نگاهی به چند و چون محبوبیت شاعران در دوران مدرن
سوپراستار بودن در شعر، بد است یا خوب؟
شاعر، خلوتنشین است! شاعر ماندنی، دنبال سرودن «شعری خواندنی» برای مخاطب نیست! «شاعر خوب»، شاعریست که فقط خواص او را میشناسند نه مردم کوچه و بازار! شاعر، که آکتور نیست! شاعر، که خواننده نیست! شاعری که برای آیندگان میسراید شمارگان کتابهایش اندک است و گاهی حتی همسایهاش هم نمیداند که او شاعر است!
پرآوازه بودن زندگان!
در شعر هزارساله، بسیاری از شاعران، پرآوازه بودهاند نه فقط در یک اقلیم که در اقلیمهای بسیار و البته در زمان حیاتشان! وگرنه مرگ، یکی از دلایل پرآوازه بودن میتواند باشد که در شعر هزارساله، مثالهایش کم نیست و شاید مشهورترینشان فردوسی و حافظ باشند که شهرت چشمگیرشان، پس از درگذشتشان رقم خورد اما در مورد سعدی و مولانا چنین نمیتوان گفت و در مورد بخش اعظم مفاخر ادبیات کلاسیک.
در دوران نو که با مشروطه آغاز میشود شهرت دیرپای میرزاده عشقی و فرخی یزدی، پس از مرگهای سیاسیشان اتفاق افتاد؛ نه اینکه پیش از آن مخاطب نداشتند و مشهور و محبوب نبودند اما مرگشان که حاصل درافتادنشان با حاکم زمانه بود، این شهرت را وسعت عظیمی بخشید.
با این همه اگر بخواهیم نخستین سوپراستار شعر دوران نو را نام ببریم که تنها و تنها، شعرش موجب سوپراستاریاش بود، کسی نیست جز محمد تقی بهار.[گرچه یکی از مشهورترین تصنیفهای دوران نو نیز سروده اوست؛ تصنیف «مرغ سحر»] ایرج میرزا بهدلیل توجهش به طنز و مضامین فرهنگ کوچه و عارف بهدلیل ورود به حوزه موسیقی و تصنیف و خوانندگی، در این انتخاب در حاشیه قرار میگیرند نه به این دلیل که شاعران موفقی نبودند بلکه بر این اساس که شهرتشان صرفاً بهدلیل شعرشان نبود.
بهار، در فاصله ۱۳۰۰ تا ۱۳۳۰، به مدت ۳۰سال، تنها شاعریست که نه تنها محبوب است و مشهور که شعر زمانه با آثار او اندازه و توسط عامه قبول یا رد میشود. شهرت وی، تا دهههای پس از مرگش نیز ادامه مییابد اما این شهرت، دهه به دهه در میان مخاطبان عام بشدت کاهش یافته و در دهههای اخیر حتی به دست فراموشی سپرده شده است که محتملاً این روند حاصل کمتر همراه بودن شعر بهار، با احساسات عمومی مخاطبان نظیر عشق، تنفر، درد یا رنج زمانه یا رنج ازلی و ابدیست و در این میان، بر شهرت ایرج میرزا دهه به دهه افزوده شده، به دلایلی عکس غیاب تشدید آن احساسات در شعر بهار و اضافه بر آن، بهدلیل زبان راحت و امروزی ایرجمیرزا. بهار البته تنهاشاعری نیست که باوجود زبان قدماییاش، در زمان حیاتش، به سوپراستار بدل شده.
ای گنبد گیتیای دماوند!
از سیم به سر یکی کلهخود
زآهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند
تا وارهی از دم ستوران
وین مردم نحس دیومانند
با شیر سپهر بسته پیمان
با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون
سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت
آن مشت تویی، توای دماوند…
تغزل، شما را محبوب میکند!
همزمان با شهرت بهار، شاعر دیگری هم هست که قصیدهگوست اما زبان نرمتری را به کار میگیرد و حسآمیزی در شعرهایش هم بیشتر از بهار است و در فاصله سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۹ [سال درگذشتش]، از شهرت ویژهای در جامعه برخوردار است اما بهدلیل شاعر دربار پهلوی بودن، اندکاندک در زمانه سیاسی شدن جامعه، از محبوبیتش کاسته میشود و پس از مرگش هم کاملاً به فراموشی سپرده میشود و نامش -مگر در تذکرهها- به زبان نمیآید.
شهریارا، بگو دگر نکشند
زآنچه کشتند، بیشتر نکشند
بس بُوَد آنچه پیش ازین کشتند
باز گو بعد ازین دگر نکشند
گر چه خیر بشر به دفع شر است
بشر از بهر دفع شر نکشند
ما که ضد رژیم کشتاریم
دوست داریم بیثمر نکشند
این جگرگوشهگان پدر دارند
پیش چشم پدر، پسر نکشند
این پدرمردگان پسر دارند
پیش چشم پسر، پدر نکشند...
اما غزلهای سرمد هم در جان و دل مردم سخت خوشایند بود:
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
پیمانه نمیداد به پیمانشکنان باز
ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیدادگری شیوه مرضیه نمیشد
این شهر اگر دادرس و دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلاخیز نمیماند
مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت
در معرکه عشق که پیکار حیات است
مغلوب ٬ حریفی که بجز سر سپری داشت
سرمد، سر پیمانه نبود این همه غوغا
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
پس از ورود متفقین به ایران و سقوط حکومت پهلوی اول، جامعه، هم سیاسی میشود هم عمیقاً دچار رویکردهای رمانتیک البته بازار شعر طنز نیز داغ است و شاعران فکاههگو، اغلب بازتولید شاعری همچون نسیم شمالاند گرچه برخی از ایشان در دستیابی به عناصر شهودی و برخورداری از تخیل، بسیار موفقترند مثل محمدعلی افراشته که چندسالی نامش بر سر زبانهاست اما زمان نشان میدهد که در شعر گیلکی موفقتر است تا در شعر فارسی. این گروه از شاعران، همچون نسیم شمال، بیشتر روزنامهنگاری میکنند تا شاعری و نامشان با روزنامهها و هفتهنامهها بر سر زبانهاست و بهدلیل «روزانه بودن مضامین»، با بسته شدن یک نشریه، شهرت ایشان نیز به فراموشی سپرده میشود.
افراشته من معتقدم شعر نسازی
حیف از ادبیات که شد مسخرهبازی
یک رشته اراجیف و اباطیل زننده
یک سلسله لاطائل مسموم کننده
میشعری و میخوانی و میچاپی، انگار
در نیمه دی ماه یخی آمد بازار
گویند گرت «شاعر مردم» عجبی نیست
در خلق کسی عامل شعر و ادبی نیست...
شاعرانی هم هستند که هم سیاسیگویند هم اهل کنایه و فکاهه و هم تغزلگو و هم نوآور؛ یکی از ایشان به شهرتی افسانهای دست مییابد در دو زبان: ترکی و پارسی و بدل به مشهورترین شاعر مشروطه به این سو میشود و حتی باوجود کلاسیکگو بودنش، آثارش بیشتر از دیگران ترجمه و در خارج از مرزهای ایران منتشر شده است. شهریار همچنین، در زمینه تغییر حال و هوای قدمایی غزل، از پیشروان است.
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز میهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟...
از شاعرانی که با تغزل و شعرهای رمانتیک و البته زبان نرم و قابل درک برای مخاطبان عام، پرآوازه میشوند، یکی رهی معیریست و دیگری مهدی حمیدی و سومی فریدون توللی، که سومی اساساً شاعری نوگراست که با نیما، هم رفیق است و هم رقیب و زبانی را که به کار میگیرد مثلاً در شعر معروف «کارون»اش، زبانی به مراتب امروزیتر از زبان نیماست و البته بیانش هم تغزلیتر است. مهدی حمیدی هم نوگراست اما بهدلیل عداوت با نیما، نوگرایی را به لسان، خوار میشمارد با این همه مشهورترین شاگرد نیما [احمد شاملو] نخست شاگرد مکتب شعر او بوده و اگر حاصل کار، به اندازه دوران شاگردی نیما موفقیتآمیز نبوده، بهدلیل خامی شاگرد بوده نه عدم موفقیت استاد!
چون زلف «تو»ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی...
شهرت مهدی حمیدی نیز در زمان حیاتش ماناست گرچه شاگردان نیما بسیار میکوشند تا وی را مغضوب افکار عمومی سازند تا انتقام آن ناسزاگویی و سیلی زدن به نیما در کنگره نویسندگان سال 25 را بگیرند اما حریف قدرت شعری وی نمیشوند.
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند که موجی
رود گوشهای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل میسراید
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از آغوش دریا بر آید
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
دو شاعر دیگری که در اواخر دهه۲۰ و اوایل دهه ۳۰، شهرتی خارقالعاده دارند هر دو از نوگرایانند اما بهدلیل چهارپارهسرایی و استفاده از صنایع لفظی و معنوی در حد زیاد و به شکلی استادانه، در واقع در طیف کلاسیکگویان نوگرا طبقهبندی میشوند؛ نصرت رحمانی که شاگرد بسیار محبوب نیماست چنان مشهور است که پیش از کودتای سال ۳۲، باوجود جوانی و البته طغیانگریاش، در خاندان سلطنتی نیز او را میشناسند و میان ایرانیان خارج از کشور هم شاعری محبوب و پرآوازه است.
کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود
زنبورهای نور ز گردش گریخته
در پشت سبزههای لگدکوب آسمان
گلبرگهای سرخ شفق تازه ریخته
کفبین پیر باد درآمد ز راه دور
پیچیده شال زرد خزان را به گردنش
آن روز میهمان درختان کوچه بود
تا بشنوند راز خود از فال روشنش
در هر قدم که رفت درختی سلام گفت
هرشاخه دست خویش به سویش درازکرد
او دستهای یک یکشان را کنار زد
چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد
آنقدر خواند و خواند که زاغان شامگاه
شب را زلا به لای درختان صدا زدند
از بیم آن صدا به زمین ریخت برگها
گویی هزار چلچه را درهوا زدند
شب همچو آبی از سر این برگها گذشت
هر برگ همچو پنجه دستی بریده بود
هر چند نقشی از کف این دستها نخواند
کفبین باد، طالع هر برگ دیده بود
شعر استعاری-سیاسی و روزهای رادیو
سیاوش کسرایی در سالهای پس از کودتای سال ۳۲، بهدلیل مضمون کنایی-سیاسی شعر «آرش کمانگیر» چنان مشهور میشود که سفیر امریکا در ایران، در گزارشش به وزارت خارجه کشورش، از او و میزان محبوبیتش مینویسد و این محبوبیت را میان چند دلیلی که میتواند بنیانهای حکومت پهلوی را تهدید کند، میگنجاند. حکومت پهلوی سعی میکند آگاهانه، جریان شعری ایران را به سمت غیر سیاسی شدن سوق دهد و از رادیو و برنامههای موسیقاییاش نیز استفاده میکند با این همه مردم، آنچه را که خود میخواهند از تصنیفهای رادیویی میشنوند و در نتیجه، تصنیف «مرا ببوس» که رویکردی تغزلی دارد، با یک بار پخش شدن از رادیو، بدل به واگویی احوال سرهنگی اعدامی میشود خطاب به دخترش در واپسین لحظات عمرش و فوراً هم از پخش مجددش جلوگیری میشود اما مردم این افسانه را که از ساعت ۱۱ صبح و هنگام پخش تصنیف، ساخته و منتشر شده، چنان باور میکنند که تا عصر، کل پایتخت از آن سخن میگویند و حتی با گذشت دههها، این افسانه هنوز در شبکههای اجتماعی به جای تاریخ نقل میشود.
رادیو و برنامههای موسیقاییاش بعدها به چند شاعر خوب کمک میکند که پرآوازه شوند که از جمله ایشان هوشنگ ابتهاج است. شاعرانی نیز هستند که تصنیفسازانی بهترند مثل معینی کرمانشاهی.
با پیروزی ناگهانی شاگردان نیما بر رقبای کهنسرای خود در دهه چهل، اخوان ثالث به شهرتی معادل فردین-بازیگر بسیار محبوب آن سالها- در پایتخت دست مییابد با این همه شهرت، شمارگان کتابهایش را به شکلی چشمگیر افزایش نمیدهد و این نشاندهنده آن است که شعر حتی در موفقترین سالهای خود قادر به رقابت با قدرت اقتصادی سینما و موسیقی نبوده است. شعر اخوان باوجود زبان قدماییاش در این سالها بسیار محبوب است و البته پر است از کنایات و اشارات سیاسی، بیآنکه به شعر تکلایه سیاسی بدل شود.
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است...
نیما آن قدر زنده نمیمانَد تا شاهد موفقیت شاگردانش باشد اما پس از مرگ مشهور میشود و کتابهایش پرخواننده، گرچه این پرخواننده بودن بیشتر متأثر است از تبلیغات غالب رسانهای تا درک مخاطبان از شعر دشوار او. دهه چهل، دهه «جوّ شعر نو» است و پر است از شاعران سوپراستار، برای چند ماه یا چند سال. رسانه-رادیو، تلویزیون و نشریات- در خدمت این جوّ است و در نتیجه، اگر کسی «ناقوس» نیما را نخوانده باشد، یعنی سواد شعری ندارد!
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
دهه پنجاه و تلاطم در همه عرصهها
دهه ۵۰ ، دهه شهرت بهدلیل شعرهای سیاسیست که اگر آمیخته با تغزل هم باشند، بسیار محبوب میشوند. خسرو گلسرخی، سعید سلطانپور، حمید مصدق، محمدرضا شفیعی کدکنی از پرآوازهترین شاعران این دههاند. گلسرخی البته با مرگش که توسط جوخه اعدام دادگاه نظامی صورت میپذیرد به این شهرت دست مییابد. سلطانپور هم شاعری شکنجه شده است در زندان کمیته مشترک اما شهرت دو نفر دیگر چنان بالا میگیرد که کتابهای شعرشان بالاترین شمارگان تاریخ نشر را حتی تا همین امروز و در دهه ۹۰ به خود اختصاص میدهند. کتابهای شعر کدکنی با شمارگان ۵۵ هزار نسخه، یک ماهه به چاپ دوم میرسد.
- به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید.
- دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم…
-به کجا چنین شتابان؟
-به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم...
-سفرت به خیر اما، تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفهها، به باران،
برسان سلام ما را.
اواخر دهه ۵۰ است که بار دیگر مرگ، شاعری خلوتنشین را بدل به سوپراستار میکند. این بار یکی از شاگردان نیما که سالها در انزوا بوده، چنان محبوب میشود که «هشت کتاب»اش را مثل برگ زر میبرند و علاوه بر آن، شاعری که سالها در تذکرههای مدرن، حتی در میان چهل شاعر پس از نیما نیز جای نمیگرفت ناگهان نامش توسط منتقدان و مخاطبان خاص، در کنار نیما و شاملو و اخوان و فروغ مینشیند.
... و به آنان گفتم
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهدماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش
آرامترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
میگشاید گره پنجرهها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم گفتم
چشم راباز کنید آیتی بهتر از این میخواهید؟
می شنیدم که بهم میگفتند
سحر میداند سحر...
دهه ۶۰ و پس از آن
سیمین بهبهانی، محمدعلی بهمنی، حسین منزوی، قیصر امینپور، سیدعلی صالحی و شمس لنگرودی از ستارگان شعر و پرخوانندگان دهه شصت به این سو هستند البته در این میان میتوان از سهیل محمودی، ساعد باقری، علیرضا قزوه، محمدرضا آقاسی، عبدالجبار کاکایی، مهدی موسوی و فاضل نظری نیز اسم برد که کتابهایشان پرخواننده است اما شهرتشان در بازار کتاب، به اندازه آن چند تن نخست نیست البته شعر ایشان نیز حتی در مقایسه با همین طیف از شاعران، از کیفیت یکسانی برخوردار نیست چنانکه شعر آقاسی از منظر نقد ادبی، در کنار شاعران یادشده نخواهد نشست اما شهرت وی در زمان حیاتاش، در مقطعی کوتاه، گاه حتی از شاعران گروه نخست نیز بیشتر بوده که بیشتر بهدلیل حسانگیزی آیینی آثار اوست و اجرای منحصر به فردش؛ که پس از مرگش، توسط دیگرشاعران بسیار مورد بازتولید قرار گرفت. در میان این شاعران، فاضل نظری با بیانی قدماییتر در غزل، از محبوبیت ویژهای در بازار کتاب برخوردار است که همچنان تداوم دارد.
از باغ میبرند چراغانی ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی ات کنند
پوشاندهاند صبح تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار میبرند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مردهای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست
از نقطهای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
ارسال نظر