سعید چنگیزیان: همه جانم را روی صحنه گذاشتم
سعید چنگیزیان ۲۰ سال است که در تئاتر بازی میکند. در مقایسه با همدورهایهایش او کمتر به سینما و تلویزیون روی خوش نشان داده و همه این سالها به گروه تئاتر و قوانین آن پایبند بوده، اما در آستانه ۴۰سالگی میخواهد مسیر خود را عوض کند؛ میگوید میخواهد بایدی برای او وجود نداشته باشد و نقشهایش را به دلایلی که خود دوست دارد،
حالا با آمدن بازیگرانی از نسلهای جدید میتوان از شما بهعنوان بازیگر باتجربه و باسابقه تئاتر نام برد که به تئاتر بهعنوان حرفه و شغل خود نگاه میکند و یکی از بازیگران حرفهای تئاتر است. پشیمان نیستید که این شغل را برای خود انتخاب کردید؟
نه اصلا. شغل با عشق و حالی است. شغلی حساستر و با بالا و پایینتر از بازیگری وجود ندارد. همه اینها این حرفه را جذاب میکند؛ درواقع زندگی را جذاب میکند.
زندگی را سخت نمیکند؟
چرا خب؛ اما سختی جذابیت با خودش میآورد. تا حالا نشده من یک یا دو ماه برای خودم لم بدهم و صفا کنم. مدام در بالا و پایینها، ماجراهای جدی و اساسی غوطه میخورم که این به نظرم عالی است.
از لحاظ مالی هم تامین هستید؟ زمانی بازیگری کفاف زندگی را نمیداد.
بله، زمانی کفاف زندگی را نمیداد، اما الان بهتر شده است.
فکر میکنید اگر از لحاظ مالی تامین نبودید، بازهم اینقدر از این حرفه رضایت داشتید؟ منظورم زندگی بدون دغدغه است، نه زندگی لوکس و پرتجمل.
نه، من هنوز حرص و ولعی به جمعآوری مال ندارم. بالا و پایین دارد. کمی خالی میشوی و بعد باید صبر کنی که دوباره این جای خالی پر شود. مخصوصا اینکه خیلی حواست به جمعآوری مال نباشد. هی باید کوتاه بیایی و به یک چیزهایی راضی شوی. این مسائل به هرحال وجود دارد، اما خدارا شکر راضیام، چون اگر کم آوردم، کار کردم و جبران کردم. یعنی شرایط من را وادار کرد که کار کنم تا آرام آرام کمبودها جبران شود.
شما یکی از بازیگران تئاتر هستید که میل و رغبت زیادی برای کارهای تصویری از خود نشان ندادهاید و در تئاتر بیش از دیگران ثابتقدم بودید، بعضی از بازیگران سابق تئاتر دیگر فرصت کارکردن در این عرصه را پیدا نمیکنند؟
مدل زندگی تئاتری که روزم را سرگرم تمرین یا اجرای تئاتر باشم، برای من جذاب است. این اتفاق سالهاست که رخ میدهد و دیگر به شکل روتین در زندگی من درآمده است. بارها این اتفاق افتاده که کارهای سینمایی که به من پیشنهاد شده به خاطر تئاتر کنسل شده است. این اتفاق به این دلیل افتاده که سینما را به تئاتر ترجیح ندادم. در کنار زندگی من سینما باید وجود داشته باشد، اما همیشه منتظر تئاتر خوب هستم که در اجرای آن حضور داشته باشم. در کنار آن هم از هر فرصتی، استفاده میکنم برای اینکه در فیلم هم بازی کنم، اما سینما در زندگی من بالاتر از تئاتر قرار ندارد. انگار نمکگیر تئاتر شدهام.
مثل خیلی از بازیگران تئاتر به این فکر نمیکنید که این همه سال در تئاتر کار کردید، اما آنقدر که باید دیده نشدید؟ اگر در سینما این سالها را گذرانده بودید، حالا بازیگر مشهورتری بودید.
نه، من به تئاتر وفادارم و اصلا نمیترسم.
از این نگران نیستید که آنقدر که باید و شاید شناختهشده نیستید. اگر در سینما بودید، طبیعتا شما را بیشتر میشناختند؟
برای شناخته شدن، به یک جمعیت مشخص و محدود قائل هستم. من هزار پیشنهاد برای سرشناستر از این شدن دارم، اما زندگی تئاتری به من یاد داده که همیشه در خط خودت باش، با جهان شخصی، خانوادگی و دنیای ریز و پرمحتوای تئاتری صفا و حال کن. این برای من جذاب است. درگیر این نبودم که چهار نفر بیشتر کار من را ببینند و چهار نفر بیشتر بشناسند. هر کس بخواهد میتواند من را بهعنوان بازیگر بشناسد. تهاش این است که همه بزرگان آمدند و رفتند. جای چه کسی خالی است؟ میتوانی بشمری و تا ته بروی، اما میبینی محلی از اعراب ندارد که دست و پا بزنی. شناختهتر بشوی که چه کار کنی؟ مردم تو را چه کار کنند؟حتی دستت هم به مردم نمیرسد. من ترجیح میدهم با جمعیتی ارتباط داشته باشم که دستم بهشان برسد و بتوانم با آنها دیالوگ برقرار کنم. ارتباط در صفحات مجازی و تعداد فالوئر و این قبیل چیزها برایم تعریفنشده است.
خب، چرا شهرت را دوست ندارید؛ به هرحال شهرت هم مزیتهایی دارد؟
چون خلوتم را دوست دارم. من اجازه نمیدهم کسی وارد خلوتم شود. بعضیها اگر هزاران هزار طرفدار هم داشته باشند، بازهم ولع این را دارند که این تعدادچند نفر بیشتر شود. این چه داستانی است که من بخواهم برای خودم درست کنم و برای آن دغدغه و نگرانی داشته باشم؟
شما با افراد زیادی در تئاتر کار کردید، اما با چند نفر آنها در نمایشهای زیادی همکاری داشتید؛ از جمله امیررضا کوهستانی و حسن معجونی. این ارتباط چطور اتفاق افتاد؟ در تئاتر هم گزیده کارید. انگار در تئاتر هم ولع کار زیاد با گروههای مختلف و متنوع را نداشتید.
بله، من با بعضی افراد مانند آقایان یعقوبی، مرادی و گوران یک بار کار کردم. با معجونی و کوهستانی در بیشتر از دو نمایش همکاری کردم. ذاتا خیلی اهل کارکردن با تعداد زیادی از افراد نیستم. درباره نمایشهای کوهستانی هم که با کارهایش احساس نزدیکی میکردم. در گروه معجونی وظیفهام این است که کار کنم. اعضای یک گروه وظیفه دارند در تئاتر با هم کار کنند. به جز یکیدو تا در بقیه نمایشهای معجونی حضور داشتهام. در تئاتر کار برایم اینجوری بوده: در همان گروهی که انتخاب کردی، بمان و باش. پراکنده کار نکن. چیزی را که مطمئن هستی درست است و به آن اعتقاد داری ول نکن و همان را بچسب. این همیشه روال کاری و زندگی من بوده و انگار در همانها چیزی را که باید پیدا میکنم.
فصل مشترک این دو کارگردان این است که هنوز تئاتر برایشان دغدغه است. مثل خیلی از کارگردانان تئاتر، کارمند نشدند که سالی یک بار تئاتر کار کنند و هیچ احساس مسئولیتی نسبت به آنچه روی صحنه میبرند، نداشته باشند. این دو هم دغدغه کارگردانی دارند، هم دانشش را دارند، هم مدام درپی بهروز کردن خود و اجرایشان هستند. این یعنی شما با افرادی کار میکنید که تئاتر هنوز برایشان یک کار روزمره نشده است.
بله این فصل مشترک برای همه ما یک دغدغه است. بحث کارمندی نیست؛ بحث این است که باید در تئاتر بمانی که ساخته شوی. چون همهچیز از هیچ و یک گروه دو سه نفره شروع شد، این نوع کارکردن را انتخاب کردیم و همینطور هم ادامه دادیم. بعد هم در این نوع کارکردن صفا، حال خوب و لذت وجود دارد و این شکل کارکردن به زندگی، حال، روان و خیز برداشتنهایت هم سرایت میکند. من آهسته آهسته پیش نرفتم.
هیچ وقت به فکر کارگردانی نبودید؟ الان خیلی از بازیگران دوست دارند، خودشان کارگردانی کنند.
من در دانشگاه کارگردانی خواندم، اما هیچ وقت این کار را نکردم. خیلی وقتها این سوال از من پرسیده شده و در زمانهایی دغدغهام بوده است، اما نمیتوانم. بازیگری و آرامشش را دوست دارم، اینکه خودم تنها کار کنم برای من جذاب است. خیلیها هم از من خواستند کارگردانی را تجربه کنم، اما استرسش برایم وحشتناک است.
شکل بازی شما شبیه همین شیوهای است که در کار برای خود در پیش گرفتید یعنی همین که میگویید اهل شلوغکاری و نشاندادن خودم نیستم. هیچ وقت بازی اغراقآمیز و گلدرشتی از شما ندیدیم. حتی وقتی که لازم بوده کمی هم اغراق کنید، اما این اغراق هم شبیه خودتان ملایم و آرام بوده است. جایی که باید فریاد بزنید و اکتهای قویتری از شما ببینیم، اما این اتفاق نمیافتد.
بله. نمیتوانم اغراق کنم. همانطور که در زندگی هم نمیتوانم اغراق کنم. نمیخواهم بیخود و بیجهت دیده شوم. معمولی بودن را بیشتر میپسندم. اینکه کسی به کارم، کار نداشته باشد. این به بازیام هم سرایت میکند. درشت بودن در بازی را اشتباه میدانم. حتی گاهی اوقات این اتفاق در بازیام رخ داده، اما وقتی حواسم را جمع کردم بعد از دو تا سه اجرا، فیتیله را پایین میکشم تا به رئالیسم نزدیکتر شود و نمایشی نباشد و باورپذیری آن بیشتر شود. اصولا به گلدرشت بودن اعتقاد ندارم؛ تپش قلب و استرس برایم میآورد چون باید هزارتا کار دیگر هم بکنی برای اینکه گلدرشت باشی. همیشه اعتقادم این است که بهترین و درستترینی باش که در این وضعیت میتواند وجود داشته باشد. یعنی آدمها ناگهان متوجه حضور تو بشوند نه اینکه از اول خودت را به چشمشان بیاوری. همیشه اینطوری بازی و حتی زندگی کردهام.
وقتی بازیگرها تبدیل به چهرههای شناخته شده میشوند، گروه و ماندن در آن برایشان کمی بیمعنی میشود و آنها ترجیح میدهند با گروهها و افراد دیگر هم کار کنند، اما شما خیلی به گروه پایبند بودید. این میزان وفاداری از کجا میآید؟
ترجیحم این است که با آن کلونیای که ساختم، کار و زندگی کنم مگر مواردی مثل این نمایشنامه که به نظرم جذاب آمد، اما وقتی معجونی اصرار داشت باید وقتتان را برای گروه بگذارید و برای آن کار کنید، آرامآرام من را به کسی تبدیل کرد که خیلی نمیتواند خارج از این گروه باشد. درباره کوهستانی، معجونی با او مشکلی نداشت؛ با کوهستانی همسلیقه بود و این سلیقه را به همه دیکته میکرد که حواست باشد سر کار چه کسی میروی چون تو بازیگر گروه منی که با این کیفیت، توانایی و امضا کار میکنی. کلونی که ما کار میکنیم جذاب و جالب است و آدم را دلگرم میکند به کارکردن.
همینطور که میگویید با افراد و گروههای خوبی کار کردید و احتمالا حسرت کمتری نسبت به بعضیها برای بازی در بعضی نمایشها یا نقشها دارید، اما نقشی بوده که حسرت بازی در آن به دلتان مانده باشد.
نقشی که در کار آخر آقای رفیعی داشتم. دکتر استوکمن را بازی میکردم که متاسفانه به اجرا نرسید و خیلی حیفم آمد چون نقش خیلی شاهکاری بود.
درباره نقشهایی که دیگران بازی کردهاند هم این احساس را داشتهاید؟
نه، در تقدیر هرکسی است که رلی به او داده شود. من این اعتقاد را دارم، بعضی از رلها به من داده شد که اصلا برایم آرزو و بهشت بود. نقشهایی که در نمایشهای «به خاطر یک مشت روبل» ، «کالیگولا»، «ایوانف» و «شب آوازهایش را میخواند» بازی کردم و همین نقشی را که الان بازی میکنم خیلی دوست دارم چون انگار این نقشها مال من است و فقط من باید آنها را بازی کنم. این اتفاق حال بخصوصی برای من دارد؛ مثل غذایی است که بهطور طبیعی به من داده میشود، چون به آن نیاز دارم و وقتش است که این نقش را بازی کنم. خیلی کم پیش آمد که بدوم تا نقشی را به دست بیاورم. اصلا نمیتوانم تلاش کنم تا نقشی را به چنگ بیاورم چون ممکن است آن به چنگ آوردن حال آدم دیگری را بد کند چون آن نقش مال او بوده است.
نمایشی بوده که بازی کرده باشید و آن را دوست نداشته یا اینکه از بازی در آن نمایش پشیمان شوید؟
نه، پشیمان نشدم، اما تئاترهایی بودن که ممکن است خیلی دوستشان نداشتم یا نتیجه آن چیزی نبوده که باید میشد. بعضی از آنها را به سفارش دوستان رفتم و نمایشهایی بود که خیلی شبیه من نبودند.
همسر شما، الهام کردا، هم یک بازیگر شناختهشده تئاتر است. چقدر زندگی مشترک تئاتری برکیفیت کار شما تاثیر میگذارد؟ اینکه علائق، حرفها و سلیقه مشترکی که دارید، چقدر به فهم یکدیگر کمک میکند؟
دیالکتیک جذابی از آب درآمده که در چالشها و بالا و پایینهای زندگی به آدم کمک میکند. اینطور زندگی آدم را پخته میکند و به شخصیت قوام میدهد. اینها کمک میکند که قویتر و بامسئولیتتر شوی و زوایای دیگری از زندگی را ببینی که به تو کمک میکند چه نقشهایی را انتخاب کنی. اینها جزئی از همان در چارچوب زندگی کردن است. من یکخرده آدم کلاسیکی هستم. برای همین سالهاست در یک گروه ماندهام، اما حالا نمیخواهم در گروه بمانم.
یعنی میخواهید از گروه « لیو» خداحافظی کنید؟
بله، فکر میکنم دیگر این حضور بس است. چیزی اذیتم نمیکند، اما فکر میکنم وقت رفتن از گروه است. نه اینکه به سینما بروم یا اینکه بخواهم با گروههای دیگر کار کنم. در خودم دنبال یک شخص دیگری میگردم. بهاندازه کافی در گروه بودم. من دیگر آن آدم نیستم. یک خواسته جدیدی در من بهوجود آمده و چیزی در من عوض شده است.
نگران نیستید که فرصت و نقشهای خوبی را از دست بدهید؟
نقشهایی را که دوست داشتم، بازی کردم و فرصت دیگری برای من وجود ندارد. میخواهم مستقل کار کنم.
این تصمیم ناشی از یک خستگی یا حتی عصبانیت نیست؟
نه عصبانیت نیست. نمیخواهم چیزی را خراب کنم، چون به نظر من دیگر اصلا چیز بااهمیتی وجود ندارد. فرصت تازهای برای خودم میخواهم. یک ریست کردن نیاز دارم. نمیخواهم به سینما بروم و به سینما بچسبم.. فردیت و شخصیت خودم الان برایم اهمیت زیادی دارد. من درونگرا بودم، اما از لحظهای که کار در تئاتر را شروع کردم، روز بهروز درونگراتر شدم. دیگر خودم را وقف و آویزان گروه نمیکنم. دنیای من شخصیتر شده است.
فکر میکنید در شرایط فعلی تئاتر، متنها و اجراهایی در همان کیفیت گروه خودتان، پیدا میکنید؟
من منتظر نمیمانم. پیمانهام پر شده و دیگر میخواهم برای خودم کار کنم. تئاتری را انتخاب کنم که به خودم مربوط باشد نه بهدلیل وابستگیهای گروهی که وظیفه باشد.
با شناختی که از شما دارم، فکر نمیکنم هوای بازی در سینما و تصویر به سرتان زده باشد.
اتفاقا هوای خودم به سرم زده است. بازی در سینما و تصویر فردیت میخواهد. دوست دارم تک و تنها به سینما بچسبم. سینما فردیت تو را میخواهد، حواسش به اینکه تو در یک گروه باشی، نیست. تو باید خودت را هماهنگ کنی. پس یک آدم تنها میخواهد بدون اینکه دغدغه و استرس این را داشته باشد که در یک تئاتر بازی کند. من این موظف بودن را نمیخواهم. حتما کار تصویر از این به بعد بیشتر انجام میدهم. یک حق طبیعی است. آدمها تغییر وضعیت میدهند. من ولع سینما ندارم، اما نمیخواهم خودم را محدود کسی یا گروهی کنم. دیگر وقتش است بیشتر برای خودم باشم.
پیشنهادهای سینمایی خوبی را برای حضور در تئاتر از دست دادید؟
بعضی وقتها بله. دنبال پول که نیستم. برایم پول ضروری است، اما فکر میکنم خیلی برای دلم کار کردهام. فرصت همیشه برای من هست؛ به شرطی که در شرایطی باشم که راحتتر با فردیت خودم کار کنم. همیشه اینطور بوده که من باید باشم تا کار راه بیفتد و نمایش روی صحنه برود. حالا میخواهم اینطور نباشد.
این انتخاب بهدلیل شرایط و سختیهای زندگی نیست؟
حتما هست. به هرحال چیزهایی روی ما تاثیر میگذارد که خودمان هم خبر نداریم، اما من بهخاطر خودم میخواهم به مسیر دیگری بروم؛ مسیری که در آن کمی به تنهایی خودم برسم. از اسم و رسم اینکه در یک گروه با یک نفر باشم دیگر خوشم نمیآید.
اما در این گروه همه شما هویت داشتید و وابستگی مانع از هویت مستقل شما نمیشد!
باید اینطور میبودیم. ما هویتمان را به دست آورده بودیم، اما از این به بعد نمیخواهم مسئولیت حضور در گروه را داشته باشم. من بهدنبال دنیای شخصی خودم هستم. الان هیچ ناراحتی از اینکه جایی نباشم، ندارم. من در این 20 سال، تنهاییام خیلی پر شد و از تمام نقشهایی که بازی کردم و ماجراهایی که داشتم، فربه شدم. همه ی همه ی جانم را گذاشتم و هیچ چیزی از خودم کم نگذاشتم. مدیون هم نیستم. فکر میکنم اینطور میتوانم تعریف کنم که نه دلخورم و نه حب و بغض دارم، صرفا فکر میکنم وقتش است سری به حال و هوای خودم بزنم.
آرزو میکنم این لاتبازی نتیجه خوبی برایتان داشته باشد.
واقعیتش این است که هیچ تضمینی وجود ندارد، اما ترسی ندارم. قدرتم را بیشتر احساس میکنم. من دنبال وضعیتی هستم که قدرت شخصی و واقعی خودم را داشته باشم.
تصور نمیکنید که اینها ناشی از غرور باشد؟
با غرورم که به کسی لطمه نمیزنم. گیرم که شما همهاش به کار من بهبه و چهچه بگویید، اما اینها که دیگر برای من جذاب نیست. من الان عاشق شیرجه زدن در آب سد، آفرود کردن و رفتن به بیابان و کوه و جنگل شدهام. همین الان هم دارم این کارها را میکنم. شلوغی و همراه شدن با آدمها اذیتم میکند. خلوتی میخواهم که به خودم ربط داشته باشد. همیشه ترس از بیکاری داشتم. به خاطر اینکه دایره امور در دست من نبود.
ارسال نظر