«عبدالجبار کاکایی»؛ زبان نسل دهه ٦٠
زمانی که در کوچهپسکوچههای محروم و غریب ایلام قدم میزد، کسی نمیدانست روزی به یکی از ترانهسراهای تأثیرگذار ایرانزمین بدل میشود.
![زبان نسل دهه ٦٠ زبان نسل دهه ٦٠](https://static2.bartarinha.ir/servev2/DFlZDA1ZTNkO/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
ابتدا بگویید در کجا و چه بافتی متولد شدید و رشد کردید؟ وضع اقتصادی و فرهنگی خانوادهتان چطور بود و چه تأثیراتی پذیرفتید که نخستین بار با شعر مواجه شدید؟
من اهل ایلام هستم. خانواده ما از تبار مستوفیها و مأموران مالیات بودند که خراج میگرفتند. اجدادشان مستوفیان والیان لرستان و ایلام بودند که به عبداللهیها شهرت داشتند، چراکه جدشان عبدالله بود و بسیاری از آنها با خان یعنی حسین قلیخان ابوقداره و پسرش، غلامرضا خان همکاری میکردند. جد پدری ما که مرحوم اسکندر باشد جزو آخرین مستوفیان خان بوده است. پس از اینکه در سال ١٣٠٧، رضا خان آمد و ایلات را تحت انقیاد حکومت مرکزی درآورد، بخشی از آنها در مواجهه با سپاه قزاقهایی که از مرکز آمده بودند، عقبنشینی کردند.
شما متولد چه سالی هستید؟
من متولد سال ١٣٤٢ هستم. زمانی به دنیا آمدم که پدرم ساکن ایلام بود، ولی در این مدت به عراق هم رفتوآمد داشت. او بعد از ٥، ٦ ماه دوباره به بغداد رفت، چون کارش در عراق بود. آن زمان دسترسی به تهران کم بود، زیرا تهران به نسبت بغداد از ما دورتر بود. بغداد در آن دوران یک پایتخت پیشرفته و توسعهیافته بود و مرکز کار محسوب میشد. پدرم هم جزو نیروهای کار بود و در جستوجوی کار به عراق میرفت، به همین دلیل بین عراق و ایران تردد داشت و البته خانواده ما هم به شکلی بین عراق و ایران تردد میکرد.
این مسأله، مشکلی برای خانواده شما ایجاد نمیکرد؟
البته ما عنوان ایرانی داشتیم، چون شناسنامههای ما ایرانی بود، تا اینکه حکومت عراق ضوابط و قوانین را سختتر و اقامت را منوط به پذیرش شناسنامه عراقی میکند. خانواده ما مثل دهها خانواده دیگر چنین موضوعی را نمیپذیرد و از عراق اخراج میشود. آنها پس از اخراج، ساکن ایلام میشوند؛ شهری مرزی که از پیش ساکنش بودهاند. از سال ١٣٤٢ که من به دنیا آمدم تا سال١٣٤٣ در عراق بودیم و در این سال دوباره به ایران برگشتیم و ماندنی شدیم. پدرم تا مدتی در رفتوآمد بود، تا اینکه مرزها به صورت سفت و سخت بسته شد و دیگر امکان تردد وجود نداشت. بخشی از زندگی ما در عراق ماند، ولی دیگر کلا فراموش شد.
پس شما از تباری کُرد هستید. درست است؟
مردمی که بین این دو منطقه رفتوآمد میکردند، معروف به کُردهای فِیلی هستند. فقط همتبار ما نبودند، درواقع بخش وسیعی از مردم ایران هستند که به کُردهای فِیلی معروفند؛ کُردهایی که هم کُرد و هم شیعه هستند. در حقیقت به جهت اعتقادی بر مذهب تشیع هستند و از جهت زبان و نژادی، کُرد هستند. البته به واسطه واجد بودن شرایط کُرد و شیعهبودن بشدت مورد عناد نظام بعث عراق قرار داشتند. صدام حسین هم با کُردها در شمال و هم با شیعهها در جنوب مشکل داشت، اما این مجموعه نژادی که کُردهای فِیلی به آنها گفته میشود هر دو خصلت را داشتند، در نتیجه بیشتر مورد فشار و بیخانمانی بودند. سرنوشت این جمعیت ١٧، ١٨ میلیونی هم بسیار دردناک است و میتوان راجع به آنها یک رمان نوشت.
شعر و شاعری در خانواده شما نیز ریشه داشت؟
ذهن پدرم پر از شعرهای اشرف الدین قزوینی، میرزاده عشقی و آثار دوره مشروطه بود، به این خاطر که روزنامههای مشروطهخواهان در بغداد، مصر و چند جای دیگر بهخوبی توزیع میشد. پدرم نیز این روزنامهها را دیده و در حافظه نگه داشته بود. وقتی سر از تخم درآوردم، کمکم بزرگ شدم و چشم و گوشم به مطالعه باز شد، به کتابهایی که در منزل پدرم دسترسی داشتم یا رسالههای عربی گریزی میزدم. پدرم به زبان عربی تسلط داشت و بخشهای زیادی از نهجالبلاغه و قرآن را حفظ بود. رساله آیتالله خویی و کتابهای عربی در خانه ما وجود داشت. آثار دوران مشروطه نیز در منزل ما دیده میشد که بیشتر علاقه من به این آثار بود. از میان دیوانهای کلاسیک هم دیوان حافظ و باباطاهر در منزل ما یافت میشد و آشنایی من با شعر و شاعری هم از همین کتابهایی آغاز شد که در منزلمان وجود داشت. داشتن یک کتابخانه که جزو سرگرمیهای دوران نوجوانی من بود، بخش ثابت زندگی ما محسوب میشد.
پدر در کشیده شدنتان به سمت مطالعه چه نقشی داشت؟
گاهی اوقات پدرم کتابهای عربی ازجمله نهجالبلاغه را با صدای بلند میخواند و ما گوش میدادیم، ولی رفتن به سمت کتابهای شعر کاملا خودجوش بود. شاید ذهنم به خاطر تکرار شعرخوانیهای پدرم از اشرفالدین قزوینی یا میرزاده عشقی و از حفظ خواندن امثال و اشعار عربی، موزون شده بود و به همین خاطر از کلام موزون لذت میبردم. همین موضوع سبب شد سراغ دیوانها و کتابهای شعر بروم و اشعار را بخوانم و حفظ کنم. میتوان گفت علاقهام به شعر، داستان و قصه از همان زمان شروع شد. یادم میآید آن زمان شاه با توجه به اصطلاحات نهضت انقلاب سفیدی که به راه انداخت، سپاه دانش و بهداشت را به مناطق مختلف اعزام کرد. در نتیجه کتابخانه و کتابفروشیهایی برای نخستین بار در ایران راه افتاد که گردانندگانش همین نیروهای سپاه دانش بودند. من نخستینبار از آن کتابخانهها کتاب میگرفتم و میخواندم. به همین نحو به مطالعه و خواندن در این حوزه نیز ورود کردیم.
دوران تحصیل را در کدام مدارس پشتسر گذاشتید؟
دوران ابتدایی من در مدرسه حکیم نظامی در ایلام سپری شد و دوره راهنمایی را در مدرسه حکیم عمر خیام خواندم. دوران دبیرستان را نیز در دبیرستانی به نام امیرکبیر پشت سر گذاشتم. سال سوم دبیرستان مصادف با پیروزی انقلاب شد. شاید بتوان گفت تا زمان انقلاب، چیزی بهعنوان نگارش، نوشته یا خلاقیت ادبی به جز انشاهایی که برای مدرسه مینوشتم، نداشتم. بیشتر دغدغهام مطالعه و خواندن بود. محیط ایلام از جهت فرهنگی و اقتصادی، محیط فقیری به شمار میرفت و ارتباطات و تعاملات فرهنگی هم ضعیف بود و اعتمادبهنفسی هم وجود نداشت که تصور کنیم خودمان میتوانیم مولد اثر ادبی باشیم. پیش از من هم شاعر پارسیگوی قویای در منطقه ایلام نبود که الگویی برای من شود.
اشعار کُردی در خانه توسط پدرتان زمزمه نمیشد؟
اتفاقا پدرم ابیات زیادی از اشعار کُردی را حفظ بود. همانطور که گفتم پیش از من هیچ شاعر شناختهشده فارسیزبانی در منطقه ما نبود، حتی نخستین انجمن ادبی را من در ایلام راه انداختم. تعدادی از دوستانم را جمع کردم و با کسانی که به شعر علاقهمند بودند، انجمنی را تشکیل دادیم. این اتفاق در سال ١٣٥٩ تقریبا همزمان با آغاز جنگ رخ داد. با شدت گرفتن بمبارانها در کتابخانهای به نام پارک کودک جمع میشدیم. آقای بهروز یاسمی، ظاهر سارایی، بخشوده، خانم آفاق شوهانی و... بودند. بعدها آقای جلیل صفربیگی و یعقوبیان به این جمع اضافه شدند. همه کسانی که اسم بردم، الان چهرههایی شناختهشده در شعر کشورمان هستند.
![زبان نسل دهه ٦٠ زبان نسل دهه ٦٠](https://static3.bartarinha.ir/servev2/jcwMDI0OThkM/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
کمی دراینباره صحبت کنید که ورودتان به حوزه هنری چگونه شکل گرفت؟
ورودم به حوزه هنری را میتوان نقطه مهمی در زندگی من و همدورههایم دانست. نهتنها از تأثیرات مثبت حوزه در آن سالها نمیتوان گذشت، بلکه در عین حال میتوان گفت یک نوع دیدگاه فکری در آنجا بروز و ظهور داشت و شاید اقتضایش نیز همین بود. من در دانشکدهای در جنوب شهر تهران یعنی شهرری درس میخواندم و گاهی اوقات شعرهایم را برای مطبوعات و مسابقات ادبی میفرستادم. یادم میآید مسابقهای در مجلهای به نام «امید انقلاب» برگزار میشد.
یعنی تا آن زمان حضور متمرکزی در انجمنهای شعری نداشتید؟
نخستینبار با آقای قزوه در سال ١٣٦٢ به جلسهای به نام «انجمن شاعران مسلمان حوزه هنری» ملحق شدیم. همانطور که میدانید در سال ١٣٦١-١٣٦٠ آن اتفاقات خیابانی و تندوتیز افتاد، اما بعد از اینکه فضا نسبتا به آرامش رسید، بچههایی که در آن محیط جمع شده بودند، جلسات منظمتری برگزار کردند. انصافا دوران روشنی بود و فضای دگم و بستهای وجود نداشت. البته بیرون از آن فضا، محیطهای بسته زیادی بودند و امکان تبادلنظر و طرح بحث و اندیشه نبود، اما در حوزه هنری، جمعیتی حضور داشتند که الان میتوانم به آنها صفت «روشنفکر دینی» را اطلاق کنم. در آن محیط احساس میکردیم که با آرامشخاطر میشود شعر خواند و نقد شعر شنید. بچههای ما به جنگ، انقلاب و حرکت مردمی انقلاب اعتقاد داشتند.
آن روزها شما تنها حلقه ادبی فعال در تهران محسوب میشدید؟
همزمان با آن حلقه، حلقههای دیگری هم در تهران بودند. مثلا در روزنامه کیهان، حلقه دیگری موازی با آن حلقه ادبی وجود داشت. البته آنها بیشتر کارهای ایدئولوژیک و سیاسی انجام میدادند. من با آن حلقه ارتباطی نداشتم و به جمعشان هم نرفتم و اطلاعی ندارم که وضعیتش چطوری بود، اما به نظرم سنجش ادبی، توان ذوقی و استعداد تنها چیزی بود که میتوانست در جمع ما بدرخشد، یعنی اگر اثر خوبی داشتی، بیشتر طرف توجه قرار میگرفتی.
چرا حیات این انجمن متوقف شد؟
آن جمع تحت فشار سازمان تبلیغات اسلامی و جریانهای دیگری قرار گرفت که تصور میکردند این گروه موظف است در جهت مأموریتهای سیاسی شعر بگوید و در مجامع عمومی، شعرهایش را عوض کند. تصوری وجود داشت که اعضای این گروه، ابزار انتقال اندیشههای سیاسی هستند، ولی چنین پذیرشی در آن جمع دیده نمیشد، چون آن جمع برای خودش صاحب ایده و نظر بود. بهطور مثال یادم میآید که زمانی طرح جمعآوری آثار مرحوم مطهری از دانشگاهها پیش آمد.
پس میتوان گفت فضایی بشدت سیاسی حاکم بوده که حتی بر محافل ادبی نیز تأثیر میگذاشته است...
خطهای سیاسی موجود در جامعه در آن زمان موسوم به خط یک و خط دو بود. خط یک، شاگردان انقلابی امامخمینی محسوب میشدند که تحتتأثیر اندیشههای دکتر شریعتی و امامخمینی قرار داشته و به فکر سیاسیکردن اسلام بودند. آنها جستوجوگر یک اسلام سیاسی بودند و میخواستند از سنتگرایی مورد نظرشان که امامخمینی در چند خطابه از آن اظهار برائت و دوری کرد، فاصله بگیرند و درواقع به تقریب مذاهب و وحدت ادیان فکر میکردند.
![زبان نسل دهه ٦٠ زبان نسل دهه ٦٠](https://static2.bartarinha.ir/servev2/TcyYjFkZDM4M/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
نخستینباری که ترانه شما با موسیقی درآمیخت و به شکل قطعه موسیقایی منتشر شد، چه زمانی بود؟
دومین شعرم را با نام «بوی سیب» گفتم، این شعر حکایت جنازههایی بود که از زیر خاک پیدا میشد و برمیگشت و آن هم لحن انتقادی تندوتیزی داشت، ولی به شکل دو اثر موسیقایی اجرا شد و برای نخستینبار من را به وادی موسیقی پیوند داد. البته مدتی بود که موسیقی پاپ رواج پیدا کرده و تعدادی ترانهسرا نیز فعالیت میکردند. آنطور که به خاطر دارم آقای گلرویی و چند ترانهسرای دیگر کار میکردند. آقای معلم هم ترانههایی میگفت که از طریق رادیو پخش میشد.
قطعه گل ناز بشدت هم مورد توجه قرار گرفت. در این شعر نیز نسل جدید را خطاب قرار دادید؟
میتوان گفت شعر «گل نازم تو با من مهربون باش، برا چشمام پل رنگینکمان باش، اسیر باد و بارونم شب و روز، گل این باغ بینام و نشون باش» این باغ بینام و نشان همان نسل دهه ٦٠ است که درواقع بیشترین فداکاریها را برای کشورش انجام داد، ولی بیبهرهترین نسل در تاریخ خودش بود.
نظر کاربران
نسل دهه 60 نه و نسل دهه پنجاه و چهل ،نسل دهه 60 که تو انقلاب نبود دوران جنگ هم که همشون بچه بودن و بالاخره رفاهشون بهتر از دهه پنجاهی ها بود ،دهه پنجاهی ها له شدن مابین انقلاب و جنگ