درباره فیلم «دیترویت»؛ وقتی همه سیاهها یک شکل میشوند
فیلم جدید کاترین بیگلو، «دیترویت»، از نظر من یک شکست اخلاقی است؛ البته واضح است بیگلو قصد داشته دست روی واقعیتهای تاریخی بگذارد که حساسیت مخاطب را نسبت به خشونت و بیعدالتی تحریک کند...
روزنامه آسمان آبی - ترجمه از لیدا صدرالعلمایی: فیلم جدید کاترین بیگلو، «دیترویت»، از نظر من یک شکست اخلاقی است؛ البته واضح است بیگلو قصد داشته دست روی واقعیتهای تاریخی بگذارد که حساسیت مخاطب را نسبت به خشونت و بیعدالتی تحریک کند، خشمی در وجود بیننده بیدار کرده و او را وادار کند در مقابل نابرابریهای نژادی که امروزه در آمریکا موج میزند، هشیار شود.
نیت بیگلو کاملا آشکار است: تصویرکردن ماجرایی نژادپرستانه که بیرحمی و خشونت رفتاری رخداده در آن در نهایت با در نظر گرفتن اینکه تمام آن اعمال بیمجازات مانده، صدچندان هم میشود و همچنین یادآوری این امر که با وجود گذشت نیمقرن از آن اتفاقاتی که در فیلم شاهدش هستیم، اوضاع هنوز هم تغییر چندانی نکرده است ولی فیلم با نیت کارگردان ساخته نمیشود، فیلم با آدمها و ابزارها خلق میشود و کاری که بیگلو برای منفعت دوربینش با بازیگران میکند، تهوعآور است.
موضوع اصلی فیلم، خشونت پلیس- خشونت افسران سفیدپوست پلیس - نسبت به ساکنان سیاهپوست دیترویت در تابستان سال 1967 و شورشهای پس از آن و خشونتی است که برای متوقفکردن شورشها اعمال شد. در بخش اول فیلم، درام چرخشی ناگهانی دارد: حمله تعدادی پلیس سفیدپوست به کلابی که بیشتر مشتریانش سیاهپوستاند، خشم ساکنان محلی را برمیانگیزد و شورشها آغاز میشود. نماینده منطقه در کنگره، جان کانیرز (با بازی لاز آلونسو) با مردم صحبت میکند ولی کسی دعوت او به صبر برای تغییر را نمیپذیرد و درخواستش از مردم برای تخریبنکردن شهر و محلههایشان با فریاد «همهچیز را بسوزانید!» پاسخ داده میشود.
از همان ابتدای فیلم، بیگلو و فیلمنامهنویسش، مارک بول، ساکنان سیاهپوست دیترویت را تودهای از آدمهای یکسان و بیهیچ تمایزی میبینند. بیننده نمیفهمد این آدمها در کافه به هم چه میگویند و بیگلو از فاصلهای دور آنها را تصویر میکند و تازه پس از حمله سفیدپوستان است که آنها هویت متمایزی از هم پیدا میکنند و این یعنی سیاهها فقط بهواسطه سرکوبشدن و قربانیبودنشان در فیلم وجود خارجی دارند.
در بخش شورشها، بیگلو ترکیبی از تصاویر به نظر آرشیوی از وقایع دیترویت را با تصاویر ساختگی با همان سبک اکشنسازی آشنای خودش عرضه میکند. دوربین روی دست، لرزان و سریع فیلم، تقلیدی از سبک فیلمبرداری خبری است. به نظر میرسد بیگلو سعی دارد با حرکت دوربین به قصه و صحنهای که ساخته، اعتبار و اصالت مشابهی ببخشد. تلاش او برای قصهگویی واقعگرایانه در سکانسی که فکر میکنم نزدیک به یک ساعت طول میکشد، به اوج میرسد.
این بخش از فیلم در متل الجیرز اتفاق میافتد. یک گروه تئاتر که اجرایشان بهخاطر شورشها متوقف شده در آنجا پناه گرفتهاند. با وجود جنگی که در خیابان در حال وقوع است، در الجیرز چیزی شبیه به یک میهمانی در جریان است.
فردی و لری با دیگر میهمانان متل آشنا میشوند که شامل چند مرد جوان سیاهپوست و دو زن سفیدپوستاند. یکی از مردان، کارل (جیسون میچل) که از اشغال خیابانها توسط پلیس خشمگین است، تصمیم میگیرد آنها را دست بیندازد و با اسلحه استارت (اسلحهای که شلیک نمیکند و فقط صدایی تولید میکند و برای علامتدادن از آن استفاده میشود) از پنجره به بیرون شلیک میکند. پلیس با تصور اینکه یک اسنایپر به سمتشان شلیک کرده به طرف متل هجوم میآورند تا تیرانداز و اسلحه را پیدا کنند.
با دیدن صحنههای خشن و پر از ترس و وحشت و خون متل الجیرز در «دیترویت» از خودم پرسیدم، چطور کسی میتواند چنین صحنههایی را کارگردانی کند؟ یک فیلمساز چطور میتواند از بازیگرش بخواهد این اعمال خشن را نه یکبار که چندینبار تکرار کند؟ اصلا فیلمساز چرا نیاز دارد حس درد و زجر فیزیکی ناشی از اعمال خشونتبار پلیس را به بیننده منتقل کند؟ این سوالات را موقع تماشای «فهرست شیندلر» هم از خودم پرسیدم.
اسپیلبرگ چطور توانست از آدمها بخواهد عریان پا به اتاق گاز بگذارند؟ همانطور که سوژه اصلی «فهرست شیندلر» این است که غرور و جسارت بیمحابا تا کجا پیش میرود که میتواند چنین فیلمی خلق کند، در «دیترویت» مسئله اصلی این است که بیگلو تلاش کرده وقایعی هولناک را با جزئیاتی تقلیلدهنده بازسازی کند. دقیقا همانطور که پلیس در وقایع دیترویت دست به اعمالی خشونتآمیز و شنیع زد، بیگلو همان صحنهها را در «دیترویت» بازسازی کرد. او در واقع برای تصویر کردن جزء به جزء وقایع، خود را در جایگاه پلیس گذاشته است. قصه واقعی «دیترویت» چیزی نیست که روی پرده میبینیم، اگر این قصه واقعی بود باید صدای آنها را که در شکلگرفتن وقایع نقش داشتند میشنیدیم. باید اقرار میکردند چه حسی داشتند، یا چه بر آنها گذشته است، درست همانطور که در «عمل کشتار» ساخته جاشوا اپنهایمر میبینیم.
گذشته از همه اینها، «دیترویت» من را به یاد بدترین دقایق «تولد یک ملت» ساخته نیت پارکر و «مصائب مسیح» مل گیبسون انداخت. بیگلو هم درست مثل پارکر و گیبسون از زجر و عذاب قربانی داستان برای فیلمش قصه میسازد. با وجود نیت درست فیلمساز، او در نهایت خارج از قصه میایستد و کوچکترین نشانی از زاویه دید شخصی کارگردان، خاطرهاش از وقایع دیترویت یا نسبتش با مسئله نژادپرستی در جامعه امروز در فیلم دیده نمیشود.
هیچ سوژهای نیست که نتوان آن را دراماتیزه کرد و هیچ ماجرایی نیست که نتوان آن را با رعایت اخلاق دراماتیزه کرد، اما سوژه هرچه هولناکتر و مخوفتر، نیاز به ظرافت طبع کارگردان هم بیشتر. بیگلو درک سینماییاش آن اندازه عمیق، اصیل و متمایز نیست که فیلمساز مناسبی برای تصویر کردن وقایع دیترویت باشد. در تیتراژ پایانی فیلم توضیح داده میشود که هیچ گزارش رسمی از وقایع رخداده در متل الجیرز وجود ندارد و فیلم براساس مشاهدات و اظهارات کسانی است که آنجا حضور داشتهاند. با خودم فکر میکنم کاش میشد فیلم این مصاحبهها را به جای «دیترویت» میدیدیم.
کاترین بیگلو، کارگردان و مارک بول، فیلمنامهنویس از ساختهشدن «دیترویت» میگویند
«دیترویت» ساخته کارگردان تحسینشده در اسکار، کاترین بیگلو یکی از دردناکترین اتفاقات تاریخ آمریکا را تصویر میکند. شورشهای سال 1967 در دیترویت که واکنشی به دههها سرکوب نژادی و بهحاشیهراندن اقتصادی سیاهان بود. چطور زنی سفیدپوست اهل سانفرانسیسکو از طبقه متوسط و فارغالتحصیل دانشگاه کلمبیا میتواند آن تجربه دردناک را درک و تصویر کند؟ آیا اصلا حق چنین کاری را دارد؟
بیگلو میگوید: «با خودم فکر کردم آیا من بهترین گزینه برای بازگو کردن این قصهام؟ نه. ولی میتوانم این کار را بکنم و ۵۰ سال است که کسی سراغ این ماجرا نرفتهاست.» بیگلو تصمیم میگیرد اعتبارش بهعنوان مشهورترین فیلمساز زن را بهخطر بیندازد و کمپانی مستقل و کوچک فیلمسازی آناپورانا را قانع کند که روی چنین پروژه جاهطلبانهای سرمایهگذاری کند. «دیترویت» در هیاهوی شورشهای نژادی اتفاق میافتد، اما مشخصا به کشتهشدن سهمرد سیاهپوست در خلال همین شورشها در متلی در مرکز شهر میپردازد. قتلهایی که در متل الجیزر اتفاق میافتد، بازتابی امروزی دارد و یادآور وقایع مشابهی است که در اثر خشونت نژادی پلیس در سالهای اخیر رخ داده است.
پس از گزارش صدای شلیکی از متل الجیرز در 25جولای 1967 پلیس دیترویت و گارد ملی، میهمانان متل را به شکل وحشیانهای بازجویی، تهدید و شکنجه کردند. پس از چند ساعت درگیری، سه مرد سیاهپوست به قتل رسیده بودند و 9 نفر دیگر-هفت مرد سیاه و دو زن سفیدپوست- کتک خورده، زخمی و وحشتزده از متل بیرون آمدند. افسران پلیس که به قتل مردان سیاهپوست متهم شدند، در دادگاه با ادعای دفاع از خود تبرئه شدند.
بیگلو از وقایع دیترویت باخبر بود، اما چیزی از ماجرای قتلهای متل الجیرز نشنیده بود تا آنکه مارک بول، فیلمنامهنویس این ایده را برای ساخت فیلم با او مطرح کرد. بیگلو و بول پیش از این در سال 2012 در فیلم «سی دقیقه نیمهشب» و «مهلکه» برنده اسکار بهترین فیلم سال 2010، سابقه همکاری با یکدیگر را داشتند. بیگلو میگوید: «با اتفاقاتی که امروز شاهدش هستیم، احساس کردم باید این قصه را تعریف کنم. امیدوارم این فیلم راه را برای شروع دیالوگ در اینباره باز کند و در نهایت بتواند موقعیتی را که بهنظر غیرقابلحل میرسد، انسانی و قابلفهم کند.»
پلیسها یا سیاهها
با گذشت پنجدهه از قتلهای الجیرز، مسئلهنژاد و عدالت قضایی هنوز هم در جامعه آمریکا حساسیت ویژهای دارد و مردم را به دودسته تقسیم کرده است: آنها که از جنبش «جان سیاهان مهم است» حمایت میکنند و آنها که طرفدار جنبش «جان پلیسها مهم است» هستند. دوقطبی سیاسی کشور هم به این دودستگی مبتلا است. تقریبا دو سوم دموکراتهای سفیدپوست و تنها ۲۰درصد از جمهوریخواهان سفید از جنبش اعتراضی سیاهان حمایت کردهاند.
و این یعنی «دیترویت» در تلاش برای باز کردن راه گفتوگو، دشواریهای زیادی در پیش دارد. از این گذشته فیلم در شرایط سیاسی متفاوتی نسبت به زمان اکرانش، ساخته شده است. اوباما کشتهشدن سیاهان توسط پلیس را اتفاقی میدید که باید از آن درس گرفت و به مردم یادآوری میکرد که آنهایی که کشته شدند قربانی یک بیعدالتی سیستماتیک هستند، اما دونالد ترامپ آشکارا اعلام کرده که درکی از عبارت «جان سیاهان مهم است» ندارد و خود را در جبهه نیروی پلیس قرار داده و منتقدان را بهتحریک بهخشونت متهم کرده است. بیگلو درباره پیروزی ترامپ در انتخابات میگوید: «اتفاقی بود که واقعا پیشبینی نمیکردیم.»
اتهامهای بیگلو
آخرینباری که بیگلو در حال تبلیغ فیلم آخرش بود، یک رسوایی سیاسی بهبار آمد. «سی دقیقه نیمهشب» که حاوی تصاویری از روشهای شکنجه سی. آی.ای برای بازجوییها و پیداکردن محل اختفای اسامه بن لادن بود بهترویج شکنجه متهم شد. نائومی ولف، منتقد جامعهشناسی تا جایی پیشرفت که بیگلو را با لنی ریفنشتال، فیلمساز مبلغ حزب نازی مقایسه کرد. بیگلو با یادداشتی در «لسآنجلستایمز» با مضمون «تصویر به معنای تأیید نیست» به انتقادها پاسخ داد. در همین حین، جمهوریخواهان در کنگره و سنا دولت اوباما را متهم کردند که اطلاعات محرمانه را بهمنظور ترویج تصویری قهرمانانه از تلاشهایشان برای دستگیری بن لادن در اختیار بیگلو و بول گذاشتهاند.
شاید پس از خشمی که «سی دقیقه نیمهشب» برانگیخت، اگر بیگلو یک کمدی رمانتیک ساخته بود، گناهانش به فراموشی سپرده میشد، اما او تأکید میکند که نگران این جنجالها نیست: «تمام توجه و دغدغه من معطوف به اهمیت بازگوکردن قصه است. میخواهم اثرم از نظر احساسی، اجتماعی و سیاسی چالش برانگیز باشد، این تنها انگیزه من است.» «دیترویت» با بودجهای ۳۰میلیون دلاری، یک شرطبندی متهورانه برای آناپورانا بود. کمپانی که پیش از این «سیدقیقه نیمهشب» و دیگر فیلمهای موفقی چون «استاد» پل تامس اندرسن و «کلاهبرداریآمریکایی» را تهیه کرده بود. اما تفاوت اینجا بود که توزیع این فیلمها به کمپانیهای دیگری واگذار شده بود و «دیترویت» نخستین فیلمی بود که آناپورنا مسئولیت توزیع آن را هم بهعهده گرفت.
به جای اکران فیلم در اوج فصل جوایز که میتوانست فروش قابلقبول و شانس فیلم در اسکار را بالاتر ببرد، آناپورنا «دیترویت» را در تابستان اکران کرد. در فصلی که متعلق به ابرقهرمانهاست نه درامهایی درباره نژادپرستی در آمریکا. حتی تیم سازنده فیلم هم درباره چشمانداز تجاری فیلم خوشبین نبودند. بول اقرار میکند که «دیترویت فیلم دشواری است. تماشا کردنش کار آسانی نیست. ما در زمانه حساسی بهسر میبریم و امیدوارم مخاطب به چالشی که فیلم پیش میکشد واکنش نشان دهد.» [در نهایت فیلم در فهرست شکستهای تابستان قرار گرفت. بودجه فیلم ۳۴میلیون دلار بود درحالیکه فیلم با ۲۱میلیون دلار فروش به کار خود پایان داد].
بهمهلکهآمدن بیگلو
بیگلو پیش از آنکه به کارگردانی اسکاری تبدیل شود، سالها مشغول فیلمسازی بود ولی بهعنوان یک فیلمساز خلاف جریان شناخته میشد. او یک اکشنساز مونث بود که سراغ سوژهها و ژانرهایی میرفت که اساسا متعلق به مردان بود. «مهلکه» که اسکار بهترین فیلم، کارگردانی و فیلمنامه را از آن خود کرد، بیگلو را به رده فیلمسازان درجه یک هالیوود ارتقا داد. قصه سربازانی که وظیفه خنثی کردن بمب در عراق را داشتند، چهرهای انسانی به جنگی بخشید که سوژه صفحه اول روزنامهها بود. «مهلکه» علاوه بر اینها تغییری در سبک فیلمسازی بیگلو پدید آورد و او را از آثار اولیه جذاب و پرزرق و برقش جدا کرد و به مسیری مستندگونه در فیلمسازی کشاند.
«مهلکه» با دوربین روی دست پرحرکتش، تنشی را به مخاطب منتقل میکرد که فقط با دیدن تصاویر مستند برانگیخته میشود. بیگلو در این باره میگوید: «این فیلم چشم من را روی سبکی ژورنالیستی در فیلمسازی باز کرد و منظورم از سبک ژورنالیستی شیوه منتقلکردن اطلاعات است.» بیگلو بخش عمدهای از «دیترویت» و تمامی سکانسهای متل الجیرز را بهترتیب وقایع فیلمبرداری کرده است. او تلاش کرده بازیگران را در موقعیتی قرار دهد که حس واقعی شکنجه شدن با انگیزه نژادی را تجربه کنند. او از سبکی استفاده کرد که نخستینبار در «مهلکه» از آن کمک گرفت: سه یا چهار دوربین که در حرکت مداوم دور بازیگران بودند.
بیگلو ترجیح داد که برای ایجاد امکان حرکت آزادانه برای بازیگران کل صحنه را نورپردازی کند. او با پرهیز از کلوزآپ یا وایدشات، هیچ صحنهای را فدای محدودیت دوربینش نکرده و از هر اتفاقی که در صحنه در حال رخ دادن بوده فیلم گرفته تا احساسات تا جایی که ممکن است واقعی تصویر شوند. «بعد از دو یا سه برداشت کار را تمام میکنم. چون صداقت و عمق احساسات بعد از چند برداشت کمتر میشود و این برای من خط قرمز است.» البته این شیوه کار بازیگران را نهتنها آسان نمیکند، بلکه دشواریهای غیرقابلوصفی را به آنها تحمیل میکند. بازیگرانی که نقش میهمانان هتل را ایفا میکنند روزهای متمادی باید گوشه دیوار میایستادند و برای نجات جانشان التماس میکردند. وضعیت گاهی چنان دشوار میشد که بازیگران زیر فشار بازسازی موقعیت تاب نمیآوردند و دچار فوران احساسی میشدند.»
تماشای عذابآورِ عذاب
دستاورد بیگلو اثری است که تماشایش برای بیننده عذابآور است. «دیترویت» فیلمی است که اخلاق در انتها در آن پیروز نیست. بیگناهان کشته میشوند، قاتلان تبرئه میشوند و قربانیان قصه بیهیچ همدردی و کمکی باید خود را از وحشت تجربهای که از سر گذراندهاند بیرون بکشند. مارک بول، فیلمنامهنویس میگوید: «هر کسی که در این اتفاقات حضور داشت، به شیوه خودش با قضیه کنار آمد. عدهای زندگیشان را ادامه دادند و عدهای دیگر نتوانستند آن را پشت سر بگذارند. از این منظر میتوان گفت دیترویت قصه تلاش برای بقا و روی دیگر آن است.» به سادگی میتوان «دیترویت» را فیلمی بهشمار آورد که نگاهی بسیار بدبینانه به جامعه دارد. همان تنشی نژادیای که در دهه ۶۰ شهری را به آتش کشید، هنوز هم زیر لایه پنهانی جامعه امروز را تهدید میکند.
آن قدر که امید داشتیم اوضاع تغییر نکرده است. درحالیکه در کشورهای دیگر مثل آفریقای جنوبی، شاهد شفافسازی و تلاش برای روبهروشدن با تاریخ نژادپرستی و عواقب آن هستیم، آمریکا هنوز هم از رویارویی مستقیم با تعصبنژادی طفره میرود. بیگلو معتقد است، اطلاعات یعنی قدرت: «من اصولا فکر میکنم هدف هنر تحریک جامعه به تغییر است ولی وقتی نسبت به مسئلهای آگاهی وجود ندارد، انتظار تغییر هم بیهوده است.» بیگلو در میان صحبتهایش از مارتین لوتر کینگ نقلقولی میآورد: «شورش، زبان شنیده نشدگان است». بیگلو با «دیترویت» تلاش کرده صدای زنان و مردانی را به گوش ما برساند که در آن شب هولناک در سال ۱۹۶۷ در متل الجیرز سرکوب، تحقیر، شکنجه و کشته شدند.
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر