«نابغه»؛ قصه ویراستار آرام و نویسنده پرخروش
«نابغه» نخستین تجربه کارگردانی مایکل گرندیج هنرمند ۵۶ ساله متولد منطقه یورکشایر انگلیس که پیشتر کارگردان تئاتر و تهیهکننده آثار مختلف هنری بوده، به قدری خوب و تأثیرگذار از آب درآمده که نمیتوان باور کرد وی برای نخستینبار پشت دوربین یک فیلم سینمایی ایستاده است.
روزنامه ایران : «نابغه» نخستین تجربه کارگردانی مایکل گرندیج هنرمند ۵۶ ساله متولد منطقه یورکشایر انگلیس که پیشتر کارگردان تئاتر و تهیهکننده آثار مختلف هنری بوده، به قدری خوب و تأثیرگذار از آب درآمده که نمیتوان باور کرد وی برای نخستینبار پشت دوربین یک فیلم سینمایی ایستاده است. گرندیج که در این فیلم دراماتیک و واقعی و مبتنی بر تاریخ بر روابط کاری و اجتماعی مکس ول پرکینز ادیتور آثار ادبی برخی بزرگان با توماس وولف تمرکز کرده و پیشینه مدیریت هنری سازمان تئاتری معتبر دونمار را در شهر لندن دارد، در «نابغه» از توان و مهارت بازیگری افراد کارکشتهای همچون کالین فرت، لورا لینی، نیکول کیدمن، گای پییرس و جود لاو بهره گرفته است اما نقطه قوت اصلی این فیلم امواج احساسات آن است که از قلم سحرآمیز جان لوگان و مدیریت هنری گرندیج نشأت میگیرد و این مدیریت بهگونهای است که از فرمولها و روالهای معمول و رایج در این حرفه فراتر میرود. البته این مسأله کتمانناپذیر است که کالین فرت برنده اسکار ۲۰۱۰ در نقش مردی مصالحهناپذیر مثل مکس پرکینز عالی ظاهر شده و جودلاو هم در قالب توماس وولف که مردی خروشان و تراژیک و غیر قابل پیشبینی بود، یکی از بهترین بازیهای عمرش را ارائه داده است.
نجات دهنده بزرگان
پرکینز یک استاد ادبیات و تدوینگر چیرهدست بود و در طول زندگیاش با نویسندههایی افسانهای همچون ارنست همینگوی و افاسکات فیتز جرالد همکاری و نوشتههای آنها را نیز ویراستاری کرد اما گرندیج در این فیلم بیشتر به ارتباط او با توماس وولف این نویسنده تندخو و شورشی اهل ایالت کارولینای شمالی امریکا پرداخته و مدعی میشود این پرکینز بود که به زندگی هنری نظام گسیخته وولف نظم بخشید و آن هم در حالی که وولف و استعدادهایش ابتدا توسط بسیاری از ناشران شهر نیویورک رد شده بودند.
همکاری شغلی پرکینز با اسکات فیتز جرالد مستعد اما بیش از حد حساس و الکلی (با بازی گای پی یرس) و ارنست همینگوی غرق در نوستالژی و دوستدار خودکشی (با بازی دومینیک وست) هم بخشهایی از فیلم گرندیج را اشغال میکنند اما او آشکارا از بهتصویر کشیدن ارتباط کاری در خطر اشتغال پرکینز با وولف لذت بیشتری میبرد و هر لحظه از این مرد ناآرام احتمال یک برخورد تازه میرود. در فیلم گرندیج به دقت توضیح داده میشود که چطور پرکینز با دقتی مفرط حتی در جلوهگری بیشتر کلمات و عبارات استادی مانند ارنست همینگوی نقش داشت و باعث شد رمان «از زمان و رودخانه» این نویسنده عمیق جامعهنگر ارتباط سریعتری را با خوانندگان خویش بیابد و به چیزی تبدیل شود که خود همینگوی آن را دامگذاری ادبی نامیده بود. در این فیلم حتی ادعا شده که پرکینز از حد یک ادیتور صرف و ویراستار ساده در امر تدوین کتاب رمان «بهسوی خانه» فراتر رفته و بخشهایی از آن را خودش نوشته است.
آماده انفجار
قدر مسلم اینکه به اعتقاد وولف نیز تنها چیزی که ارزش نوشتن داشت، مطالب مهم و ایدههای بزرگ بود و پرکینز او را واداشت که در چنین مسیری حرکت کند و به سمت و سویی برود که شاید کارهای مارسل پروست فرانسوی را به اذهان تداعی میکرد. در عین حال در بازی طوفانی جودلاو و البته به خواست و اصرار گرندیج وولف همان نویسنده جستوجوگر و بالنسبه آرامی نیست که عدهای دیگر سعی در معرفی وی طی تمامی این سالها داشتهاند. او در اکثر دقایق آماده برای انفجار است و حتی در یکی دو مورد از فرط خشم و یأس، رگ دستش را میزند که البته اطرافیانش مانع مرگ وی میشوند.
در نقطه مقابل مکس پرکینز در فیلم مایکل گرندیج مردی صبور و خوشفکر و پدر ۵ فرزند (همگی دختر) است که با حوصلهای پایانناپذیر ۵ هزار برگ دستنویس همینگوی در شکل و فرم اولیه کتاب «از زمان و رودخانه» را چنان با وسعت کوتاه و خلاصهنویسی کرد که به ۲۵۰ برگ تأثیرگذارتر تبدیل شد. در حالی که جودلاو در قالب توماس وولف میخروشد و از کلماتش آتش میبارد. پرکینز مثل یک دودکش کارآمد این آتش را به موجودی زندگیساز تبدیل و دود و خاکستر آن را از طریق لوله بخاری به بیرون از خانه هدایت میکند. اگر این صحنهها واقعیت داشته باشند و داستان زندگی مکس ول پرکینز همین باشد که میبینیم، این مرد یکی از چهرههای مهم ادبی دنیا بوده و هنوز حقمطلب درباره وی ادا نشده است. هرچه هست وولف خود را مدیون پرکینز میدانست و نامه وداعی هم که برای او بهجا گذاشت، در بردارنده احساس و نظر بسیار مساعد او به پرکینز بود. بواقع فیلم گرندیج نه فقط میزان نبوغ توأم با رفتارهای شورش وار توماس وولف را به تصویر میکشد بلکه گوشزد میکند در پشت سیمای وی بهعنوان یک نابغه ادبی و اجتماعی، یک نابغه دیگر و شاید نیز اصلیتر آرمیده بود و او کسی نبود بجز پرکینز.
بهتر از فلوبر و جیمز؟
البته این فیلم برخی موارد دیگر مثل دردهای درونی و ناراحتیهای روحی و احساس تردید جاری در وجود اف اسکات فیتز جرالد بخصوص پساز شکست تجاری رمان مشهور او «گتسبی بزرگ» را (که با گذشت زمان تبدیل به داستانی کلاسیک شده است) هم تشریح میکند و منجمله عهدی را که او با پرکینز میبندد و براساس آن متعهد میشود که رمانی عالی را بنویسد و همین طور نگاه ویژه و توأم با احترام پرکینز و همینگوی نسبت به یکدیگر را. در نهایت پرکینز برای روحیه بخشیدن به آنها میگوید: گوستاو فلوبر و هنری جیمز را رها کنید و خودتان باشید زیرا شما از آنها هم بهتر هستید. اینها واژگانی هستند که حتی اگر صحت نداشته باشند، به فیلم «نابغه» اصالت و حالت مرموز و جذابیت بیشتری میبخشند.
نظر کاربران
فیلم خیلی قشنگیه