گفت و گو با «رامیز قلیاف»، نوازنده شهیر تار آذربایجان
این سومین بار است که رامیز قلیاف به همراه ارکستری با ترکیب سازهای غربی در ایران روی صحنه رفته است
روزنامه اعتماد - نيوشا مزيدآبادي: این سومین بار است که رامیز قلیاف به همراه ارکستری با ترکیب سازهای غربی در ایران روی صحنه رفته است؛ دو بار به همراه ارکستر موسیقی ملی به رهبری فرهاد فخرالدینی و این بار هم به همراه ارکستر سمفونیک «فرهنگ و هنر» که از تاسیس آن چند سالی بیشتر نمیگذرد.
رامیز قلیاف در این اجرا با تار خود قطعاتی از آهنگسازان مشهور آذربایجان نظیر ازیر حاجی بیکاف، توفیق قلیاف، گارا گارایف، جهانگیر جهانگیرف و... را به همراه این ارکستر اجرا کرد؛ قطعاتی که اغلب مختص همین اجرا تنظیم شده بودند.
به بهانه کنسرت او با ارکستر سمفونیک «فرهنگو هنر» که در آستانه دیماه سال جاری در تالار وحدت برگزار شد با او گپ کوتاهی زدهایم که به زندگی هنریاش و نیز نسل جوان موسیقیدانان اهل آذربایجان میپردازد. رامیز قلیاف در ٧١ سالگی هنوز هم روزی ١٢ ساعت ساز مینوازد و وقتی پینههای روی دستان و انگشتانش را نشانم میدهد با تب و تاب فراوانی تاکید میکند که بزرگترین معلمهای او در همه این سالها همین پینههای برآمده روی دستانش هستند که از تمرین زیاد حکایت دارند. ناگفته نماند اگر لطف مهری جمشیدی به عنوان مترجم در پیاده سازی این گفتوگو نبود، تنظیم آن به این تفصیل انجام نمیشد.
شما ساليان سال است كه نوازندگي ميكنيد و هربار كه به ايران ميآييد آثاري از آهنگسازان مطرح موسيقي آذربايجان را روي صحنه ميبريد. در اين سفر هم آثاري از اوزير حاجي بيكاف، توفيق قلياف و... اما اولين مواجهه خودِ شما با موسيقي و ساز تار چه زماني بود؟
من از ٥ سالگي ساز تار را ديدم. در خانه ما در «قرهباغ» از ديوار آويزان شده بود. اسمش را نميدانستم و وقتي از پدرم پرسيدم اسم آن چيست و براي چه كسي است، گفت: اسمش تار و براي عمويت است. گفتم پس چرا آنجا آويزان است؟ خاطرم هست در آن لحظه كمي مايوس و ناراحت شد و جوابي نداد. همين سوالات را از مادرم پرسيدم و متوجه شدم اين ساز مربوط به عموي من است كه از سال ١٩٤١ تا ١٩٤٥ در جنگ جهاني شركت كرده و آسيب ديده بود.
اين آسيبها به اندازهاي بود كه باعث شده بود ديگر هيچوقت نتواند به صورت حرفهاي موسيقي را دنبال كند و بنوازد. مدام سازِ روي ديوار را زيرنظر داشتم تا يك بار عمويم به ديدن ما آمد. كلا سالي دو بار به ما سر ميزد. گمان ميكنم نوروز بود. دستش را گرفتم و ساز روي ديوار را نشانش دادم. گفتم اين چيست؟ گفت: تار. پرسيدم براي كيست؟ گفت: براي تو. وقتي اين حرف را زد انگار ديوانهتر شدم. الان نميتوانم حالِ آن روز را درست توصيف كنم.
تار را پايين آورد و من همينطور داشتم نگاهش ميكردم. گفتم خدايا، پروردگارا ! چقدر تار روي ديوار كوچك به نظر ميرسيد و حالا كه پايين آمده چقدر بزرگ است. چقدر زيباست. وقتي عمو يك زخمه روي سيم ساز زد، صداي سحرآميزي از آن شنيدم. تار را در بغل گرفتم و از او خواستم صدايش را برايم كوك كند. اما چون دستش آسيب ديده بود نميتوانست آن را در دست بگيرد. يادم هست به او گفتم تو زخمه بزن و من گوشي ساز را ميپيچانم. همين طور سيمهاي اول و دوم و بعدي و بعدي را كوك كرديم تا هر ١١ سيم به وسيله عمو و برادرزاده كوك شد. اين تار هنوز هم از كوك نيفتاده و ٦٥ سال است كه آن را مينوازم و كوك ميكنم و مينوازم و... ميدانيد! وقتي تار را كوك ميكنيد نه فقط سيمهايش كه قلب آن، روح آن، مغز آن و انگشتانِ آن همه با هم كوك ميشوند. مهم است كه چقدر ساز ميزنيد. اگر ماهي يكبار به ساز دست بزنيد نميتوانيد به دنياي آن نزديك شويد اما اگر هر روز (از صبح تا شب) مثل غذايي كه ميخوريد، نواختن هم برايتان مهم باشد دنياي معنوي تار را درك ميكنيد. اين گونه هم ساز از شما نميترسد هم شما از آن.
در مشرقزمين هنر بداهه از اهميت ويژهاي برخوردار است و اكثر نوازندههايي كه در حد و اندازه شما ساز زدهاند به بداههنوازي اهميت بسياري ميدهند. اين در حالي است كه شما در اكثر آثارتان بيشتر توجه به قطعات از پيش آهنگسازي شده و كنسرتوهايي داريد كه براي تار نوشته ميشوند. دليل اين انتخاب چيست؟ آيا بداههنوازي براي شما از جايگاه پايينتري برخوردار است؟
سوال بسيار خوبي است. من از كودكي عادت داشتم كه كنار تارم بخوابم. ساز هميشه با من بوده و به راحتي ميتوانم بگويم در ٢٤ ساعت شبانهروز، ٢٥ ساعت تمرين ميكردم. اما الان خيلي كمتر ساز ميزنم چون كارهاي زياد اجتماعي، علمي و هنري دارم. كنسرتهايم هم بيشتر شده و مدام به راديو و تلويزيون دعوت ميشوم.
در مشرقزمين هنر بداهه از اهميت ويژهاي برخوردار است و اكثر نوازندههايي كه در حد و اندازه شما ساز زدهاند به بداههنوازي اهميت بسياري ميدهند. اين در حالي است كه شما در اكثر آثارتان بيشتر توجه به قطعات از پيش آهنگسازي شده و كنسرتوهايي داريد كه براي تار نوشته ميشوند. دليل اين انتخاب چيست؟ آيا بداههنوازي براي شما از جايگاه پايينتري برخوردار است؟
سوال بسيار خوبي است. من از كودكي عادت داشتم كه كنار تارم بخوابم. ساز هميشه با من بوده و به راحتي ميتوانم بگويم در ٢٤ ساعت شبانهروز، ٢٥ ساعت تمرين ميكردم. اما الان خيلي كمتر ساز ميزنم چون كارهاي زياد اجتماعي، علمي و هنري دارم. كنسرتهايم هم بيشتر شده و مدام به راديو و تلويزيون دعوت ميشوم.
با همه اين تفاسير وقت كمتري براي تمرين دارم و فقط نزديك به ١٢ ساعت ميرسم تمرين كنم و براي خودم ساز بزنم. در اين ١٢ ساعت همهچيز وجود دارد. من براي تارم آهنگسازي ميكنم و نه براي هيچ كس ديگر. فقط و فقط براي تارم. كار هر آهنگسازي را هم كه ميشنوم سعي ميكنم از دل اثرش بيان هنري خودم را بيرون كشم و آن را به بهترين شكل ممكن اجرا كنم. اين كاري است كه مدام انجام ميدهم. ٥٠ سال پيش كنسرتوهايي كه براي تار و اركستر نوشته ميشد بيشتر از يكي دو تا نبود اما الان تعداد اين كنسرتوها به بيش از دهها قطعه ميرسد.
من هم در اكثر كنسرتوهايي كه اجرا كردم تلاش كردم تا چيزي از درون خودم به اثر آن آهنگساز اضافه كنم، چيزي شبيه به الهام موسيقايي. اين نگاه در برخورد من با اكثر آهنگسازان اتفاق ميافتد. همه به غير از اوزير حاجي بيكاف كه هميشه براي من مثل يك الهه بوده و هست؛ اصلا او انگار فرزند موسيقي كلاسيك بود. من آهنگسازان آذربايجان را خيلي خوب ميشناسم اما هيچوقت به آنها نگفتهام به من اثري براي اجرا بدهيد. هميشه آنها بودهاند كه از من خواستهاند تا كارشان را اجرا كنم و البته باز هم بيان هنري خودم را در كارم لحاظ ميكنم. اگر كسي به علم موسيقي آشنايي داشته باشد متوجه آن خواهد شد. اين كاري است كه همواره انجام ميدهم.
ممكن است امروز در تمرين يك طور ساز بزنم و موقع اجرا طور ديگر. پارتيتور اصلي هميشه سر جاي خودش خواهد بود اما ترفندها و شيوههاي نواختن من هر بار تغيير ميكند. هيچوقت هم نام خودم را به عنوان تنظيمكننده در بروشور اين كنسرتها نميآورم. من همه اين آثار را براي مردمم ساختهام و به آنها بخشيدهام. به نظرم اگر اين بداههها از درون من به اثر اضافه نشود اجرا يكنواخت خواهد شد و مردم به آن توجهي نخواهند كرد. مگر يك اثر را چقدر ميشود اجرا كرد؟
با اين حال تصور نميكنيد اين باعث ميشود كه شما به عنوان يك نوازنده صرف شناخته شويد؟
من به خاطر تارم اين كار را انجام ميدهم نه به خاطر هيچ آهنگسازي! ميدانيد چرا؟ چون همه آهنگسازان ميدانند كه آهنگساز و نوازنده دو نيمه يك اثر هستند و تاثيرشان در قطعه به يك اندازه است. يكي مينويسد و يكي مينوازد. هر دو آنها با هم اثرشان را خلق ميكنند و بالا ميبرند.
چه كساني استاد شما در يادگيري موسيقي و شكلگيري جهان تربيتيتان بودند و از چه زماني تصميم گرفتيد در اجراهايتان موسيقي اركسترال را جايگزين موسيقي مقامي آذربايجان كنيد؟
اين كار بدون دانش موسيقي كلاسيك و اشراف بر مقامهاي موسيقي اصيل ممكن نيست. من معلمهاي زيادي داشتم. كساني كه زندگي من را تغيير دادند. خدا همهشان را رحمت كند. اما الان با آنكه صدها و شايد هزاران شاگرد دارم هنوز اين مردم هستند كه بزرگترين معلم من به شمار ميروند. مردم، مردم، مردم... غير از آنها پينههاي دستانم نيز بزرگترين معلمهاي من هستند.
من ٥٠ سال است كه ساز ميزنم و نوازندههاي زيادي را ديدهام كه بعد از چندين سال ساز زدن، تمپو (سرعت) نواختنشان افت ميكند. اما من هميشه تلاش كردهام كه تمپوي نوازندگي خودم را حفظ كنم. انگار هنوز هم در حال يادگيري و جستوجو هستم و ميدانم كه رسيدن به انتهاي مسير كاري غيرممكن است. اساسا به انتها رساندن هنر كاري سخت و دشوار است. ممكن است يك نفر در زندگي به درك برسد اما هيچ وقت كامل نميشود چون عمر آدميزاد به او اجازه نميدهد كه كامل شود. براي هر انسان عقل مرتبهاي بالا دارد و همه ارگانهاي بدن او را اداره ميكند. بزرگان ما ميگويند اگر كسي به سختي بيفتاد عقل به او كمك ميكند تا از شرايط سخت بيرون آيد ولي آدمي كه به درك رسيده باشد، به سختي نميافتد. كسي كه درك دارد قبل از هر كاري اندكي تامل ميكند.
من هم تار را نه به خاطر خود آن بلكه به خاطر عشق و محبتي كه به آن دارم تا زمان مرگ مينوازم. درباره گذشته از من پرسيديد؛ بايد بگويم اگر من بزرگان موسيقيام را نميديدم و از آنها ياد نميگرفتم، نميتوانستم ساز بنوازم. اما اگر امروز همان موسيقيدانان قديم و هنرمندان بودند، نميتوانستند ساز بزنند چون امروزه تكنيك نوازندگي بسيار ارتقا پيدا كرده است. آنها ما را پرواز دادند تا بنوازيم و ياد بگيريم. اما اگر الان هر دو با هم پرواز كنيم، آنها نميتوانند به ما برسند. شايد به نظر شما اين تعريف از خود باشد اما حقيقت است.
بنابراين پيداست كه آهنگسازان و موسيقيدانان پيش از شما در شكلگيري شخصيت هنريتان به عنوان يك موسيقيدان جوان اهميت ويژه ميدادند. آيا امروزه هم شما همين نگاه را به نسل جوان موسيقيدانان آذربايجان و شاگردانتان داريد؟
با تحصيل همهچيز ميسر ميشود. در آذربايجان مكتبهاي موسيقي زيادي براي كودكان وجود دارد و همان طور كه معلمها به بچهها خواندن و نوشتن ياد ميدهند، معلمهاي موسيقي هم از كلاس اول تا پنجم، از كلاس پنجم تا دهم، از دهم تا كنسرواتوار و از كنسرواتوار تا مراحل بالاتر شاگردانشان را تربيت ميكنند.
من شاگردان زيادي از نقاط مختلف دنيا مثل آلمان، تركيه، كانادا و ايران دارم كه اكثر آنها براي گذراندن دوره عالي نزد من ميآيند. به همين دليل هم كم سن و سال نيستند. من هم به آنها رموز نوازندگي را ياد ميدهم و بعد آنها را وارد مدرسه موسيقي جهان ميكنم. موسيقي ما اساسا رنگ و شكل خاصي دارد كه آهنگسازان زيادي را براي گذراندن دورههاي موسيقي به باكو ميكشاند. آهنگسازان ميآيند، رموز موسيقي ما را فرا ميگيرند و پس از آن در نقاط مختلف دنيا آن را ارايه ميدهند.
اصلا گويي خدايي كه دنيا را خلق كرده، خلقتش را از مشرقزمين آغاز كرده است. وجود خدا، مشرق زمين را با شعر و مدنيت و موسيقي آفريد و بعد از آن غرب و جهان غرب پديد آمد. اين غرب بود كه از موسيقي جهانِ شرق استفاده كرد و آن را به تكنيك آميخت. در عصر حاضر اگر تكنيك نباشد هيچ چيزي پيشرفت نميكند. اگر دانش و تكنيك توامان وجود داشته باشد، هر اثري ميتواند امضاي نوازنده خودش را بگيرد.
در پارتيتور يك اثر ممكن است نزديك به ٣٥ خط نت براي سازهاي مختلف وجود داشته باشد، اگر تنظيم اين قسمتها درست نباشد و هر كس كار خودش را بيدانش و تكنيك انجام دهد، موسيقي وارفتهاي ميشود! موسيقي علم است. رياضيات است و براساس همين منطقهاي رياضي پيش ميرود. وقتي من در اركستر ساز مينوازم رهبر اركستر به من ميفهماند كه چه كنم و چه نكنم اما باز هم هرچه به ذهنم ميرسد را به صورت بداهه اجرا ميكنم.
اين از سالها تلاش و دانش موسيقي برميآيد و كار هر كسي نيست. ممكن است يك نفر در اجرا يك مقدار ريز بنوازد، يك ذره نتها را اين طرف و آن طرف كند و در نهايت هم فكر كند كه مردم چيزي نميفهمند، حتي وقتي هم به خانه ميرود به همسرش ميگويد نميداني چه كنسرت خوبي داشتيم! اما او با اين كار همه را فريب ميدهد. بايد علم موسيقي را بلد بود. در واقع علم همه جا به كار ميآيد. در طب، در موسيقي و... در قرآن هم آمده يك بار سراغ علم رفتن از هزار بار عبادت كردن بهتر است.
نوازندههاي ايراني خصوصا آنهايي كه در سن و سال شما هستند كمتر پيش ميآيد كه به اندازه شما فعاليت هنري (خصوصا در اجراي موسيقي) داشته باشند. همين هم باعث ميشود اكثرا در سنين بالا وضعيت اقتصادي خوبي نداشته باشند. از طرف دولت هم هيچ حمايتي وجود ندارد. خودِ شما به عنوان يك موسيقيدان در آذربايجان تا چه اندازه مورد حمايت قرار داريد؟
نوازندههاي ايراني خصوصا آنهايي كه در سن و سال شما هستند كمتر پيش ميآيد كه به اندازه شما فعاليت هنري (خصوصا در اجراي موسيقي) داشته باشند. همين هم باعث ميشود اكثرا در سنين بالا وضعيت اقتصادي خوبي نداشته باشند. از طرف دولت هم هيچ حمايتي وجود ندارد. خودِ شما به عنوان يك موسيقيدان در آذربايجان تا چه اندازه مورد حمايت قرار داريد؟
من ٧١ سال دارم و در آكادمي موسيقي به عنوان پروفسور دستمزد ميگيرم. اين دستمزد از مستمري بازنشستگي من كه ٤٠٠ دلار است، متمايز است. علاوه بر اين هر ماه ١٣٠٠ دلار هم از طرف رييسجمهور به من پرداخت ميشود و جالب است بدانيد كه با اعزاز و اكرام زيادي هر ماه اين پول را براي من ميفرستند.
علاوه بر اين همسرم نيز ٦٠٠ دلار ماهانه از طرف رياستجمهوري دريافت ميكند؛ ضمن اينكه در دانشگاه باكو هم تدريس ميكند و ماهي ١٠٠٠ دلار هم از آنجا دريافت ميكند. از طريق كارهاي پژوهشي هم كه انجام ميدهد حدود ١٠٠٠ دلار ميگيرد. پسرم (ايوب) نيز كه در آكادمي موسيقي تدريس ميكند دستمزد خوبي ميگيرد؛ ضمن اينكه از طرف رييسجمهور هم ماهانه ٥٠٠ دلار براي او ميفرستند. خدا بركت دهد! در آذربايجان براي هر كس كه كاري ميكند ارزش قائلند.
با توجه به اينكه موسيقي اصيل ايراني و موسيقي آذربايجان هر دو برآمده از يك جغرافياي جهاني هستند و البته با توجه به سفرهاي شما به ايران، كنجكاوم بدانم تا به حال موسيقي كداميك از موسيقيدانان ايراني را شنيدهايد يا به نوازندگي چه كسي علاقه داريد؟
من خيليها را ميشناسم و ممكن است اسم يكي را فراموش كنم. نوازندههاي خوبي در ايران وجود دارند. ويولنيستها، نوازندگان تار و... خدا جليل شهناز را رحمت كند. من خيلي صداي ساز او را دوست داشتم و وقتي فوت كرد براي خانوادهاش از باكو پيغام تسليت فرستادم. حسين عليزاده را هم دوست دارم چون به نظرم بسيار دغدغهمند است. اما بين ايران و آذربايجان در زمينه هنر فرقهايي وجود دارد. ما در آذربايجان فقط به هنر مشغوليم در صورتي كه در ايران ممكن است يك نفر هم ساز بزند و هم مهندس ساختمان باشد. اين ناگزير است اما به نظر من بايد يك راه را پيش گرفت و همان را ادامه داد و در آن ممارست داشت تا به هدف برسيد. متاسفم كه گاهي چيزهاي بدي از موسيقي در ايران ميشنوم. اصلا نميتوانم تصور كنم در كشور شما وقتي يك نوازندهاي مريض ميشود دولت از او حمايت نميكند. خدا را خوش نميآيد چه برسد به بنده خدا!
با توجه به اينكه موسيقي اصيل ايراني و موسيقي آذربايجان هر دو برآمده از يك جغرافياي جهاني هستند و البته با توجه به سفرهاي شما به ايران، كنجكاوم بدانم تا به حال موسيقي كداميك از موسيقيدانان ايراني را شنيدهايد يا به نوازندگي چه كسي علاقه داريد؟
من خيليها را ميشناسم و ممكن است اسم يكي را فراموش كنم. نوازندههاي خوبي در ايران وجود دارند. ويولنيستها، نوازندگان تار و... خدا جليل شهناز را رحمت كند. من خيلي صداي ساز او را دوست داشتم و وقتي فوت كرد براي خانوادهاش از باكو پيغام تسليت فرستادم. حسين عليزاده را هم دوست دارم چون به نظرم بسيار دغدغهمند است. اما بين ايران و آذربايجان در زمينه هنر فرقهايي وجود دارد. ما در آذربايجان فقط به هنر مشغوليم در صورتي كه در ايران ممكن است يك نفر هم ساز بزند و هم مهندس ساختمان باشد. اين ناگزير است اما به نظر من بايد يك راه را پيش گرفت و همان را ادامه داد و در آن ممارست داشت تا به هدف برسيد. متاسفم كه گاهي چيزهاي بدي از موسيقي در ايران ميشنوم. اصلا نميتوانم تصور كنم در كشور شما وقتي يك نوازندهاي مريض ميشود دولت از او حمايت نميكند. خدا را خوش نميآيد چه برسد به بنده خدا!
پ
ارسال نظر