گفت و گو با خالقان موفق «مفت آباد» دوست داشتنی
دنبال اتفاق عجیب و غریبی نباشید، «مفت آباد» فیلم ساده و سرراستی است. قصه آدم هایی که به دنبال یک اتفاق ساده، در یک خانه حبس می شوند و قرار است شما دو ساعت با آن ها همراه شوید.
سنتان باید هم سن جوان های مفت آباد باشد، درست است؟
تیمورتاش: مثلا مفت آبادی ها چند سالشان است؟
چه شد که یک جوان در این سن و سال به سراغ این رفت که یک قصه از جوان های هم نسل خودش تعریف کند، اصلا آدمی در این سن و سال چقدر حرف برای گفتن دارد؟
تیمورتاش: الان خیلی ها ادعای فیلم نسلی ساختن و قصه نسلی نوشتن و... دارند؛ اما اگر بخواهیم درباره بچه های دهه ۶۰ صحبت کنیم و بخواهیم اتفاقاتی که برای آن ها افتاده است را مرور کنیم، باید فقدان های شان را به تصویر بکشیم و مشکلاتی که دارند را بیان کنیم. این ادعا در هر آدمی که وارد این وادی می شود وجود دارد؛ اما به شکل کلی دغدغه ای که من شخصا با آن رو به رو هستم، این است که یک سری آدم وجود دارند که در جامعه دیده نمی شوند و فیلم سازان هم به سراغشان نیم روند.
یعنی اگر سنتان بالاتر رود کاراکترهای قصه تان با خودتان هم بالاتر می آیند؟
تیمورتاش: پیری این آدم ها خیلی جذاب تر است.
نظر شما چیست آقای افشاریان؟ به نظر شما آدم های این قصه واقعا دیده نمی شوند؟ صدایشان را هیچ کس نمی شنود؟
افشاریان: نه این طور نیست. دلیل سوالتان مبنی بر چرایی ساخت این فیلم است؟
خب خودتان به عنوان بازیگر یکی از آدم های قصه ای هستید که آقای تیمورتاش می گویند در سینما و حتی اجتماع ما کمرنگ هستند. کارگردان می گوید دوست داشته تا آدم هایی که دیده نمی شوند را برجسته کند. وقتی فیلم نامه را خواندید، همین مساله به ذهنتان رسید؟
شاید؛ اما فیلمنامه برای من جذابیت های دیگری هم داشت؛ پیشبرد قصه، زبان و موقعیت هایی که برای تک تک کاراکترها شکل می گیرد. اتفاقا من خیلی به این فکر نکردم که مثلا ما این کاراکترها را ندیدیم. برعکس به شکل های مختلف و در لحظات مختلف دیده ایم، در فیلم های قبل از انقلاب تا الان همیشه آدم هایی از این دست وجود داشته اند. همین قدر مفت آبادی ها را می شود درک کرد که خانه ای که در فیلم «گوزن ها»ی مسعود کیمیایی وجود دارد، یعنی به هر حال این آدم ها و روحیات شان حتی اگر در اقوام دور ما هم وجود نداشته باشند؛ ولی بالاخره ما یک جایی با نمونه ای از این آدم ها برخورد داشته ایم.
برای خود من به عنوان بازیگر در وهله اول کلیت فیلمنامه و خود نقش جذابیت داشت.
آن آدم هایی که به قول آقای تیمورتاش دیده نمی شوند، همیشه درصدی از جامعه هستند که ممکن است استعدادها یا توانایی های زیادی داشته باشند؛ ولی صدایشان را کسی نمی شنود و آن ها را نمی بیند، شما چقدر به این مساله توجه داشته اید؟
من فکر می کنم ضرورت اصلی برای پژمان، «سینما» بوده است و ضرورت بعدی اینکه چگونه با وجود تمام مشکلاتی که سر راه وجود دارد یک فیلم اول بسازیم؛ در این میان قصه ای که انتخاب شده مفت آباد بوده و در این انتخاب و آشنایی با آن آدم ها، زبان شان و اصلا سلیقه شخصی، سینمای مورد علاقه و همه اینها موثر بوده است. اساسا من فکر می کنم خیلی این ضرورت وجود ندارد که سینما به آدم هایی که دیده نمی شوند بپردازد، فکر می کنم به فراخور هر قصه در هر موقعیتی می توان یک اثر سینمایی ساخت. درواقع می خواهم بگویم که خیلی خوب است اگر این اتفاق رخ دهد، اما این وظیفه فیلم ساز نیست.
از این موضوع اگر بگذریم، به نظر می رسد موقعیت خیلی عجیبی است. چگونه است که با وجود آنکه قصه در یک فضای بسته رخ می دهد، اما تقریبا نزدیک دو ساعت تماشاگر را با خودش می کشاند اما تماشاگر اصلا احساس خستگی نمی کند. معمولا وقتی ما با قصه های آپارتمانی رو به رو می شویم، یک غر ریز هم می زنیم؛ ولی در مفت آباد خوشبختانه این اتفاق نیفتاده است. آن قصه چه چیزی داشته که تماشاگر را با خودش کشانده است؟
تیمورتاش: ببینید شهر شیب رو به پایینی دارد که این برای من شیب قصه است. ما هرچه رو به پایین تر می رویم، ماجراهایی پررنگ تر می شود، در حالی که شاید یک مقدار از عمق ماجرا کمتر شود چون آدم ها فرصت فکرکردن به اتفاقاتی که برایشان می افتد را از دست می دهند. دیگر فکر نمی کنند اگر الان یک نفر مرده، به قتل رسیده یا خودکشی کرده است؟ خب چه اهمیتی دارد؟ شاید اگر آن خودکشی در خانه ای در ولنجک اتفاق می افتاد خیلی فضا فرق می کرد، اما الان در یک خانه در پایین شهر اتفاق افتاده و فرصت گذاشتن از اتفاقات بیشتر شده است. همچنین شما تم و ریتم تان سریع تر می شود.
واقعیت اول قضیه این است که ما می خواستیم یک فیلم بسازیم که در خانه اتفاق بیفتد، با بودجه مان سازگار باشد و قدرت آن را داشته باشیم که این اتفاق در حدی استاندارد رخ دهد، یعنی نمی خواستیم از لحاظ ساخت قدم اول بلندی برداریم خب این قضیه در فیلمنامه خلاصه می شد.
یعنی حذفیات زیاد داشت؟
تیمورتاش: خودم تعدادی از ماجراها را حذف کردم، شروع کردم بال و پر قصه را زدن تا بتوانم به یک طرح منسجم تری برسم. ولی فکر می کنم که دور و بر ما همین طور پر از قصه است.
شما از شهر حرف می زنید؛ به نظرتان چقدر قصه برای گفتن دارد؟
تیمورتاش: خود تهران؟ تهران به تعداد آدم هایی که در آن زندگی کرده اند قصه دارد.
چقدر دغدغه شماست که این قصه ها را بنویسید و روی تصویر بیاورید؟
تیمورتاش: فقط تهران نیست. ببینید وابستگی به یک شهر فرق می کند با این که یک شهر دغدغه بشود. من به تهران وابستگی دارم ولی اینکه نوشتن و گفتن از تهران بخواهد دغدغه من بشود؛ این طور نیست. من وقتی فیلم «بختک» را می بینم باز با محله سعدی ارتباط برقرار می کنم. چون آن آدم ها را می شناسم و فکر می کنم چقدر خوب است که من بروم در این محله یک سرک بکشم ببینم حالا چه خبر است؛ بیشتر این آدم هایی که در این شهر زندگی می کنند، برای این شهر نیستند؛ اما حرفی که من می زنم لزوما مربوط به شهر تهران نیست، قصه آدم هاست و مفت آباد هم درست است که یک لهجه تهرانی و اشاره مستقیم به یکی از محلات تهران دارد ولی داستانی نیست که ما بگوییم تنها مختص تهران است.
بله، این داستان درون هر شهری می تواند اتفاق بیافتد؛ عصبیت یک شهر را با خودش دارد، ماجراهای یک شهر بزرگ مثل تهران را با خودش دارد؛ ولی متعلق به تهران نیست.
افشاریان: آنقدر در سینما- چه به لحاظ صنعت و چه به لحاظ محتوا- کارکرده اند که سینماگر طبعا به این فکر می کند که چه قصه ای، چه فیلمی، در چه سالی با چه محتوایی بسازد و در این میان این دغدغه را دارد که در مجموع این فیلم چه سنگی روی سنگ سینما می گذارد؛ چقدر متفاوت است؟ چقدر به معنای واقعی کلمه، هویت مستقلی دارد؟
به طور کلی سینما و تئاتر ما در شرایط مساعدی به سر نمی برد و بی شمارند آدم هایی که وقتی موقعیت فیلم ساختن به دست می آورند. به هر قیمتی فیلمشان را می سازند، حتی اگر فیلمنامه خوبی نیست؛ اما به خاطر از دست نرفتن موقعیت برای ساخته شدن یک فیلم، آن را می سازند. برای همین من فکر می کنم یکی از ویژگی های پیمان این است که برایش مهم است که فیلم بعدی اش چه ب اشد.
چطور شد به این تیم بازیگرها رسیدید؟ با وجود اینکه اولین فیلم سینمایی شماست، اما به نظر می رسد چینش بازیگرها خیلی عجیب و غریب و با همدیگر مچ شده و کنار هم نشسته است. فکر می کردید که سجاد افشاریان قبول کند؟ چون می دانم که پیشنهادهای سینمایی زیادی داشته است ولی در سینما سخت گیر است.
تیمورتاش: فیلمنامه ای به او دادم که نتواند نه بگوید (خنده). فیلمنامه سی، چهل درصد تغییر کرده است. «رسول» نقشی دارد که از اول تا آخر در حال خندیدن است. خب من مشخصا دنبال آدمی بودم که این خنده تکراری نشود. این شخصیت در یک فیلم رئال که همه چیز قرار است تداوم داشته باشد، بسیار مهم است و باید، عصبیت و همه چیزش به دل بنشیند.
واقعیت اینجاست که خیلی هم این در و آن در می زدم، سجاد را می شناختم؛ اما رابطه نزدیکی نداشتیم؛ همان دوره استندآپ ها بود که من به «سجاد» پیشنهاد دادم. معمولا همین طور تصمیم می گیرم، حدود دو یا سه دقیقه از یک قسمت برنامه خندوانه را تماشا کردم؛ بعد دیدم که این لبخند چقدر جایش درست است و این آدم هم چقدر درست است.
چرا؟ به نظر می رسد سینمایی های این روزها خیلی سراغ بازیگران تئاتر می روند؟
یکی از دلایلم این بود که حتما باید این بازی ها تداوم می داشت. فقط یک بازیگر تئاتر می داند که شب به شب که می رود سر اجرا، باید عین شب قبل باشد و اگر عین شب قبل نیست، باید چگونه آن شخصیت را دربیاورد. فقط یک بازیگر تئاتر می داند این داستان قرار است در دو ساعت بگذرد. بازیگر سینما نه. شما به راحتی می توانید برای بازیگر سینما رج بزنید و حسش را به هم بزنید، به همین خاطر من سمت بازیگرهای تئاتری رفتم.
افشاریان: تمام بچه ها انگیزه های یکدستی داشتند و به همین خاطر تمام طول روزهای فیلمبرداری واقعا با جان و دل وقت می گذاشتند و یک کنش، مثل کنش هایی که زمان تمرین تئاتر اتفاق می افتد، اتفاق افتاد. شاید دلیل آن، این باشد که اساسا سینما این معادلات را ندارد. خیلی ها در یک فیلم سینمایی کنار هم قرار می گیرند و آنقدر رج وجود دارد که بازیگرها گاهی همدیگر را سر صحنه نمی بینند. ما هم اینجا رج داشتیم؛ مثلا پیش می آمد که سکانس های رو به انتها را اول بگیریم ولی خب در حد پلان بود. خاصیت مفت آباد این بود که تیم شکل گرفت.
می دان سوال تکراری ای است ولی خب به هر حال باید بگویید که چه شد اولین تجربه سینمایی تان مفت آباد شد؟
افشاریان: خب قبل از این فیلم به من پیشنهادهایی می شد؛ بازیگری کلا مقوله ای جدی است نه فقط در سینما که در تئاتر هم همین طور است. سال ها است که به عنوان بازیگر تئاتر فعالیت می کنم ولی سرجمع تئاترهایی که در این یک دهه بازی کردم به سختی به ۱۵ مورد می رسد، چون همه چیز از نقش، معادلات، تکست و تیم و کار برایم مهم است.
به چه دلیل؟
پژمان هم نسل است و خب من خیلی به این موضوع فکر می کنم که اگر خودمان به همدیگر دست نرسانیم، اتفاقی نمی افتد.
گفتید پیری های رسول جذاب تر می شود؛ قرار است چه شکلی بشود؟
تیمورتاش: من فکر می کنم واقعا پیری این آدم ها هم جذاب است. شاید مثلا ۲۰ سال، ۳۰ سال بعد مفت آباد ۲ را بسازیم و پنجاه سال بعد این آدم را نشان دهیم. پیرمردهای های این طبقه، این جامعه، این بخش از جامعه آدم های جذابی هستند، پر از قصه اند، پر از اصطلاحات و تکیه کلام هایی که از زبان روزمره ما حذف شده اند و پر از پویه های از دست داده، چاخان های عجیب و غریب و خالی بندی های وحشتناک که باورشان می کنید. مثلا راجع به اژدهایی حرف می زنند که روزی در تهران بوده است. ولی آنقدر قشنگ برایت تعریف می کنند که باورشان می کنید. نسل قصه گویی اند کلا. از نظر من به یک جایی که می رسند پیرمردهایشان خیلی قصه گو می شوند و خیلی خوب قصه تعریف می کنند.
بچه های اواخر دهه پنجاه و شصت که بزرگ بشوند، قصه گو باقی خواهندماند؟
تیمورتاش: شکلشان تغییر می کند. آدم ها کلا سنشان که بالا می رود، وقتی که می خواهند چیزی را برای یک نفر تعریف کنند، خیلی عمیق تر می شوند و سعی می کنند که در گفته هایشان چیزهای دیگری هم به کار ببرند. مادربزرگ، پدربزرگ ها معمولا قصه گوهای بهتری نسبت به پدر و مادرها بوده اند، چون حوصله بیشتری به خرج می دادند. مسلما این ها هم حوصله بیشتری به خرج می دادند حالا شاید قصه هایی که تعریف می کنند، تکست های وحشتناکی بشود ولی خب قصه گوهای خوبی هستند.
رسول همچنان خندان باقی می ماند؟ به همه چیز قرار است بخندد تا وقتی پیر شود؟
افشاریان: نمی دانم؛ ایده ای ندارم. چون رسول هم با تمامی آن فشارهایی رو به روست که یک آدم در آن سن و سال با آنها مواجه است؛ می خواهد ازدواج کند، با جامعه اش درگیر است، خانه و زندگی مشخصی ندارد و می خواهد همه چیز را به سرعت پیش ببرد. درگیر تمامی آن دغدغه ها است و گریزی از آن ها ندارد و شاید جای مرزهایی است که آدم ها ناخواسته به خیلی از چیزهای دیگر نزدیک می شوند یا تشبیه می شوند. من ایده ای از آینده اش ندارم چون با توجه به ریتمی که مفت آباد دارد، بعید می دانم برسد.
فضای فیلمتان کمی مردانه نیست؟
تیمورتاش: ولی زن ها در آن تاثیرگذارند.
خیلی کمرنگ اند.
تیمورتاش: این اتفاقات برای چه در این خانه می افتد؟ می دانید خلاصه داستانی که از فیلم می بینیم، چیست؟ این است که پنج نفر در خانه مجردی زندگی می کنند، آمدن زن یکی از این ها به خانه باعث شروع اتفاقاتی می شود. ما سه نقطه عطف در این فیلم داریم؛ البته نمی شود اسمش را نقطه عطف گذاشت؛ در واقع سه چرخش داریم که قصه را به طول کامل عوض می کنند؛ یکی آمدن افسانه است، یکی ورود دختر دوم است که کل قصه برادرها را به خودکشی تعمیم می دهد؛ خب پس زن ها تاثیرگذارند و تاثیرشان در زندگی این مردان آنقدر هست که رسول به خاطر آمدن افسانه خودش را به آب و آتش بزند که حالا من چه کار باید بکنم.
آدم ها اگر قرار باشد مفت آباد را تعریف کنند، باید بگویند یک کمدی اجتماعی است؟
تیمورتاش: حالا شاید بشود به آن گفت کمدی اجتماعی.
افشاریان: من اصلا فکر نمی کنم از کلمه کمدی استفاده کنند.
تیمورتاش: سجاد درست می گوید. ما موقعیت های کمدی داریم ولی اصلا ژانر فیلم را کمدی نمی بینیم.
از این که در هنر و تجربه اکران شده، راضی هستید؟
تیمورتاش: جای دیگری نمی توانستیم اکران کنیم. کجا می توانستیم اکران کنیم؟
یعنی می خواهم بدانم که اگر قدرت انتخاب داشتید...
افشاریان: قطعا سرگروه را انتخاب می کردیم.
تیمورتاش: ببینید؛ بارها گفته بودم ولی باز هم می گویم، یک مساله اساسی وجود دارد و آن این است که فیلم ساختن در این مملکت، آن هم فیلم اول ساختن خیلی کار سختی است؛ به خصوصی اگر کسی شما را نشناسد. آقای گلمکانی در یکی از یادداشت هایش نوشته است آدمی که تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم، چنین فیلمی را ساخته است. در این اوضاع کارکردن خیلی خست است. خیلی ها می گویند این از کجا آمده و نمی روند فیلم مرا ببینند. من به خیلی از منتقدان بزرگ شخصا گفته ام بیایید فیلم را ببینید، می گویند حالا می آییم می بینیم؛ هنوز که هنوز است نرفته اند فیلم را ببینند چون من را نمی شناسند.
حالا فکر کنید من ناشناس بخواهم یک فیلم بسازم و بخواهم آن را در سینما اکران کنم. علاوه بر این، در سینمایی که پر از مناسبات عجیب و غریب و پر از آدم هایی است که می خواهند فیلمشان فروخته شود و مافیای وحشتناکی هم دارد، مسلما جایی برای مفت آباد وجود ندارد. از این نظر هنر و تجربه یک امکان است، یک امکان برای دیده شدن. اگر مساله ای، انجمنی، گروهی به اسم هنر و تجربه در این مملکت درست نمی شد من اصلا مفت آباد را نمی ساختم و کلا به سمت فیلم ساختن نمی رفتم؛ چون می گفتم من این هزینه و کاری که می خواهم انجام بدهم به کجا قرار است برسد؟ فیلم کوتاه نیست که برود به یک جشنواره. این فیلم قرار است در کمد خانه بماند؛ لذا این کار را نمی کنم.
فکر می کنید اگر در جشنواره به نمایش در می آمد، سرنوشت هیجان انگیزتری در انتظارش می بود؟
تیمورتاش: مسلما.
افشاریان: هیات انتخاب، فیلم را برای نمایش انتخاب کرده بود و فکر می کنم تنگ نظری های برخی دوستان مانع از آن شد. خب معادلات هم در سینما مشخص نیست دیگر.
تیمورتاش: مسلما اگر راهش در جشنواره باز می شد، خیلی دیده می شد، چون در سالن میلادی 800- 700 نفر جمع می شوند و فیلم می بینند. فیلم ما یک فیلم کاملا جمعی است؛ یعنی من خودم وقتی 200 نفر در سالن هستند انرژی را احساس می کنم. اگر مثلا 30- 20 نفر باشند، احتمال دارد از اول تا آخر فیلم یک لبخند هم نزنند و خیلی درگیر فیلم نشوند؛ ولی فکر کنید فیلم در همچون سالنی نمایش داشته باشد؛ چه اتفاقی برایش می افتد؟ مسلما مفت آباد می توانست با تماشاچی در آن سالن همراه شود و خیلی اتفاق خوبی برایش بیفتد؛ نشد دیگر، نرفت. انشاءالله فیلم های بعدی.
فکر می کنم فیلم با بودجه محدودی ساخته شده است؟
افشاریان: من از شما یک سوال بپرسم؟
بله، حتما.
افشاریان: در سینمای امروز ایران می توان با 100 تا 200 میلیون تومان فیلم ساخت؟
حقیقت این است که فضای کاری من خیلی با اعداد و ارقام آشنا نیست، اما اطلاعات مختصری دارم و فکر می کنم خیلی بعید است...
تیمورتاش: ما با ۸۰ میلیون این فیلم را ساختیم. من فکر می کنم این خیلی نکته مهمی است، خودش مثل هایکو عمل می کند، یک بارقه به شما می دهد و شما می روید به آن فکر می کنید. در سینمایی که تیتراژ خیلی از فیلم های ما، از یک میلیارد فراتر می رود، یک فیلم با ۸۰ میلیون بودجه ساخته شده و تبدیل به پرتماشاگرترین فیلم هنر و تجربه شده است. پس فکر می کنم همان طور که پول مهم است، چندان هم مهم نیست. آدم هایی هستند که تعدادشان شاید کم هم نباشد که کاربلد هستند و خب خیلی نیاز دارند که به آن ها توجه شود و به راحتی از کنارشان عبور نشود. کسانی که فیلم میلیاردی می سازند و در سمتی قرار می گیرند، نباید فیلمی را که با ۸۰ میلیون ساخته شده و از دو شورا مجوز حضور در جشنواره گرفته اند، از جشنواره فجر کنار بگذارند.
من نمی توانم بپذیرم که آدم ها کم هوش یا بی هوشند؛ وقتی یک فیلم را می بینند، می توانند تصور کنند که این فیلم چگونه ساخته شده است، به چه دلیل، با چه ایمانی، با چه اعتقادی، با چه تفکراتی، با چه رویایی. من فکر می کنم ما می توانیم با رویاهای یکدیگر مهربان تر باشیم و بپذیریم که آدم ها حق تجربه کردن دارند و هیچ کس از روز اول اینی که الان است، نیست.
فکر می کنم این چیزی بود که شما تمام مدت خیلی به آن اشاره کردید؛ دوست ندارید آدم ها را قضاوت کنید و این چنین است که از مورد قضاوت قرار گرفتن خسته شده اید؟
تیمورتاش: ما مدام می گوییم نباید همدیگر را قضاوت کنیم. قضاوت نکردن به یکی از ایده آل های ما تبدیل شده است. سعی می کنیم این کار را نکنیم، اما خواه ناخواه این کار را می کنیم چون همه در یک جامعه پرتنش زندگی می کنیم. قضاوت کردن اخلاق ما شده است. اما من در مفت آباد تلاش کرده ام که این قضاوت اخلاقی را نسبت به این آدم ها نداشته باشم و از سانتی مانتالیستی که وقتی که به این طبقه می رسند، دوری کنم.
همه شان هم واقعا خیلی سانتی مانتال نیستند.
تیمورتاش: نمی شود مستقیم گفت؛ ولی خب سانتی مانتال است. مثلا مادر فیلم مان یک پلان داریم که برزو بغض و به خاطر برادرش یک نمور اشک دارد، اما شما اصلا یادت نمی آید، این چقدر خوب است که اصلا یادت نمی آید؛ به این خاطر که ما از این موضوع دوری می کنیم و آن را به صورت اسلوموشن نشان می دهیم و در پس آن هم یک آدم دیگر گذاشته ایم که دلقک بازی در می آورد و وسایل کیفش را که روی زمین ریخته است جمع می کند. خب پس ما داریم بین احساس این آدم و تماشاچی فاصله می گذاریم و می گوییم قضاوت نکنید، صبر کنید حرف های برادر را هم گوش کنید. بعد حرف های برادر را که می شنویم، باز با مناقشه فاصله داریم و می گوییم شاید این یکی هم حرفی داشته باشد. در کل این فیلم چیزی بوده است که ما به دنبالش بوده ایم، کاری بوده است که می خواستیم بکنیم.
شما دو کتاب نوشته اید- یک رمان و یک مجموعه قصه- آیا قرار است که یک فیلم دیگر بسازید و بعد بروید سراغ یک چیز دیگر؟ یعنی یک فضای دیگر را امتحان کنید؟
تیمورتاش: اصلا. از اول عشقی که به فیلم و سینما داشتم من را به این سمت کشاند؛ سینما من را سمت ادبیات کشاند؛ هیچ وقت ادبیات من را سمت سینما نکشاند. مسلما فیلم سازی را ادامه می دهم. نمی گویم دغدغه نوشتن ندارم؛ مسلما دارم و باز هم خواهم نوشت؛ اما دغدغه اصلی من سینما است.
یعنی فیلم ساز مولف می شوید؟
تیمورتاش: این را نباید بگویم که فیلم ساز مولف می شوم یا نه؛ باید ببینیم که شرایط چگونه پیش می رود.
قرار است برای شما در سینما چه اتفاقی بیفتد؟ می خواهید همه توانتان را روی تئاتر بگذارید یا سینما را ادامه می دهید؟
افشاریان: من کارهای مختلفی انجام می دهم، می نویسم، بازی و کارگردانی می کنم.
ولی بخش تئاتر پررنگ تر است؟
افشاریان: بله. من با فیلم سازی شروع کرده بودم؛ اما از یک جایی آنقدر مدیوم تئاتر جدی شد که از آن فاصله گرفتم. روحیه من جوری نیست که منتظر بمانم. همیشه خودم دست به کار می شوم. در سینما پیش می روم تا خیلی بیشتر با بازیگری کیف بکنم ولی خب نگاهم به روزی است که خودم هم به عنوان تولیدکننده کارم را در سینما شروع کنم.
یعنی کارگردانی کنید؟
بله.
فیلم ایده آلتان چه خواهدبود؟ می دانید بخش آن فانتزی ها و آن اتفاق قشنگ است که هدفتان خواهد شد. فیلم ایده آلتان برای کارگردانی چه خواهدبود؟
افشاریان: منظورتان این است که ایده آلم به چه سمت سینمایی من را ببرد؟
بله! یعنی دوست دارید چه فیلمی را کارگردانی کنید؟ چه بسازید؟
ببینید؛ من در زندگیم دو بخش خیلی متفاوت از هم دارم، یک بخش شاعرانگی است که بخش زیادی از زندگیم را می گیرد، یک بخش خیلی زیاد دیگرش متفاوت با هرگونه شاعرانگی است و پر از تخیل یا حالا به شکل دیگری، جنب و جوش و شیطنت است، یعنی نمی دانم ترکیب سینمای کیارستمی با سینمای تارانتینو چه می شود؛ ولی ممکن است همچین چیزی باشد.
فیلم در فضای انتخابات به نمایش درآمد و خیلی برداشت های سیاسی می شود از آن کرد. خودتان فکر می کنید اتفاقی بود یا این که نه می خواستید به هر حال اشاره هایی داشته باشید؟
تیمورتاش: ببینید؛ ما در یک مملکتی زندگی می کنیم که سیاست غذای روزانه مان است، سیاست روی سیب زمینی ای که شب ها می خوریم هم تاثیرگذار است. از همین نظر هم هست که همه مردم یک جورهایی سیاست مدارند و همه جا در مورد سیاست صحبت می کنند. مسلما این مساله یک اتفاقاتی در ناخودآگاه ما ایجاد می کند که وقتی می خواهیم چیزی بنویسیم و چیزی خلق کنیم، در آن دیده می شود.
این که من چقدر با خودآگاهی این کار را انجام داده ام واقعا نمی دانم. خیلی ها برداشت های سیاسی می کنند، نماد و سمبل از آن می گیرند؛ ولی می گویم سیاست غذای روزانه ماست. اگر قرار باشد که اینگونه به فیلم نگاه کنیم؛ اجاره نشین ها سی سال است که از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می شود و نمادین ترین فیلمی است که ساخته شده است.
آقای افشاریان شما چیزی نمی خواهید بگویید؟
تیمورتاش: در بحث های سیاسی شرکت نمی کند. (خنده)
افشاریان: طبیعتا فیلم ما نه کمدی است و نه سیاسی. فیلم ما تماما یک فیلم اجتماعی است و فکر می کنم به غایت یک فیلم شهری است. با توجه به این که ما تماما در لوکیشن داخلی هستیم، فیلم مان خیلی شهری است؛ چون تمام ارجاعات این آدم ها و حال و هوایشان از بیرون آمده و پشت آن میله ها محبوس شده است. فکر می کنم اتفاقی که افتاده این است که آدم ها به آن فکر می کنند و خیلی مساله مهمی است.
حالا امیدی به باز شدن این کلید هست؟ پیدا شدن کلیدی که این قفل را باز کند؟
تیمورتاش: وقتی آدم هایی که در این خانه اند نسبت به وضعیتی که دارند تسلیم شده اند، شما دیگر با امید چکار دارید؟! خودشان با قضیه کنار آمده اند. تسلیم شده اند. آن یکی دنبال سر سنجاقش می گردد، آن یکی نشسته است اینور، آن یکی رفته کنار این خوابیده؛ خودشان تسلیم شده اند.
بعد از انتخابات...
خیلی به بعد و قبل از انتخابات ربطی ندارد. چند بار دیگر هم گفته ام و همه گفتند خب که چه؟ چه شد مثلا؟ چرا این همه اتفاق افتاد، این آدم ها بعدش اینجوری شدند و این ها؟ گفتم که من نمی خواستم نتیجه گیری مستقیمی بکنم یا قضاوتی راجع به این آدم ها داشته باشم. همه این اتفاق ها افتاد که بگوییم در چنین شرایطی تنها راه، تنها چاره تسلیم شدن و کنار آمدن با شرایط است.
ارسال نظر