«آینههای روبهرو»؛ روایتی عاشقانه از سرگذشت انقلاب
نامی که بهرام بیضایی برای شخصیت اصلی «آینههای روبهرو»اش برگزیده «نزهت» است، یعنی پاکدامنی؛ داستان در دو زمان میگذرد: سال ۵۷: فاجعه قلعه، خانهها آتش گرفته و زنان ساکن آنجا افتادهاند زیر دستوپای «مشتریهای دیروز و متظاهرهای امروز».
این شیوه اجرایی را برای این برگزیدید که متن «آینههای روبهرو» فیلمنامه بود یا صرفاً اجرای یک فیلمتئاتر دغدغهتان بود؟
فیلم تئاتر را من اختراع نکردم، اساساً کار جدیدی نیست و خیلی هم علاقهمند دارد. مهمترین اتفاقات تئاتری دهه ۳۰ میلادی و تئاتر اکسپرسیونیسم با کارهایی افتاد که توسط اروین پیسکاتور با تلفیق سینما و تئاتر روی صحنه آمد. پیسکاتور بسیاری از کارهای برشت را بر اساس فیلمتئاتر طراحی و اجرا کرد، اصلاً خود برشت نمایشنامههایی دارد که برای فیلمتئاتر نوشته شدهاند، از جمله «صعود ممانعت پذیر آرتورو اوئی» که در پایان هر پرده فیلمی پخش میشود و این فیلمها مرتبط با داستانی است که نمایشنامه درباره گانگسترهای شیکاگو تعریف میکند. داستان برشت کنایهای به حزب نازی و گروه پلیسیاش، اساسها و گشتاپوست. برشت بین دنیای تبهکاران برلین و شیکاگو، به وسیله صحنه و تصاویر روی پرده فاصلهای ایجاد میکند. اجرای فیلمتئاتر دغدغه اصلی من نبود، پاسخ همانی است که خودت گفتی، فیلمنامه.
آقای بیضایی در جریان شیوه این اجرا بود و آیا از او مشورت گرفتید؟
برعکس «مجلس ضربت زدن»، آینههای روبهرو کاری بود که آقای بیضایی سخت اجازه اجرایش را به من داد، یکی به دلیل دلبستگی عمیق ایشان به این فیلمنامه و یکی هم حتماً دنبال راهکار اجرایی بود. من در مورد راهکار اجرا با او مشورت نکردم اما به او قول دادم فیلمنامه را دقیقاً تبدیل به نمایش کنم، بدون ذرهای کموکاست، بدون حذف حتی یک شخصیت و یک دیالوگ. برای بیضایی نوشتم من به عنوان یکی از عاشقان این اثر شاید بتوانم تنها ۵ یا ۱۰درصد به این کار و خواستهها و بناندیشه شما نزدیک شوم و امیدوارم روزی خود شما این کار را به اجرا یا سینما درآورید.
فیلمهایی که میبینیم نه سینماست نه تئاتر، خودتان نام آنها را چه میگذارید؟
من مجبور بودم با حذف دیوار چهارم تصاویر را طوری انتخاب کنم که بازیگر روبهروی تماشاچی باشد، برای همین نمیتوانستم دکوپاژ سینمایی بر آن اعمال کنم، در سینما و با دکوپاژ دست کارگردان باز است. بازیگران رو به دوربین حرف میزنند، مگر پلانهای دونفری که روبهروی هم هستند و گفتوگو دارند و آنجا هم سنت رایج از پهلو را انتخاب کردم که مجبور به کات نشوم. اینها همه راه حل بود که چطور تماشاگر حتی در فیلم خودش را از اجرا جدا نداند.
من ۹۵ درصد کار را در یک برداشت بدون کات گرفتم که ارتباط تماشاگر و بازیگر قطع نشود، به جز بعضی جاها که خود آقای بیضایی خواسته از صحنه دیگری پلان شروع شود مجبور به کات دادن شدم. بله، اینها سینما نیست چون ملزومات تئاتری برای آن در نظر گرفته شده است، اما فیلم است.
اینکه در چه لحظههایی تصویر بر صحنه احاطه داشته باشد و قدرتنمایی کند به چه صورت انتخاب شد؟
این ایده هم باز از همان سنت فیلمتئاتر است، مثلاً تصویر غولآسای هیتلر بر پرده و مردم عادی کوچک روی صحنه، توضیحی برای نمایش قدرت بود. من هم در صحنه تجاوز تیمسار به دختر از این متد استفاده کردم. تصویر بزرگ تیمسار بر پرده و جثه کوچک دختر روی تخت روی صحنه، که معناهای دیگری هم در خودش دارد، اینکه قدرتهای بزرگ به خود اجازه انجام هرکاری را میدهند. یا مثلاً نگاه رو به پایین زن خیابانی به مرد. من در جایجای کار از این تلفیق به نفع خود صحنه استفاده کردم، نه به نفع خودم، بلکه به نفع مفاهیم متفاوت، زمانی که دختر در فیلم روی صندلی نشسته و ادامه تصویر به صحنه میرسد، رابطه دختر و پدری را نشان میدهد که هیچگاه تمام نمیشود.
نام اثر گاهی با شیوه بسیار همخوانی دارد، اینکه گاهی بازیگر در تصویر رو به ماست و خود او روی صحنه، پشت به ما، این را از فیلمنامه وام گرفتید؟
بله این در متن خود بیضایی است، مثلاً نزهت و مرد، سال ۵۷ در کافه با هم صحبت میکنند و نزهت در ۱۸سالگیاش می آید در شیشه کافه خودش را مرتب میکند، این کارهای بسیار پیچیدهای است که در سرتاسر متن موج میزند و من سعی کردم آن را سادهتر کنم.
دلیل انتخاب این متن، با توجه به شرایط فعلی جامعه چه بود؟
به نظرم هر نمایشی از سوفوکل گرفته تا شکسپیر و بکت و چخوف بخشی از جامعه ما را دربرمیگیرد. آینههای روبهرو در مورد چرایی انقلاب است، چرا مردم انقلاب کردند و تنها نمایشنامه بیضایی است که مستقیماً به انقلاب میپردازد و دوسال بعد از انقلاب هم نوشته شده. منتها وجه عاشقانه اثر برای من بسیار جذاب بود. من بیست ساله بودم که نمایشنامه را از میدان انقلاب خریدم و در اتوبوسهای دو طبقه لیلاند آبی در مسیر شهر زیبا آن را خواندم و تأثیر عمیقی روی من گذاشت. سالها با آن زندگی کردم و با دوستانی چون حمید امجد و محمد چرمشیر با دیالوگهای این فیلمنامه خوش بودیم. چیزی که باعث شد به فکر اجرا و در ابتدا نمایشنامهخوانی این اثر بیفتم این بود که روزی در فیسبوک آقای ایرج رامینفر تصویری از صحنه پایانی آینههای روبهرو دیدم و متوجه شدم او اسکیسهایی برای دیگر آثار بیضایی هم دارد.
از منظر محتوایی چه قرابتی میان واقعهای در سال ۵۷ با روزگار ۹۶ دیدید؟
در آینههای روبهرو گونههای مختلفی از عشق وجود دارد، عشق دختر به پدر، عشق پدر به دختر، خواهر به برادر، عشق یک مبارز سیاسی به ملت و وطن و در کنار این همه عشق یک موضوع بسیار ملتهب وجود دارد، اینکه میزان ظلمپذیری و عدالت تا کجا میتواند پیش رود و مرز اینها کجاست، چگونه میشود که این مرزها مخدوش میشوند و همه رفتارهای غیرقانونی زیر لوای قانون، قانونی میشوند و هر جنایتی رنگ و بوی قانونی به خودش میگیرد؟ در چنین شرایط دشوار و بلبشویی که هست وظیفه فردی هرکس چیست؟ این کار بیضایی از این نظر شبیه بسیاری از کارهایی است که نوشته، مثل «عیار تنها»، با محوریت وظیفه فردی هرکس در قبال جامعه، تاریخ و خودش.
تمرینها و بازنویسی متن چقدر زمان برد؟
همه کارهای ما خیلی فشرده پیش رفت؛ تبدیل فیلمنامه به نمایشنامه یک هفته زمان برد و تمرینها همزمان آغاز شد.
دیالوگها کامل حفظ شدند یا برای بخشهای فیلم نیازی به تمرینهای فشرده تئاتری نمیدیدید؟
نه، بازیگران باید تمام دیالوگها را مثل تئاتر حفظ میکردند.بچهها نمیدانستند کدام بخشها قرار است فیلم باشد و کدام نمایش و البته زمانی که فیلمبرداری انجام شد دیگر ۶۰درصد از کار انجام شده بود و کار بازیگران سبکتر شد.
بازیگران از ابتدا که تصمیم به اجرا گرفتید در ذهنتان بودند؟
بله، خانم طباطبایی به این خاطر که صورتش امکان بازگشت به هجده سالگی و رفتن به ۴۲سالگی را داشت در ذهنم بود. حبیب رضایی هم که بیش از بیست سال است با هم کار میکنیم. بعداً فکری به ذهنم رسید که چرا از بازیگران آثار بیضایی استفاده نکنم، از سیامک اطلسی که قدیمیترین آنهاست تا جدیدترینشان مثل هدایت هاشمی و شقایق فراهانی را دعوت کردیم و تقریباً 90درصد آنهایی که میخواستیم حضور یافتند. حتی علیرضا مجلل، با پایی که از سه جا شکسته بود سر صحنه فیلمبرداری حاضر شد.
برای اجرا از منظر مجوز مشکلاتی پیش آمده بود، این به متن ربط داشت یا مشکل از جای دیگری بود؟
من اسمش را کارشکنی میگذارم، به ویژه از سمت بنیاد رودکی. شاید مشکل خود من بودم، شاید هم بیضایی بود. چون متن برای نمایشنامه خوانی تصویب شده بود؛ از وقتی اجرای نمایش «صدام» منتفی شد و سراغ «آینههای روبهرو» رفتم بنیاد رودکی هم رفتارش تغییر کرد و در دادن جای تمرین کارشکنی شد.ما قبلاً سر ساعت 9:30 به توافق رسیده بودیم اما دست آخر ساعت 18:30 را در نیمه مرداد به ما دادند؛ همیشه بدترین ساعتها را به تئاتر میدهند در حالی که این سالن برای تئاتر است، نه ارکستر سمفونیک؛ سکوهای متحرک و رونده و گرد، طنابهایی برای بالا پایین کردن وسایل سنگین، نشان از این است که این سالن برای باله و اپرا و نمایش است، اپرا و باله که نداریم، اما همین نمایش را که داریم آزار میدهند، آن هم در پنجاهمین سال تأسیس تالار رودکی. اجرا در ساعت ۱۸:۳۰موجب دشواریهای مالی برای ما شده است.
بخشی از بنرهایتان هم جمعآوری شد، درست است؟
بله، ما با مجوز چند بنر با عکس آقای بیضایی در شهر نصب کردیم ولی نیروهایی که خودشان همیشه تنهایی تصمیم میگیرند بعد از سه روز آنها را جمع کردند. دخالت نیروهای خودسر تلخترین اتفاقی است که دامن هنر و تئاتر را گرفته.
در بازبینی به متن ایرادی نگرفتند؟
نه، تنها به حجاب بازیگران ایراد گرفتند و ما توضیح دادیم که همه کلاهگیس است که از روده گوسفند ساخته شده کیهان هم همان موقع مطلبی نوشت علیه اندیشمندان و هنرمندان و بیضایی را به لابیگری با صهیونیسم متهم کرد. خوشبختانه بخش خردمند حاکمیت از اینها خط نمیگیرند و مسئولان عاقلاند وگرنه اکنون هیچ یک از هنرمندان نبودند. چنین رسانههایی سر «روز حسین» نیتهایی را به ما بستند که اگر حرفشان ثابت میشد حکم ما اعدام بود. آدم احساس امنیت نمیکند، خوشبختانه چون حرفشان حقیقت نیست توان اثبات ندارند اما جو ناامنی و تشویش روانی در همه ما همواره وجود دارد.
می خواهید این کار به یک فیلم کامل تبدیل شود؟
با این تصاویر که نه، زیرا آنها، حتی از نظر اندازه قاب، برای تالار وحدت و فیلمتئاتر تهیه شدهاند؛ باید دید سرمایه چنین کاری فراهم میشود یا خیر. به مسئولان و مجوزها هم بستگی دارد.
ارسال نظر