داستانهایی برای تجليل از انسانيت
مریلین رابینسون که یکی از صد چهره برجسته مجله تایم در سال ۲۰۱۶ بود، در طول حیات حرفهای داستاننویسیاش از ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۷ فقط چهار رمان نوشته است...
1-گیلیاد؛ داستان پدر و پسر
دنیای مریلین رابینسون سراسر کشف و شهود و بررسی احوال انسان تنهای قرن حاضر است؛ پریشانی و سرگشتگی آدمهای تنها که بین دو دنیای مادی و معنوی غوطه میخورند و گاهی راه به جایی نمیبرند، برای حفظ خانواده و داشتههایشان تا پای جان و شرف مبارزه میکنند تا بنیان خانواده را در خانههای خود، محلهها و زادگاه بومی حفظ کنند.
رمان «گیلیاد» در دنیایی مردانه، روایتگر زندگی کسالتبار پیرمردی است که همه عمرش را به وعظ گذرانده و حالا در آستانه مرگ، با بیماری دستوپنجه نرم میکند و به خاطر اختلاف سنی حدود هفتاد سال با تنها فرزندش که پسربچهای خردسال است، و ترس از قضاوت و درکنشدن توسط وی، همه زندگی خود را روی کاغذ میآورد تا پسرک به گاه جوانی احوالات و روحیات پدرش را مرور کند.
رمان «گیلیاد» در دنیای مردانهاش، در حال کنکاش احوالات انسان است. در پی یافتن آرامشی درونی که نه با وعظ و معنویات ظاهری بلکه با داشتن معصومیتی کودکانه قابل دسترسی است. بیماری، جنگ، غلبه بر نفس و گهگاه تبعیت از جهانی که در حال مادیشدن است، به ما یادآوری میکند که در این جهان فانی، تنها هیچ است که به کار میآید و ما مشغول همه هستیم. فضای کاریزماتیک داستان، دنیایی میسازد که گاهی جنبههای معنوی، سیاسی و گاهی تاریخی به آن میبخشد. شخصیتهای مرد، اکثرا فرسوده، خسته و درگیر پارادوکسهای ذهنی و روانی هستند. آنها در برزخی دستوپا میزنند که روحشان را خسته و مشوش کرده است؛ دنیای میان ماندن و رفتن!
زنها کمرنگ، در حاشیه، اما تاثیرگذارند. از این حیث که نویسنده داستان زنی سالخورده است، برخی تصورات مردانه و کنکاش در دنیای آنها درخور توجه است. رابینسون سعی میکند به دور از خلق فضاسازیهای شاعرانه، فضایی مردانه خلق کند و آن را به خواننده بقبولاند. و البته که گاهی نیز موفق عمل کرده است. رمان «گیلیاد» به جریان سیال ذهن نزدیک میشود.
راوی، روزگاری را مرور میکند که پدربزرگ واعظ اما مردمفریبش، در استحالهای از تقدسمآبی افراطی و ریاکارانه، در روزگار سختی و جنگ، همه داشتههای خانواده را به فقرا میبخشد و خانواده خویش را به رنج و سختی میاندازد. اعمال او از نظر راوی که در آن زمان دوران طفولیت را میگذرانده است، غیرقابل بخشش و مالیخولیایی است. پیرمرد حتی برای اثبات تقدس خویش به جنگ میرود و چشمش را از دست میدهد. نویسنده در اشارهای زیبا و کنایهآمیز، پیرمردی را ترسیم میکند که یک چشمش را در جنگ از دست میدهد و از آن پس به همه جهان تنها با یک چشم مینگرد که نشانهای از افراطیگری و تکبعدیبودن اوست... «گیلیاد» داستان کشمکش تقابل نسلهاست؛ اثری که در آن رگههای عشق، تاریخ، سیاست، اجتماع و اخلاق بهخوبی مشهود است.
۲-خانه؛ جایی برای بازگشت
در رمان «خانه»، برعکس رمان «گیلیاد»، قرار است فضای داستان بر محور حضور زن باشد. در «گیلیاد» مردها همهچیز را بر عهده دارند، اما واقعیت این است که دنیای کمرنگ و به چشمنیامده زن، همه هستی مرد را رنگوبو میبخشد. در داستان «خانه»، زن پررنگتر میشود. در این اثر نویسنده از منظر دیگری به «گیلیاد» میپردازد. همان شخصیتها باز هم تکرار میشوند اما قهرمان دختری است اندوهگین و مهربان به نام گلوری.
وی پس از ناکامی در عشق، از شهری که در آن معلم بوده است به خانه پدری بازمیگردد تا بار عاطفی خانه و خانواده را به دوش بکشد. اوست که با حضور بهظاهر در حاشیهماندهاش به همه کارهای خانه و خانواده انسجام میدهد. بار تنهای پدر را به دوش میکشد و از دردهای جک، برادر نادم و گناهکار خویش میکاهد. رمان «خانه» از زبان اولشخص و گاهی دانای کل روایت میشود؛ روایت کشیشی پیر و در حال احتضار و جک، پسر خانواده در آستانه میانسالی، با کولهباری از شرم و خطا و ندانمکاری.
در این اثر نیز مانند «گیلیاد»، حس کاریزماتیک داستان حفظ میشود. نویسنده گاهی در نظر مخاطب کشیشی جلوه میکند که این متن را تنها به عنوان موعظه نگاشته است. سخنان و تجاربی که قرار است در قالب داستان برای مردمی که روی نیمکت کلیسا با دهان باز کشیش را نظاره میکنند، خطابه شود.
اما آنچه که از متن کتاب و هدف نوشتار آن دست میدهد این است که خانه جایی است که خصوصیترین مسائل افراد، از هر طبقه و باور در آن روی میدهد. دریای پرتلاطم خاطرات! دیوارهایش رازهای مگوی فراوانی در خود دارد و حائلی امن است بین دنیای بیرون و درون. خانه بدون حضور زن، امن نیست. مردهای تنها، خسته و منزوی، مردهایی که روی تراس در تنهایی خود با دود سیگار غرق میشوند و بوی خوش نان میتواند از زندگی لبریزشان کند.
زن در همهجای خانه حضور مستقیم دارد. شاید در بحثهای مردانه سیاسی و ورزشی و اقتصادی خانهها و ملتها به چشم نیاید اما حضور او باعث سکون و آرامش مردانی است که سعادت را پشت در خانه جا گذاشتهاند و به دنبال مکانی امن هستند. فرشتهای که میتواند در را باز کند و سعادت را به داخل رهنمون شود. همان موجود به ظاهر ضعیف که چرخ بار عاطفی خانه بدون او نمیچرخد.
مریلین رابینسون به ما یادآور میشود که: خانه تنها مکانی است که همه یک روز به آن برمیگردند. حتا با گذشت نسلها و فاصله بین آنها. جایی برای بازگشتن، مرورکردن خاطرات و در آرامش ُردن و زن تنها کلید عبور از در همه خانههای دنیاست.
3-خانهداری؛ روایت اندوه و حسرت
در رمان «خانهداری» که اوج هیجانات، احساسات و افکار نویسنده را بروز میدهد، داستان، از زبان اولشخص روایت میشود. روتی، خواهر بزرگتر و نوه خانواده در تقابل بین سه نسل، روایتگر تنهایی و حسرت زنان تنهاست. زنانی که بدون مردان روزگار میگذرانند. در تنهایی، اندوه و حسرت. زنانی که از پس تنهایی و غریزه مادربودنشان، با نگاه به پنجرهها در شب، ارواح سرگردان کودکانی را میبینند که از فرط سرما، ترس و گرسنگی، کنار جاده گریه میکنند و با این همه مردان غیرمسئول جهان یکییکی گم میشوند.
در رمان «خانهداری» اشاراتی ظریف و سنجیده درک فضای داستان را برای خواننده ملموستر میکند و به وی اجازه میدهد تا خود را در نقش شخصیتهای اصلی داستان تصور کند. تصور فضاهای خالص و ناب و همچنین توصیفات جاندار و پرمایه داستان سطور را همچون دیدن فیلمی خوشساخت و پرمفهوم به مذاق خواننده شیرین میکنند. اشارات کنایهآمیز و غیرمستقیم نیز از این دست است.
نویسنده رمان، آنجا که قرار است از سستی زندگی و پوچبودن و بیریشگی زیستن، بدون خانواده حرف به میان بیاورد، خانهای را تجسم میکند که آب همهجای آن را فراگرفته و اسباب و وسایلی که با موجهای کوتاه و بلند آب واژگون میشوند و معلق هستند. آب اتاق مادربزرگ را نیز دربرگرفته است، بیشتر از هر جای دیگر خانه. مادربزرگ، در بروز همه این مشکلات نقش اساسی را بر عهده دارد. او زنی است خشک و خشن که محبتکردن و عشقورزیدن را نمیداند!
مریلین رابینسون به دور از پزهای سانتیمانتالیستی و اداهای شبهروشنفکری نخنماشده قرن بیستمی و بیستویکمی مثل راهپیداکردن عقاید و تفکرات اگزیستانسیالیستی که بعد از جنگ جهانی دوم در ادبیات رسوخ کرد و ابتدا در ادبیات آلمان و سپس به فرانسه، ایتالیا و سایر نقاط جهان رسید و در محافل ادبی و مطبوعات تأثیر گذاشت، به دنیایی متعالیتر و معنویتی بکرتر اشاره دارد. وی در رد نگرش اروتیکوار به ادبیات داستانی در قرن حاضر، مدعی سفت و سخت نگرش معنوی در جهانی عاری از معنویت و عاطفه است. از نظر او، تنهایی آدمها از جایی شروع میشود که «من»، در خود پررنگ میشود و «دیگری» از یاد میرود.
مریلین رابینسون در طرح این سه رمان متذکر میشود، آنها که تنها بر خود تمرکز میکنند، عاقبتی تاثربرانگیز خواهند داشت و نسلی که از ایشان باقی میماند، نسلی سردرگم، تنها و غالبا پوچگرا است!
نظر کاربران
عالی بود