«بیژن ترقی» و راز خلق ترانههای ماندگار
زنده یاد بیژن ترقی از ترانه سرایان بزرگ ایران است. از نسلی که پس از جریان تصنیف سرایی مشغول به کار شدند و ترانههای ماندگاری خلق کردند. استاد بیژن ترقی، زنده یاد استاد رحیم معینی کرمانشاهی، مرحومان نواب صفا و رهی معیری از جمله آغاز گران این مسیر هستند؛ مسیری که تا به امروز هم ادامه پیدا کرده است.
هفته نامه صدا - سید عباس سجادی* و شمیم قربانی: زنده یاد بیژن ترقی از ترانه سرایان بزرگ ایران است. از نسلی که پس از جریان تصنیف سرایی مشغول به کار شدند و ترانه های ماندگاری خلق کردند. در واقع می توان گفت جزو ترانه سرایان نسل اول است. اگر علی اکبر شیدا، عارف قزوینی، امیر جامد و بعضی دیگر را در جریان «تصنیف سرایی» به عنوان آغازگران این مسیر بدانیم، ترقی هم جزو نسل اولی های جریان «ترانه» است. استاد بیژن ترقی، زنده یاد استاد رحیم معینی کرمانشاهی، مرحومان نواب صفا و رهی معیری از جمله آغاز گران این مسیر هستند؛ مسیری که تا به امروز هم ادامه پیدا کرده است.
اگر به فعالیت های موسیقایی زنده یاد ترقی نگاهی بیندازیم می بینیم او در عرصه ادبیات کلاسیک هم فعال بوده و با ادبای زمانه خویش هم ارتباط خوبی داشته است. می توان از ترقی به عنوان یک ادیب یاد کرد، شاعر و ترانه سرایی که اشراف مناسبی به ادبیات کلاسیک ایرانی دارد و به جهت این که پدربزرگش حاج شیخ باقر کتابفروش از نخستین ناشران دوره ناصری و پدرش «محمد علی ترقی» موسس انتشارات خیام و از معروف ترین ناشران زمان خودشان بودند.
همچنین بیژن و شاهرخ برادرش از اداره کنندگان آن نشر بودند و این انتشارات مرکز تجمع بزرگانی چون استاد شهریار، گلچینی معانی و ... بوده است. با تشویق استاد امیری فیروزکوهی در سال 1324 برای نخستین بار به مطالعه و انتشار دیوان صائب تبریزی با مقدمه جامع جناب فیروزکوهی دست می زند و این تلاش با چاپ اشعار شاعران دیگری چون کلیم کاشانی به دلیل علاقه اش به شاعران سبک هندی ادامه پیدا می کند. همین دغدغه ها و ارتباط ها پشتوانه او را در عرصه ادبیات کلاسیک و موسیقی قوی و قوی تر می کند و میان آثار به جا مانده از او می توان علاوه بر ترانه های ماندگار و خاطره انگیز، غزل های قوی و طنزهای خیلی خوبی را هم مشاهده کرد.
خلاصه آن که مجموعه این شرایط از ترقی یک ترانه سرای موفق می سازد؛ ترانه سرایی که با موزیسین های برجسته ای چون مرحوم علی تجویدی و یار دیرینش مرحوم پرویز یاحقی، داریوش رفیعی و همایون خرم هم ارتباط دوستی و کاری بسیار خوبی داشته و تبدیل به یک ترانه سرای تمام عیار می شود.
از جمله موضوعات خیلی مهمی که در خلق یک قطعه موفق موسیقایی با آن روبرو هستیم، تلفیق شعر و موسیقی است. ترقی در این بخش خیلی موفق است. او هم به موسیقی تسلط دارد و هم به ادبیات، از این رو ترانه سرایی اش دارای شیوه خاص خود و کاملا اصولی است. او بسیاری از ترانه هایش را روی ملودی نوشته است، در حالی که برخی تصور می کنند اول شعر نوشته شده و بعد ملودی رویش ساخته شده است.
این کار واقعا دشوار است اما ترقی از پس آن بر آمده، به خاطر این که ارتباط و شناختش از ابعاد موسیقی و جنس کلمه به او کمک کرده تا آثاری را پدید آورد که در مواجهه با آنها نمی توان فهمید که تقدم با ساخت ملودی بوده یا ترانه. این موضوع باعث شده تا آثارش دلنشین و قابل توجه باشند، چون ملودی و ترانه طوری در هم تنیده شده اند که نمی توان میان آنها مرزی قائل شد.
بارها بر این نکته تاکید شده که دوره فعالیت بزرگوارانی که از آنها نام بردیم، از بسیار جهات دورانی طلایی و تاثیرگذار است. بسیاری از آثار ماندگار آن دوران حاصل شب نشینی و مجالست های طولانی عوامل ساخت بوده است. آهنگساز و ترانه سرا و خواننده رفیق بودند، شب نشینی های زیادی با هم داشتند، سفر می رفتند و با یک حس مشترک یا بهتر بگویم پس از رسیدن به یک حس مشترک، کار می ساختند و اگر عدم تطابقی هم در قسمتی از کار می دیدند، می توانستند با همفکری هم آن را رفع کنند. به همین جهت می بینیم آن آثار خیلی دلنشین تر از آثاری است که امروز ساخته می شود.
امروز روند ماجرا کاملا متفاوت است. یک شعر یا ترانه ای در یکی از مراکز موسیقی کشورمان لای پوشه است. آهنگسازی آن را بر می دارد و برایش موسیقی می نویسد، نمی داند سراینده کلام که بوده، چه حسی داشته که آن را سروده و همین ناآشنایی ها روح کار را می گیرد. ما در شرایطی هستیم که ارکان ساخت یک اثر هنری موسیقایی آهنگین با هم بیگانه هستند و با روحیه و جهان بینی هم آشنا نمی شوند که بتوانند تاثیر جدی بگذارند. فقط یک متنی می آید و کاری ساخته می شود، کاری که نمی توان توقع داشت ماندگار شود و نسل های بعد هم دوست داشته باشند آن را بشنوند.
اگر می خواهیم اثر ماندگاری خلق کنیم باید تقاضا و نیازهای جامعه را بشناسیم تا بتوانیم برایش کالایی مناسب تولید کنیم. یکی از چیزهایی که باعث می شود ما بتوانیم آثار ماندگار تولید کنیم، همین شناخت جهان بینی پدید آورنده اثر است. خالق اثر هنری باید بتواند افق های دور را ببیند، آینده را تصور کند و کار کند. خیلی از فعالان عرصه ترانه در شرایط فعلی کارهای شان تاریخ مصرف دارد چون خیلی موج سواری می کنند و با تب روز کار انجام می دهند. با فروکش کردن تب هم فراموش می شوند.
باید به سمت مواردی رفت که هرگز کهنه نمی شوند. در واقع یک یکسری چیزهای اصیل و همیشگی در جامعه انسانی و هنری وجود دارد که هیچ وقت کهنه نمی شود. شما هیچ وقت نمی توانید بگویید بزرگان ادبیات کلاسیک ما فراموش شده اند. شاید زبان حافظ و سعدی قدری امروزی نباشد اما دغدغه شان همیشگی است و تاریخ مصرف ندارد. وقتی غزل های عاشقانه سعدی را مرور می کنیم، یا عاشقانه های اجتماعی حافظ را می خوانیم، اصلا فکر نمی کنیم که اینها ۶۰۰ سال پیش سروده شده چون گویای دغدغه های مشترک همه زمان هاست و در هر دوره ای می شود از آن به عنوان اثر رو زیاد کرد.
«اکتاویو پاز» شاعر مشهور و برنده جایزه نوبل، جمله ای دارد که می گوید: «ما از آن رو بزرگیم که پا بر دوش بزرگان نهاده ایم.» آقای ترقی و دیگرانی که نام بردم به جهت این که به ادبیات کلاسیک ما تسلط داشتند بزرگ شدند. اینها کسانی بودند که در حوزه ادبیات کلاسیک هم اشراف داشتند و می دانستند نگریستن به حس ها و دردهای مشترک بشری در ادبیات چگونه است اما به افق های روبرو هم می نگریستند. بنابراین ترقی به جهت آشنایی با ادبیات کلاسیک و تسلطش به موسیقی و آشنایی و معاشرت با موسیقی دانان مشهور زمان خودش، آثاری را خلق کرد که هنوز هم تاثیرگذار است و پاسخ بسیاری از نیازهای روز است.
البته انتقادها از جریان ترانه سرایی امروز به این معنی نیست که اکنون ترانه خوب نداریم. ترانه امروز ما دارای فراز و فرودهای قابل تأمل و توجهی است. ترانه هایی داریم که کیفیت خوبی دارند اما در کنارش ترانه هایی هم داریم که سطح شان خیلی پایین است. با توجه به مخاطبی که موسیقی امروز دارد، من اوضاع حاکم بر ترانه را به یک جور بحران زدگی تشبیه می کنم که فراز و فرود و صفر تا صدش خیلی زیاد است. به همین جهت می توان کارهای خوبی را جستجو کرد و همینطور هم کارهای ضعیفی را دید. البته تعداد کارهای ضعیف ما نسبت به کارهای خوب مان خیلی بیشتر است و بسیاری از آثار ارزنده هنوز هم متعلق به کسانی است که ریشه در ادبیات کلاسیک ما دارند و البته کارهای ضعیف ما هم عموما متعلق به کسانی است که فکر می کنند ترانه تافته جدا بافته ای است از شعر اما من معتقدم ترانه هم بخشی از ادبیات ماست. بخشی که می توان آن را ادبیات آهنگین نامید.
گفته های بیژن ترقی درباره آثار جاودانه اش
همه مان برگ خزانیم
«خیلی وقت است که درد پا و کمر دارم و در خانه بستری ام. خانه نشین ام این روزها بیشتر. دلخوشی ام دوستانی هستند که گاهی می آیند و به من سر می زنند اما بیشتر تنها هستم و کسی سراغی از من نمی گیرد. دنیا همین است دیگر. یادم می آید «داریوش رفیعی» که روزگاری حتی فرصت نداشت جوابِ عشاقش را بدهد، وقتی مریض شده بود و من به عیادش رفتم به من گفت: «بیژن سه ماه است کسی در این خانه را نزده است.» من آن روز خیلی غمگین شدم و همین شعر «من آن سبوی بی مِی ام/ که مست باده بوده ام/ ز سینه ها به جرعه ای/ چه عقده ها گشوده ام من.»
اینها را بیژن ترقی، مدتی پیش از درگذشتش گفت. پیش از اردیبهشت ماهِ سالِ ۸۸ که در خانه اش در شمال تهران خاموش شود. این هم حکایتی است که شاعرِ ترانه ها با آن بهاریه های بی نظیرش در اردیبهشت ماه خاموش می شود. یکی دو سالی مانده بود به رفتنش که به خانه اش رفتیم. دیگر آن مرد خوش پوش سرزنده نبود. لاغر اندام، تکیده و رنجور و گلایه مند اما از شعر که می گفت، از ترانه هایش، از مصاحبت هایش با بزرگان موسیقی، آدم دیگری می شد. سرزنده و شاداب.
آن روزها هنوز هم گاهی شعری می گفت و ترانه ای می سرود؛ هر چند که خانه نشینی سرنوشتِ محتوم او و یارانش شده بود که در ایران مانده بودند. از ماندن اما پشیمان نبود. می گفت می توانستم بروم آمریکا، اروپا، هر جای دیگری که دوست داشتم؛ اما دلم خواست که اینجا بمانم.
او داستان زندگی اش را این طور تعریف کرد: «من در خانواده ای به دنیا آمدم که بازیچه هایم کتاب بود. پدرم «محمد علی ترقی»، مدیر انتشارات خیام بود. من از نوجوانی به آن انتشارات رفت و آمد داشتم و خیلی از شاعران و نویسنده ها را می دیدم. صادق هدایت، نیما یوشیج، استاد شهریار و خیلی های دیگر. آنها می نشستند و شعر می گفتند و من هم آن را گوش می کردم. اولین کتاب های یوشیج و شهریار را پدر من چاپ کرد. از همان سال ها گوشم به نغمات دل نشین شعر آشنا بود. حتی شهریار هم مدتی در خانه ما ساکن بود و برای من هم شعری گفته بود. مادرم هم به شعر علاقه مند بود. یادم می آید که خیام را خیلی دوست داشت. من هنوز هم که خیام را می خوانم، طنین صدای مادرم به یادم می آید.»
کتابفروشی خیام در خیابان شاه آباد بود و نقش مهمی در بازار انتشارات آن زمان ایفا می کرد. یک کتابفروشی بزرگ که پاتوق بسیاری از نویسندگان و شاعران بود. در دوره خود بازار بزرگ کتاب و نشر بود و همانند نگینی در میان تمامی کتابفروشی های آن راسته می درخشید، چرا که برخلاف عمده کتابفروشی های آن دوره که بسیار کوچک و حقیر و در واحدهای سه در چهار کتاب ها چپیده بودند و مجالی برای گفتگوی سرپایی هم نبود، این کتابفروشی فضای بزرگی داشت و به نوعی پاتوق اهل فرهنگ و کتاب بود که افراد در آن روی مبل و صندلی می نشستند و به گپ و گفت می پرداختند.
کتابفروشی خیام و انتشارات آن تا سال ها توسط ترقی به کار خود ادامه می داد و ده سال قبل از مرگ ترقی، تعطیل شد. او اما در کنار تمام تلاشی که برای زنده نگاه داشتن این انتشارات کرد که نسل در نسل در خانواده آنان حضور داشت، در زمینه ترانه سرایی نیز فعالیت های بسیاری کرد و نام خودش را جاودانه: «تمام ترانه های من یک داستان دارد. از همان ابتدا نیز همین کار را کردم. تمام ترانه های من مثل برگ خزان، آتش کاروان و ... داستانی دارد. یعنی یک چیز را می گرفتم و آنچه می خواستم از زبانِ او می گفتم. مثلا «گل اومد، بهار اومد» را زمانی نوشتم که در حال و هوای عاشقانه ای بودم یا وقتی در خیابان پهلوی با ماشین همراه پرویز می رفتیم، برگ ها همینطور روی ماشین می ریخت، پاییز شده بود و من آنجا «به رهی دیدم برگ خزان» را نوشتم. ما آدم ها هم همان برگ خزان هستیم. بالاخره روزگار زمانی ما را هم از پا در خواهد آورد. یک روز به خانه «بدیعی» رفتم. ایشان حال و روز خوشی نداشت. فکر کنم گرفتار عشق شده بود. ویولون را برداشت و دشتی زد و ساز عجیب و غریب پر سوزی که خدا می داند چقدر سوز داشت. من واقعا منقلب شده بودم و «کعبه عشق» را ساختم.»
هر کدام از ترانه های او داستان خودش را دارد: «روزی با یاحقی مهمان بودیم. آقای نورعلی خان پشت سنتور نشسته بودند و گفتند: «اکبر بخوان» بعد جوانی شروع به خواندن کرد که ما اصلا صدایی شبیه به آن را در عمرمان نشنیده بودیم. من بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و به جوان اظهار ارادت کردم. او در رادیو مرا دید و خواست که برایش شعری بگویم. در فکر بودم که چه بگویم که یک شب در خانه خانم «الهه» مهمان بودیم و پرویز یاحقی، نواب صفا و مرتضی محجوبی هم بودند. من یکباره دستم را روی دوش پرویز گذاشتم و خوانم: «مست مستم ساقیا دستم بگیر» بعد شعر را به اکبرِ گلپا دادم. گفتم آن را نخواند تا کامل شود اما او خواند و گفت می توانم تغییرش دهم؛ اما به او گفتم چه بگویم بهتر از این و چه کسی بخواند بهتر از تو و بنوازد بهتر از محجوبی؟
یک بار آقای «پیرنیا» به من گفتند که شعرِ «از خون جوانان وطن را عوض کنم» گفتم چرا باید این کار را انجام دهم؟ گفتند آخر ممکن است این شعر سانسور شود؛ گفتم من این کار را نمی کنم، چرا باید شعرِ عارف را تغییر دهم و خودم را مفتضح کنم؟ شما هم بهتر است این شعر را به مناسبتِ آغاز جشن مشروطه بسازید و پخش کنید که همین کار را هم انجام داد.»
جادوگر کلمات اما بیش از هر چیز «ایران جوان» را دوست داشت؛ آهنگی که می گفت پیمان سلطانی، پیشنهاد ساخت آن را به او داده است: «من این شعر را بسیار دوست دارم و افتخار می کنم که بالاخره توانستم شعری از وطن بگویم که به یادگار از من بماند.»
او از یاحقی به شکل ویژه ای یاد می کرد. بین او و نوازنده برجسته ویولون، چنان رابطه عمیقی وجود داشت که خیلی ها آن را یادآور رابطه «شمس» و «مولانا» می دانستند. او از «پرویز یاحقی» که حرف می زد، وجودش پر از عشق می شد و چشمانش پر از اشک: «پرویز در زندگی من نقش بسیار مهمی داشت. آشنایی من با او هم شکل عجیب و غریبی داشت. من قبل تر از این که ترانه سرا باشم، ویولون می نواختم. یک بار در باغی مهمان بودم که دیم یک صدای عجیب و غریبی از ویولون می آید. به میزبان گفتم: «چه کسی دارد این ساز را می زند؟» نشانم داد. یک پسرِ خیلی جوان بود. چند ماه بعد داشتم تنها در لاله زار قدم می زدم که همان جوان را دیدم که به من گفت یک بلیت سینمای اضافه دارد و می تواند به من بدهد. رفتیم سینما رکس و فیلم را دیدیم و از او تشکر کردم. گفت منزل شما کجاست؟ گفتم شمیران، گفت خانه ما هم شمیران است. با هم تا دم خانه رفتیم و دیدیم که همسایه هستیم و از همان لحظه زندگی من عوض شد. وقتی خبر مرگ او را شنیدم، نتوانستم روی پاهایم بایستم.»
«بیژن ترقی» در 27 سالگی به خاطر ترانه هایش مشهور می شود و از طریق پرویز به رادیو می رود. آن زمان «یاحقی» رئیس ارکستر شماره 3 بود و جواد بدیع زاده هم در آن حضور داشت: «یک بار پرویز مرا به خانه محجوبی برد، خیلی ها آنجا بودند. مثلا رهی معیری. آقای محجوبی شعر «میخانه به میخانه»ی من را شنیده بود و کلی از من تعریف کرد. آنها همه شان آدم های بزرگی بودند.»
او می گفت که تاریخ ترانه در ایران، پیش از عارف و شیدا تاریخچه مشخصی ندارد و ما تصویر روشنی از آن نداریم: «من اولین کسی بودم که زبان محاوره را به ترانه آوردم. آن زمان خیلی ها هم اعتراض کردند؛ اما خیلی زود این مسئله باب شد. خیلی از دوستانم هم مرا به خاطر این کارها تشویق می کردند. ما آن زمان همه مان با هم دوست بودیم. آهنگساز و ترانه سرا و خواننده، همه با عشق با هم کار می کردیم و زندگی می کردیم و برای همین است که این آثار هنوز هم شنیده می شود.»
* ترانه سرا و مدیرعامل بنیاد نیاوران
نظر کاربران
ارنظرمن عالی بود چون تمااهنگها وترانه های ان ودودوسترا دوست دارم ولی ایتقدر نمی شنختاتمش روحش شاد یک هم وطن قدیمی