زیستن زندگی به روایت «ایشی گورو»
«کازئویوشی ایشی گورو» دوهفته پیش، نوبل ادبیات را ازآن خودکرد.درست درهمان روزی که این موضوع اعلام شد،جدیدترین اثراو که مجموعهای از داستانهای کوتاه وی است، با ترجمه علیرضاکیوانی نژاد از سوی نشر چشمه به بازار آمده بود
برای شروع می خواهم از جایگاه نویسندگان ژاپنی در ایران بگویید واینکه مهمترین نویسنده ژاپنی که تاکنون در ایران معرفی شده، چه کسی است؟
نمیدانم کدام نویسنده ازسایرین تاثیرگذارتر بوده ولی تا آنجا که من خواندهام وبرمبنای قضاوت مبتنی بر آثارشان، به نظرم «کوبوآبه» انگار که از یک سیاره دیگر است.ضمن آنکه من فرصت داشتم ودارم که بهعنوان ویراستار برای ناشران مختلف کار کنم وبه همین دلیل، گاه کتابهایی از نویسندگان ژاپنی به دستم میرسد،ازادبیات ژاپن که مترجمان جوانتر، آنهاراازمجلات مختلف انتخاب کرده یاترجمه انگلیسی یادوم دیگری از آن داستانها را یافته بودهاند.
یعنی اگر ترجمه دیگری از آن کتاب ایشیگورو با توجه به جغرافیای ادبیات ایران صورت ميگرفت، موفق نمیشد؟
به نظر من جواب نمیداد. اينكه دریابندری در آنجا یک دودوتا،چهارتامیکند اكنون از نظر ما خیلی ساده است ولی آن موقع مهم بود که به ذهن او خطور کند؛ اینکه ما بدانیم باتلریک سرپیشخدمت است و وقتی میخواهد با اربابش صحبت کند،بگوید: «آقاغذا آماده است،بلندشووبیاغذابخور»،اینگونه صحبت نمیکند؛ در را باز میکند ومیگوید:«تشریف بیاوریدسرمیزشام». این همان نبوغی است که کار«ایشیگورو» را در ایران به حداعلا میرساندو بهنظرمن، دریابندری بسيار به جغرافیای ذهنی ایشیگورو، مسلط وپیرامونش مطالعه و ترجمه کرده بود.برای اینکه ایشیگورو ،عادت عجیبوغریبی داردوبسیار پیچیده فکرمیکند.
منظورت ازاین پیچیدگی چیست؟
یعنی درمورد هرموضوع سادهای، بسیارپیچیده فکرمیکند.وقتی میخواهد به شما بگوید که جلوی روی شما فنجاني و درآن چای است،این را به سادگی به شما نمیگویدومیآید ازپیشینهای صحبت میکند که شما فکرش را نيز نمیکنید که موضوع این باشد(من خیلی خام دارم میگویم). براي مثال به شما میگوید جاهایی هست و درمزارعی یکعده آدم خیلی کار میکنند ودستشان فلان میشود و امکان دارد که اینان ساعتها دولا شوند که برگ چای را بکنند، بعد فلان کنند، سپس این برگ خشک شودوبرود در جایی و الی آخر.
هدفش از پیچیده فکرکردن چیست وچه میخواهد بگوید؟ چون ما در زمانی قرار داریم که زمان، عنصر مهمی به حساب ميآيد وبسياري آدمها بهدنبال کوتاهكردن زمان رسیدن به مقصود هستند که سریع حرفشان را بزنند.حالا باهمان مثال چای که زدید،چه چیزی را میخواهد به مخاطبش بگویدو بهدنبال چیست؟
من گفتم این ایرادی ندارد که شما پیچیده فکر کنید.درنهایت ایشیگورو آن چیزی راکه در ذهنش میگذرد، به سادهترین و کوتاهترین شکل ممکن به شما میگوید؛ یعنی این ایرادی ندارد که شما پیچیده فکر کنید.
هدفش چیست؟ ازمیان این همه خردهروایتها که در لابهلای گفتوگوها یا حرفهایش است، چه چیزی را از طریق شخصیتهای داستانیاش يا خودش بهعنوان راوی،میخواهد منتقل کند؟
هرنویسندهای،هرشاعری وهرمولفی،درواقع دنیای ذهنی خودش را دارد. یعنی جهانی را در ذهنش میسازد و آن جهان به نظر من و شما گاهی زیباست و گاهی نه. یک شاعر میتواند برای ما تمام آن ذهنیتمان از شعر باشد و یک شاعر دیگر نه. آنکه غزل امروز ما را زنده نگه داشته، از نظر من حسین منزوی است. اگر حسین منزوی نبود، چیزی به اسم غزل در جامعه امروز ما وجود نداشت و باید درش را گِل میگرفتیم و میرفتیم.
یعنی ایشیگورو اینها را دارد؟
به نظر من چنین خصلتی را دارد. «ایشیگورو»میتواند در داستانهایش طنز داشته باشد که دارد و شما را بخنداند اما سخیف نشودو لودگی نکند. ایشیگورو میتواند جدی با شما صحبت كرده و تاریخ و مقاطع مهم تاریخ را در داستان به شما نشان دهد، بدون اینکه سرگرانی کند، فخر بفروشد و بگوید نگاه کن، این را من دارم میگویم، میدانستی؟ نمیگفتم هم نمیدانستی. نه، اینجوری نیست. انگار صدایی که از تو داستان ایشیگورو بيرون میآید، یک صدای خیلی ملموس و دوستداشتنی خودمانی است.
جهان فکریاش، بهغیر از آن خصیصه پیچیدگی، چه چیزی میخواهد به مخاطبش بگويد؟ بهدنبال چيست؟
بهنظرم ایشیگورو به زمانی که در آن زندگی میکند، خیلی نزدیک است.پیداکردن مابهازای آدمهایی که در داستانهای ایشیگورو هستند، خیلی ساده است؛ بههمين دليل، خیلیها با داستانهایش ارتباط برقرار میکنند. داستانهای آدمهایی مثل ایشیگورو، داستانهای جزیرهای نیست.
یعنی مختص به یک جغرافیا یا یک فرهنگ نیست؟
نیست و این همان دلیلی است که خيليها به آکادمی نوبل خرده میگرفتند که شما به داکتروف که فوت کرد نوبل ندادید، فیلیپ راث نيز که گفت من نمینویسم و بازنشسته شد، به آپدایک هم نوبل ندادید؛ یعنی این غولهای ادبیات آمریکا نوبل نگرفتند، چرا؟ پاسخهایی که بعضی منتقدان به این موضوع میدادند، میگفتند شاید به این دلیل است که داستانهایی که آنها مینویسند، فقط بر جغرافیای آمریکا منطبق شده، انگار که آنها تنها خودشان را میبینند. حالا شاید این حرف درست نباشد ولی داستانهای ایشیگورو و آن جهانبینیاش و واژههایی که دارد، در اتمسفر ذهنش جابهجا میشود، خیلی ملموس است و ارتباط نزدیکی با آن اتفاقهایی که در خیابان رخ میدهد، دارد. او چیزی به من میگوید که دیگران نمیدانند.
یعنی در واقع ایشیگورو به جهان فکری شما بهعنوان یک مترجم یا مخاطب نزدیک است؟
بله.
همانگونه که اشاره کردید، ایشیگورو در انگلستان بزرگ شده است. مردم ژاپن خیلی روی فرهنگشان حساس هستند. تلاقی این دو فرهنگ، یعنی غرب و فرهنگ شرق (ژاپن)، چقدر در شکلگیری شخصیت پیچیده و البته سادهنویسیاش، تاثیر داشته است؟
من بهعنوان مترجم یا خواننده آثارش، فقط میتوانم درباره نوع نوشتن او اظهارنظر کنم و نمیدانم شخصیت او چگونه است ولی بهنظرم این اتفاق در مورد این آدم رخ داده و اینگونه نبوده که به آن فرهنگ رجوع نکرده، نخوانده و ندیده باشد. سند این ماجرا، کتاب «وقتی یتیم بودیم» با ترجمه بیمثال خانم دقیقی است. آنجا به نظرم میآید که ایشیگورو نشان میدهد که چقدر آن فرهنگ را میشناسد، باوجود اینکه آن داستان در شانگهای دارد اتفاق میافتد، آنجا داستانی میگوید که در آن سیطره ژاپن بر چین مشهود است و شما میبینید که آن داستان و تاریخ را میشناسد و بیگدار به آب نمیزند.
در واقع آن سادهنویسی را زندگی میکند.
بله.
اكنون به چه دلیل ایشیگورو انتخاب شده و چرا زمانی که کاری مثل «بازمانده روز» که میگویند شاهکار است، منتشر شد، نوبل را دریافت نکرد؟
نوبل بهطورمعمول به دلیل کلیت کارهای یک نویسنده به او تعلق میگیرد. آکادمی نوبل، تعدادي مولفه دارد؛ اینکه شما در سالیان دراز بهعنوان مثال چه تعداد کار دارید، نه اینکه 100 تا کتاب دارید، پس شما مستحق دریافت جایزه نوبل هستیديا اینکه کارهای شما به چند زبان ترجمه شده باشد، چه تاثیری بر ادبیات جهان و ادبیات کشور خودت دارد و غیره. و ما در آن زمان که داشتيم درباره «بازماندهروز» صحبت میکرديم، هنوز «وقتی یتیم بودیم»، «شبانهها» و بقیه کارهایش مثل «غول مدفون» و... منتشر نشده بودند و آکادمی نوبل شاید آن موقع نيز فهرستی داشته که در آن ایشیگورو بودهاست.
شنیدهام درباره بهومیل هرابال میگویند تاریخ ادبیات چک را به قبل و بعد از او تقسیم میکنند.درخصوص ایشیگورويا کوبو آبه، چنین چیزی به نظرتان است؟
به نظرمن اینگونه نیست؛ یعنی اینکه ما بگوییم قبل و بعد از«ایشیگورو». من فکر نمیکنم که مردم ژاپن نيز نسبت به او چنین حسی را داشته باشند. مانند شاعری میماند که جلای وطن کردهباشد، 30 یا 40سال در یک کشور دیگر زندگي كند و به زبان دیگری شعر گفته باشدولی حالا میآید جایزهای را میگیرد و میگوید من در این کشور نيز بودم.
اما چندان با ادبیات ژاپن ارتباطی ندارد و فقط یک نویسنده با اصلیت ژاپنی است.
بله ولی هیچ وقت کتمان نکرده و همیشه در مورد ژاپن خوب صحبت میکند و به آنها احترام میگذارد و فکر میکنم اینکه الان مردم ژاپن خوشحال هستند،به دلیل همین ارتباط است؛ یعنی چون ایشیگورو همیشه از مردم ژاپن و فرهنگشان به نیکی و ادب یاد میکند، آنها نيز با او اینگونه ارتباط برقرار کردهاند.
یکی از دلایل جذاب بودن کار ایشیگورو، تولید اندیشه و فکر جدیدی است یا فقط به سلیقه خودتان برمیگردد؟
من فکر میکنم جزو آدمهایی است که به شما یاد میدهد خواندن هر داستان ، مثل تماشای فیلم است؛ یعنی شما یک فیلم را نگاه نمیکنی، تماشا میکنی. تماشاکردن، یعنی نگاهکردن توام با فکر. وقتی ایشیگورو داستانی را پیش روی شما قرارميدهد، به شما تاکید میکند که این داستان را آهسته و پیوسته بخوان و در موردش فکر کن و اینکه چه اتفاقی میافتد؛ اگر اینجایی را که من دارم میگویم، اینگونه نبود، اگر این آدم وارد نمیشد، اگر این آدم این حرف را نمیزد و اگر این اتفاق نمیافتاد و همه اینها و در ذهن شما یک علامت سوال بزرگ میگذارد.
بورخس را آقای داستان کوتاه دانسته، داستایوفسکی را بزرگِ رمان و تولستوی را زعیم رمان و یوسا را آقای رمان میدانید. من از یوسا تعدادي داستان کوتاه خواندم و خودم حتی یکیازآنها را ترجمه کردم و بهنظرم رسید یوسا فقط رماننویس بزرگی است، یوسا فقط «سوربز»،یوسا فقط«گفتوگو در کاتدرال». اینهاست که به شما رمانخواندن را یاد میدهداما وقتی در مورد فوئنتس صحبت میکنید، یعنی شاعرانگی، یعنی دیوانهشدن، یعنی مجنونشدن، یعنی «آئورا»؛کسی که یک داستان را میگذارد درذهنش 30سال خیس بخوردوبعد بیاید بنویسد.
یعنی این ریاضت واین عرقریزان روحی که از آن صحبت میکنیم ودستکم شفاهی میگوییم،همان«آئورا»است ودست آقای کوثری درد نکند که این داستان را ترجمه کرد.برای اینکه به این بحث پايان بدهم که بگویم ذائقهمان را چگونه عوض میکند، از فیلم «اسکای فال»مثالي ميزنم.دراسکای فال، وقتی که «باردم»، جیمزباند را گرفته و آورده و نشانده و دستهایش را بسته،برایش یک قصه تعریف میکند.آن قصه به نظر من در مورد ایشیگورو صدقميكند، اینکه چگونه ذائقهمان را عوض میکند.میگوید که مادربزرگ من یک جزیره داشت ولی نه از آن جزیرهها که فکر میکنید پر از ویلا و تجملات است.هیچکس در آن زندگی نمیکرد و لمیزرع بود و ما میرفتیم فقط الکی پز میدادیم و میگفتیم مادربزرگمان جزیره دارد.بعد میگفتند داخلش هم میروید؟ نه. نمیروید آنجا و حال نمیکنید؟ چرا؟ چون کسی نبود، چون خانهای نبود، چون هیچ چیز نبود.دلیلش چه بود؟
میخواهم بحث را مقداري وطنیاش کنم. بهنظرت در ایران نویسندهای داریم که مثل ایشیگورو جهانی باشد؟
به نظرم اگر در این مورد اظهار نظر کنم، فردا صبح دادوبیداد میشود که نخست شما کجای پیازید که این حرفها را میزنید، دوم اينكه هزاران بورخس و داستایفسکی در این مملکت هستند که من نمیشناسم ولی میخواهم بگویم با توجه به چیزهایی که من میخوانم، با توجه به آن قالب و استانداردی که من از نویسندههای دیگر میبینم و اینقدر فکر میکنند و اینقدر خوب مینویسند، من بعید میدانم تعداد نویسندههای ما با استاندارد جهانی زیاد باشد.
چرا نویسندههای جهانی نداریم؟ ریشه این نوع نگاهها چقدردرسیاستهای ایران با سایر کشورها دیده میشود؟
ببینید من نمیگویم ما نویسنده بزرگی نداریم بلکه منظورم این است که اگر داشته باشیم- بهطور مثال در حد گلشیری که امروز نداریم- باید ببینیم برای خواننده غیرایرانی نيز آن بزرگی و صلابت اثبات شده است یا نه. تا زمانی که ما خیلی چیزها را به رسمیت نشناسیم، جامعه جهانی هم ما را به رسمیت نمیشناسند چه رسد به ادبیات ما. ماهنوز قانون کپیرایت را رعایت نمیکنیم، بعد چگونه انتظار داریم فلان ناشر روی کتاب نویسنده ما کار کند.
ولی شعر شاعرانی مثل شاملو، فروغ و اخوان به زبان انگلیسی و فرانسوی ترجمه شد و آنگونه که باید جهانی نشدند.
بله، دربزرگی این نفراتی که نام بردید شکی نیست ولی باید ببینیم در چه مقیاسی ترجمه شده است. براي مثال داستانهای ایشیگورو به بیش از 30 زبان دنیا ترجمه شده است آن هم درتیراژهای خوب. بعد درهرکشوربه چه تعداد فروخته میشود؟ بعد این قصه مداوم بوده، یعنی از 20سال پیش که نگاه میکنیم، میبینیم که این اتفاق مداوم بوده است.برای پاموک يوسا و ماركز نيز همین اتفاق افتاد.یعنی اینها آنقدر نوشتهاند، نوشتهاند وآنقدر کتابها خوب بوده که جای بحثی باقی نمانده است.
اولویتهایی که یک نویسنده را جهانی میکندتداوم اندیشهاش است، اين موضوع منوط به داشتن ارتباط است یا تبلیغات و سایر اهرمها؟
ما اینجا فکرمیکنیم بیشتر کارهایی که به موفقیت ختم میشوند،کارهای یکنفره هستند.یعنی فکرمیکنیم که فلان ورزشکاری که میرودوقهرمان المپیک میشود، هنوزمثل استالونه صبح به صبح بلند میشود و میرود در کوه تمرین میکند و کنده میگذارد روی دوشش و بعد میرود قهرمان میشود. ولی اینطور نیست. یعنی پشت آدمی مثل ایشیگورو که میآید و جهانی میشود، انتشارات قدرتمندي مثل «فِیبراندفِیبر» است.
آيا نگاه ناشران به این نویسنده و امثال اینها، نگاه اقتصادی است؟
بهطور حتم نگاه اقتصادی است. وقتی خودم خواستم با«ایشیگورو»مصاحبه کنم، به او ایمیل زدم.مدیربرنامهاش گفت چندتا سوال میخواهید، اینها را مشخص کنید وهرسوال چند کلمه است؟من گفتم ۱۰تاسوال میخواهم بفرستم چون خیال کردم خیلی راحت است.گفتم ۱۰ تا سوال به شما میدهم، هر کدام را بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ کلمه پاسخ دهید.
پایینبودن سرانه مطالعه، چقدر در نویسنده جهانینشدنمان تاثیر دارد؟
خیلی زیاد موثربوده است. وقتی تیراژ کتاب شما هزار نسخه باشد، جای بحثی باقی نمیماند. من میتوانم کتابی از یک نویسنده مقیم سوئد به شما نشان دهم كه مو به تن شما سیخ میشود و میگویی این کجا بوده و چه موقع چاپ شده که آن را ندیدهایم؟ عطف این کتاب اینقدر نحیف است که میشد حس کرد تیغ سانسور چه استعدادی دارد! با این شرایط نمیتوانی جهانی شوی. وقتی مدام بگویند این را نگو، این را نگو، خب میشوی شیر بییال و دم و اشکن.
پس ما در واقع با چرخهای از مشکلات در ایران مواجه هستیم. حالا چه شد که سراغ «شبانهها» رفتید؟
آن موقع که کتابهای ایشیگورو را میخواندم، خیلی دوست داشتمشان و اگر کسی در جایی از من میپرسید که یک رمان به من معرفی کن، میگفتم که مثلا «بازمانده روز» ،«گرینگوی پیر» ، «مرگ آرتیمو کروز» و«سور بز» را بخوانید الی آخر. اگر هم دوست داشتند مجموعهداستان بخوانند، میگفتم «وعدهگاه شیر بلفور» را بخوانید، «پرندگان میروند در پرو میمیرند» و داستانهای کوتاهی که من را مجذوب کرده بودند و تعدادشان به نظرم کم بود.
میتوانی ایشیگورو را کوتاه و مختصر تعریف کنی؟
ایشیگورو میخواهد بگوید دنیای آدمها به دو گروه تقسیم میشود؛ یک عده زندهاند، یک عده زندگی میکنند. میخواهد به شما بگوید تا میتوانی زندگی کن.
نظر کاربران
عالی