرتو اکو؛ مردی که زیاد میدانست
یک سال از درگذشت اومبرتو گذشت. وقتی درباره اومبرتو اکو صحبت میکنیم باید این نکته را به یاد داشته باشیم که او هرچند بهعنوان یک نویسنده شناخته شده بود ولی در زمینههای متعدد دیگر نیز فعالیت میکرد.
روزنامه آسمان آبی - عباس مقیمی: یک سال از درگذشت اومبرتو گذشت. وقتی درباره اومبرتو اکو صحبت میکنیم باید این نکته را به یاد داشته باشیم که او هرچند بهعنوان یک نویسنده شناخته شده بود و اغلب مخاطبان ادبیات او را بهعنوان یک رماننویس صاحبسبک میشناختند و هنوز هم میشناسند، در زمینههای متعدد دیگر نیز فعالیت میکرد و در حوزههای نشانهشناسی، زیباشناسی، سیاست، تاریخ قرون وسطی و ادبیات کودک نیز حرف داشت. او خودش را روزنامهنگار نمیدانست، اما سالانه مقالات و ستونهای متعددی در روزنامههای ایتالیایی منتشر میکرد.
اِکو در ادبیات معاصر جهان نویسندهای بهشدت عاشق و اهل کتاب بود و به کتابخانه خود در جاهای مختلف میبالید و بهترین ساعات خلوتش را ساعاتی میدانست که در کتابخانهاش میگذراند. واقعیت این است که کتابخانه او در شهر میلان یک کتابخانه افسانهای بود. از او پرسیده بودند که دوست دارد چه کتابهایی جمع کند و او پاسخ داده بود: «حدودا 50هزار کتاب دارم. بهعنوان کلکسیونر کتابهای نایاب مجذوب این تمایل انسانها به افکار انحرافی هستم. برای همین کتابهایی را جمع میکنم که دروغ میگویند؛ البته کتابهایی که نادانسته دروغ میگویند. کتابهای بطلمیوس را جمع میکنم نه کتابهای گالیله را، چون گالیله حقیقت را میگوید. من علم احمقانه را ترجیح میدهم.»
ممکن است برای شما هم پیش آمده باشد که وارد کتابخانهای شوید و قفسههایی را ببینید که انبوهی کتاب در آنها چیده شدهاند و شما مانده باشید که کدام کتاب را انتخاب کنید و بخوانید. اکو استراتژی دیگری داشت. او میگفت: «من با هدف خواندن یک کتاب به سمت این قفسهها نمیروم؛ زمانی که به یک کتاب نیاز داشته باشم به سمت این قفسهها میروم. این یک داستان متفاوت است؛ مثلا اگر از من درباره نویسندگان معاصر بپرسید به شما خواهم گفت برای یادآوری چیزهایی که از آنها خواندهام و از خواندنشان لذت بردهام دوباره سراغ قفسههایی میروم که در آنها رمانهای فیلیپ راث و دان دلیلو باشد. من یک دانشمند هستم. باید بگویم که در انتخاب این کتابها هیچ آزادی ندارم؛ نیازهای شغلم من را به سوی کتابی میکشد.»
میگویند هوشنگ گلشیری که شاگردان زیادی داشت و به آنها داستاننویسی درس میداد، زمانی که آنها برای داستاننویسی به خانهاش میرفتند با کتابخانهای روبهرو میشدند که روی آن نوشته شده بود: این کتابها ابزار کار من است و ابزار کار امانت داده نمیشود. اما اکو چه میکرد؟ آیا او از انبوه کتابهایی که داشت چیزی را به کسی امانت میداد؟ او میگفت: «هر روز کتابهای زیادی به دستم میرسد و من هم هر هفته این کتابها را درون جعبههایی میگذارم و به دانشگاه خودم میفرستم. در دانشگاه این کتابها را روی میز بزرگی قرار میدهند تا هر کس که دلش خواست از آنها استفاده کند.»
اکو واقعا یک دانشمند بود و همیشه پیش از آنکه خودش را رماننویس یا داستاننویس بداند، یک استاد دانشگاه میدانست. اما خودش این نکته را بهتر میدانست که احتمال ماندگاری یک رماننویس بیشتر است تا یک استاد دانشگاه. او گفته بود: «تجربه این را به من میگوید که امکان باقی ماندن یک کار دانشگاهی خیلی سخت است، چون نظریهها تغییر میکنند. ارسطو در اذهان همه مردم باقی ماند، اما از دانشگاهیان یک قرن پیش متون بیشماری به جا مانده است که دیگر چاپ نمیشوند؛ درحالیکه بسیاری از رمانها بهطور مداوم بازنشر میشوند؛ بنابراین از نظر فنی احتمال باقی ماندن یک نویسنده بیشتر است تا یک فرد دانشگاهی.»
برای همین او از آن دسته نویسندگانی بود که اعتقاد نداشت برای خودش مینویسد؛ آن هم نویسندهای که با نوشتن رمان «نام گل سرخ» احتمالا نام خود را جاودانه کرد؛ رمانی که به زبانهای متعدد ترجمه و میلیونها نسخه از آن در دنیا فروخته شد.
اکو گفته بود: «به این اعتقاد ندارم که یک شخص تنها برای خودش مینویسد. فکر میکنم نوشتن یک کار عاشقانه است. به این دلیل مینویسید که آن را به کسی بدهید تا چیزی را بیان و احساسات خود را با دیگران تقسیم کنید. برای هر نویسندهای مهم است که اثرش تا چه مدت در میان مردم محبوبیت دارد، مهم نیست که این نویسنده یک رماننویس یا شاعر باشد. درحقیقت نویسنده به این دلیل کتابی را مینویسد تا مردم را با نظریههاش متقاعد کند و امیدوار است در 300 سال آینده نیز مردم کتابش را بخوانند. این امید مانند همان امیدی است که براساس آن دوست دارید فرزندان شما بیشتر از شما و نوههای شما بیشتر از فرزندانتان عمر کنند. وقتی که یک نویسنده میگوید سرنوشت کتابم برایم اهمیتی ندارد، مطمئن باشید دروغ میگوید. اینگونه میگوید که مخاطب را راضی نگه دارد.»
اکو با نوشتن رمان «نام گل سرخ» در دنیا به شهرت رسید، نه با فعالیتهای دانشگاهی خود؛ رمانی که وقایعش در قرون وسطی میگذرد؛ در یک دیر قدیمی قتلی اتفاق میافتد و یک کشیش قدیمی قرار است قاتل را پیدا کند. درواقع پیدا کردن قاتل بهانهای میشود که اکو به مسائل قرون وسطایی بپردازد. اشراف اکو به موضوعات قرون وسطی و تاریخ و جامعه آن دوره بهگونهای بود که نوشتن رمان «نام گل سرخ» را برای او راحت کرده بود. اکو جایی درباره نگارش این رمان فراموشنشدنی نوشته بود: «از آنجا که قبلا به قرون وسطی علاقهمند بودم، حدود صدها پوشه در این زمینه داشتم؛ بنابراین نوشتن رمان «نام گل سرخ» تنها دو سال وقت گرفت. تحقیق و نوشتن رمان «آونگ فوکو» هشت سال طول کشید. و چون به هیچکس نمیگویم مشغول چه کاری هستم، الان میفهمم که به مدت تقریبا یک دهه در جهان خودم زندگی کردم.
به خیابان میرفتم و این ماشین و آن درخت را میدیدم و به خودم میگفتم که این میتواند با داستان من مرتبط باشد؛ بنابراین داستان من روزبهروز پیش میرفت و هر چیزی که انجام میدادم، هر مکالمه و هر رویداد کوچک زندگی ایدههایی به من میداد. سپس از مکانهایی که میخواستم درباره آنها مطلب بنویسم دیدن میکردم؛ برای مثال، در فرانسه و پرتغال از تمام مناطقی دیدن کردم که در آنها شوالیههای معبدی زندگی میکردند. بعد وضعیت من به یک بازی ویدئویی تبدیل میشد که امکان داشت در آن نقش یک جنگجو را بگیرم و وارد قلمرویی جادویی شوم. جدا از این، در هنگام نوشتن لحظه حساسی وجود دارد که باید از لوکوموتیو بیرون بپرید و روز بعد دوباره به درون آن بپرید.»
نوشتن رمان «نام گل سرخ» انبوهی خاطره برای نویسندهاش رقم زده بود. او کتابی به نام «خاطرات یک نویسنده جوان» نوشته و در آن توضیح داده بود که یک نویسنده چگونه میتواند بنویسد و چگونه میتواند عادات نوشتن را در خود بپروراند. او درباره نوشتن این رمان گفته بود: «داستان «نام گل سرخ» را با دست نوشتم و منشی من آن را با ماشینتحریر کپی میکرد. وقتی جملهای را 10بار بازنویسی میکنید، کپی کردن مجدد آن کار سختی است. ما علاوه بر کاربن از قیچی و چسب نیز استفاده میکردیم.
با استفاده از رایانه بهراحتی میتوان در طول یک روز یک صفحه را 20 بار یا بیشتر مرور، تصحیح و بازنویسی کرد. ما انسانها بهطور طبیعی از کاری که انجام دادهایم، هرگز خوشحال نمیشویم. اما اکنون تصحیح کردن نوشته کار خیلی آسانی است؛ بنابراین میتوانم بگویم ما آدمهای پرتوقعی شدهایم.»اکو با همه گرفتاریهای فردیاش و کنار نویسندگی و تدریس در دانشگاه این وظیفه را احساس میکرد که درباره مسائل جامعه نیز اظهارنظر کند و به بیعدالتیهای جامعه یا تصمیمهای سیاستمداران واکنش نشان دهد. وقتی از او درباره وظیفه و تعهد سیاسی یک روشنفکر پرسیده بودند، در جواب گفته بود: «به عقیده من برای متعهد بودن سیاسی نیازی نیست یک روشنفکر مانند اعضای یک حزب عمل کند و منحصرا درباره مشکلات اجتماعی معاصر مطلب بنویسد. اندیشمندان جامعه مانند هر شهروند دیگری باید خود را درگیر سیاست کنند. نهایتش این است که یک اندیشمند میتواند با استفاده از شهرت خود از یک دلیل معین حمایت کند؛ مثلا اگر درباره یک مسئله زیستمحیطی بیانیهای وجود داشته باشد، امضای من میتواند کمک مفیدی به این بیانیه باشد؛ بنابراین از شهرت خودم در زمینهای که مربوط به عموم است استفاده میکنم.
مشکل اینجاست که یک اندیشمند تا جایی مفید است که مسائل آینده مطرح باشد و برای مسائل فعلی زیاد مفید نیست. اگر در سالن تئاتر باشید و ناگهان سالن آتش بگیرد، یک شاعر نمیتواند روی میز برود و شعر بخواند؛ او باید مانند هر کس دیگری به آتشنشانی زنگ بزند؛ مثلا وظیفه یک اندیشمند این است که به ساختمان تئاتر توجه کند، چون یک ساختمان قدیمی و خطرناک است؛ بنابراین سخن دانشمند میتواند کارکرد پیشگویانه داشته باشد. وظیفه یک اندیشمند این است که بگوید بهتر است این کار را انجام دهیم، او نمیتواند بگوید حتما باید این کار را الان انجام دهیم، این وظیفه سیاستمدار است.»اکو از معدود نویسندگان قرن ما بود که بیش از حد میدانست و این دانش گسترده را در رمانها و مقالات خود بازتاب میداد؛ رمانهایی که میتوان از آنها بهعنوان رمانهای فلسفی و تاریخی یاد کرد که به دغدغههای همیشگی بشر میپرداختند. او در این رمانها صرفا به دنبال روایت قصه نبود؛ در آنها دانش نشانهشناسی و انبوهی سمبل به کار گرفته میشد و علاقهمندان به فلسفه را نیز راضی میکرد. هرچند اکو این نکته را خوب میدانست که در این رمانها مسئله اصلی قصه است.
نگاهی به کتابهای اومبرتو اِکو که به فارسی ترجمه شدهاند
بابک توانایی: از میان آثار داستانی امبرتو اکو که به فارسی ترجمه شدهاند، قطعا سه رمان «آنک نام گل»، «آونگ فوکو» و «گورستان پراگ» اهمیت بیشتری دارند؛ سه رمانی که نشان میدهند نویسندهشان از دانش عجیبی در زمینه قرون وسطی برخوردار است. اما آخرین رمانش که مدتی قبل از درگذشتش منتشر شد، ساز دیگری میزند. اکو غیر از داستاننویسی آثار دیگری نیز در زمینه زیباییشناسی و نشانهشناسی نوشته بود. در زیر به معرفی کوتاه این چهار رمان و همچنین «تاریخ زیبایی» او میپردازیم.
آنک نام گل
بدون شک رمان پرآوازه «آنک نام گل» مشهورترین اثر داستانی امبرتو اکو است؛ رمانی که اوایل دهه 1980 توانست موفقیت کمنظیری به دست آورد و خیلی زود به یکی از رمانهای کلاسیک در دوره معاصر تبدیل شود. بیش از 10 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان فروش رفت و نویسندهاش را بلافاصله به یکی از شناختهشدهترین نویسندگان جهان تبدیل کرد. «آنک نام گل» که میتوان آن را از نمونههای تأثیرگذار ادبیات گوتیک دانست، رمانی پلیسی و معمایی است که ماجراهایش در دوره قرون وسطی اتفاق میافتد. ویلیام، کشیش کنجکاو انگلیسی همراه شاگردش ادسو (راوی) برای رایزنیهای مذهبی به صومعهای در شمال ایتالیا میرود. پس از رسیدن به دیر از قتلی خبردار میشود که شب قبل در صومعه اتفاق افتاده. فردای آن روز با پیدا شدن جسد دیگری که متعلق به مترجم یونانی کتابخانه دیر بوده، ویلیام از سوی راهب بزرگِ دیر مأمور رسیدگی به جنایات میشود. ویلیام و ادسو برای یافتن علت مرگ آنان به کتابخانه دیر سر میزنند. با توجه به تخصصی که اکو در زمینه قرون وسطی دارد، فضاسازی رمان در این بخش بسیار تخصصی و دقیق است. با رسیدن ویلیام و ادسو به کتابخانه، این محل به مکان اصلی اتفاقات و انگیزههای قتلها تبدیل میشود.
امبرتو اکو در رمانش فضایی هراسانگیز را به نمایش درمیآورد. کشف نسخه خطی قرون وسطایی، صحنههای تیرهوتار، سردابههای تاریک، مرگهای اسرارآمیز و معماری قرون وسطایی و تاریخی از مواردی هستند که این رمان را به یکی از رمانهای گوتیک تبدیل کردهاند. در «آنک نام گل» علاوه بر هراس، عدم قطعیتی هم جریان دارد و جز آن نویسنده از علم نشانهشناسی هم در روایتش استفاده کرده است و در رمانش دو مسئله حقیقت و خرد دیگر مطلق نیستند. در ایران این رمان اولینبار در دهه ۶۰ با نام «نام گل سرخ» منتشر و بارها تجدید چاپ شد، اما امسال نیز ترجمه تازهای از آن با نام «آنک نام گل» توسط رضا علیزاده منتشر شده است.
آونگ فوکو
«آونگ فوکو» رمان دوم اومبرتو اکو است؛ رمانی که گرچه هنگام انتشارش در اواخر دهه ۸۰ تبلیغات گستردهای درباره آن صورت گرفت، اما موفقیت «آنک نام گل» برایش رخ نداد. شاید یکی از دلایلش این بود که جنبه علمی پژوهشی آن بر جنبه روایتگریاش غلبه داشت. در «آونگ فوکو» باز هم شاهد سفری هستیم؛ اینبار علمی پژوهشی به دورانها؛ دورانهایی که در آن دکارت، نیوتن، کپرنیک، کپلر و کامپیوتر جای میگیرند و علم و فناوری مرکزیت دارد. راوی داستان یک روبات کامپیوتری است به نام اَبولافیا که برخلاف ویلیام در رمان «آنک نام گل» که تا حدی در حاشیه رویدادهاست، بهعنوان شخص اول داستان مطرح است و از محدوده شخصیت خود مشابه یک سازنده ماهر داستان فراتر میرود، از افکار خود حرف میزند و از حسرتهایش.
سه شخصیت محوری در رمان وجود دارد که از کارکنان یک شرکت انتشاراتی به نام گارموند هستند که آنها را شکل مسخشده انتشارات معروف ایتالیایی «گارزانتی» به شمار آوردهاند. یکی از این شخصیتها جوانی را طی کرده و فکر میکند تخیلات و توهمهایش را از دست داده است، دیگری سخت بیمار و رنجور است و سومی بازماندهای از جنبش دانشجویی سالهای 68 در میلان است و مشغول پژوهش و نظریهپردازی. نظریههایی درباره سلحشوران معبد سلیمان، فرقههای باطنی و ازجمله اسماعیلیان هسته مرکزی این داستان تقریبا جنایی، پلیسی را میسازد. براساس پژوهشهای شخصیت جوان، فرقههای غیبی اسرارآمیز ریشه در مشرقزمین و بهویژه در گروه باطنیان اسماعیلی دارد و بعد از پایان جنگهای صلیبی به غرب آورده شده است. همین نظریه است که ما را به دنیای امروز غرب میکشاند و وقایع کنونی را براساس آنها تفسیر میکند. رمان «آونگ فوکو» را نیز رضا علیزاده به فارسی ترجمه کرده است. استقبال از این رمان نیز مانند استقبال غربیها از آن در مقایسه با «آنک نام گل» چندان گسترده نبود.
گورستان پراگ
«گورستان پراگ» ششمین رمان اومبرتو اکو است که حدود پنج سال پیش منتشر شد. برخی این کتاب را بهترین رمان اکو پس از «آنک نام گل» تلقی میکنند. اکو علاقه زیادی به داستانگویی دارد و در این کتاب هم قصه عجیبی را روایت میکند. او میخواهد از قهرمان خود گستاخترین و منفورترین شخصیت کل تاریخ ادبیات را خلق کند؛ ادعایی که هر خواننده نکتهسنجی را شگفتزده میکند.
اکو در این رمان فرم ادبی خاطرات روزانه را انتخاب میکند. داستان در سالهای ۱۸۹۸-۱۸۹۷ میگذرد و پر است از بازگشت به گذشته. این کتاب بیشتر به داستانهای پاورقی میماند. خود اکو در یادداشتی درباره «گورستان پراگ» گفته است: «قرن نوزدهم پر از اتفاقات اسرارآمیز و ناگوار بود: پرونده دریفوس، دسیسهچینیهای متعدد سازمانهای مخفی کشورهای اروپایی، فرقههای ماسونی، توطئهگران یسوعی و دیگر ماجراهایی که اگر حقایقی مستند نبودند باورشان دشوار میشد.»
قهرمان «گورستان پراگ»، کاپیتان سیمونه سیمونینی، تبهکاری تمامعیار است. او زندگیاش را در نقش سردفتری که اسناد رسمی جعل میکند میگذراند، اما شغل دومش خبرچینی برای سرویسهای مخفی است. ابتدا در زادگاهش این کار را میکند و سپس در پاریس. ما با او در اواخر دهه ۶۰ زندگیاش روبهرو میشویم؛ درست وقتی که در لحظهای بحرانی، در شرایطی که دچار فراموشی مقطعی شده و نگران است مبادا گرفتار دوپارگی شخصیتی شده باشد، کار نوشتن دفتر خاطراتش را آغاز میکند. به نظر میرسد کشیشی یسوعی به نام آبه دالا پیکولا ساکن آپارتمان کوچکی که از طریق راهرویی مخفی به محل سکونت سیمونینی راه دارد، وقتی او خوابیده است یادداشتهایی در تفسیر دفتر خاطراتش مینویسد. «گورستان پراگ» را فریبا ارجمند به فارسی ترجمه و انتشارات روزنه آن را منتشر کرده است.
شماره صفر
در یک سال گذشته از آخرین رمانش که احتمالا سادهترین رمانش نیز محسوب میشود چند ترجمه به فارسی منتشر شد که نسبت به رمانهای بعد از «نام گل سرخ» برای مخاطب عام خوشخوانتر است: «شماره صفر». در میان ترجمههایی که از این رمان در بازار هست لطف ترجمه رضا علیزاده در این است که پیش از این نیز روی کتابهای دیگر اِکو کار کرده و با دنیای روایی و دغدغههای او آشناست. «شماره صفر» رمانی است که دغدغههای سیاسی اجتماعی اِکو را بازتاب میدهد. او از منتقدان سرسخت برلوسکونی، نخستوزیر سابق ایتالیا، بود و بارها لب به انتقاد از او باز کرده بود. در «شماره صفر» نیز با خلق شخصیت کولونا که نویسنده روزنامههای زرد ایتالیایی است، از جامعهای صحبت میکند که دستخوش شیادان رسانهای و نیروهای علاقهمند به اخاذی و فساد است.
کولونا استخدام شده است کتابی جنجالی بنویسد، ولی با اسمی مستعار. کتاب در واقع داستان روزنامهای تازهتأسیس است که صاحبامتیازش از غولهای رسانهای به شمار میرود و نفوذ فراوانی برای تأثیر گذاشتن بر افکار عمومی دارد. از طرف دیگر ما با لایه دیگری از داستان نیز روبهرو میشویم که بسیار پیشتر از دهه 90 میلادی میگذرد و آن صحنه تیرباران موسولینی و معشوقهاش به دست عدهای از پارتیزانهای محلی است. بعدها که کولونا قرار است با اسم مستعار کتابی بنویسد، از یک تئوری مرموز خبردار میشود؛ تئوریای که اساسش بر یک توطئه بنا شده و آن اینکه موسولینیِ تیربارانشده موسولینی واقعی نبوده و یک بدل بوده است. «شماره صفر» داستان توطئههای شیادان در دنیای امروز ایتالیاست.
تاریخ زیبایی
یکی از تخصصهای اُمبرتو اکو کنار رماننویسی، مطالعات گسترده او درباره مقوله زیباشناسی است. او مقالات متعددی درباره زیبایی و زشتی دارد که تا حدودی فلسفی هستند. دو کتاب عمده نیز با نامهای «تاریخ زیبایی» و «تاریخ زشتی» دارد که هر دو به فارسی ترجمه شدهاند. وقتی این دو کتاب به انگلیسی ترجمه شدند تعداد نقدها و معرفیهایی که منتقدان اروپایی و آمریکایی بر آنها نوشتند به اندازه رمانها و کتابهای دیگر اکو نبود. شاید یکی از دلایلش این باشد که این دو کتاب اِکو زیاد به مذاق آنها خوش نیامد و آنها را مهم ندانستند؛ مثلا روزنامه انگلیسی «گاردین» کار امبرتو اکو را در کتاب «تاریخ زیبایی» فاقد انسجام دانست و نوشت: «کتاب این نویسنده ایتالیایی شلمشورباست و چیزی را که تحویل مخاطب داده باید در دایره مهملات به حساب آورد.»
کتاب «تاریخ زیبایی» دایرهالمعارفی از عکسها و نظریهها درباره مسئله زیبایی از دوران یونان باستان تا عصر حاضر است. این کتاب با تصاویری از تابلوهای نقاشی و عکسهایی شروع میشود تا نمونههای فرهنگی متعددی را از این دورهها نمایش دهد؛ از تابلوها و مجسمههای «ونوس» گرفته تا عکسهایی که نشاندهنده ویژگیهای دیوید بکهام و جورج کلونی هستند. این تابلوها و عکسها چندین صفحه از کتاب را به خود اختصاص دادهاند. تابلوهای نقاشی دیگری هم توسط اکو انتخاب شده که در کتاب آمدهاند. این صفحهها شامل نقلقولهایی از فیلسوفان و نویسندگانی مثل افلاطون، جووانی بوکاتچو، سن برنار، امانوئل کانت و هاینریش هاینه هستند. اکو میگوید: «این کتاب تاریخ زیبایی است نه تاریخ هنر یا ادبیات و موسیقی.» او در ادامه سؤالی بدیهی طرح میکند: «چرا تاریخ زیبایی تنها به آثار هنری استناد میکند؟» او با نوعی ادعا به این پرسش چنین پاسخ میدهد: «طی قرون گذشته هنرمندان، شاعران و داستاننویسان بودهاند که درباره آنچه زیبا تلقی میکردهاند برای ما سخن گفتهاند و نمونههایی را برای ما باقی گذاشتهاند. کشاورزان، بناها، نانواها و خیاطان هم دستاوردهایی داشتهاند که احتمالا آنها را زیبا میپنداشتهاند، ولی تعداد خیلی کمی از دستساختههای آنها باقی مانده است.»
نظر کاربران
بسیار عالی
بی نهایت جالب بود