همه نقدهای آقای منتقد بر فیلم های ایرانی
درباره «طلای سرخ» جعفر پناهی
موفقیت فیلم «طلای سرخ» تا حد توجه برانگیزی مدیون بازی نقش اول فیلم است. مردی درشت هیکل و خونسرد که تجسم این قانون است که وقتی یک شیء در حالتی ثابت قرار دارد، درهمان حالت می ماند؛ مگر آنکه نیرویی از بیرون این تعادل را به هم بزند.
کمترین ستاره را به این فیلم می دهد و نیز نقدی تند بر آن می نویسد. او مجذو بسینما و فیلمسازان ایرانی، مانند بسیاری از منتقدان اروپایی، نبود. به آن نشان که از میان تعداد بسیاری از فیلم های ایرانی که در خارج از کشور به نمایش درآمدند، او تنها برای پانزده فیلم ایرانی ریویو نوشت اما نمی توان از نقش بسیاری که در معرفی سینمای ایران به جامعه آمریکایی داشت، گذشت.
راجر ایبرت یکی از افراد تاثیرگذار معاصر بر فرهنگ عامه در آمریکا بود. او مرزهای نقد را در فضای مجازی گسترش داد و خلاف منتقدانی همچون جاناتان روزنبام که سعی می کند سینمای محبوب خودش را به عنوان سینمای حقیقی ترویج کند، بدون آنکه بر سلیقه شخصی خودش پافشاری کند، کلیت سینما را ترویج و تکثیر کرد.
موفقیت فیلم «طلای سرخ» تا حد توجه برانگیزی مدیون بازی نقش اول فیلم است. مردی درشت هیکل و خونسرد که تجسم این قانون است که وقتی یک شیء در حالتی ثابت قرار دارد، درهمان حالت می ماند؛ مگر آنکه نیرویی از بیرون این تعادل را به هم بزند.
شخصیتی که حسین عمادالدین نقشش را بازی می کند، پیک موتوری یک پیتزافروشی است در تهران: سنگین و عبوس، قدبلند و تودار. وقتی جایی می نشیند، طوری در آنجا ساکن می شودکه انگار، گیاهی باشد که آنجا ریشه داده است. وقتی هم پشت موتور می نشیند و در شهر می چرخد، مثل اکثر موتورسوارها به جلو خم نمی شود یا چپ و راست نمی شود بلکه به نظر می رسد با موتورسیکلتش یکی شده است و قادر نیست به بدنش حرکتی بدهد.
وقتی سیگار می کشد، مانند یک روبات است که برنامه ریزی شده تا فقط سیگار را به لب هایش نزدیک کند، به آن پک بزند و از لب هایش دورش کند. او دوستی به نام علی دارد (کامیار شیثی). تماشاگر، اولین بار علی را در یک کافه می بیند. او کیف پولی را که در خیابان پیدا کرده است، به حسین نشان می دهد، محتویات کیف چیز دندان گیری نیست؛ یک حلقه طلای شکسته. مرد دیگری دیالوگ آن دو را می شنود فرض را بر این می گذارد که آن کیف را دزدیده اند و سخنرانی کوتاهی در باب اخلاق و دزدی ایراد می کند.
او معتقد است پاداش و جزا باید متناسب با گناه باشد. شما نباید افراد را دچار عذاب و دردسر فراوان کنید، فقط برای اینکه یک مشت پول گیرتان بیاید. حسین نامزد خواهر علی است که به نظر نمی رسد فرد مناسبی برای ازدواج باشد. ما به طور غیرمستقیم متوجه می شویم که او یک مجروح جنگی جنگ ایران و عراق است و علی صحبتی از داروهای او به میان می آورد. به ذهن خطوری می کند که کم تحرکی ابولهول وار حسین، ممکن است به سبب جراحات جنگی باشد. او تا جایی که ممکن است، منفعل و بی عمل است و در عین حال، پارادوکس اینجاست که در طول فیلم، ما نمی توانیم چشم از او برداریم.
کارگردان از حسین به عنوان دریچه دوربینی استفاده می کند که ما از آن، به تهران امروز می نگریم. فیلمنامه این فیلم را عباس کیارستمی نوشته است که می توان گفت، شناخته شده ترین کارگردان ایرانی است و نشان ثابت کیارستمی را هم بر پیشانی دارد. نماهای طولانی بدون کات از یکی از شخصیت های فیلم که به سویی می راند.
حسین، موجودی گوشه گیر است و در یک آپارتمان شلخته کوچک زندگی می کند. یک شب حاج حسین یک بغل پیتزا را به یک پینت هاوس در آپارتمانی واقع در محله ای اعیان نشین می برد. صاحبخانه (پورنگ نخعی) جلوی در به استقبال او می آید و شاکی است از اینکه دخترها دیگر رفته اند و او احتیاجی به پیتزاها ندارد. حسین را به داخل خانه دعوت می کند که با هم غذا بخورند و در طول شام، وسواس گونه از خودش حرف می زند.
از والدینش که تا یک ماه پیش، سامکن این آپارتمان بوده اند و حالا به خارج از کشور مهاجرت کرده اند. از اینکه برخلاف انتظارش، زنان در ایران، پیش بینی ناپذیرند، ناراضی است و اوضاع آنطور که برنامه ریزی کرده بوده است، پیش نمی رود. حسین با سرعتی ثابت و بی وقفه شامش را می خورد و به حرف های صاحبخانه گوش می دهد. کمی بعدتر، وقتی مرد صاحبخانه در حال گفتگو پای تلفن است، حسین در آپارتمان، گشتی می زند.
(او تا به حال در زندگی اش، در نقطه ای به این ارتفاع نایستاده است) به منظره افق نگاه می کند، به دستشویی خانه سرکی می کشد که مجلل تر از هر چیزی است که در تصورش می گنجیده. با لباس هایش توی استخر داخل حمام خانه می پرد و در صحنه بعد، می بینیمش که حوله پوشیده ودر آشپزخانه آپارتمان نشسته است. به محض ترک آپارتمان، او مستقیما به مغازه جواهرفروشی می رود که پیش تر، دو بار با علی به آن سر زده اند. اول بار می خواسته اند قیمت حلقه طلای شکسته را بپرسند و فروشنده و نگهبان فروشگاه چنان گستاخانه و توأم با سوءظن با آنها رفتار می کنند که مجبور می شوند مغازه را ترک کنند.
بار دوم، همراه با خواهر علی و مادر او و با کت و شلوار و کراوات، به مغازه می آیند و می گویند که قصد خرید برای مراسم عروسی دارند؛ اما این بار هم صاحب مغازه با لحن توهین آمیزی به آنها می گوید که این مغازه، اعیانی تر از آن است که به درد مردم فقیر بیچاره بخورد. وقتی حاج حسین از آپارتمان مجلل بیرون می آید، به مغازه برمی گردد. در این نقطه داستان، ما تقریبا می توانیم بگوییم چه اتفاقی در پیش است. چون فیلم با نمایی یکسان آغاز و تمام می شود.
من حرفی از این آغاز و پایان نمی زنم، چون فیلم با منطقی یگانه و درخشان پیش می رود و آنچه در آغاز با منطقی خاص به نظر غیرعقلانی و افراطی می رسد، بعد از گذراندن این مدت با حاج حسین، حالا شکلی تا حدی درک شدنی به خود می گیرد. شخصیت او را می توان با آب های بی موج عمیق و سرد مقایسه کرد. در طول فیلم، ما هرگز نمی توانیم حدس بزنیم که ممکن است تغییری در او رخ دهد؛ اما ناگهان متوجه می شویم که او یخ نزده بوده، بلکه انتظار آن نیروی بیرونی را می کشیده است.
پی نوشت: در زندگی واقعی، حسین عمادالدین (یک نابازیگر) یک بیمار شیزوفرنی پارانویید است. با مطلع شدن از این حقیقت، احساس کردم وظیفه دارم با خوانندگان این یادداشت در میان بگذارم؛ اما فیلم به بیماری حسین اشاره ای نمی کند. شاید جعفر پناهی احساس کرده است که مشکل و اختلال روانی عمادالدین، فارغ از ریشه و علت اولیه اش، آن شکل از غرابت و جدایی از محیط را که برای بازی نقش حاج حسین لازم دارد، فراهم می کند. حسین (شخصیت فیلم)، چندین برابر اثرگذار است؛ چون او ظاهرا در این اتفاقات نه یک بازیگر، بلکه شاهدی است که جریان اتفاقات و بخت و اقبال به این سو و آن سو می کشاندش.
نظر کاربران
در ژانر خودش واقعا عالیه