«شعر کانکریت» چیست؟
با اسم خلاقیت می توان پشت هر کار متفاوتی پنهان شد و هرکس که پرسید: «چرا ما حرف هایت را نمی فهمیم؟» جواب داد چون من چند سالی زودتر از وقتی که باید، به دنیا آمده ام و شما معنای هنر خاصم را متوجه نمی شوید.
تمام این مقدمات را چیدیم تا بگوییم این بار به سراغ شعرهای خاصی رفته ایم که با فرمی متفاوت ارائه می شوند. حالا همین اول کار یقه مان را نگیرید که شما شعر کانکریت نمی شناسید، شما نمی دانید که در غرب هم این ریشه از دوران داداییست ها روج یافته بود، شما ذهن عقب مانده ای دارید که همیشه می خواهید پایتان در سنت بماند و... ما تمام این شکایت های احتمالی گفتیم و هم از ماجرای شکل گیری این شعر و انواع مختلف آن.
غلامرضا طریقی این روزها، مدیریت سایت نقد شعر بنیاد شعر و ادبیات داستانی را برعهده دارد و از اعضای شورای موسیقی صدا و سیماست که شعرها باید به تایید او و چند شاعر دیگر برسند. بماند که مجموعه شعرهای زیادی هم دارد. مخلص کلام این که ما این بار، نماینده آن هایی شده ایم که نقدهایی دارند به بعضی از جریان های ادبی یا شبه ادبی.
این شعرهایی که گاهی آوانگاری است و گاهی کلمه گویی با ترسیم شکل، واقعا شعر هستند؟
در پاسخ به این پرسش، قبل از هر چیز باید یک مرزبندی داشته باشیم. کسانی که کارشان را در حوزه شعر کانکریت قرار می دهند، معتقدند که اثرشان چیزی بین شعر و نقاشی (و البته گاهی خطاطی) است؛ یعنی به طور مستقیم نه شعر است و نه نقاشی اما به گمان من، مخاطب این دسته از آثار نه شاعران هستند و نه نقاشان.
پرسش این است که حرف حساب چنین کسانی که بدون تجربه های فراوان شعری، با چند جا به جایی در کلمات، خودشان را شاعر می دانند، چیست؟ یعنی چه می شود کسی بخواهد حرفش را این طور مطرح کند؟
قبل از هر چیز بگویم، قطعا هر حرفی که من این جا می زنم، منجر به واکنش های شدیدی از طرف دوستداران این سبک شعری خواهدشد و همه نقدهایشان هم با این جمله شروع خواهدشد که غلامرضا طریقی ذهن عقب مانده ای دارد! اما راستش نو بودن و طرح نو افکندن در کشور ما به چماقی تبدیل شده که با آن می توان هر منتقد و مخالفی را زد. من می خواهم نوع استدلال این افراد را برایتان با مثالی توضیح دهم.
امروز، همه می دانیم که کت و شلوار لباس مناسبی نیست تا افراد پرجنب و جوش از هفت صبح تا ۱۰ شب در محل کارشان آن را بر تن داشته باشند. همه دنبال پیراهن های راحت تر و شلوارهای جین و کتان و... هستند. حالا در این گیر و دار، یک نفر جورابش را می کشد روی سرش. می پرسیم: چرا این کار را کردی؟ می گوید: مگر شما نمی دانید الان کت و شلوار مناسب نیست؟ چه پاسخی باید به او بدهیم.
واقعا نمی توانید شعر کانکریت درست و درمانی بسرایید یا نمی توانید از قابلیت های تصویری کلمات استفاده کنید؟
اصلا بحث من و شاعران دیگر نیست. الان ساعت11 صبح است. من و شما و دکتر رضایی که هم اتاقی من در بنیاد شعر و ادبیات داستانی است، می توانیم دور هم بنشینیم و تا ساعت دو به اندازه یک کتاب صد صفحه ای مجموعه شعری را آماده کنیم و به یک ناشر زنگ بزنیم و بگوییم پول انتشار کتابمان را هم می دهیم. قول می دهم که هفته دیگر، کتابمان در ارشاد است برای دریافت مجوز.
پس با این اوصاف، یکی از دلایل انتشار چنین آثاری همین ناشران هستند.
بله. ناشر سودجویی که کتاب را بدون هیچ نظارت خاصی چاپ می کند، چون نمی خواهد هزینه ای بابت انتشارش بدهد و دغدغه ای هم برای فروشش ندارد، زیرا از قبل کل هزینه ها را شاعر گرفته است. از زمانی که چند نشر تخصصی حوزه شعر مشغول کار شدند، چنین روندی هم افزایش پیدا کرد، چون شاعران خوب تعدادشان زیاد نیست، از طرفی سالانه بیش از یک مجموعه شعر که نمی توانند منتشر کنند. پس ناشر برای هماهنگ کردن دخل و خرجش، کتاب را با هزینه شاعر منتشر می کند و بعضی ها دلسوزی خاصی برای محتوای منتشرشده ندارند. هرچند کسانی که چنین شعرهایی می سرایند، دلایل خودشان را هم دارند.
وجه قال دفاع این نوع شعرها چیست؟ بالاخره در سابقه ادبی ما از دوران افرادی مثل هوشنگ ایرانی و احمدرضا احمدی نیز چنین کارهایی سروده شده بود و بعدها بازی با حروف و کلمات، به طوری که اگزجره نباشند، در شعر کسانی مثل شاملو هم به کار رفت.
من شکستن وزن را از شاعری مثل خانم سیمین بهبهانی که بیش از 400 غزل خوب دارد، می پذیرم، چون شکست وزن در شعر او از سر ناچاری نیست بلکه به خاطر وسعت بخشیدن به شعر و کلام است. اما کسی که در سومین شعرش وزن را می شکند و مدعی می شود که می خواهم قالب های کلاسیک را زیر سوال ببرم، اصلا کارش توجیهی ندارد! من تاکنون در میان مجموعه های چند سال اخیر، هیچ شعری در قالب کانکریت یا حتی تغییر کلمات و حروف ندیده ام که نشان دهنده بخشی از تسلط آن شاعر به ابعاد مختلف شعری باشد.
پس اثر نوی خلاقانه هنری چیست؟ این مرز را چطور می توان شناخت؟ بالاخره هر خلاقیتی که بعدها به جریان های مهمی تبدیل شده، روزی کار متفاوتی بوده که عده ای به آن خندیده اند؛ اگرچه امروز همه با احترام از فروغ و شاملو و اخوان یاد می کنند ولی روزی جماعتی به نیما یوشیج که بنیانگذار این جریان بود، می خندیدند.
کار نوی هنری زمانی معنا پیدا می کند که شما به ایده ای رسیده باشید که هیچ کس دیگری قبل از شما به آن نرسیده باشد. از طرفی، اثرتان جامع و مانع باشد؛ مثلا اگر کسی چنین نوشته هایی را «شعر» تلقی می کند، باید بتواند بگوید که چه چیزهایی شعر نیست و چه چیزهایی شعر است. خود شما وقتی چنین ایده هایی را می بینید، احساس نمی کنید که در لحظه می توانید ده ها شعر مشابه بگویید؟ ضمن این که می خواهم بدون تعارف، روشنفکران را هم نقد کنم.
ما همیشه از سیستم ادبیات رسمی گله می کنیم که مانع پیشرفت هنر ما می شود، چون ایده ها و ایدئولوژی های خودش را دارد. اما روشنفکران نیز کم به شعر ما آسیب نرسانده اند، زیرا آن ها هم ایده های خودشان را دارند و گاهی برایشان اهمیتی ندارد که با انتشار بعضی از شعرها، تنه اصلی ادبیات آسیب می خورد یا نه. ما همیشه شاکی هستیم که چرا سیستم ادبیات رسمی کشور، مرحوم منزوی را نادیده گرفت اما کمتر گله می کنیم که چرا روشنفکرها هم چنین شاعر مهم و تاثیرگذاری را نادیده گرفتند. پس، گاردی درست شده که نمی توان هیچ اعتراضی کرد. اگر هم اعتراض کنیم، با حواشی متعددی مواجه می شویم.
چرا کسی شعرش را با فرم متفاوتی می نویسد؟
در بهترین حالت دلیل این است که شاعر می خواهد راه فراری برای مطرح کردن حرف های درونش پیدا کند یا شاعر از هر راهی حرفش را گفته ولی هیچ کس صدایش را نشنیده و یک بار تصمیم می گیرد که آن قدر متفاوت بنویسد تا جلب توجه کند و همه شعرش را بخوانند. شاید هم شاعر بخواهد قاعده های زبانی و شکل مرسوم کلمات را بشکند. اما وجه دیگر تمام این خوش بینی ها، این است که کسی از سر شکم سیری چیزی بگوید و اسمش را بگذارد، شعر. خب نگوید! چه کاری است؟
ارسال نظر