در دهه ۴۰ میلادی وقتی ساموئل بکت دستنوشته رمان «وات» را به ناشر داد، کارشناسان بنگاههای انتشاراتی آن را به این دلیل که برای عموم قابل درک نیست از او نپذیرفتند. آنها در توضیحی که به نویسندهاش داده بودند روی یک مسئله توافق نظر داشتند و آن این بود که بکت در نویسندگی مهارت دارد.
روزنامه آسمان آبی - بابک توانایی: آلن روب- گرییه وقتی به شهرت رسید و در ادبیات فرانسه جایگاهش تثبیت شد، در مصاحبهای در پاسخ به این سوال که از چه وقتی تصمیم گرفت تمام وقتش را وقف نوشتن کند، گفته بود: «در اوایل دهه ۱۹۵۰ هیچ ممرّ درآمدی نداشتم و در یک اتاق زیرشیروانی زندگی میکردم. همان وقتها بود که با کاترین آشنا شدم. چند تا کتاب نوشته بودم که هیچ کس مایل نبود آنها را منتشر کند، بعد هم هیچ کس مایل نبود آنها را بخواند. این بود که کاترین حاضر نشد با من ازدواج کند، حق هم داشت. شوهر کسی است که شغلی داشته باشد و بتواند خرج زن و بچهاش را بدهد. حس کردم به گمنامی و تجرّد محکوم هستم.
آلن روب- گری
اما وقتی که آدم به کاری شور و شوق پیدا کرده باشد تقریبا میتواند با هیچی هم بسازد. و من شور و شوق نوشتن پیدا کرده بودم. در جامعههای مدرن غربی کسی از گرسنگی نمیمیرد و آدم میتواند بدون بعضی از وسایل و امکانات، مثل تلفن و اتومبیل و تفریح، هم سر کند. 10 سال در یک جای 9متری زندگی کردم، بعد ژان پولان این آپارتمان را به من داد. این بود که وضع بهتر شد؛ کاترین حاضر شده بود با من ازدواج کند، به شرط آنکه جا و مکانی برای زندگی پیدا کنم.» و بعد از او میپرسند: «با «ژلوزی» وضع بهتر شد؟» «ژلوزی» بهترین رمان آلن روب-گرییه بود که برایش اعتبار بسیاری آورد و دستکم او را نزد منتقدان شناساند.
روب-گرییه در پاسخ به این سوال گفته بود «نه، ژلوزی مالِ خیلی بعد، یعنی سال 1957، است. ظرف یک سال فقط 500 نسخه آن فروش رفت. خودتان حساب کنید حقالتألیف این میزان فروش چقدر میشود؟ «ژلوزی» در دورهای بیرون آمد که کتابهای من هنوز هیچ خوانندهای نداشت.» («آری و نه به رمان نو»، ترجمه منوچهر بدیعی، صفحه 470 - 469)
و این تنها آلن روب-گرییه نبود که دستکم تا دو دهه نتوانسته بود از راه نوشتن به پولی برسد و زندگیاش را با آن بگذراند. استاندال، نویسنده قرن نوزدهمی فرانسه، وقتی رمان معروف «سرخ و سیاه» را که یکی از رمانهای درخشان ادبیات جهان است، منتشر کرد ۴۷ سال داشت، ولی نتوانسته بود هیچگاه روی پولی که از راه انتشار کتابهایش به دست میآورد حساب ویژهای باز کند. استاندال کتاب دیگری داشت به نام «عشق» که بعدها قدر آن بیشتر دانسته شد و منتقدان آن را اثری درخشان توصیف کردند. با این حال از سال ۱۸۲۲ که منتشر شد تا پایان عمر نویسندهاش، فقط ۵۰ نسخه از آن در کتابفروشیها فروش رفته بود.
بگذارید مثال دیگری رو کنیم تا بدانیم رمانها و داستانهایی که اکنون منتقدان از آنها با عنوانهای شاهکار یاد میکنند در زمان خودشان چه واکنشهایی برانگیختند. بگذارید در همان جامعه فرانسه باقی بمانیم که از آن بهعنوان کشوری یاد میکنند که نویسندگانش در آن قدر میبینند. نسخه فرانسوی رمان «مورفی»، نوشته ساموئل بکت، در فرانسه فقط 17 خریدار داشت. («در حیاط خلوت نویسندگان»، ترجمه مهشید میرمعزی، صفحه 417) بکت «مورفی» را سال 1938 منتشر کرده بود و بعدها در سال 1951 نسخه فرانسوی آن در پاریس منتشر شد.
در دهه 40 میلادی وقتی ساموئل بکت دستنوشته رمان «وات» را به ناشر داد، کارشناسان بنگاههای انتشاراتی آن را به این دلیل که برای عموم قابل درک نیست از او نپذیرفتند. آنها در توضیحی که به نویسندهاش داده بودند روی یک مسئله توافق نظر داشتند و آن این بود که بکت در نویسندگی مهارت دارد. یکی از این ناشران در نامهای به او نوشته بود: «جناسها خیلی ساده است، اما خود کتاب خیلی مشکل است. این کتاب شور ذهنی فراوانی را نشان میدهد، مهارتهای متافیزیکی نامعمول و استعدادی کمنظیر در نوشتار.
شاید با رد کردن این رمان، جیمز جویسی بالقوه را رد میکنیم. هوای دوبلین چه دارد که نویسندگانش اینچنیناند؟» («دست آخر»، ساموئل بکت، ترجمه مهدی نوید، صفحههای 234 - 233) میگویند اوج فعالیتهای ادبی و خلاقانه بکت بین سالهای 1953 تا 1945 بود؛ سالهای بعد از جنگ جهانی دوم. او سال 1969 جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد و مبلغ جایزه را بین دوستانش تقسیم کرد. و این کاری بود که او پیش از آن نیز کرده بود.
اسکات فیتزجرالد بعدها با رمان «گتسبی بزرگ» بهعنوان یکی از مهمترین رماننویسان قرن بیستم شناخته شد؛ رمانی که سال ۱۹۲۵ منتشر شده بود و وقتی ۱۵ سال بعد، یعنی ۱۹۴۰، نویسندهاش از دنیا رفت، هنوز از آن ۱۰ هزار نسخه منتشرشده، در انبارها باقی مانده بود. فیتزجرالد تا زنده بود نقادان ادبی برای رمانش صرفا از صفتهای خوب استفاده کرده بودند. با این حال او توانسته بود با رمانهای دیگرش و طرفدارانی که در گوشه و کنار آمریکا داشت زندگی پرریختوپاشی فراهم کند.
نویسنده اگر بخواهد تنها از راه نوشتن زندگی کند باید کتابش فروش رود و جز این راهی ندارد. کتابهای پرفروش معمولا نزد نقادان سختگیر نتوانستهاند محبوب باشند و یکی از دهها دلیلی که آنها برای دیدگاهشان دارند این است که کتابهای پرفروش عموما کمکی به شناخت ناشناختهها نمیکنند، جسارت ندارند. یا گاهی درباره کتابهای پرفروش گفته میشود آنها فاقد ارزش ادبی هستند. اختلاف درباره رابطه بین کتاب پرفروش و ارزش ادبی آن موضوعی بوده که سابقهاش به قرنهای گذشته میرسد.
گوته که مهمترین شاعر آلمانیهاست، برای کتاب پرفروش ارزش فراوانی قائل بود. او میگفت «اگر کسی انتظار یک میلیون خواننده را نداشته باشد، بهتر است حتی یک سطر هم ننویسد.» خودش در سالهای جوانی رمانی با عنوان «رنجهای ورتر جوان» را نوشته بود که بسیار پرفروش بود و در قرنهای بعد نیز از رمانهای مهم ادبیات جهان به حساب آمد و هنوز هم از رمانهایی است که خوانندگان فراوان دارد. کسان دیگری نیز هستند که نظر دیگری دارند و هنرمند را با این شرط هنرمند میدانند که «قاطی مردم» نشود.
گوته
با این حال چرخ نشر با همین کتابهای پرفروش میچرخد و زندگی نویسنده نیز با فروش همینهاست که رونق میگیرد. نویسندههای زیادی را نیز میتوان نام برد که در زندگی حرفهایشان هم موفق بودهاند، هم آثار پرفروشی داشتهاند. میگویند آگاتا کریستی موفقترین نویسنده تاریخ بوده است. راینر اشمیتس در کتاب «در حیاط خلوت نویسندگان» که با ترجمه مهشید میرمعزی به فارسی ترجمه شده است، درباره او مینویسد: «گمان میرود فروش کتابهای این خانم نویسنده که ملکه انگلیس لقب اشرافی به او اعطا کرد، به دوونیم میلیارد نسخه رسیده باشد.
یک میلیارد نسخه از کتابهای او فقط در کشورهای انگلیسیزبان و یکونیم میلیارد دیگر از ۸۰ رمان و داستان کوتاه جنایی این نویسنده به ۱۰۳ زبان ترجمه شده و در سراسر جهان به فروش رفته است. هنوز هم سالانه بهطور متوسط حدود ۱۸ میلیون نسخه از کتابهای او فروش میرود.» حرف اشمیتس پر بیراه نیست. در همین ایران صدها هزار نسخه از مجموعه رمانهای او طی هفت دهه فروش رفته است. اما آگاتا کریستی نیز آن اوایل که کار نوشتن را شروع کرده بود حرفهاش فقط نویسندگی نبود. او وقتی ۲۴ سال داشت، همزمان با شروع جنگ جهانی اول به نیروهای امدادی ملحق شد و چهار سال در یک بیمارستان نظامی مشغول مداوای سربازان مجروح بود. بعد از آن دستیار داروساز شد و از این راه زندگی میکرد.
نمونه دیگر از میان این نویسندهها چارلز دیکنز است. او پیش از آنکه بهعنوان روزنامهنگار آزاد و بعد کارمند دفتری حقوقی مشغول به کار شود، کارگر یک کارخانه واکسسازی و کارش چسباندن برچسب روی قوطیهای واکس بود. 10 ساعت در روز کار میکرد و هفتهای شش شیلینگ میگرفت. او بعدها تمام وقتش را صرف نوشتن کرد و از نویسندگانی شد که توانستند با فروش آثارشان زندگی پرزرقوبرقی داشته باشند.
چارلز دیکنز
تقریبا تمام نویسندهها پیش از آنکه به توفیقهای پرآوازه نائل شوند، در مشاغل گوناگون و بعضا بیربط مشغول کار بودهاند. برخی از آنها حتی زمانی نیز که در محافل ادبی برای خود شهرتی دستوپا کردند، باز کنار نویسندگی ناچار بودند شغلی داشته باشند. جیمز جویس یکی از آنها بود. او پس از ترک تحصیل از رشته پزشکی، تصمیم گرفت وارد بازار کار شود و مدتی بهعنوان خواننده، پیانیست و مدرس انگلیسی در کرواسی و ایتالیا کار کرد. بعدها به ایرلند بازگشت و نخستین سینمای دوبلین را به نام وولتا راهاندازی کرد. اما در این کار توفیقی که انتظارش را داشت حاصل نکرد. او دوباره به تدریس زبان انگلیسی روی آورد و در زمان فراغتش داستان مینوشت.
نمونه دیگر فرانتس کافکاست که در یک شرکت بیمه کار میکرد. کافکا حدود ۴۰سال زیست. از این زمان چیزی حدود ۱۷ سالش صرف مدرسه و درس خواندن شد. او در ۲۳سالگی توانست دکتری حقوق بگیرد. بعد از آن حدود ۱۴ سال نیز سرگرم کار اداری شد. ۲۷ سال داشت که در مؤسسه بیمه تصادفات کارگری شغلی برای خود دستوپا کرد. هرچند در سالهای بعد چندان آدم خوششانسی نبود. کافکا پیش از آنکه در این مؤسسه مشغول به کار شود در شرکت بیمه دیگری نیز کار کرده بود؛ شرکتی که مجبورش میکرد ساعتهای بیشتری کار کند و به صورت مستمر نیز در محل کار باقی بماند. در ۲۹سالگی در نامهای به نامزدش از برنامه زندگی خود اینطور نوشته بود: «از هشت تا دوونیم در اداره هستم.
فرانتس کافکا
تا ساعت سه یا سهونیم زمان صرف ناهار است. بعد میروم به تختخواب و تا هفتونیم میمانم.» کافکا وقتی از رختخواب بلند میشد روزش را اینطور پیش میبرد: «آنگاه ۱۰ دقیقه ورزش، لختوپتی جلو پنجره باز. بعد یک ساعت پیادهروی. تنها با ماکس برود یا با دوستی دیگر. سپس شام با خانواده. بعد در ساعت دهونیم مینشینم سر نوشتن. و بسته به توان و تمایل و بخت تا ساعت یک یا سه بامداد به نوشتن ادامه میدهم. یک بار حتی تا ساعت شش. سپس دوباره ورزش. مانند پیش، بدون فشار آوردن به خود. بعد حمام میکنم و سرانجام معمولا با اندکی درد در ناحیه سینه و قلب و انقباض عضلات شکم میروم در آغوش بستر.» («عادات و آداب روزانه بزرگان»، مِیسن کِری، ترجمه حسن کامشاد، انتشارات فرهنگ جاوید)
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
نظر کاربران
بسیار عالی