نمایش «گم و گور»؛ بشارت به کودکی که هرگز به دنیا نیامد!
کشمکش انسان با واقعیت انکارناپذیر مرگ، از بدو پیدایش تئاتر مورد توجه نمایشنامه نویسان بوده و بر مبنای این موضوع آثار درخشانی نوشته و اجرا شده است.
روزنامه قانون - شهرام خرازی ها: کشمکش انسان با واقعیت انکارناپذیر مرگ، از بدو پیدایش تئاتر مورد توجه نمایشنامه نویسان بوده و بر مبنای این موضوع آثار درخشانی نوشته و اجرا شده است.اگر چه خلق موقعیت نمایشی با محوریت مرگ به نظر آسان میرسد اما فضاسازی برای چنین موقعیت هایی روی صحنه بسیار دشوار است.امیر مهندسیان، در نمایش «گموگور» مستقیم به سراغ مضمون مرگ رفته است.
شخصیتهای اصلی نمایشنامه، زن و مردی به نامهای مولود(الناز شاکردوست) و مراد(امیر جعفری) هستند که سالهاست در غسالخانه و قبرستان یک روستا کار و زندگی میکنند.مراد، مرده می شوید و ملوک، سر قبر مردگان،دعا و ورد می خواند. غسالخانه و قبرستان به مرور از رونق میافتند و اهالی دیگر به آن جا مراجعه نمی کنند.
بعد از دو سال رکود،جنازه مردی به نام عزیزآقا را زیر بارش برف شدید برای غسل به غسالخانه میآورند.در همان حال مردی زخمی همراه همسرش به علت بسته شدن جاده و سرمای شدید به غسالخانه پناه میآورد. زن پا به ماه است و هر آن امكان دارد فرزندش به دنیا بیاید.تقابل مرگ و تولد، افراد حاضر در غسالخانه را به درک تازه ای از مفهوم زیستن می رساند.
«گم و گور» ، در مقایسه با فیلم های ایرانی کوتاه،نیمه بلند و بلندی که دهه 80 و پس از آن با موضوع مرگ،قبرستان و غسل دادن میت ساخته شده،هیچ نکته جذاب،ناگفته و غیرتکراری ندارد. موضوع این نمایش تقلید واضح و دست و پا شکسته ای از آن فیلمها بهطور مشخص «بوی کافور،عطر یاس»(بهمن فرمان آرا-1378)،«خواب تلخ»(محسن امیریوسفی-1382) حتی چند قسمت ابتدایی مجموعه تلویزیونی «پایتخت4»(سیروس مقدم-1394) است.شاید اگر «گم و گور» دو دهه پیش بر صحنه اجرا می شد، در کانون توجه منتقدان و جشنواره های داخلی فرمایشی و مناسبتی قرار میگرفت اما در شرایط فعلی این نمایش و متن آن بسیار دستمالی شده،نخ نما،تکراری و بی جاذبه است. نگاه نمایشنامه نویس ها(امیر مهندسیان و هادی احمدی) به مقوله مرگ، بسیار سطحی و خلاصه شده در قبرستان،کفن،سدر،کافور،غسل و غسالخانه است!
«گم و گور»بهطور كامل نمایشی دیالوگ محور است.بزرگ ترین ایراد وارد بر نمایشنامه و نمایش،ماهیت رادیویی آن حسوب ميشود.کل نمایش را میتوان با چشمان بسته شنید بی آنکه از درک داستان آن باز ماند! انگار که متن را برای اجرا در رادیو نوشته اند.داستان با کلام پیش می رود نه با اکت و میمیک.صداپیشگان حرفه ای قادرند اکت های بازیگران این نمایش را به راحتی در کلام و صدای خود انعکاس دهند تا شنونده در جریان کل داستان و جزيیات آن قرار گیرد.
آنچه در صحنه دیده می شود،فراتر از آنچه شنیده میشود،نیست در حالی که جوهره تئاتر حرکت است، نه کلام.متن «گموگور» ، شاید برای اجرا در رادیو،متن متوسط و تا حدي قابل قبول باشد اما برای اجرا روی سن مناسب نیست و این امکان را به بازیگران نمی دهد تا توانمندی های شان را به منصه ظهور برسانند.
نقشهای نمایشنامه کامل نیستند.آدمهای نمایش نه تیپ هستند نه شخصیت حتی کاریکاتوری از نمونه های واقعی نيز محسوب نمیشوند.شبکه ارتباطی بین نقش ها از هم گسیخته است.پنهان نگه داشتن نسبت بین مراد و مولود تا اواخر نمایش و بالاخره فاش شدن این نکته که آن دو زن و شوهر نیستند،کارکرد دراماتیک ندارد.زیر سوال بردن نسبت خونی بین مرد بیگانه تازه وارد و جنین زن باردار نیز هیچ نتیجه ای در پی ندارد. بيشتر نقش های فرعی نمایش، بهتر از نقش های اصلی نوشته،پردازش و بازی شدهاند. بهعنوان مثال، بهزاد که به عنوان جوشکار به غسالخانه آمده است، در جایگاه یک نقش کاتالیزوری به خوبی ارتباط بین دیگر نقش ها را تسهیل میکند. هلن، از دیگر نقشهای کاتالیزوری نمایش، به واسطه بارداری و درد زایمان از موقعیتی کلیدی در نمایش برخوردار است اما این موقعیت درست بسط و گسترش نیافته و در نطفه خفه شده است.
براي مثال عصبانیت مولود به دليل توجه مراد به هلن، توجیه منطقی ندارد و نمی توان پذیرفت زن زیبا و جذابی مثل مولود به زن باردار و در هم ریخته ای چون هلن حسادت کند!کمک نیم بند مولود به هلن و واکنش هایش نیز قابل قبول نیست؛ زیرا زنان ایرانی در موقعیت خطیر زایمان به شدت از زائو حمایت می کنند یا حداقل نسبت به او بی تفاوت و سرد نیستند. ضعف در شخصیت پردازی بسيار مشهود است.مراد میترسد که ترتیب مراحل غسل را از یاد ببرد و مولود نگران کم و زیاد شدن اورادی است که زمزمه میکند.
اگر چه وسواس غالب بر رفتار این دو از جمله ایدههای بکر نمایشنامه است اما در نهایت به پیشبرد ماجرای نمایش کمک چندانی نمیکند. سردرگمی مراد نیز بی نتیجه میماند.معلوم نیست که دچار وسواس است،تمرکز حواس ندارد یا آنکه بهطور كلي آدم مضطرب و دستپاچه ای است؟!نوسان رفتاری مولود نیز گاه سوال برانگیز است و به باور در نمی آید!یک جا مثل زن های جاافتاده و باتجربه است و جای دیگر مثل دختر جوانی است که می خواهد با کیک تولد، مرد محبوبش را سورپرایز(غافلگیر) کند. بهترین شخصیتپردازی از آن بهزاد است.اوحضور تاثیرگذاری دارد و هر بار که به صحنه می آید، دیگران را به تکاپو وا داشته و چالش ایجاد میکند.حس طنزی که با دیالوگ های جوشکار در صحنه جاری میشود از معدود امتیازات نمایشنامه نمایش است.
کاوهابراهیم، در نقش جوشکار بسیار خوب ظاهر شده و مشخص است که نهایت تلاش خود را به خرج داده تا ضمن حفظ وجوه کمیک نقش،خلاقیت های کوچکی نيز در کار خود لحاظ کند. با هر بار ورود او صحنه از رکود خارج شده و جان تازه ای میگیرد.تبادل حس او با پارتنرهایش بسیار ظریف و حرفهای است. الناز شاکردوست، برای ایفای نقش دشوار مولود انرژی زیادی صرف کرده است.او در القای حس طنز نهفته در کاراکتر مولود به بیننده موفق است اما باز ي اش در لحظاتی که از طنز فاصله میگیرد و غمگین یا عصبانی می شود، افت می کند.
امیر جعفری ته مایه هایی از نقش های مختلفش در سینما،تلویزیون و تئاتر را در شخصیت مراد متجلی ساخته و در ارتباطگیری با تماشاگران موفق است.بازی فردین شاهحسینی در نقش عرفان، سرشار از ایرادهای کلی و جزيی است. او با دیگر بازیگران هماهنگ نیست.حرکات و واکنش هایش کنترل نشده و گاه اگزجره(اغراق آلود) است.بخش عمدهای از این ضعف، متوجه کارگردان است که نتوانسته شاه حسینی را به درستی هدایت کند و از حرکات اضافه و فشار کلامش بکاهد.
تماشاگر باید با مرد زخمی و در برف مانده ای که نگران همسر باردارش است،همدلی کند اما حاصل کار کارگردان و بازیگر آن قدر ضعیف و غیرقابل دفاع است که این همدلی ایجاد نمی شود. نقش ها بدرستي نامگذاری شدهاند.مولود،مراد،عرفان،محسن و بهزاد نام هایی هستند که در مجموع با تولد نوزاد در انتهای نمایش،درخشش بارقه امید و حیات پس از مرگ در ارتباطند. نمایشنامه اگرچه روی کاغذ به صورت تک پردهای نوشته شده اما در صحنه به گونه ای اجرا شده که انگار دو پردهای است؛مرز نادیدنی بین این دو پرده نيز لحظه وارد کردن جنازه عزیز آقا به داخل غسالخانه است.
نیمه اول نمایش که با حضور مراد، مولود و بهزاد رقم میخورد،به شرط حذف بقیه نقش ها و گسترش داستان، از این پتانسیل برخوردار است که به نمایش مستقلي تبدیل شود. مرد و زن و جوشکار سه ضلع مثلثی را تشکیل می دهند که در برگیرنده داستانی پرکشش با فضاسازی عالی است.
اگر قرار بود نیمپرده اول نمایش بهگونهاي مستقل و با زمان بیشتری اجرا شود،دیگرلازم نبود که پای نقش های دیگر به صحنه باز شود، حتی می شد نقش های عرفان،محسن و هلن را حذف و چند جنازه را به جای آن ها جایگزین کرد و از مواجهه مرد غسال،زن دعانویس و مرد جوشکار با اجساد به نتایج بهتر و داستان مبتکرانه ای رسید. نمایشنامه نویس ها با دیالوگهای مناسب و پرهیز از جملات زايد و بیهودهدر نیمه اول به خوبی با سه نقش اصلی،داستان راپیش می برند.
در این نیمه فضا باورپذیر از آب در آمده و روابط انسانی در شرایط سرمای سخت و طاقت فرسا بسیار خوب دراماتیزه شده است.نمایش در نیمه دوم هر چه پیش می رود، بیشتر فرو ریخته و همان انسجام نسبی نیمه اول را نيز از دست میدهد.با ورود آدم های تازه وارد،مراد و مولود نقش محوری خود را تا حد زیادی از دست می دهند. سررشته کار در نیمه دوم از دست نمایشنامه نویس و کارگردان خارج شده و باورپذیری روابط آدم ها مخدوش ميشود. ورود و خروج ها در نیمه اول سنجیده و بموقع است اما در نیمه دوم با نوعی اغتشاش در این زمینه مواجه هستیم.
کارگردان در فضاسازی تا حدودي موفق عمل كرده است.نور سبز غالب بر پوشش ها،دکور و آکسسوار(وسایل صحنه) در خدمت مفاهیم معنوی و بن مایه دینی نمایش است.نمایش با کلام آسمانی آغاز شده و با تولد نوزاد زیر هالهای از نور به پایان می رسد.حضور سنگین مرگ در کالبد بیجان عزیز آقاهمچنان جريان دارد اما نوزادی که پا به جهان گذاشته است،امید را بشارت می دهد؛زندگی همچنان در صحنه نمایش،در غسالخانه و در طبیعت برف زده و منجمد جاری است. این پایان بسیار زیباست.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر