چرا ادبیات انقلاب اسلامی فراگیر نشد؟
از همان سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی پیروز شد قرار شد ادبیاتی خلق شود به نام «ادبیات انقلاب». هر چند سال ها قبل از آن که انقلاب شود، شعرها و داستان هایی منتشر شده بود که ماهیت انقلابی و اعتراضی داشتند اما با پیروزی انقلاب بود که قدرتِ انقلابی سعی کرد با به خدمت در آوردن هنر و ادبیات، ارزش های تازه را نیز به مردم تزریق کند.
امیرحسین فردی گفته بود «وقتی انقلاب به پیروزی رسید با در نظر گرفتن توانمندی ها و علایق مان دیدیم کاری که می توانیم برای انقلاب انجام دهیم فعالیت در حیطه های نویسندگی، نقاشی، سینما و هنری است تا به این وسیله ارزش های اسلامی را در قالب هنری مانا بیان کنیم. کار و زندگی و گذشته مان را کنار گذاشتیم و به پیشبرد هنر اسلامی و هنری که همخوان با خیزش اسلامی باشد رو آوردیم.» فردی از نویسندگان انقلاب بود، از کسانی بود که حوزه اندیشه و هنر اسلامی را بنیان گذاشته بودند و از کسانی بود که انتظار می رفت ادبیات انقلاب را نجات دهد.
ادبیات انقلاب در همان سال های نخستِ انقلاب یک کار اساسی کرد تا شکل بگیرد. کارش این بود که تقابل بسازد و در این تقابل سازی بود که توانست به تدریج هویتی برای خود تعریف کند. نویسندگان مسلمانی که خود را زیر عنوان ادبیات انقلاب تعریف می کردند راه شان را از راه جریان نویسندگان موسوم به جریان روشنفکری جدا کردند و بعد سعی کردند با نظریه پردازی نیازهاشان را به نظریه های تازه نیز برطرف کنند. و در همین تقابل بود که ادبیات انقلاب توانست به تدریج هویتی تازه بیابد.
امیرحسین فردی درباره سال های اول انقلاب و تقابل بین نویسندگان روشنفکر و نویسندگان مسلمان گفته بود «گروه های مخالف و معارض با آن پشتوانه و تجربه ای که پس از سال ها کار در حیطه ادبیات به دست آورده بودند، به ویژه همراه با تجربه ای جهانی که قطعا به آنها وصل بودند فعالیت خاصی داشتند و افکار و اندیشه های خودشان را در قالب های هنری می ریختند و ذهن مخاطبان را به سوی خود می کشیدند. حوزه که تازه شکل گرفته بود و جوان می نمود، در آن شرایط آغاز به کار کرد. هیچ هنرمند مسلمانی که شاعری پر آوازه یا نویسنده ای نامدار و نقاشی بنام در این زمینه باشد، نداشتیم.»
همین نگاه ها بود که ادبیات را در سال های بعد از انقلاب به «خودی» و «غیر خودی» تقسیم کرد. محسن مخملباف و یوسفعلی میرشکاک با نقدهای ستیهنده و گوینده خود سعی می کردند تقابل بین نویسندگان روشنفکر و نویسندگان مسلمان را به حد اعلا برسانند، چرا که در این تقابل بود که هویت ادبیات انقلاب می توانست برجسته شود اما ماجرا تنها به اینجا ختم نشد و نویسندگان روشنفکر محکوم به انزوا شدند.
در واقع، ادبیات انقلاب هم زمان دو کار را پیش می برد. از یک طرف سعی می کرد ارزش های تازه ای را که با شکل گیری انقلاب از سوی حاکمیت به رسمیت شناخته شده بود وارد ادبیات کند و از سوی دیگر سعی می کرد قدرت ادبیات مستقل را سلب کند. با به قدرت رسیدن دولت های نهم و دهم که خود را دولت انقلابی می نامید، انزوای نویسندگانِ روشنفکر مضاعف شد و همه امکانات در خدمت ادبیاتی در آمد که از سال ۱۳۵۷ قدرت انقلابی را نیز در پشت خود داشت.
سال ها پیش به خانه حمید سبزواری، شاعر انقلاب رفتم، خانه ای قدیمی داشت در محله قلهک. دیوارهای خانه اش پر بود از تقدیرنامه هایی که نهادها و سازمان های مختلف به او داده بودند. قاب ها حتی به راهروها هم سرریز کرده بودند. زمستان ۱۳۸۸ بود که به خانه اش رفته بودم و با ملاحظه حرف می زد. شاعر انقلاب تنها به این اکتفا کرد که بگوید «یکسری مشکلات در کار می بینم ولی ترجیح می دهم خیلی راجع به آنها صحبت نکنم.» و بعد این را هم اضافه کرد که «امید دارم در ادامه راهمان راه درست را انتخاب کنیم و برویم.»
شاعر پیر همه آن تقدیرنامه ها را روی دیوارهایی که رنگ زرد گرفته بودند با نوعی وفاداری حفظ کرده بود. بین آنها امضاهایی بود که صاحبان شان از او تجلیل کرده بودند و دعا کرده بودند همچنان شاعری باشد در خدمت ارزش های انقلاب، اما صاحبان آن امضاها خودشان نمانده بودند و راه شان را جدا کرده بودند. سبزواری می گفت ادبیات انقلاب تنها برای تهییج مردم و ستایش انقلاب نبود، برای بیگانگی با بیگانگان هم بود و برای بازگشت به فرهنگ اسلام.
در آستانه ۴۰ سالگی انقلاب شاید دیر باشد اگر پرسیده شود جریان ادبی انقلاب شکل گرفت یا شکل نگرفت. حالا دیگر باید پرسیده شود چرا ادبیات انقلاب فراگیر نشد. به رغم همه امکانات سیاسی و فرهنگی که ایدئولوگ ها و مجریان این ادبیات داشتند، ادبیاتی که سعی کرد نگاهی اثباتی نسبت به انقلاب و قدرت حاکم داشته باشد، غیر انتقادی باشد و حماسی و تغزلی باشد. خُرده ها را باید از فرم گرفت یا باید از نگاه های ایدئولوگی گرفت که راه را اشتباه نشان دادند.
انقلابی که سال ۱۳۵۷ شکل گرفت خرده روایت های فراوانی داشت که ادبیات انقلاب نتوانست به همه آنها بپردازد. خُرده ها را باید از سیاست های قدرت انقلابی گرفت که با صله و جشنواره خواست ادبیات را به خدمت خودش در آورد یا برای به گردن نظریه های گمراه کننده ایدئولوگ ها گذاشت. در آستانه ۴۰ سالگی انقلاب باید از همه کسانی که سر سفره ادبیات انقلاب نشستند پرسید چرا ادبیات تان فراگیر نشد.
گلشیری دوست داشت به جبهه برود
گفتگو با شاپور جورکش درباره ادبیات مستقل و آزاد
بهاره بوذری: شاپور جورکش شاعر - منتقد و مترجمی است که به دلیل هویت آزادی که برای نویسنده قائل است، کتاب هایش بارها و بارها تجربه تلخ سانسور و توقیف را از سر گذرانده اند. برخوردهای سختگیرانه ای که امید داشت روزی کمرنگ شود ولی هنوز آن روز نرسیده است. در این مصاحبه جورکش از بت های دو روزه ای می گوید که به زودی فرو خواهند ریخت و از ادبیاتی می گوید که جز قشر خاص، خواننده ای ندارد.
آقای جورکش هزینه های زیادی برای فرهنگ انقلابی در این سال ها صرف شده است. به نظر شما آیا ادبیات انقلابی توانسته جایگاه مورد نظر را به دست آورد؟
- ببینید از همان ابتدا حتی برای شرکت در جنگ هم کسانی را اعزام می کردند که مورد تاییدشان باشد. مثلا هوشنگ گلشیری خیلی دوست داشت به جبهه برود و به عنوان نویسنده ای که مسئول جامعه خود است حوادث جنگ را از نزدیک ببیند اما متاسفانه طوری برخورد شد که اگر فردی وابسته به جناح خاصی نباشد اصلا نباید به جنگ برود. بنابراین، از نویسنده هایی که در زمینه های جنگی نوشتند کسی مانند محمدرضا صفدری به خاطر چاپ کتابش تبعید شد یا کسی مثل قاضی ربیحاوی مجبور شد به لندن برود. شهریار مدنی پور هم خودخواسته از ایران رفت اما نه تنها کسانی که به اجبار از ایران رفتند، بلکه کسانی هم که داوطلبانه از ایران مهاجرت کردند، دور شدن شان نتیجه ای جز افسردگی برای شان نداشت چون نویسنده کارش قلم زدن است اما اگر از بستر زبان جدا شود کارش افت پیدا می کند چون کار نوشتن غیر از نقاشی است. همه این نویسندگان انرژی هایی بودند که از محیط تبعید شدند. فرهنگ انقلابی همین که تنها یک سوی خاص را در نظر دارد، ضربه بزرگی می زند. کتابی مانند «دا» خانم حسینی کتاب موفقی بود اما اگر همین کتاب چشم انداز مورد نظر را نداشت، مورد حمایت قرار نمی گرفت.
زنانی هم که راجع به جنگ و در مورد آنچه در بخشی از جنگ بر سر زبان آمده نوشتند، همیشه مسکوت ماندند. با این تنگ نظری ها ما ظاهرا داریم همه چیز را می گردانیم اما امید به حرکت پیشرویی نیست. هنوز بخش زنان را که این قدر در بخش شعر و ادبیات داستانی درخشش پیدا می کنند و حضورشان به عنوان چشم دیگر غول تک چشم ما لازم است نادیده می گیرند. دانشگاه های ما هنوز نتوانسته اند و اجازه ندارند ادبیات زنان را در سطوح مختلف کلاس ها معرفی کنند. در این وضعیت فرهنگی هر نویسنده ای که دارد کار می کند فقط از دنده پهنی خودش است. البته همین مسائل فرهنگی امروز میراث کم کاری فرهنگی از دوره پهلوی و قاجار بوده است ولی بالاخره یک جا فرهنگ باید کار خود را درست انجام دهد والا این بدهکاری روز به روز با مالیات و جریمه های بیشتر روی دست هر دولتی که سر کار باشد، می ماند.
در واقع، در همان ادبیات دفاع مقدسی هم که تبلیغ می کنند، محدودیت های خاصی وجود دارد و فقط محورهای داستانی کمی را مورد حمایت قرار می دهند.
- بله، پدیده هایی مانند حبیب احمدزاده که واقعا درخشیدند استثنا هستند چون به ضرب و زور قدرتی که به دست آوردند توانستند حرف های شخصی خود را بزنند. والا روال این است که همه چیز کنترل شده باشد. در حالی که بچه هایی که از جبهه برگشته بودند استعدادهای فراوانی در میان شان بود. همان ها هم اگر مجال بروز استعدادهای خود را به صورت دقیق و حمایت شده داشتند، وضع به این شکل نبود. فقط آقای رفسنجانی بود که گفتند این استعدادها در امور اقتصادی کار کنند و تنها راهی که پیش پای شان گذاشتند همین بود و اگر نه استعدادهای درخشانی در بین آنها بود و چه کسی بهتر از آنها می توانست از جنگ بنویسد.
درست است که تکنیک را نمی دانستند ولی در طول زمان می توانستند تکنیک خود را نیز به دست آورند. به غیر از این، می ماند نویسندگانی مانند احمد محمود که واقعا آثار تاثیرگذاری دارد و خواننده ترجیح می دهد که کارهای او را بازخوانی کند تا کارهای جدید را دنبال کند.
گویی از ادبیات انقلابی تنها سفارشی نویس هایی مانده که فقط قشر خاصی مخاطب آن هستند.
- در واقع حتی اگر در میان کارهایی که منتشر شده، نویسنده های بزرگی پیدا شود، مشمول بدبینی جامعه می شوند و مردم از خواندن کارهای شان ابا دارند.
به نظرم ایدئولوژیکی کردن ادبیات بزرگ ترین ظلمی بود که در حق ادبیات روا شد.
- بله و این ادبیات ایدئولوژیک هیچ جا جواب نداده است، نه در آلمان هیتلری و نه در شوروی سابق. این رویکردها امتحان خود را پس داده اند. ادبیات به محض این که زیر چتر دولت رفت، خود به خود لطمه می بیند. حتی وقتی شعر را در ذیل جشنواره فجر بردند، واقعا کار اشتباهی بود چون نویسنده باید فارغ از سیاست عمل کند و ادبیات چارچوب ناپذیر است. دکتر شفیعی مثال جالبی می زنند از یک ضرب المثل عربی که هیچ وقت از مؤمن معتقد یک ادیب بیرون نمی آید چون وقتی شما مؤمن به چیزی باشی ناخودآگاه به نفس آزادی عملت خیانت کرده ای. در هنر هم همین است، وقتی ما بخواهیم شعر را در چارچوب خاص هر مناسبتی قرار بدهیم به هویت شعر لطمه می زنیم. مثل تئاتر که سالی یک بار مجال بروز دارد و آن را هم به جشنواره ها تبعید می کنیم.
تفاوت برخورد با نویسنده مستقل در مقایسه با نویسنده ای که تحت استانداردهای خودشان کار می کند چیست؟ ممیزی هایی که اتفاق می افتد بیشتر به دلیل اسم نویسندگان است یا محتوای آثار؟
- در مورد یکی از کتاب های من گفته بودند اگر اسم فلانی را از کتاب بردارید انتشار آن آزاد است. این کتاب هم کار ترجمه گروه شیراز بود. من حاضر بودم اسم من ذکر نشود ولی کتاب مجوز بگیرد اما ناشر حاضر به این کار نشد تا این که بعد دولت کوتاه آمد. گفته بودند جورکش بیاید ارشاد و با ما صحبت کند تا به کتاب مجوز بدهیم. من گفتم شاید نویسنده ای مرده باشد، شما می خواهید نویسنده را زنده کنید و به ارشاد ببرید؟! مگر چه صحبتی با نویسنده دارید، یعنی چه بده بستانی باید بین شما و نویسنده صورت بگیرد تا کتابش منتشر شود. اگر نویسنده واقعی است، برای همین آزادی می نویسد و از همه چیز گذشته تا آزادی را برای خود حفظ کند.
به عنوان مثال، وقتی به نویسنده ای می گویند این مرد که یک زن را خفه می کند چون نامحرم است، نمی تواند آن زن را خفه کند، دیگر چگونه روایت داستانی شکل خواهد گرفت. البته اگر نویسنده اهل گفتگو با آنها باشد، همه چیز برای او مجاز است و این خود به نوعی رانت است و این گونه ادبیات را مردم نمی پذیرند. گویی تولید فرهنگ فقط برای یک قشر خاص است. متاسفانه بت دو روزه ای می سازند که به سرعت فرو می ریزد. یعنی اگر هر کدام از نویسندگان مستقل هم به دولت آویزان شوند برای این که کتاب شان مجوز بگیرد، ناخودآگاه روی فروش کارشان هم تاثیر می گذارد. مردم همین وابستگی را معیار قرار می دهند و دنبال ویژگی های دیگر کتاب نمی روند. من می خواهم به دوستانی که از رانت فرهنگی استفاده می کنند بگویم که اگر چشم شان را کمی بیشتر باز کنند، متوجه می شوند که فرهنگ یک کار دراز مدت است نه برای یک دوران خاص و منافع قشری.
وضعیت انتشار آخرین کتاب های شما چگونه است؟
- من چهارده کتاب آماده نشر دارم که برخی از آنها بازنشر است مانند «نام دیگر دوزخ» و «هوش سبز» که بعد از چاپ اول، دیگر منتشر نشدند، یا کتاب های «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» و ««خفیه نگاری خشونت در سرزمین آدم لتی ها» در زمینه نقد و کتاب های تازه ای مانند «شناخت عناصر داستان در عمل»، «تاثیر عرفان بر ناخودآگاه هنرمند معاصر ایرانی»، «کارگاه شعر» و مجموعه شعر و نمایشنامه برای کودکان. این مجموعه ها را به تازگی فراهم کردم و هنوز برای نشر نفرستادم. برای دو کتاب با ناشرانی هماهنگ کردم ولی بقیه را به ناشر معرفی نکردم اما به تدریج این کار را خواهم کرد.
در مصاحبه ای گفته بودید کتاب «خفیه نگاری خشونت در سرزمین آدم لتی ها» وضعیت مشخصی ندارد.
- بله. این کتاب وقتی مجوز گرفت و منتشر شد، ظرف چهار روز جزء پرفروش ترین کتاب ها اعلام شد ولی بعد از چهار روز جمع آوری شد و دستور خمیر کردن آن را دادند. البته این اتفاق در دوره ای بود که ما فکر می کردیم دوره ای خاص است. اکنون انتظار می رود در روزگاری که این همه به امر نشر و کتاب خواندن بی عنایتی شده است، به نحوی این فرهنگ و فرهنگ آفرینان را از زیر ضربه فرهنگی در بیاورند. متاسفانه سرنوشت انتشار کتاب های زیادی از دوستانم نشان می دهد که چقدر تنگ نظری در ارشاد وجود دارد. امیدوارم این تنگ نظری ها به شکلی در مقطعی تمام شود چون هر چه بیشتر فشار بیاوریم، هزینه های جبران ناپذیری بر دوش دولت ایجاد می شود.
اکنون، روند فرهنگی از حرکت آرامی که داشته بیرون آمده و با زد و بندهایی که ایجاد کرده اند، گسست بسیار وحشتناکی در جامعه به وجود آمده که بخشی از آن را فرهنگ باید جبران می کرد اما با این لطمه ای که به فرهنگ می زنند، هزینه دولت ها را بالا می برند. هر کس این مواضع را اعمال می کند به نظر می رسد می خواهند دولت مستعجل دو روزه باشد که آینده نگری ندارند و فکر دولت پنج دوره بعد را از سرشان بیرون کرده اند. فقط دارند به صورت بخور و نمیر زندگی می کنند و نمی دانند که روزی خودشان باید این هزینه ها را پرداخت کنند.
شاید یکی از دلایل کمبود مطالعه در ایران همین نبود خوراک مناسب برای اهالی کتاب باشد. در واقع، مشکلات سانسور و توقیف کتاب ها، خوانندگان را از بازار کتاب ایران زده کرده است.
- مسلما وقتی همه خبر دارند که سانسور با کتاب ها چه کار می کند، حتی اگر نویسنده ای قسم بخورد که این کتاب سانسور نشده کسی باور نمی کند چون این خودسانسوری را به درون نویسنده منتقل کرده اند و این یعنی این که تو با دهان بسته و با ایما و اشاره صحبت کرده ای. دیگر کسی حوصله ندارد که معما حل کند و لایه های پنهانی اثر را کشف کند، در روزگاری که فکر کردن روز به روز محدودتر می شود.
متاسفانه من از منابع موثق شنیدم که یکی از دوستان پر استعداد و دانشور ما کتابی با عنوان «چرا صادق هدایت نمی میرد» نوشته بود و با تحلیلی محتوایی روی نقاشی های صادق هدایت کار کرده بود. بعد از انتشار نویسنده را صدا بازخواست می کند که شما برای نوشتن این کتاب از چه کسی پول گرفته ای؟ جهانگیر خان هدایت با طرح جلد چقدر به تو پول داده؟ این برخورد یعنی مرعوب کردن جماعت نویسنده. حال غیر از ضرری که به ناشر می زنند و کتاب این نویسنده را جمع می کنند، به نحوی به او می فهمانند که برو سراغ زندگی ات و سراغ یک شغل شرافتمند بگرد.
کتاب «زندگی، عشق و مرگ از دیدگاه صادق هدایت» شما هم در چاپ مجدد دچار مشکل شد.
- بله. پرونده کتاب صادق هدایت من در دولت نهم بسته شد و دیگر اجازه انتشار پیدا نکرد. ما امیدوار بودیم که این برخورد در دوره خاصی باشد و تمام شود ولی روز به روز می بینیم که هر دولتی که بر سر کار می آید، زورش اول از همه به بچه های ادبیات می رسد.
پس گشایشی که در فرهنگ انتظار داشتید هنوز محقق نشده است؟
- والا یکی از دوستان زمانی گفت من معتقدم که باید همان احمدی نژاد را به عنوان یک رئیس جمهور مادام العمر انتخاب کنیم، بگذاریم بمانند تا آن دولت و تمام عواملش پالوده و مسئولیت پذیر شوند چون از این دولت به دولت کردن جز این که تبلیغات و جابجایی داشته باشد، در اصل تغییری ایجاد نخواهد شد و هیچ کس هم پاسخگو نیست. شاید اگر یک رئیس جمهور مادام العمر سلطنت کند بهتر باشد.
می توان گفت خروجی دولت ها یکی است چون مدیران میانی سازمان های تصمیم گیر تغییر نکرده اند.
- بله متاسفانه. اگر امر فرهنگ را خود به خود رها کنند، این قدر مردم گرفتاری دارند که کسی دنبال فرهنگ نمی رود امنا چون دولت ها به فکر فرهنگ جامعه نیستند و با کارهای نمایشی و یک شبه می خواهند نمایش سیاسی بدهند، حرکت فرهنگی ما لنگ می ماند.
در کشورهای پیشرفته اولین هزینه ها را خرج فرهنگ به اصطلاح پیشرو می کنند. حال دولت ما ممکن است بگوید ما هم میلیاردها خرج فرهنگ می کنیم، کاملا هم درست می گویند، هزینه های زیادی خرج فرهنگ می شوند اما فرهنگی که یک قشر جامعه را پوشش می دهد و در این حمایت هم به نوعی تبعیض اعمال می شود.
نظر کاربران
چي ميگي بي سواد
فرهنگ > کتاب - زهرا حسینی با کتاب خاطراتش «دا» رکورد پرفروشترین کتاب را شکست. کتابی که بيش ۱۵۳ بار تجدید چاپ شده است،
اتفاقا شده به دليل اينكه قشر انقلابي و متدين انسجام دارن نمونه اش رو ديديم در انتخابات منتها قشر بي حجاب مثله 50 ايالت از هم پاشيده است كه به خود هم رحم نميكنن
هر چیزی که فرمایشی و سفارشی باشه فراگیر نمیشه. ادبیات در ذهن عامه مردم هست و از فرهنگ عامه میجوشه نه اینکه سفارش حکومت یا یه ایدئولوژی باشه
پس فهمیدیم علاوه بر خیلی چیزها تو این مملکت پرفروش ترین کتاب ها ام هیچ دردی نمیخوره