مهرجویی: جنس بازی و گریم بهداد را در خواب دیدم!
بهداد براي اين نقش عالي بود. او از اين كه ممكن است دچار بيماري obese (اُبيز) يعني چاقي بيش از حد شود دلهره دارد و انگار همه بدبختيهايش را در شكمش و دلش ريخته و واهمه بزرگتر شدن شكمش را دارد.
در ضمن دلش هم شكسته، زن و بچهها ولش كردند. تنهاست و دلمرده. بنابراين شخصيت او نرمال و عادي نيست، اغراقي كه ميگوييد در شخصيت و نقش اوست نه در بازياش...
مشكل بزرگ سينماي ما هم همين است. كه بخش خصوصي را وادار كردند يا كنار بكشد يا مدام ضرر بدهد و بخش دولتي هم هر دم فربهتر، مسلطتر و انحصارگرتر باشد و همه چيز را براي خود، خودي، من، من تنها و دوستان نزديك بخواهد...
از «سنتوري» به اين سو فيلمهايتان حال و هواي متفاوتي يافتهاند. به طور مشخص تقريباً هيچ كدام از اين فيلمها حال و هواي تلخي ندارند و اين فيلم آخر را هم كه در ژانر كمدي كار كردهايد اين تغيير مسير چقدر خواست داريوش مهرجويي بوده و چقدر حاصل شرايط؟
ـ حاصل هر دو بوده.
از دكوپاژ سفت و سخت و دقيق و ميزانسنهاي پيچيده و فيدهاي رنگي جالب و در كل از ساختار تكنيكي فيلمهاي دهه هفتادتان فاصله گرفتهايد. چند سالي است كه ترجيح ميدهيد ميزانسنها راحتتر باشند و دوربين هم خيلي وقتها روي دست است اين نوع ساختار تكنيكي چگونه وارد سينماي شما شد؟ اين الزام قصههايي است كه انتخاب ميكنيد يا اينكه كلا الان اين نوع از تكنينك را كه به زندگي نزديكتر است و خيلي دربند فرماليسم نيست را ترجيح ميدهيد؟
ـ برعكس. در اين فيلمها ميزانسنها پيچيدهتر و دقيقترند و دوربين اكت، انرژي و حركت و حضور بيشتري نشان ميدهد و دقايق و ظرايف بازيگر را بهتر ضبط ميكند. چون ديگر دغدغه ريل، فوكوس دقيق و تمرينهاي مكرر به خاطر دوربين را نداريم. من فيلمهاي قبلي خود را تلخ نمينامم، بلكه بيانگر تراژدي و گرفتاريهاي دردناك بشري ميدانم.
در پس قصهاي كه در «چه خوبه كه برگشتي» روايت ميكنيد لايهاي وجود دارد كه به نوعي تكميل كننده فيلم هم هست. مثل شطرنجي كه دو شخصيت اصلي فيلم بازي ميكنند و آن را ميشود تعميم داد به كليت فيلم.
ـ فيلم خودش يك بازي شطرنج واقعي است. تمام موقعيتها را ميتوان از راه مطابقت با خود بازي شطرنج قياس كرد. چه كسي حاضر است اين كار را بكند؟
آقاي مهرجويي شما معمولاً خيلي خوب نمادها و نشانهها را در پس داستان قرار ميدهيد. جوري كه توي ذوق هم نميزند. در اين مورد آخر يعني «چه خوبه كه برگشتني» در دعواي عطاران و بهداد چقدر قصد اشاره به حرانهاي جهان معاصر از جمله كمرنگ شدن اخلاق، اصناف و حوصله را داشتهايد؟
بشقاب به ظاهر عتيقه نقش مهمي در فيلم دارد از سويي ميتواند نشانهاي از ميراث گذشته باشد و از سوي ديگر در هيأت يك بشقاب پرنده نمادي از تكنولژي به نظر ميرسد. در واقع اين بشقاب كاركردي دوگانه دارد هم نشانه گذشته است و هم آينده! ايده استفاده از بشقاب از كجا آمد؟
ـ ايده فيلم از كجا آمده؟ معلوم است، از هوا آماده. مثل خود بشقاب پرنده! نشانه گذشته و نشانه آينده يعني چه؟ هر چيزي را بنگريد نشاني از گذشته و از حال و آينده دارد. قضايا پيچيدهتر و عميقتر از اينهاست اين شي مرموز از هر جا آماده مهم نيست، قادر است از طريق سنگهاي مرموز و نشانهها و هيروگليفتهايي كه رويش نشسته همه چيز را به هم بريزد در حالي كه به واقع چيزي جز يك شي كيچ (kich) يعني باسمهاي نيست. زندگي پِرپِري ما هم نيز همين اشياء مرموز و كيچ مانند به هم ميريزند.
بازيهاي فيلمهاي شما هميشه مثالزدني بودهاند و استادي شما در گرفتن بازيهاي فوقالعاده هميشه زبانزده بوده. از عزتا... انتظامي در «گاو» تا حامد بهداد در «نارنجي پوش» هميشه بازيگران بهترين بازيهايشان را در فيلمهاي شما ارائه دادهاند. با اين پيشينه جنس بازي حامد بهداد در «چه خوبه كه برگشتي» كاملاً آگاهانه و با تصميم شما بوده. چه شد كه بهداد را براي اين نقش انتخاب كرديد؟ و اين اغراق موجود در بازي بهداد چقدر با كليت اثر همخوان ميدانيد؟
ـ بهداد براي اين نقش عالي بود. او از اين كه ممكن است دچار بيماري obese (اُبيز) يعني چاقي بيش از حد شود دلهره دارد و انگار همه بدبختيهايش را در شكمش و دلش ريخته و واهمه بزرگتر شدن شكمش را دارد. در ضمن دلش هم شكسته، زن و بچهها ولش كردند. تنهاست و دلمرده. بنابراين شخصيت او نرمال و عادي نيست، اغراقي كه ميگوييد در شخصيت و نقش اوست نه در بازياش.
چه شد كه به اين جنس بازي و گريم بهداد رسيديد؟
ـ خوابش را ديدم.
بعد از فيلمهاي زنانهتان در دهه ۷۰ «بانو»، «سارا»، «پري» و «ليلا» به نظر ميرسد در سالهاي اخير توجه كمتري به كاراكترهاي زن داريد. در همين «چه خوبه كه برگشتي» كاراكتر دكتر ياسمين (مهناز افشار) بيشتر نقش كاتاليزور را در قصه دارد. انگار كه آمده فرزاد (حامد بهداد) و كامبيز (رضا عطاران) را به جان هم بيندازد. اين كمرنگ شدن نقش زن، حاصل شرايط است؟ يا ژانر فيلم و محدوديتهايي كه معمولاً در ايران براي زنان در كمدي وجود دارد باعثش شده يا اصلاً داستان اين چيزها نيست!
ـ نه. مهناز افشار كاتاليزور نيست. مهناز هسته مركزي است و اوست كه از طريق رمز و راز شخصيت و ديدگاههاي متفاوتش به زندگي و جذابيت خاصاش، همه اطرافيانش را به هم ميريزد و شيفته خود ميكند واژه كاتاليزور در اين متن اصلاً غلط است.
تا همين چند سال پيش منتقدان عاشق فيلمهاي شما بودند و خودتان هم چند سال پيش گفتيد «منتقدان بهترين تماشاگران فيلمهاي شما هستند» (ماهنامه فيلم خرداد ۸۳). الان مدتي است اين رابطه شكراب شده. چيزي شبه به آنچه در ۲ دهه اخير براي فيلمسازان هم نسلتان مسعود كيميايي اتفاق افتاده است. به نظرتان چي شد كه اين جوري شد؟
ـ به خاطر اينكه منتقدان اغلب در جا ميزنند و با زمانه جلو نميآيند. مشكلات و دغدغههاي انسان ايراني كنوني را نميبينند. فشار، سانسور، زور و سلطه را نه ميبينند و نه حس ميكنند چون خودشان كارمندان حقوقبگيري هستند و بايد چيزي بنويسند و پولي بگيرند.
هر قدر كه منتقدان از فيلم آخرتان انتقاد كردهاند، تماشاگران از فيلمتان استقبال به عمل آوردهاند. اين ارتباط با مخاطب را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ موقع ساختن فيلم چقدر به تماشاگر فكر ميكنيد؟
ـ موقع ساختن فيلم به تماشاگران فكر نميكنم، به منتقدان هم فكر نميكنم. ميدانم كه بعداً هركدام ساز مخصوص خودشان را ميزنند.
«چه خوبه كه برگشتي» با هزينه يك ميليارد و ۱۷۰ ميليون توماني توليد شده. فيلم تا الان در تهران نزديك به يك ميليارد فروخته و در شهرستان هم حدود ۳۵۰ ميليون تومان. در واقع فيلم شما جزو كارهاي پرفروش چند وقت اخير است ولي براي بازگشت سرمايه بايد بالاي ۲ ميليارد بفروشد. در اين شرايط اقتصادي و اين وضعيت گيشه، فكر ميكنيد «چه خوبه كه برگشتي» هزينه توليدش را در بياورد؟
ـ نه پولش را در نميآورد و مشكل بزرگ سينماي ما هم همين است. كه بخش خصوصي را وادار كردند يا كنار بكشد يا مدام ضرر بدهد و بخش دولتي هم هر دم فربهتر، مسلطتر و انحصارگرتر باشد و همه چيز را براي خود، خودي، من، من تنها و دوستان نزديك بخواهد.
علاقهمندان پرو پا قرص شما دوست دارند «هامون» يا «سنتوري» ديگري از شما ببينند. فيلم بعدي شما هم كه ظاهراً كمدي نيست. آيا ميشود گفت قرار است در اين فيلم شاهد بازگشت مهرجويي به درامهاي جدي باشيم؟
ـ انگار شما از وضعيت سينماي ايران و سانسور كاملاً بيخبريد. ده بار تكرار كردم كه سه سناريوي جدي و تراژدي آنطور كه شما طالبش هستيد ارائه دادهام و هر سه رد شد. (و كشتيد مرا از بس كه ميگوييد چرا «هامون» و «سنتوري» نميسازيد.) شخصيت «نارنجيپوش» يك هامون مدرن است. او به جاي اينكه عصيان كند و به دريا بزند جارو به دست ميگيرد تا زشتيهاي ذهني و عيني را پاك كند. اين را ديگر به گوش داشته باشيد و نظير برخي از اين منتقدها مرتب آن را تكرار نكنيد.
آقاي مهرجويي! جالب است كه شما اهل قهر كردن نيستيد. بعد از بلايي كه سر «سنتوري» آوردند شايد هر فيلمساز ديگري بود قهر ميكرد و كارش به جاهاي باريك كشيده ميشد ولي شما فيلم ساختيد و جالب اينكه فيلمهاي اميدواركننده هم ساختيد. اين روحيه از كجا ميآيد؟ چطور ميتوانيد وقتي خودتان تلخ هستيد و شرايط هم به زيان شماست، به اميد فكر كنيد و فيلم اميدوارانه بسازيد؟
ـ هميشه تراژديها در دوره ثروت و حشمت و سعادت ساخته شده (از يونان به اين طرف) و كمديها اغلب در دوره بدبختي و تنگ دستي و ظلم و فشار.
در خبرها آمده بود قرار است داستان زندگي «علي سنتوري واقعي» تبديل به فيلم شود. مگر اين شخصيت ما به ازاي خارجي داشت؟
ـ نه سنتوري يك شخصيت واقعي نيست بلكه زاده تخيل نويسندگان آن است. شما تا حالا كجا كسي را ديدهايد كه آنطور سنتور را ايستاده بنوازد و با موزيك تكنو مدرن امروزي مخلوطش كند؟ و كنسرت بگذارد؟ و در مجالس بنوازد... كار اين آقا به نظر من دزدي است. مثل اينكه هر كس بيايد و بگويد قهرمان فيلم «پدرخوانده» را من شخصا ميشناختم و حالا ميخواهم يك داستان ديگر درباره او بنويسم. اين كار دزدي و كلاهبرداري است و سازندگان آن از نظر قانوني قابل تعقيبند.
ارسال نظر