داریوش کاردان: ایرانی جماعت، جنبه شوخی ندارد
با اینکه بعضی جاهای کلامش نیشدار میشود ولی نوع بیانش شیرین و طنازانه است. وقتی در مورد وضعیت فعلی طنز در کشور صحبت میکند، میگوید: «الان طاقت نیش و کنایه و انتقاد واقعا کم شده است؛ چه در مردم، چه در مسئولان.»
من در بسیاری از فضاهای هنری کار کردهام. در دوبله بودهام، کارگردانی و بازیگری کردهام، در مجلهها و روزنامهها مطلب و ستون داشتهام. در سریال و فیلم سینمایی، نقشهای خیلی خشنی مانند «قاتل امیرکبیر» را بازی کردهام ولی گویا طنز بیشتر در خاطر میماند. البته، بنده طنز را جدی میدانم و به نظرم اصلا شوخی نیست. همیشه اینطور بوده که آدمها برای بیان آنچه نمیتوان در حالت عادی گفت، از طنز استفاده میکنند. مثلا حافظ میگوید: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت/ آفرین بر قلم پاک خطاپوشش باد». در این شعر، حرفهای بسیاری وجود دارد. به نظر من، طنز، کاملا جدی است؛ گرچه کمدی و شوخی هم جای خودش را دارد و خیلی خوب است و یک فضیلت است.
باید بگویم طنز در وجود ما بوده است؛ گفتوگوی پدر و مادرم اینطور بوده است. برادرانم هم همینطور. همیشه با گوشه و کنایه با هم حرف میزنیم ولی اصل مطلب را هم میگوییم. من بسیار آدم شوخی هستم ولی واقعیت این است که زندگی اصلا شوخی نیست و کاملا جدی است و من در قبال مردم و زندگیشان همیشه احساس مسئولیت دارم. بعضی مواقع که نتوانستهام آنطور که باید، حرفم را بگویم، در قالب طنز گفتهام. هرچند علاقه زیادی به ریاضی داشتم و دارم و در سال ۵۹ جزء اولین گروه فارغالتحصیلان رشته کامپیوتر بودم ولی از دبستان مشغول نوشتن انشاهای طنز بودهام تا نمایشنامههای کمدی و تئاتر. طنز، در دبیرستان و دانشگاه و حتی در جبهه. طنز بخشی از زندگی من بوده و هست.
الان دیگر طنز کار نمیکنید؟
به کمطاقتی اشاره کردید. بهنظرتان چرا آستانه تحمل برای یک شوخی و طنز پایین آمده است؟
ما در کشوری هستیم که از لحاظ جغرافیای سیاسی در منطقه بسیار حساسی هستیم؛ دور تا دور ما پایگاههای نظامی آمریکاست. عربستان آن طرف دارد ادا درمیآورد، امارات این کار را میکند، یک طرف که داعش است و... من که سیاست بلد نیستم ولی میدانم که گرفتاری خیلی زیاد است، بعد در داخل هم با یکدیگر خوب نیستیم. بنابراین دیگر تحمل رسیدگی به کارهای جدیمان را نداریم چه برسد به اینکه طنز و شوخی را تحمل کنیم. مثلا فرض کنید بخواهید با یکی از اعضای دولت یا قوه قضائیه یا مجلس شوخی کنید؛ خودشان آنقدر گرفتاری دارند که تحمل شوخی برایشان سخت است.
وقتی ۹۰ شب برنامه داشته باشی، آخرش به پرت و پلاگویی میافتی، پیژامه و آفتابه و... را باید به مردم بگویی. مردم هم معلوم است میخندند ولی سخیف خندیدن زشت است، تلویزیون جای این کارها نیست. در تلویزیون باید فخیم خندید. البته تلویزیون یا رادیو یا تئاتر و سینما ماموریتهای زیادی دارند. باید اقشار مختلف مردم را پوشش دهند. مردم عادی را یکطور میشود خنداند، جامعه تحصیلکرده را طور دیگری. تحصیلکرده وقتی سطح پایین را میبیند ناراحت میشود، باید همه سلیقهها را نگه داشت ولی اینکه طنز الان تقریبا به صفر رسیده، جای بسی تأسف است.
اشارهای به طنز فخیم و فاخر داشتید. طنز فخیم یا طنز فاخر از نظر شما چهجور طنزی است؟
به نظرتان از گذشته تا الان سلیقه مخاطب چقدر تغییر کرده است؟ برنامهها تغییراتی کرده است؛ مثلا یکسری برنامهها مثل «دورهمی» یا «خندوانه» آمده است. آیا شاخصههایی که در گذشته و اوایل انقلاب داشتید هنوز هم سلیقه مخاطب همان است و همان طنز را میپسندد یا نه دیگر آن مدل طنز جواب نمیدهد؟
یک چیزهایی هست که کلاسیک است و هیچ وقت عوض نمیشود؛ مثلا الان هم اگر سمفونیهای «بتهوون» را گوشکنید لذت میبرید، یا قصه «زاغ و پنیر» را همیشه میتوانید بگویید، «شنگول و منگول» همیشه همان است، یا کارهایی مانند کارهای «چاپلین» را همیشه میتوانید ببینید. اینکه چه میشود آدم میخندد، تعریف دارد. فرض کنید در یک فیلم خیالی، اگر شیر آب خانه را باز کنی و از آن شیر کاکائو یا چای داغ خارج شود خب انتظارش را ندارید؛ یک پایانی رخ میدهد که منتظرش نیستید، این دلیل خنده است. یا بدجنسی، در ذات بشر وجود دارد و این کار را دوست دارد اما نمیتواند انجام دهد. حالا اگر بازیگری در فیلمی این بدجنسی را بکند موجب خنده میشود. بنابراین دلایل خنده، زیاد تفاوتی نکرده و نخواهد کرد. اما سلیقهها، قطعا عوض شده است.
شما الان یک فیلم پلیسی هالیوودی متعلق به ۵۰ سال پیش را ببینی، دیگر برایت خیلی عادی است؛ با خودت میگویی اینکه از اول معلوم است قاتل کیست.
به خاطر پیشرفت و تکنولوژی و عوض شدن نوع زندگی، باید ریتم فیلم تندتر باشد، باید صحنهها اکشنتر باشند.
به نظرم بعضی آدمها و برنامهها خودبهخود سلیقهها را پایین آوردهاند؛ شما ناچار هستی که بخندی. مثلا تلویزیون ما چه دارد که آدم بخواهد انتخاب کند؟ مجبور هستی نگاه کنی و چون اسمش کمدی است منتظر هستی که یک چیزی پیش بیاید تا بخندی و چون وقتت تلف شده است به زور هم میخندی تا انتقامت را از آن برنامه بگیری و در نتیجه خودبهخود سلیقهات تنزل پیدا میکند. الان فکر کنم اگر یک طنز واقعی و فخیم درست کنی مردم به هم نگاه میکنند و به خود میگویند این چه میگوید؟ مزخرف میگوید؛ چرا کسی زمین نمیخورد؟ چرا دست در دماغشان نمیکنند؟ اینها باید مردم را بخنداند. بنابراین فکر کنم بعضی برنامهها سلیقهها را پایین آورده است. وقتی چهار نفر را بیاوری، موزیک بزنی، دست و جیغ و داد بزنند، سرفه کنی دست بزنند، عطسه کنی دست بزنند. خب آدم مجبور است به این چیزها بخندد و آرام آرام عادت میکند.
شما تقریبا اولین نفری بودهاید که «صندلی داغ» را چیزی که الان به آن گفتوگوی سخت میگویند، وارد صدا و سیما کردید و ما بهعنوان مخاطب چقدر لذت میبردیم و نکات آموزنده یاد میگرفتیم. این هم بهخاطر تسلط شما و هم انتخاب خوب میهمانان برنامه بود. الان متاسفانه میبینیم این نوع برنامهها بهشدت افزایش پیدا کرده ولی از لحاظ محتوای مفید تقریبا به صفر رسیده است. بهنظر شما چرا آنقدر برنامهها تکراری، سخیف و سطحی شدهاند؟
فضای مجازی که این روزها خیلی گسترده است و کم کم رادیو و تلویزیون انگار رقبای جدیدی پیدا کردهاند. شما بهعنوان کسی که سالها در عرصه رسانه فعالیت کردهاید دوست ندارید در زمینه فضای مجازی، برنامهای داشته باشید؟ یا ایده و پیشنهادی برای فعالیت در این فضای رسانهای جدید دارید؟
به نظرم در این روزها بهتر است که جوانهای با استعداد، پرشور و هنرمند بیایند و با استفاده از تجربه بزرگرها کار کنند. اگر این مساله حمایت شود نتیجه میدهد. رسانه ملی مشتریهایش را از دست میدهد. مثلا مگر تلویزیون اینترنتی چه میگوید که از تلویزیون ما نمیشود پخش کرد؟ مگر چه میکند؟ بالانس میزند؟ فوقش دو تا حرف میزند که گفتنش در تلویزیون ممنوع است. به یکی از خبرنگارها میگفتم آن زمانی که تلویزیون «المپیک» را پخش میکرد شاید حدود یک ماه اصلا ماهواره در خانهها روشن نشد. این یعنی اینکه مردم نگاه میکنند؛ اگر بفهمند سریالی خوب است، بهترین شبکه ماهواره را خاموش میکنند و تلویزیون میبینند. جنس مرغوب باید بدهی؛ حالا تلویزیون اینترنتی هر چه میخواهد پخش کند، تازه مگر بد است؟ همان تلویزیون اینترنتی باعث شد یک مقدار تلویزیون ما تکان خورد.
برگردیم به روزهای انقلاب، کمی از آن دوران و شور و حالی که داشتید برایمان بگویید.
از انقلاب خاطرات خوشی دارم. یادم هست رفته بودیم جلوی تانکها را میگرفتیم، پتو لوله میکردیم لای شنی تانکها میگذاشتیم، کوکتل مولوتف و... ، بعد مثلا میدیدیم پیرمرد و پیرزنی آمدهاند یک کیسه در دست پر از سیب زمینی پخته، با کلی بربری بریده شده و آماده، یک کاسه نمک هم دستشان، هر کسی میآمد یک سیبزمینی و یک تکه نان برمیداشت یک مقدار نمک میریخت، میرفت. یک خانمی ایستاده بود. این صحنه را هیچ وقت فراموش نمیکنم تنها کاری که از دستش بر میآمد، دستش پر از سکه دوریالی بود، گفتم مادر اینها چیست؟ گفت فکر کردم شاید کسی بخواهد به خانوادهاش زنگ بزند که نگران نشوند و در این شلوغی سکه گیرش نیاید.
من این چیزها را آن موقع دیدهام. حدود دو سال هم خطمقدم جبهه بودهام؛ عملیات شکستن حصر آبادان، عملیاتهای فتحالمبین و رمضان. آن موقع رفتارها طور دیگری بود. دشمن روبهرویمان بود ولی خیالمان از پشت سر راحت بود. نمیدانم چرا اینطور شدهایم؛ اول صبح از در خانه بیرون میآییم توکلت علیا... سر چه کسی را کلاه بگذارم؟! نمیخواهم تعمیم بدهم ولی خب این بو به مشام میرسد. دست همه در جیب یکدیگر است؛ همین میشود دیگر. ما دیگر آن همدلی و همزبانیای که اوایل انقلاب و در دوره جنگ داشتیم، نداریم. من یاد آن روزها میافتم فقط حسرت میخورم. مثلا از رادیو اعلام میکردند که برای بیمارستانها، ملحفه تمیز نیاز داریم؛ خیابان یک دفعه پر میشد از مردم ملحفه به دست.
مردم حجت را بر مسئولان تمام کردهاند؛ چه قبل انقلاب، چه بعد از آن. یک بار نشده است آقایان به مردم بگویند بروید راهپیمایی و مردم نروند، به جنگ بروید مردم نروند، زلزله کمک کنید، مردم کمک نکنند، اصلا حجت بر مسئولان تمام شده است.
الان در تهران ۲۰،۳۰ درصد آپارتمانها خالی است، بعد این وضع اجارهبها است؛ یک جانباز جنگ باید کامیون پدرش را بفروشد و دارو بخرد. «شهید سوداگر» در «صندلی داغ» میگفت من شبها محکم روی رانهایم مشت میکوبم که درد یادم برود، آن یکی چشمش تخلیه شده بود، میگفت من خودم در خانه نیمرو درست میکنم میخورم. مگر اینها چند نفر هستند؟ با پول یکی از این اختلاسها میتوان به همهشان خانه و زندگی داد.
بعد برخورد با آن کسی که اختلاس میکند، چگونه است؟ آقای اختلاسکننده دم شما گرم. لااقل همینجا یک تولیدی راه بندازید نبرید خارج کشور! خوردی نوش جانت؛ بیا یک کارخانه بزن، ۱۰۰نفر جوان را سر کار ببر. من میگویم مردم حجت را بر مسئولان تمام کردهاند، این مردم خیلی ماه هستند؛ به قول امام خمینی (ره) ولینعمت هستند. ولی نعمت یعنی چه؟ یعنی حق به گردنت دارند. کسی که جانش، پایش، چشمش، بچهاش را داده تا تو به اینجا برسی. مادامی که مردم همراه شما هستند باید از این پتانسیل استفاده کنید. اگر مردم را نگه دارید مردم هم پشت شما را خالی نمیکنند.
نظر کاربران
آخه کچل شما خودت جنبه شوخي داري؟؟؟؟؟
نفر اول، بی ادبی با شوخی فرق می کنه. البته کسی یادت نداده، تقصیر نداری.
بی نهایت برای آقای کاردان احترام قائلم ، آخر معرفت و ادب و تربیت .