«۱۳ دلیل برای اینکه...»؛ حکایت از خود رفتگان و در خود مردگان
دختری نوجوان و دبیرستانی خودکشی کرده است. در حالی که همه دبیرستان درگیر این اتفاقات هستند، مشخص میشود او هفت نوار کاست ضبط کرده که در آنها ۱۳ دلیل خودکشی خود را بیان میکند. همین یک خط داستانی و ایده کافی است تا مخاطب را مجذوب این سریال کند.
۱. «۱۳ دلیل برای اینکه...» یکی از پدیدههای دنیای سریالهای تلویزیونی بود؛ بهاین دلیل که داستان دختری را از زبان خود او بازگو میکرد. سریال با روایت هانا بیکر (با بازی کاترین لانگفورد) از زندگیاش آغاز میشود. از همان ابتدا تماشاگر متوجه میشود که قرار است داستان زندگی هانا را که خودکشی کرده است بشنود. اما چرا از زبان او؟ شخص دومی که در این بین در متن ماجرا قرار میگیرد کلی جنسن (با بازی دیلان مینت) همکلاسی و همکار هانا است؛ پسری از جنس پسرهای آرام و ساکت دبیرستان که مشخصا تحتتأثیر مرگ هانا قرار دارد. اما داستان از همان قسمت اول با تماشاگر بهگونهای رفتار میکند که باید متوجه ضرورتهای آن بود. «۱۳ دلیل برای اینکه...» بهطور مشخص از لحظهای آغاز میشود که نوارهای هانا به دست کلی میرسد.
به این ترتیب، ما با پسری روبهرو هستیم که او نیز جزئی از داستان است، اما هر چه در زندگی کلی پیش میرویم کمتر میتوانیم باور کنیم او یکی از این دلایل باشد. به هر ترتیب، داستان قرار است راوی دلایل مرگ یک دختر دانشآموز باشد. اما این پایاندادن به خود بهتدریج در هانا شکل میگیرد و این همان لحظهای است که سریال را به پدیدهای بزرگ تبدیل میکند.
۲. «۱۳ دلیل برای اینکه...» یکی از پدیدههای دنیای سریالهای تلویزیونی بود؛ به این دلیل که به شما حق انتخاب میداد چگونه مراحل رسیدن یک دختر دانشآموز به خودکشی را تماشا کنید. تماشاگر به طرز عجیبی در میانه یک انتخاب قرار میگیرد. مانند هانا، کلی، ۱۱ نفر دیگر که دلیل خودکشی معرفی شدهاند و تمامی دانشآموزان دبیرستان و والدین آنها. قرار است شما انتخاب کنید که این سریال را چگونه تماشا میکنید. سریال از یک تئوری مشخص سخن میگوید؛ تئوری اعجابآوری که همانند خود داستان زمان تماشای آن را هم به عهده مخاطب میگذارد. کلی، بر خلاف سایر کسانی که نامشان در نوارها آمده است، واکنش متفاوتی دارد.
انتخاب درست رنگبندیها و چرخشهای دوربین در تدوین موازی بین قبل و بعد از مرگ هانا به این رویکرد کمک شایانی میکند. در این بین کلی در همان قسمت اول تصادف میکند و زخم روی پیشانی او به معیاری برای داستان هانا و داستان کلی تبدیل میشود. سُر خوردن در داستان «۱۳ دلیل برای اینکه...»، ساختهشده براساس رمانی به همین نام، نوشته جی اشر، این فضا را برای مخاطب به وجود میآورد که تجربهای از زندگی به مرگ را تجربه کند؛ تجربهای دردناک که به این زودیها از خاطر نخواهد رفت.
3. «13 دلیل برای اینکه...» یکی از پدیدههای سریالهای تلویزیونی بود؛ اما این پدیده با توجه به آنچه در کتاب میگذرد، مانند اکثر تئوریهای سالهای اخیر هالیوود، پایانی درخور نداشت. هرچند مشخص است سریال در نقطهای به پایان رسیده که میتواند فصل دومی هم داشته باشد، اما مانند بسیاری از فیلمنامههایی که در سینمای بدنه اتفاق میافتد قرار نیست داستان، همچون رمان، با کشف حقیقت از سوی کلی جنسن به پایان برسد.
معمولا در صنعت سرگرمی، با وجود همه سنتشکنیهای شبکه «نتفلیکس»، چندان قابلقبول نیست که داستان با این درجه از دردناکی (صحنه خودکشی بهطور کامل و با جزئیات در قسمت آخر سریال نشان داده میشود) و هشداری که برای نوجوانان دارد، همینگونه پایان یابد.
هرچند کلی میخواهد داستان مرگ هانا و مقصران آن را به هر شکلی که شده فریاد بزند، او بر خلاف سایر همکلاسیهایش در مقابل دوربین تحقیقات مرگ هانا قرار نمیگیرد. جلسهای که وکیل خانواده هانا برپا کرده است و هریک از افراد حاضر در نوارها درباره هانا سخن میگویند، نوع واکنش آنها و حرفهایی که میزنند داستان را تلختر از گذشته میکند و خودکشی یکی دیگر از کسانی که در این ماجرا نقش داشتهاند بر تلخی سریال میافزاید.
بیان بیپرده مشکلات وظیفه ماست
شبکه «نتفلیکس» اینبار با سریال درام «۱۳ دلیل برای اینکه...» دوربینهایش را رو به دوران نوجوانی و غمهای دوران بلوغ در قرن ۲۱ چرخانده است. این درام نوجوانانه از رمان جِی اَشِر با همین نام گرفته شده و داستان هانا بیکر ۱۷ساله را روایت میکند که بعد از متحمل شدن بلایای متعدد از جانب همکلاسیها و دوستانش دست به خودکشی میزند. بیکر ۱۳ نوار کاست از خود به جای میگذارد که در آن نقش کسانی را که او را در تصمیمش مصمم کردند، شرح میدهد.
چطور کتاب را به فیلمنامهای مناسب تلویزیون تبدیل کردید؟
میخواستم تا آنجا که بشود به کتاب وفادار بمانم، اما میدانستم هر اقتباس موفقی بالاخره دست به ابتکاراتی هم میزند. ما زمان بیشتری برای داستان عاشقانه کلِی و هانا گذاشتیم. چیزی که مرا بسیار شیفته کتاب میکند این است که کلِی داستانگویی نیست که بشود تماما به او اعتماد کرد چرا که جمله آغازین کتاب را اینگونه مینویسد: «من دختری را میشناختم به نام هانا.» در انتهای کتاب مخاطب متوجه میشود که او در واقع عاشق هانا بود و دلش میخواست زندگیاش را با او بگذراند. این یک داستان عاشقانهای است که میتواند یک فصل تمام را به خود اختصاص دهد. این نخستین نکته قابل توجهی است که فیلمنامه را از کتاب جدا میکند. ما وقایع روزهای بعد از مرگ هانا را بسط داده و حال بچههایی را که به این کاستها گوش میدادند نشان دادیم که با نقش خود در خودکشی هانا مواجه میشدند.
هانا و کلِی شخصیتهای اصلی هستند، اما شما زمان زیادی صرف معرفی شخصیتهای مکمل کردید. چقدر روایت داستان زندگی آنها برایتان مهم بود؟
پیامی که جِی در کتابش منعکس میکند، این است که اتفاقاتی در زندگی آدمها میافتد که ما اصلا از آنها آگاهی نداریم. تیم ما به این نتیجه رسید که این فرصت مناسبی است که در واقعیت این پیام را نشان دهیم و زندگی هر کدام از شخصیتها را روایت کنیم. به نظر میرسید تا به حال تعداد کمی دست به چنین کاری زدهاند. امیدوارم در انتهای فصل مخاطب به شخصیتهای داستان توجه نشان دهد. هرچند که به نظر میرسد بعضی از آنها لاابالی هستند. کاراکترهایی در این سریال هستند که به هیچ عنوان نمیتوان از آنها دفاع کرد، اما امیدوارم بتوانیم انسان بودن آنها و انسانی بودن شرایط آنها را به مخاطب نشان دهیم.
کیت والش (بازیگر درام تلویزیونی «درمانگاه خصوصی») در این سریال نقش مادری سوگوار را بازی میکند. شما به او توضیحات خاصی داده بودید که چطور باید از پس نقشش بربیاید؟
او برایش مهم نبود که زیبا دیده شود یا نه. او با والدینی که فرزندانشان را بر اثر خودکشی از دست داده بودند صحبت کرد. ما، هم قبل و هم بعد از سریال زیاد درباره نقش خانم بیکر صحبت کردیم. اینکه چطور تأثیر این اتفاق را بر زندگیاش نشان دهیم و اینکه چطور زندگیاش دستخوش تغییر میشود. فکر میکنم والش برای همیشه تغییر کرده باشد. روح آدم جریحهدار میشود. در کتاب به والدین هانا فقط اشارهای گذرا میشود، اما ما میدانستیم اگر قرار باشد اقتباسی از این کتاب صورت بگیرد باید وقایع قبل و بعد از خودکشی هانا را بررسی کنیم و این به این معنی بود که باید شناخت کافی از والدین هانا به دست مخاطب میدادیم.
چطور شبکه پخشی مثل «نتفلیکس» زمینه را برای طرح مسائلی تلخ مثل خودکشی آماده میکند؟
ما جایگاه خاصی در «نتفلیکس» داشتیم تا بتوانیم این داستانها را صادقانه بیان کنیم. درامهایی که برای جوانان ساخته میشود به هر دلیلی از آن بازماندهاند. شاید برای اینکه میخواستند در شبکه پخش خاصی باشند و کمتر مورد انتقاد قرار بگیرند. ما خود را مرهون برنامههایی مثل «مثلا زندگی من» و سریال «دیوانهها و مخها» میدیدیم که به یک استانداردی برای برخورد صادقانه با کودکان رسیده بودند. ما فکر کردیم باید برخوردی صریح با مسائل و سختیهایی داشته باشیم که نوجوانان تجربه میکنند. این مسئولیت بر عهده ما بود که از سریالهایی که توان بیان این مسائل را داشتند ولی از این وظیفه سر باز زدند، بیپردهتر مسائل را نشان دهیم. ما باید در مورد این مسائل صادق باشیم و نشانشان دهیم.
شما امیدوارید سریال چه گفتمانی را در مورد آزار، تمسخر، افسردگی و دیگر مسائل جدی میان نوجوانان آغاز کند؟
امیدوارم گفتوگوهایی میان نوجوانان شکل بگیرد، بهویژه میان نوجوانان و والدینشان. اتفاقاتی که در سریال میافتد هر روز برای نوجوانان در سراسر دنیا میافتد و مطمئنا ایالات متحده مستثنا نیست. کمک خواستن کاری است که برای نوجوانان بسیار سخت است، صحبت کردن درباره احساساتشان و حتی گزارش دادن چیزهایی که بر سرشان آمده هم سخت است. ما امیدواریم مردم به تکاپو بیفتند. رسالت برنامه تلویزیونی خوب باید چنین باشد. اگر مردم میتوانند درباره اتفاقاتی که بر سر هانا و جسیکا که هر دو مورد آزار قرار گرفتند صحبت کنند و موضوع بحثشان اتفاقاتی باشد که بر سر این نوجوانان میآید، پس میتوانند درباره اتفاقاتی که در زندگی خودشان میافتد هم صحبت کنند. قبل از هر چیز باید گفتوگو شکل بگیرد تا تغییری صورت پذیرد.
قسمتهایی در این سریال بود که شبیه به اعلان خدمات عمومی بود. چرا برایتان آنقدر مهم بود که چنین پیامهایی را در سریال بگنجانید؟
یکی از اپیزودها نامش «فرای دلایل» بود که تعدادی از ما که این سریال را ساختیم- بازیگران در کنار دکترها، حامیان و روانشناسانی که ما با آنها مشورت میکردیم- به گفتوگو نشستیم که چطور این سریال رگههایی از زندگی حقیقی مردم را نشان میدهد.
سلنا گومز چقدر در این سریال درگیر بود؟
من برای شروع ساختن این سریال با سلنا صحبت کردم. ما با هم درباره اینکه چرا میخواهیم چیزی بسازیم که توجه نوجوانان را به خود جلب کند و ضرورت ساخت چنین سریالی با هم صحبت کردیم. سلنا بین میلیونها نوجوان محبوب است و به کیفیت زندگی این نوجوانان اهمیت زیادی میدهد. برای ما داشتن چنین پشتیبانی در کنارمان دلگرمی خوبی بود، چرا که «۱۳دلیل برای اینکه...» چنان برای سلنا مهم بود که نمیتوانست به راحتی از کنار چنین مسائل مهم و چالشبرانگیزی بگذرد.
صحنه خودکشی هانا به لحاظ بصری خیلی تند بود. چطور توانستید دیگران را متقاعد کنید تا بتوانید صحنه خودکشی را با چنان جزئیاتی نمایش دهید؟
فیلمبرداری این صحنه خیلی دشوار بود حتی متقاعد کردن دیگران برای فیلمبرداری این صحنه با چنان جزئیاتی سخت بود. ما با جزئیات کامل این صحنه را تصویر کردیم. بهنظر خیلی دمدستی میآمد که خودکشی هانا را باشکوه و آرام به تصویر بکشیم. کاترین لنگفورد (بازیگر نقش هانا) یکی از زیباترین آدمهای این کره خاکی است. خیلی راحت میشد مرگش را با تکنیکهای سینمایی زیبا و تراژیک نشان داد. حتی دمدستیتر از شکوهمند جلوه دادن خودکشیاش، میشد به راحتی با نشان دادن جرقههای شکلگیری خودکشی تصویر را آرام سیاه کرد.
آیا پایان این فصل راه را برای گفتن داستانی فرای فصل اول باز میگذارد؟
ما امیدواریم که فرصتی در اختیارمان قرار بگیرد تا بتوانیم این داستانها را بگوییم. خیلی چیزها ناتمام باقی ماندهاند. همه این کاراکترها هنوز با اندوه از دست دادن و پذیرفتن این واقعه کنار نیامدهاند. هنوز دادگاه والدین هانا که از مدرسه شکایت کردهاند مانده، داستان شکایت والدین از مدارس بیشتر از آنکه فکرش را بکنید اتفاق میافتد.
آیا کاراکتر هانا باز هم بخشی از این داستان خواهد بود؟
فکر میکنم. خیلی از چیزهایی که الان برشمردم حول داستان هانا میچرخد. یکی از عناصر اصلی این سریال تقابل بین گذشته و حال است. داستان هانا هنوز به پایان نرسیده. هانا شخصیت اصلی و محوری هر داستانی است که در فصل آینده خواهد گذشت.
نظر کاربران
داستان خوبی که بد ساخته شد خیلی بد
من کتابش رو نخوندم ولی با این حال فیلمش رو خیلی دوست داشتم به نظرم فوق العاده بود
به نظر من خیلی بی رحمانه بهت دهن کجی میکرد