نگاهی به کارنامه بهرام بیضایی به مناسبت تولد ۷۹ سالگیاش
بهرام خان بیضایی، کارگردان غربت نشین سینمای ایران
بهرام بیضایی در رشته ادبیات دانشگاه تهران تحصیل و فعالیت سینمایی را سال ۱۳۴۹ با کارگردانی فیلم کوتاه «عمو سیبیلو» آغاز کرد. او اولین فیلم بلندش را به فاصله دو سال بعد ساخت و در کارنامه سینمایی او تا امروز ۱۰ فیلم به چشم میخورد.
بیضایی علاوه بر سینما در تئاتر نیز فعالیتهای تأثیرگذار داشته و نمایشنامههای متعدد را به نگارش درآورده و کارگردانی کرده است. وی همچنین واجد نقطه دیدی خاص به زن در آثارش است و هر چند با فاصله زمانی فیلم میسازد، آثارش ماندگار میشوند.
رگبار
«رگبار» محصول سال ۵۱ نخستین فیلم بلند بیضایی است. فیلمی که هنوز هم در فهرست معدود آثار ارزشمند سینمای قبل از انقلاب ایران قرار گرفته و نقشآفرینی هنرمندانی چون مرحوم پرویز فنیزاده، محمدعلی کشاورز، پروانه معصومی و ... را خاطرهساز کرده است.
.این فیلم با محوریت زندگی یک معلم تازهوارد که سادگی خاص در رفتار و شخصیتش دارد، تأثیرگذاری او را در محیط و موقعیت جدید مورد توجه قرار میدهد. زوایای پنهان و جذاب این شخصیت بخصوص در روند عشق او به خواهر یکی از شاگردانش به تصویر درمیآید و در انتها تلخی که خاص نگاه بیضایی است به کار پایان میدهد.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
آدم از طعنه دستپاچه نمیشه، مگه اینکه واقعا یه چیزی باشه!
غریبه و مه
«غریبه و مه» محصول سال ۵۳ است و «کلاغ» سال ۵۶ ساخته شد که شخصیت یک معلم زن با بازی پروانه معصومی در آن محوریت دارد. داستان این فیلم تداخل دنیای ذهنی و واقعی این زن است که با حضور مادر شوهری که دچار فراموشی شده به آن دامن زده میشود. «کلاغ» یکی از فیلمهای خاص سینمای قبل از انقلاب بود که یادآور فضای مستقل آثار آن دهه است.
دیالوگ ماندگار فیلم:
آیت(خسرو شجاع زاده): شنیدم تو به کسی لبخند نمی زنی!این داس رو از کجا آوردی؟ آره آره می دونم از تو قایق من، تو با من چه دشمنی داری زن؟ ده تا لنگه این تو بازار اینجا هست! / رعنا(پروانه معصومی): لنگه این؟ / آیت:صد تا اونجا ریخته برو تماشا کن! / رعنا: با همین علامت؟ / آیت: علامت!؟ علامت دیگه چیه؟ / رعنا: این فرق داره، روی این داس یه علامت هست، درست نگاه کن، من که قبلا همچین علامتی ندیدم، این علامت روی هیچ چیز دیگه ای نیست، مثل اینکه اسم صاحبش کنده شده، یا مثلا همچین چیزی، گفتم شاید ببینی بشناسی!
چریکه تارا
«چریکه تارا» محصول سال 57 است و «مرگ یزدگرد» سال 61 بر اساس نمایشنامهای از این فیلمساز ساخته شده که اجرای صحنهای هم داشته است.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
تارا (سوسن تسلیمی): چرا دیشب در حیاط منزل من راه می رفتی؟ / مرد تاریخی (منوچهر فرید) : زخم ها آزارم می دادند. / تارا: باید می بستی. / مرد تاریخی: این زخمها بسته شدنی نیست. می شنوی؟! کهنه است اما مرهم ناشدنی است. هر روز از آن خون تازه بیرون می آید. / تارا: از کی؟ / مرد تاریخی: از دمی که تو را دیده ام!
باشو غریبه کوچک
«باشو غریبه کوچک» سال ۶۵ ساخته شد که اثری تأثیرگذار درباره پیامدهای جنگ ایران بین اقوام است. الگوی مهاجرت اجباری یک بچه جنگزده به شمال ایران که بعدها در مجموعه «گل پامچال» هم به گونهای دیگر استفاده شد، در این فیلم محور تقابل و تعامل دو فرهنگ و سنت است.
سوسن تسلیمی با حضور در این فیلم به همکاریهای خود با بیضایی بسط داد و تبدیل به بازیگر زن برجسته آثار او تا زمان مهاجرتش به خارج شد. او با نقشآفرینی در نقش نایی زن شمالی که باشو را با جهان و طبیعت اطرافش پیوند میدهد، حضورش را در سینمای ایران ماندگار کرد.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
باشو:ما از یک آب و خاک هستیم، ما فرزندان ایران هستیم!
شاید وقتی دیگر
«شاید وقتی دیگر» محصول سال 66 و ادامه همکاری بیضایی با تسلیمی است. فیلم داستان دو خواهر دوقلوی جداافتاده است که این بار از زاویهای خاص روایت میشود تا در یکی از پیچشهای روایی، سوءتفاهم روانپریشی و خیانت به حضور یک همزاد و خواهر دوقلو تغییر پیدا کند.
تسلیمی در سه نقش مادر و خواهران دوقلو ظاهر میشود که از نظر خاستگاه با هم متفاوت هستند. مادری که در کودکی دو فرزندش را سر راه گذاشته و از سرنوشت آنها بیخبر مانده، زنی که دچار کابوسهای تکرارشونده و باور روانپریشی است و شوهرش به او شک دارد و یک زن نقاش با روحیهای آرام.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
مدبر(داریوش فرهنگ): اگه خودت ماشین داشتی دلت می خواست چجوری بود؟ چه رنگی؟ / کیان (سوسن تسلیمی): رنگ ماشین چه اهمیتی داره؟ / مدبر: حرف زدن با من خسته کننده است! / کیان: تو چته؟ / مدبر:من؟ من چمه؟ / کیان: سرت بهتر نشد! / مدبر: دلت نمی خواست رنگش قرمز بود!ها؟ چطوره لگن خودمونو بفروشیم یه پیکان قرمز رنگ بخریم ها؟ / کیان: فرقش چیه؟ / مدبر: ها پس بله، پس فرقش در کسیه که پُشت فرمون نشسته! / کیان: من که نمی فهمم! / مدبر: از کی تا حالا حرف منو نمی فهمی ها؟ هیچی، فعلا من هیچی نمیگم!
مسافران
«مسافران» سال ۷۰ همچون دیگر آثار بیضایی با فیلمنامهای از خودش ساخته شد. این فیلم با نگاهی خاص به عینیتبخشی به باور جمعی، پیشآگاهی درباره مرگ را نیز محور قرار میدهد. در واقع آگاهی مادربزرگ از تصادف جمعی از خانواده در راه سفر، با تکثیر باور او از بازگشت آنها ادامه مییابد.
در پایان وقتی مردگان آینه به دست به میهمانی زندگان میآیند، این باور برای همگان عینیت پیدا میکند. مژده شمسایی در این فیلم با حضور در نقش دختری که خواهرش در راه سفر برای شرکت در مراسم عروسی او تصادف میکند، به عنوان بازیگر زن آثار بیضایی معرفی شد که این محوریت و همکاری در فیلمهای بعد نیز ادامه پیدا کرد.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
خانم بزرگ(جمیله شیخی): خوبه گاهی به این جور بهونه ها می شه قوم و خویش رو دید. بفهمیم کی هست و کی نیست. بچه ها رو نمی شناسی،چون بزرگ شدن،بزرگا رو نمی شناسی، چون پیر شدن
سگ کشی
«سگکشی» محصول سال 79 درباره زنی است که در گیر و دار رفع مشکلات مالی همسرش با چهرهای سیاه از حضور زن در اجتماع مواجه میشود. مژده شمسایی این بار هم ایفاگر نقش زنی مستقل است که برای نجات شوهرش تصمیم میگیرد چکهای او را از بین طلبکارانش جمع کند.
این عزم او را در موقعیتی قرار میدهد که نقدی بر موقعیت آسیبپذیر زن در اجتماع و مناسبات مردانه وارد میکند. در انتها وقتی زن زخمخورده، آخرین ضربه را هم از خیانت شوهرش دریافت میکند دیدگاه خاص این نویسنده و فیلمساز به موقعیت زن در روزگار معاصر برجسته میشود.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
عیوض باغبان (باقر صحرارودی): با زخم باید ساخت، طول میکشه ولی خوب میشه. (صدای شلیک می آید) /گلرخ(مژده شمسایی): پس آخرش این بود. آخرِ سگ کشی. / عیوض: گریه می کنی گلرخ خانم؟ اعتناش نکن. / گلرخ: آره عیوض طول میکشه، ولی خوب میشه.
وقتی همه خوابیم
«وقتی همه خوابیم» محصول سال ۸۷ جدیدترین فیلم بهرام بیضایی پس از هشت سال است که به مسائل پشت صحنه سینمای ایران میپردازد. این فیلم در فیلم همچنین ورود طنز را به آثار این فیلمساز ثبت میکند که خاص وی است. مژده شمسایی، علیرضا جلالیتبار، مجید مظفری، شقایق فراهانی، هدایت هاشمی و حسام نوابصفوی بازیگران این فیلم هستند.
فیلم «وقتی همه خوابیم» در بیست و هفتمین جشنواره فجر سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه مخاطبان در بخش بینالملل، سیمرغ بلورین بهترین تدوین و همچنین طراحی صحنه و لباس و چهرهپردازی را از بخش مسابقه سینمای ایران (سودای سیمرغ) دریافت کرد.
دیالوگ ماندگار از فیلم:
زندان بان (حسن پور شیرازی): نجات شکوندی مرخص. اسباب ها جمع، چیزی جا گذاشتی مسئولیت خودت. شنیدی نجات شکوندی؟ تکرار کن. / شکوندی (علیرضا جلالی تبار):مسئولیت خودم. / زندان بان: که چی؟ / نجات شکوندی:چیزی جا نذارم. / زندان بان: چیزی جا نمیذاری. / نجات شکوندی: چیزی جا نمیذارم. / زندان بان: از خریت، من جای تو بودم چیزی از اینجا با خودم نمی بردم.نجات شکوندی! یه عکس زده بودی سینه تیفال؟! / نجات شکوندی: زنم. / زندان بان: بذار باشه!
ارسال نظر