گفت و گو با «علیرضا عصار» که جز عشق نمیخواهد
«ما مردمانی عاشق کوروش/ ما قوم در تاریخ جا مانده/ جداً کدام از ما فقط یک بار/ یک خط از آن تاریخ را خوانده؟» وقتی علیرضا عصار در کنسرت سال پیش پشت پیانو نشست و این قطعه را اجرا کرد، با استقبال بی نظیر مخاطبانش مواجه شد و نشان داد که بعد از این سال ها هنوز هم همان تند و تیزی است که با هیچ کس مماشات نمی کند.
من زمانی هم که کارم را شروع کردم، نسل جدید مخاطبم بودند. همیشه این نسل جدید اضافه می شوند. من اصلا این طور فکر نمی کنم که نسل جدید امروز موسیقی خوب گوش نمی دهد و شعر کلاسیک نمی خواند.
من در سال هایی که کار نمی کردم، کمتر موسیقی های تولید خودمان را دنبال می کردم ولی از وقتی تصمیم گرفتم دوباره کار کنم، کم کم پیگیری کردم. الان هم تقریبا تمام موسیقی هایی را که منتشر می شوند، گوش می دهم.
مثل همه جای دنیا هم موسیقی خوب تولید می شود و هم موسیقی بد. ممکن است مقدار و درصد موسیقی خوبی که در کشور ما تولید می شود با کشورهای دیگر فرق می کند. برخلاف چیزی که همه فکر می کنند، مرکز تولید موسیقی جهان، اروپا به خصوص انگلستان است. در آن جا میزان تولیدات موسیقی های قابل اعتنا خیلی بیشتر از ماست ولی ما هم موسیقی های خیلی خوب داریم.
کم بوده ولی به هر حال خوب هم داشته ایم. باز هم می گویم که اگر زاویه دیدمان را عوض کنیم، می توانیم راحت تر بپذیریم. من می گویم اگر کسی دارد برای شادی مردم موسیقی تولید می کند، چرا باید موسیقی جدی تولید کند؟
مدیران تلویزیون هم این را می فهمند ولی برایشان مهم نبوده و کاری نکرده اند. برای همین هم هست که دیگر خیلی از مردم تلویزیون نگاه نمی کنند؛ البته این را هم بگویم که من هیچ عنادی با تلویزیون ندارم و معروفیتم را هم مدیون تلویزیون هستم. به نظرم هنوز هم دیر نشده و مسئولان تلویزیون می توانند، فکری بکنند و با جریان روز جهان هماهنگ شوند. این مملکت پر از بچه های بااستعداد است و می تواند خیلی سریع خودش را برساند.
این وسواس همیشه با من بوده است. چیزی نیست که بگویم آن زمان نبوده و حالا هست. من دو راه داشتم، یکی این که به همان مخاطبی که خدا را شکر کم نیست، بسنده کنم و به همان سبک و سیاق کار کنم که به نظر ایدئولوژی بدی هم نیست، چون من تا حدی می توانم از خود حقیقی ام فاصله بگیرم و اعتقاداتم قطع شود. اضطراب نداشتم. بیشتر اشتیاق بود که زودتر این کارها منتشر شوند تا روزی جلوی دو جوان مثل شماها بنشینم که در عرض یک هفته این قدر کارها را گوش داده باشید که با من با زبان همین آلبوم صحبت کنید. این نشان دهنده این است که انتخابم اشتباه نبوده است.
جمله ات را اصلاح کنم، شش سال نه، 11 سال. «نهان مکن» آخرین آلبومی است که همراه با آقای روحانی تولید و سال 85 منتشر کردیم. بعد پنج سال کار نکردم و آلبوم «محتسب» را منتشر کردم. این آلبوم را قبل تر ساخته بودم و قطعه «محتسب» را در کنسرت سال 83 زده بودم. و از سال 83 تا 90 در آن سال های عجیب و غریب مشغول گرفتن مجوز بودیم. آن همه سمینار پروین اعتصامی در کشور برگزار می شد ولی به معروف ترین شعرش مجوز نمی دادند. در نهایت هم کار از طریق حوزه هنری منتشر شد که مجوز وزارت ارشاد وقت را نمی خواست، البته الان می بینم وزارت ارشاد خیلی بهتر شده است. این ها را گفتم که بگویم آلبوم «محتسب» را آلبوم جدیدی حساب نمی کنم و در حقیقت 11 سال است که کار نمی کنم و تک و توک آهنگ خوانده ام.
بله، خوب هم یادم است، کلی با هم خندیدیم، البته می خواستم کله اش را بکنم. بنده خدا خودش در جریان نبود و ادمین توییترش شب قبل از بلیت فروش نظرسنجی گذاشته بود: «کیا میان کنسرت علیرضا عصار؟» در نظرسنجی ای که ۲۰۰ هزار نفر شرکت کرده اند، ۱۰ درصد گفته اند می آییم و ۹۰ درصد هم گفته اند نمی آییم. عدد درستی است درواقع و ۲۰ هزار نفر به کنسرت من آمدند ولی درصد که ایجاد شد، کمیک بود. این را هم در نظر بگیرید که توییتر آقای انصاری است دیگر و کمدی ماجرا بیشتر می شود.
خیلی ها فکر می کنند که عصار عوض شده است. ترانه خیلی واضح است و من فکر نمی کنم که اصلا تناقضی با قطعه «وطن» داشته باشد.
زمان نیست. آن قدر وقت نداریم که در لفافه حرف بزنیم.
این جرئت از این جا نشئت می گیرد که توجه کیفی به این موضوعات وجود دارد و وقتی به کارت توجه می شود، این شهامت را پیدا می کنی که خیلی چیزها را بگویی. من نمی خوانم که فقط خوانده باشم. هیچ وقت به خوانندگی صرفا به عنوان شغل و منبع درآمد نگاه نکرده ام وگرنه باید مسیر دیگری را می رفتم. به دلیل وجود رسانه ها و شبکه های اجتماعی، همه، همه چیز را می بینند و می فهمند. این دیگر یک تصمیم شخصی است که چقدر از حرف هایی را که باید بزند، بگوید. زمانی که من «خیابان خواب ها» را خواندم، هیچ کس به هیچ چیز اعتراض نمی کرد.
من اصولا هیچ وقت نگران هیچ چیز نبوده ام.
حیف بودنش ر ا دیگر شما باید بگویید ولی من تا کی می توانم بگویم «خیال نکن نباشی بدون تو می میرم»؟ آن کارهای عاشقانه زیبا هستند ولی لزوما فقط همین حرف ها را زدن، کافی نیست.
اصلا، همین امروز که شما را دیدم، 80 درصد خستگی هایم در رفت. چرا باید خسته بشوم؟
نه، اشتیاقم بیشتر شده است. مشکلات که همیشه هست، چون آدم هایی که اطلاعاتی ندارند در مورد چیزهای تخصصی مثل موسیقی، سینما و ادبیات تصمیم می گیرند. اگر این کارها را به اهلش بسپارند، انرژی کمتری از ما صرف می شود، کمتر خسته می شویم و بیشتر می توانیم کار کنیم. من یک بار بیشتر نمی توانم زندگی کنم و 10 سالش رفت؛ 10 سالی که می توانستم کار کنم، البته وقتی می بینم چه 10 سال هایی از چه آدم هایی رفته است، رویم نمی شود اعتراض کنم.
امسال از روزی که تصمیم گرفتم کنسرت بگذارم، فعالیتم را در فضای مجازی جدی تر کردم. از روز اولی که پست گذاشتم تا الان ۱۰ هزار نفر اضافه شدند. الان که تصمیم دارم کنسرت هایم را برگزار کنم، فعالیتم را در فضای مجازی هم جدی تر می کنم. تا قبل از این، چیزی برای گفتن نداشتم. وقتی در خانه نشسته ام و کتاب می خوانم، چه چیزی را با مردم به اشتراک بگذارم.
نه، به طور کلی اطلاعاتم صفر است. یک بار می خواستیم در اینستاگرام لایو بگذاریم، آبرویمان رفت. نمی دانستم که وقتی لایو می گذارم، مردم صدایم را می شنوند. به دوستم می گفتم که این هایی که این جا هستند، کی هستند؟ گفت هیس این ها هر چیزی بگویی می بینند و می شنوند. همه حرف های من و دوستم را شنیده بودند و کلی دایرکت دادند و حرف های بانمک زدند.
بخشی را که از بین ادبیات کلاسیک انتخاب می کنم، صرفا سلیقه شخصی است. خیلی به جد تصمیم گرفته ام که روی اشعار سعدی کار کنم.
من همیشه اعتقاد داشته ام: «وطن یعنی تمام سهم یک ملت ز دنیا» من عاشق این خاک. جایی است که به دنیا آمده ام و اجدادم داخلش خاک شده اند و جایی است که بچه های نوعی ام قرار است زندگی کنند. در چنین شرایطی چرا وقتی فکر می کنم یک چیزی غلط است، بگویم؟ بخش اجتماعی اشعار هم به این صورت انتخاب می شود. یک بخش عاشقانه ای هم هست که کاملا سلیقه ای است. من ژانر عاشقانه را خیلی دوست دارم و از روز اولی که شروع کرده ام، خیلی با وسواس این اشعار و ترانه های عاشقانه را انتخاب می کنم. درواقع دو بخش از انتخاب اشعار سلیقه شخصی است و یک بخش با اتفاقات پیرامونی مان ارتباط دارد.
نه، اصلا، باید خود شعر و مفهومش را دوست داشته باشم.
نه، برنامه ام این است که اگر مسئله خاصی پیش نیاید، با همان فرمتی که قبلا کار می کردم، کار کنم، البته با تغییرات و به روزرسانی های امروزی. دیگر مثل قبل نیست که آدم ها یک سال روی یک آلبوم کار کنند و بعد منتشرش کنند. معمولا در طول سال چندین تک آهنگ منتشر می کنند و من هم طبیعتا همین کارها را خواهم کرد.
وقتی با علیرضا عصار از مافیای موسیقی ای که صدای خیلی ها را درآورده گفتیم، گفت که در جریان این اتفاقات نیست. «نه من متوجه مافیا نشده ام. شاید چون تازه رسیده ام و خبر ندارم اما برنامه های کنسرتمان در تهران و شهرستان ها برقرار است.»
خوش صحبتی علیرضا عصار باعث شد با او از هر دری حرف بزنیم و مسائل را از دیدگاه او بررسی کنیم. دغدغه مندی آثار عصار هم یکی از مباحثی بود که راجع به آن صحبت کردیم و عصار تمام قد از دغدغه هایش دفاع کرد. جالب است که برخلاف بیشتر هم نسلانش، نسل جدید را بی سواد و سطحی نمی داند.
ضدعشق محترمانه و رئالی بود، چون همه ما راحت حرفمان را پس می گیریم. من در کارهایم دغدغه هایم را می گویم چون تو نمی توانی در این کره خاکی زندگی کنی و نسبت به همه چیز بی تفاوت باشی. بگویی به من چه لایه اُزون سوراخ شده، به من چه آب کم است و...
بله، با این حال من به این قائلم که در نسل جدید هم آدم هایی هستند که به دنبا اهمیت می دهند، کتاب و موسیقی و فیلم خوب را دنبال می کنند. شما دو نفر مصداق بارز همین حرفم هستید. اصلا فکر نمی کنم با یک دختر و پسر شصتی و هفتادی صحبت می کنم. احساس می کنم با دو انسان همسن خودم حرف می زنم که می دانند درباره چه چیزی صحبت می کنند. به نظر من در نسل شما آدم هایی مثل خودتان زیاد هستند و این مسئله در من اشتیاقی ایجاد می کند که بروم «فتوای تاک» را بسازم. این طوری می شود که من دست و دلم می لرزد که در آلبوم بعدی باید برای این نسل چه چیزی بخوانم و این که رفتار موسیقایی ام چگونه باشد؟ اگر فقط شما دو نفر مخاطب من باشید، همین قدر وسواس دارم و اصلا کمیت اولویت نیست و کیفیت برایم مهم است. کلیشه ای و شعاری حرف نمی زنم. قبلا هم همین طوری بودم و حالا هم همین طور هستم.
نه، زمان ما هم کسانی بوده اند که نه کتاب می خواندند و نه فیلم می دیدند و نه به اتفاقات پیرامونشان توجه می کردند. هنوز هم همان طور هستند.
باورش سخت است ولی علیرضا عصار تا بیست و نه سالگی علاقه خاصی به خوانندگی نداشته و سرش به کارهای دیگری گرم بوده، البته هیچ وقت از موسیقی دور نبوده و از پنج سالگی پیش استاد مصطفی کمال پورتراب پیانو زدن یاد گرفته و در شانزده سالگی هم اجرای صحنه ای داشته. این اطلاعات سوال هایی در ذهن مان ایجاد کرد که باعث شد در اواسط بحث مان نقبی هم بزنیم به گذشته و دوران کودکی علیرضا عصار.
بله، پیانو می زدم. من شاگرد مرحوم استاد پورتراب بودم، البته قرار نبود شاگردشان باشم. من را پیش ایشان بردند تا برای آموزش به کسی معرفی کنند. اما وقتی برایشان پیانو زدم، گفتند بیا پیش خودم. چهارشنبه ها کلاس داشتم و آخرین ساعت تمرین را به من می دادند. خودشان و همسرشان تنها بودند و بعد از کلاس من را برای شام نگه می داشتند. خیلی شب های عجیبی بود، چون آقای پورتراب به بداخلاقی معروف بودند ولی با من خیلی خوب بودند. هیچ کس باورش نمی شد که با من شوخی می کنند. من در کنار ایشان کلی یاد گرفتم و «راخمانینفت» می زدم. سال ها گذشت و من خواننده شدم. یک شب در بک استیج ایشان را دیدم و همدیگر را بغل کردیم. با همان لحن همیشگی اش گفت: «من این همه وقت گذاشتم و با تو راخمانینف کار کردم.، آمدی خواننده شدی؟» (می خندد)
من برای هیچ کدام از این کارها برنامه ریزی نداشتم و همه شان مرحله به مرحله پیش آمد. اما الان از مسیری که طی کرده ام، خوشحالم. یک جاهایی سخت و غم انگیز و دلتنگ کننده بود ولی تهش این است که همه ما روزی بدون در نظر گرفتن جزییات به مسیری که طی کرده ایم، فکر می کنیم. من به عنوان یک آدم چهل و هفت، هشت ساله وقتی به مسیری که طی کرده ام نگاه می کنم، برآیند مسیر خوشحالم می کند و فکر می کنم که واقعا آدم خوشبختی هستم. بخش عمده ای از این حال خوب را مدیون آدم هایی مثل شما هستم. وقتی به گذشته فکر می کنی، مجموعه فعالیت ها حسی را در تو به وجود می آورد که مثبت یا منفی است.
حتما به ذهنم می آید ولی دیگر به آن فکر نمی کنم. چرا آدم باید به چیزهای بد فکر کند.
ارسال نظر