روزنامه همدلی - مهدی فیضیصفت: خستگی را در نگاهش میتوان دید، صدایش نیز یارای گذشته را ندارد اما وقتی از فریدون فروغی، فرهاد مهراد و حبیب محبیان صحبت میکند، برق در چشمانش خودنمایی میکند. صحبت از تورج شعبانخانی است، آهنگسازی از نسل طلایی موسیقی پاپ در دهه پنجاه که آثار ماندگاری را در ذهن مردم سرزمینش ثبت کرده است. «نازی ناز کن»، «همسفر تنها نرو»، «خونه خالی، خونه غمگین»، «چه صبوره دل من»، «بهار بهار» و «او سر سپرده میخواست، من دل سپرده بودم» تنها بخشی از ساختههای تورج شعبانخانی هستند که هیچگاه از حافظه دوستداران موسیقی پاک نخواهد شد، اما دو ترانه در کارنامه او بیش از دیگر آثارش میدرخشند؛
«چون سایههای بیامان، بازیچهی دست زمان، در این دنیا ماندم چنان، افسرده و حیران» و «پروانه من، پروانه من، بی تو چه کنم مستانه من» که به دست سوز صدای فریدون فروغی به تاثیرگذارترین شکل ممکن بر جان و دل شنونده مینشست. شعبانخانی که این روزها فعالیت کمرنگی در دنیای موسیقی دارد، کمتر از یک ماه دیگر ۶۷ سالگی خود را جشن میگیرد. او دوستی عمیقی با فریدون فروغی، فرهاد مهراد و البته حبیب محبیان داشت که در موارد دوم و سوم هیچ گاه به همکاری مشترک ختم نشد. با او به گفتوگو نشستیم تا برایمان از سالهای دور بگوید و به عزلت سالهای اخیر برسد. ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
ابتدا با فریدون فروغی شروع کنیم. چه شد که با فروغی همکاری کردید و قطعه «آدمک» خلق شد؟
این آهنگ به سال 1349 یعنی نزدیک به نیم قرن پیش برمیگردد. من آن زمان 19 ساله بودم که آقای خسرو هریتاش با من صحبت کردند تا قطعهای را برای فیلم جدیدش بسازم که «آدمک» نام داشت. ایشان علاقه داشتند کار را خودم بخوانم اما آقای هریتاش را متقاعد و تاکید کردم که بهتر است خواننده دیگری کار را اجرا کند. به همین دلیل فریدون فروغی را که از دوستان نزدیکم بود پیشنهاد دادم. البته فریدون ابتدا زیر بار نمیرفت چون اصلا کاری به زبان فارسی نمیخواند و در واقع آهنگهای خارجی را با گیتار میزد و اجرا میکرد. به هر حال او را راضی کردم و پس از تنها یک هفته تمرین، به استودیو بل که جزو مجهزترین استودیوهای زمان خود بود، رفتیم و آهنگ «آدمک» را که ترانهاش هم از خودم بود، ضبط کردیم تا اولین ترانه فارسی فریدون فروغی ضبط شود. در ادامه آهنگ «پروانه من» را برای او ساختم که مانند قطعه «آدمک» به شدت مورد توجه قرار گرفت و نام فریدون را بیش از پیش بر سر زبانها انداخت.
چرا فریدون پیش از آن زمان، به خواندن کارهای فارسی علاقه نداشت؟
فریدون با علاقه به موسیقی غربی و مخصوصا سبک بلوز بزرگ شده بود. او ابتدا درام میزد اما کم کم به سمت گیتار کشیده شد و به اجرای آهنگهای خوانندگان پاپ خارجی پرداخت. آن روزها حال و هوای موسیقی پاپ و راک دنیا را فرا گرفته بود و جوانان ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نبودند. من هم دقیقا مسیری مثل فریدون را طی کردم. ابتدا درام و سپس گیتار میزدم. خودم هم کارهایم را میخواندم اما در ادامه بیشتر تمرکزم را روی آهنگسازی گذاشتم. فریدون هم آهنگهای خارجی را با گیتار میزد و میخواند و به همین دلیل هیچگاه به اجرای آهنگی فارسی با موزیک پاپ یا راک فکر نکرده بود اما وقتی به موسیقی ایرانی ورود کرد، مهر و امضای خودش را پای کارهایش زد. فریدون انسانی بسیار سادهدل و البته خوانندهای متفاوت بود که متاسفانه مورد سوءاستفاده قرار گرفت وگرنه میتوانست مسیر درخشانتری را طی کند.
شما با فرهاد مهراد نیز دوستی نزدیکی داشتید. چرا هیچگاه اثری مشترک با او نساختید؟
فرهاد از دوستان خوب من بود که مرگش نیز بسیار ناراحت و غمگینم کرد اما لزوما همه دوستیهای هنرمندان به همکاریهای مشترک ختم نمیشود. بسیار بودند شاعران، آهنگسازان و خوانندگانی که دوستیهای عمیق و روابط خانوادگی داشتند اما هیچگاه با یکدیگر کار نکردند. فرهاد یکی از خاصترین انسانهایی بود که در زندگی خود دیدم. متاسفانه فرهاد با مسئلهای دست به گریبان بود که ضربه شدیدی به او وارد کرد و به زعم من اجازه نداد تمام پتانسیل خود را به کار بگیرد، چه بسا آثار بیشتری را خلق میکرد که در موسیقی ایران ماندگار میشد. یک بار فرهاد را در شیراز با حالی دگرگون دیدم و به سویش رفتم که به نوعی سرآغاز دوستی صمیمانه ما بود. ما همدیگر را به خوبی درک میکردیم اما به هر حال شرایط همکاری میسر نشد. با این وجود همیشه گفتهام و باز هم میگویم فرهاد خاصترین آدمی بود که دیدهام و به معنای واقعی کلمه یک هنرمند بود.
به هر حال وقتی چند موزیسین در خلوت کنار یکدیگر باشند، جوش و خروشی درونی به یکباره رخ داده و به تلاقی احساسی منجر میشود. هیچوقت در خلوت به همراه سازتان با فرهاد همصدا نشدید؟
همان طور که گفتم رفاقت ما در شیراز شکل گرفت و ادامه پیدا کرد. اتفاقا پس از آن تاریخ، رفت و آمد زیادی داشتیم و روزهای بسیاری را یکدیگر پشت سر گذاشتیم. با همدیگر خندیدیم، گریه کردیم، ساز زدیم و خواندیم. پاتوق ما هم منزل اردلان سرفراز در امیرآباد بود. ما نزدیک به دو سال، هر روز غروب در خانه اردلان جمع میشدیم و زمانی از همدیگر خداحافظی میکردیم که خورشید سر میزد. با این وجود هیچگاه قطعهای به فرهاد ندادم چون اعتقاد داشتم هر چیزی باید در جای درست خود قرار بگیرد. به طور مثال سبک کاری اسفندیار منفردزاده با صدای فرهاد کاملا همخوانی داشت. من اگر میخواستم کاری بسازم که به سبک خوانش فرهاد بخورد، باید از خودم فاصله میگرفتم اما ترجیح دادم کاری را که با تمام وجود باور دارم، انجام دهم.
به خودتان برگردیم. دوستداران موسیقی پاپ، شما را به واسطه موسیقی های ماندگاری که خلق کردهاید، میشناسند و به خاطر دارند. در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟
هنرمندان ما درگیر گرفتاریها و دلمشغولیهای خود هستند ولی متاسفانه همه زمانی به یاد آنها میافتند که مرگی رخ دهد و هنرمندی چشم از جهان فرو ببندد. واقعا نمیدانم چرا شرایط این گونه است اما به هر حال این مسائل، واقعیتهایی هستند که باید بازگو شوند. مردم واقعا نمیدانند که هنرمندان چه گرفتاریها، مشکلات و دغدغههایی دارند. به طور مثال وقتی میخواهیم نام بچهمان را در مدرسه بنویسیم، میگویند «باید 10 میلیون تومان پول بدهید تا او را ثبت نام کنیم.» اصلا فکر نمیکنند که شغل و کار والدین بچه چیست؟ همه هنرمندان در حال حاضر فقط زندگی خود را میگذرانند، در حالی که در این اجتماع، هنرمندان باید نسبت به همه در اولویت قرار بگیرند و به وضعیتشان رسیدگی شود. البته کار ما از این حرفها گذشته است. تا آخر عمرم هم اگر کار نکنیم، چرخ زندگیام می چرخد ولی نباید هنرمندان را از یاد ببریم. متاسفانه در سالهای اخیر موج اطلاعرسانی برای شناخت هنرمندان روی تعداد محدودی قرار گرفته است که آن هم بیشتر حالت بیزینسی دارد. انگار جمعیت جامعه هنرمندان بیشتر نمیشود و تنها 10 هنرمند در این مملکت وجود دارد.
اگر بخواهید مقایسهای میان نسل خود و نسل کنونی موسیقی داشته باشید، شرایط امروز را چه طور میبینید؟
فقط میتوانم بگویم وای به حال این موجی که در میان جوانان به راه افتاده است. در گذشته اگر به یک محله میرفتید و دو موزیسین میدیدید، خیلی تعجب میکردید اما الان به طور مثال در یک کوچه از محله سعاتآباد، پنج موزیسین حضور دارند. نمیخواهم بگویم این اتفاق ناخوشایند است بلکه باید به این مسائل در اجتماع اهمیت بدهند. پس دل چه کسی باید برای موسیقی بسوزد؟ این ما هستیم که باید دلسوزی کنیم چون پیرِ این کار هستیم ولی چه فایده؟ دیگر کسی حرف ما را نمیشنود.
البته بسیاری از مردم با نام و موسیقی شما آشنا هستند.
این موهبتی برای من از سمت خداست. اجازه دهید نکتهای را بگویم که به نظر خودم اهمیت زیادی دارد. من برای خبرنگاران ارزش زیادی قائل هستم به این دلیل که میتوانند بر جامعه و زندگی هنرمندان تاثیر زیادی بگذارند. ما باید با تمامی کسانی که با آنها در ارتباط هستیم، خوب باشیم و برای همدیگر ارزش قائل شویم چون کار ما لازم و ملزوم یکدیگر است.
میخواهیم کمی به آثار خودتان بپردازیم. «هنوزم چشمای تو مثل شبای پر ستاره است»، یکی از آثار شاخص شماست که به زعم بسیاری هنوز هم که هنوز است اشک شنونده را در میآورد.
حالا هم همینگونه است. مشتریان من وقتی کار را تحویل میگیرند، با حالی متفاوت از پیش من میروند. من همیشه سعی میکنم با هنرم بر اجتماع، تاثیر مثبتی بگذارم. هر که هر گونه میخواهد، کار کند اما کار من باید درست باشد چون یک سری چشمها به دست من دوخته شده پس باید اثرگذار باشم. خدا را شکر به اعتقاد دوستان و اطرافیان، تا کنون هم غیر از این نبوده است.
اگر بخواهید محبوبترین اثرتان را انتخاب کنید، روی «چشمای تو» دست میگذارید؟
شاید عجیب به نظر برسد اما قطعهای را که بیشتر از همه دوست دارم، هیچگاه منتشر نشده و به گوش مردم نرسیده است. آهنگی به نام «دستمال آبی» با شعری از فرهاد شیبانی را ساختم و اجرا کردم که هیچ وقت به صورت رسمی بیرون نیامد، اما هر بار در محافل خصوصی میخواندم، حال همه را دگرگون میکرد.
به عقبتر برگردیم. چه شد که زندگی شما با موسیقی گره خورد و در این عرصه قدم گذاشتید؟
همان طور که قبلتر گفتم ورود حرفهای من به موسیقی با قطعه «آدمک» بود که صدای فریدون فروغی را بر خود داشت و در فیلمی به همین نام نیز منتشر شد. در گروهی نیز فعالیت میکردم و فعالیت موسیقایی خود را در قالب این گروه ادامه میدادم. نوازنده کیبورد ما فردی زرتشتی بود و به واسطه او در برنامه ارامنه شرکت میکردیم. چند سالی به همین ترتیب پیش رفتیم تا این که به پیشنهاد دخترخالهام، خانم سیمین غانم در کلاسهای سلفژ استاد مسلم موسیقی، مرتضی حنانه شرکت کردم. ایشان همیشه به من لطف داشت و میگفت «تورج! روزی آهنگساز بزرگی میشوی چون شناخت خوبی از موسیقی داری.» در واقع خانم غانم با این کار سعی کرد زمینهساز حضور من در تلویزیون شود.
در همین دوره با حبیب محبیان همکلاس شدید؟
بله، زمانی که به کلاسهای تلویزیون میرفتم با حبیب همکلاس شدم. او شخصیتی بسیار ویژه و روحیه حساسی داشت و گوشهگیری میکرد اما در عین حال بسیار مهربان و محجوب بود. موسیقی ارائه شده توسط او هم خیلی متفاوت جلوه میکرد. همان طور که میبینید ما مقلدی از سبک و صدای حبیب نمیبینیم، چرا که موسیقی او در خودش خلاصه میشد. مرگ او روی من تاثیر عمیقی گذاشت. هیچگاه هم متوجه نشدم چرا از ایران رفت، چون او را از نزدیک میشناختم و میدانستم روحیه غربتنشینی ندارد. همیشه هم حسرت میخورم که چرا در سالهای بازگشتش به ایران موفق به دیدارش نشدم. چند باری موقعیت ملاقات دست داد اما هنوز هم نمیدانم چرا به دیدار ختم نشد. کاش او را پیش از مرگ میدیدم و سوالات بیپاسخم را از او میپرسیدم.
با وجود محرومیتی که در این سالها برای خیلی از هنرمندان اتفاق افتاد و محدودیتها و دلشکستگیهایی که رخ داد، هنوز هم به اصولی که خودتان دارید، پایبند هستید؟
ما تاثیری را که باید در جامعه بگذاریم گذاشتهایم. من به خاطر این موضوع از خدا راضی هستم و به خدا قسم همیشه پرودگارم را شکر میکنم. من به اصول خودم پایبندم اما متاسفانه در حال حاضر ارتباط بین دستاندرکاران موسیقی، کم شده است. من نمیآیم شما را پیدا کنم چون گرفتار کار دیگری هستم، دیگری هم نمیآید با من صحبت کند به خاطر این که گرفتار کار دیگری است. ما باید ارتباط نزدیکی داشته باشیم تا بتوانیم تغییری در نسل جدید ایجاد کرده و به بهبود ذائقه موسیقایی و حتی زندگیشان کمک کنیم.
این اتفاقات شما را دلسرد نکرد و باعث نشد به ترک وطن فکر کنید؟
هیچ وقت حتی فکر رفتن از ایران را نیز به ذهنم راه ندادهام. تمام حس و جان من در آب و خاک وطنم ریشه دارد و هر چه دارم از ایران است. خیلیها به من گفتند که از ایران برو چون شرایط کار در آن سوی آبها فراهم است و میتوانی بدون دغدغه آهنگ بسازی و درآمد خوبی هم داشته باشی، اما حتی برای لحظهای هم فکر نکردم که آیا این کار را انجام دهم یا نه. من در ایران به دنیا آمدهام، در ایران بزرگ شدهام و در ایران هم از دنیا میروم.
نوع پرورشی که قبل از انقلاب در زمینه هنر وجود داشت چه تفاوتی کرده است؟ وقتی به انواع ژانرهای موسیقی نگاه میکنیم، می بینیم که خروجیهایی مثل شما، فرهاد مهراد، فریدون فروغی، محمد نوری و ... داشته است...
حالا هم همینطور است ولی ما میدانی نمیبینیم. اگر میدان مناسب فراهم شود، میتوانیم مانور دهیم چون استعدادهای خوبی در ایران داریم. وقتی یک نفر میگوید ماشینم را فروختهام تا بتوانم به داخل این کار بیایم، دلم کباب میشود و قلبم دیگر به سوی موسیقی نمیرود. ما باید کاری کنیم که موضوع از ریشه درست شود. قبل از انقلاب، خیلی از چیزهای ما بیخود بود و مشکلات زیادی هم داشتیم اما کارهایمان «دلی» بود. یک سری موارد از گذشتهها در قلبم مانده که هیچگاه بازگو نکردهام اما کارهایی که خوانندگان لسآنجلسی مانند «ابی» و «ستار» انجام میدهند، قلبم را به درد میآورد و اجازه نمیدهد ساکت بمانم.
اگر این خوانندهها را ببینم با آنها یک صحبت پر سر و صدا انجام میدهم و توضیح میخواهم، چرا که ما باید از موسیقی داخل ایران و از حیثیت و کیفیت کارها دفاع کنیم. آنها فکر کردهاند که هر چه میگویند و هر سبکی که کار میکنند، درست است، در صورتی که غلط میاندیشند! در حال حاضر کارهای آنها در داخل ایران ساخته میشود و سپس به دستشان میرسد. پس چه میگویید و به چه مینازید؟ تمام استعدادهایی که در حال حاضر در موسیقی فعالیت دارند، در داخل ایران هستند. ما باید پرستیژ موسیقی داخل ایران را حفظ کنیم تا فکر نکنند ما اینجا هیچ نداریم و آنها همه چیز دارند. این جا بچه کوچولوهای ما کنسرت میگذارند و چند هزار صندلی را پر میکنند. از سوی دیگر باید فکری برای شکل کار کنیم. الان شرایط سخت و کمی لجامگسیخته شده است. ما میتوانیم با حرفهایمان کمک کنیم تا نوع کار به اصل خودش برگردد، یعنی اسپانسر یا کمپانیهایی باشند که حمایت کنند تا خواننده جوان ما بتواند کارش را انجام دهد.
به عنوان سوال پایانی، فکر میکنید پس از گذشت نزدیک به ۵۰ سال، چه نقشی در موسیقی ایران ایفا کردهاید؟
به جان فرزندم قسم، من فقط می خواهم اثر مثبت بگذارم. الان هر کسی در جامعه فقط به فکر خود و منافعش است اما من دلم برای بچههایی میسوزد که توان خوانندگی دارند ولی پولش را ندارند. مگر ما در گذشته از بچهها پول میگرفتیم؟ ببینید چه قدر سطح این کار پایین آمده که از جوانان علاقهمند پول میگیرند. در گذشته شرکتهایی که کار را تهیه میکردند و سود سرشاری نصیبشان میشد، پول ما را میدادند. الان هم باید همینطور باشد، در حالی که میبینیم جوان میخواهد فرش زیر پایش را بفروشد تا بتواند بخواند. از سوی دیگر میبینیم فردی صرفا به خاطر در اختیار داشتن امکانات مالی وارد این عرصه میشود. مگر میشود صد هزار خواننده پاپ داشته باشیم؟ الان اگر شما به سایتها سر بزنید، هر روز یک خواننده جدید میبینید. گاهی از خودم میپرسم سرنوشت این موسیقی چه خواهد شد؟ باید واقعیتهای جامعه را ببینیم و بفهمیم.
من همیشه گفتهام بچههای دیگر هم مثل بچه خودم هستند. ممکن است فردا بچه من هم خواستههایی داشته باشد و به طور مثال بخواهد به دنبال موسیقی برود. روزی را میبینم که بعد از 10 سال میخواهد برای خودش زندگی درست کند، یک گیتار در دست گرفته و جلو رفته اما به هیچجا نرسیده و هیچ چیزی هم ندارد. نباید بگذاریم این مسئله در جامعه اتفاق بیفتد چون واقعا بچهها گناه دارند؛ بچههایی به دنبال هنر میروند که استعدادشان خوب و حسشان برتر است، پس نباید اجازه دهیم گرفتار شوند اما میبینیم جوانان در سن 30 سالگی ناگزیر از گرفتاری هستند. البته روحیهها هم در حال حاضر دیگر آن روحیههای سابق نیست. خیلی دلم میخواهد به جوانان کمک کنم ولی نمیتوانم. ما باید کاری کنیم که روی جامعه اثر بگذاریم تا جوانترها که به دست ما نگاه میکنند راه صحیح را انتخاب کنند. باید دست کمکرسان داشته باشیم. تا همین چند دهه پیش چهقدر به همدیگر میرسیدیم و چه اندازه محبت داشتیم، حالا چه شده که از بغل همدیگر رد میشویم اما حال یکدیگر را نمیپرسیم؟
اگر در آن روزها تورقی کنیم، متوجه میشویم که حکایت از قصه غم روزگار دارد. باید توجه داشته باشیم این آدمها هستند که روزگار را میسازند پس باید حال جوانان را خوب کرد تا حال روز و روزگارمان خوش شود. امیدوارم وضعیت موسیقی ما سر و سامانی پیدا کند و اگر بدانم که میتوانم گامی هر چند کوچک در جهت کمک بردارم، لحظهای درنگ نمیکنم چرا که دلم برای موسیقی این سرزمین میسوزد و میخواهم یادگاریهای ارزشمندی برای نسل بعد بگذارم.
نظر کاربران
واقعا سبک خاصی داره تورج شعبانخانی عزیز با آلبوم بهار بهار که با استاد محمدعلی بهمنی کار کردند کلی خاطره دارم