گفت و گو با اشکان خیلنژاد به بهانه اجرای «پسران تاریخ»
«پسران تاریخ» بهترین و دقیقترین کار تو است و با همه بحثهایی که میشود راجع به آن داشت که اگر من هم کار کنم بحث میشود، اما به نظر من کاملترین کار تو است و تو در واقع اول از همه باجی به خودت ندادهای و نقصهای کارت را پذیرفتهای.
تماشای «پسران تاریخ» برای من خیلی اتفاق مهمی بود، زیرا درحالیکه تئاتر هر روز به سمتی میرود که دائما شاهد آثاری هستیم که بهنظرم شأن مخاطب الیت تئاتر را که هیچ، حتی شأن خود سازنده را هم رعایت نمیکنند، اشکان خیلنژاد یکباره متنی را انتخاب میکند و روی صحنه میبرد که دقیقا جهت مخالف این فضا را دارد. اساسا، متن «پسران تاریخ»، متن سختی است برای کارگردانی، ولی بد نیست بگویی چه میشود که در فضای امروز تئاتر ایران تصمیم میگیری به سمت چنین متنی بروی؟ چون شواهد و عقل سلیم میگوید در فضای بلبشوی امروز تئاتر، نباید سراغ چنین متنهای سختی رفت!
راجع به اینکه چرا چنین تئاتری در شرایط امروز تولید میشود، باید بگویم به نظر من پیش از همه چیز یک انتخاب و یک ریسک است. همین چیزی را که میگویید، ما ١٠ ماه پیش دربارهاش گپ میزدیم؛ البته ١٠ ماه پیش فضا مثل الان نبود، انگار هر چند ماه یکبار با تأسیس یک سالن خصوصی جدید، یک مخاطب و یک فضای جدید به تئاتر تزریق میشود که تأثیر خودش را بر فضای حاکم میگذارد. قرار بود تئاتری را در فضایی آکادمیک با رویکرد تجربهگرایی آزمایش کنم و حتی نمیدانستم قرار است نتیجهاش چه شود.
چون ما در کل برایمان مهم است که ما را دوست داشته باشند و نمیدانم چرا برایمان مهم است که همه دوستمان داشته باشند! بااینحال، تو خلاف جریان حرکت کردی.
صادقانه بگویم، شب اول ١٠ نفر از این تئاتر بلند شدند و رفتند. من خیلی خونسرد گفتم تئاتر دارد کار خودش را میکند. بچهها ترسیده بودند، خیلی ترسیده بودند. ما یک جلسه اضطراری گذاشتیم و من گفتم میتوانم همین الان این تئاتری را که داریم خیلی تئاتر عامهفهم و سادهپسندی کنم و گفتم اصلا برایم کاری ندارد. چرا کاری ندارد؟ چون این همه نقاطی که رویش ایستادهایم، مسیرهایی را رفتیم که بعد ریختیمش دور، میتوانیم آن مسیرها را برگردانیم. بعد گفتم اجازه دهید این تئاتر مخاطب خودش را پیدا میکند. شب دوم هفت نفر رفتند و حتی من میرفتم دنبال مخاطبی که بیرون رفته بود تا ببینم اینها چه کسانی هستند. من در اتاق نور ایستاده بودم و میدیدم اینها میرفتند در کافه سالن چهارسو و راجع به چیزهای عجیبی صحبت میکردند و راجع به هر چیزی صحبت میکردند، غیر از این تئاتر. یعنی میگفتند شام کجا برویم بخوریم، الان برنامه بعدی چیه؟
حتی ما سیرک نداریم.
البته، ما سیرک داریم و بعضی از همکاران من به سمت سیرک تغییر جهت دادهاند و اشکالی هم ندارد، به شرطی که درست کار کنند. اصلا من با تئاتر سرگرمکننده مشکلی ندارم، ولی متأسفانه جایگاهها تعریف نشده است. ده سال پیش محال بود برای تماشای یک نمایش به تئاتر شهر بروید و بعد سرتان را بیندازید پایین و برای همیشه آنجا را ترک کنید و به خودتان قول بدهید که دیگر هیچوقت به آنجا برنگردید.
الگوی مرجع و اشتباهی كه وجود دارد، این است که من بیایم تئاتر کار کنم، دیده شوم، به واسطهاش بروم در سینما و خودم را بهتر تعریف کنم. هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ ادامه مسیر بازیگری. یعنی ٩٠، ٩٥ درصد بازیگران ما، چه جوان و چه در ردهها و نسلهای قبلی چنین رویکردی را داشتهاند. حالا، من چند تا شانس داشتم. اولین شانسم وجود مجید آقاکریمی بهعنوان کاپیتان تیم بود. من فکر میکنم مجید آقاکریمی بازیگری است که میتوان راجع بهش خیلی صحبت کرد.
همه بازیگرانت خیلی تلاش خوبی داشتند، ولی میتوانم بگویم کسی که بیشترین درصد کار تو را فهمیده بود و دقیقا همان فهم را توانست منتقل کند، مجید آقاکریمی است. به دلیل اینکه آقاکریمی بازیگر اتمسفر است و بازیگر تحلیل نیست و ما اصولا در ایران بازیگری که اتمسفر را اجرا کند و نه تحلیل را، خیلی کم داریم.
اینکه اول من سعی کردم برای بازی در این نمایش انتخابهایی داشته باشم بین جوانها و کسانی که برگزیده تئاتر دانشگاهی بودند؛ کسانی که در این دو ساله با آنها راجع به تئاتر گپ زده بودم، راجع به بازیگری، راجع به پروسه تمرین، راجع به اینکه تئاتر خوب چیست و تئاترهایی از این جنس از آنها دیده بودم، در دانشکدهها، در تالار مولوی یا در جشنواره. به ١٥ تا اسم رسیدم و نهایتا هشت نفر از بینشان برداشتم. وقتی با اینها کار را شروع کردیم، گاهی تمرین متوقف میشد و طبیعی بود. بعد کمکم راجع به این صحبت میکردیم که بچهها بیایید فکر کنیم که این تئاتر قرار است اصلا اجرا نشود؛ چه اتفاقی میافتد؟ قرار است این تئاتر خالی باشد، چه اتفاقی میافتد؟ اوایل یک ترسی وجود داشت، به هر حال میدانستم پروسه تمرین کارم طولانی است.
بله، واقعا همینطور است و چون من در مدت مدیریت او اجرائی در تئاتر شهر نداشتهام، خیلی راحت میتوانم به حسن عملکرد او اذعان کنم. اما راجع به نقص اثر که صحبت کردی، لازم میدانم بگویم هر کاری نقصهای بیشماری ممکن است داشته باشد و اساسا نقص جوهره یک اجراست و اگر ما نقص را از یک اجرا بگیریم، پس صد درصد در موقعیت عوامفریبانهای حرکت میکنیم. بعد هم اساسا، نقص از منظر چه کسی؟ نقص از منظر یک آدم متخصص، نقص از منظر یک مخاطب عام، نقص از منظر خود اثر؛ چون اثر در نسبت با خودش با یک نقصی رشد میکند، یعنی اگر تو آن نقص را در اثر نداشته باشی، به نظرم رشد اثر اخته است. برای اینکه منِ کارگردان اگر اثرم دچار مشکل نباشد و اگر با آن مشکل دچار چالش نشوم، اصلا اثری خلق نمیشود.
چون از یک جایی به بعد، اجرا سعی میکند آنها را بشناسد و به سمتشان حرکت کند.
بله، این چیزی است که به نظرم ما در تئاترمان با ترس سراغش میرویم، در صورتی که نقص میتواند سازندهترین عنصر تئاتر باشد. و چرا ما از این میترسیم؟ دلیلش این است که یا ما تیمی نداریم که بتواند ما و ایدههای جنونآمیزمان را حمایت کند، یا اینکه اساسا ما گریز داریم از اینکه نقصهایمان برملا شود.
بحث انتخاب است و این انتخاب هم در حرف نیست و باید در عمل باشد. ما انتخاب میکنیم چیزی را تجربه کنیم، یعنی ابتدا مسئله خودمان را با یک پدیدهای بررسی میکنیم. مثلا، من میگویم در «پسران تاریخ» من دارم مسئلهای راجع به جنس بازی و بازیگری با خودم طرح میکنم؛ میخواهم بروم به سمت تجربهکردن یک استایل بازیگری.
اساسا، ایجاد یک سبک از همینجا شروع میشود. کسی که سبک دارد، یعنی یک استایل فردی دارد. سبک تقلید کسی نیست، سبک رسیدن به آن امضای شخصی است. این تلاش درست است، حتی اگر با موافقت یا مخالفت در مقاطعی روبهرو شود. نکته اینجاست که میروی به این سمت و سعی میکنی یک تئاتر آکادمیک کار کنی، در شرایطی که تئاتر ما عموما در برآیند کلیاش به سمت فرار از این عنصر آکادمیک پیش میرود و متأسفانه وقتی ما میگوییم آکادمیک، سریع به یاد دانشگاه میافتیم و به نظر من تئاتر آکادمیک فقط مربوط به دانشگاه نیست. حالا برخی از بازیگرانت ممکن است صد در صد این را درک کرده باشند، برخی هم ممکن است کمتر درک کرده باشند.
میشود، وقتی که ما تعریف گروه داشته باشیم.
مسئله من در این اجرا بیشتر آن بخشی است که تو توانستهای هارمونیای را بین خودت و بازیگرانت ایجاد کنی، چون اصولا در کار تو که طراح صحنه هم خودت هستی، بیشترین چالش بین تو و بازیگر پیش میآید. تو توانستی در یک اجرای خیلی سخت به این سمت حرکت کنی و این را به وجود بیاوری. ممکن است یکی، دو تا مورد هم مستثنا باشند و این اتفاق نیفتاده باشد که من فکر میکنم اگر تو زمان بیشتری داشتی و شاید شرایط تئاتر ما به تو این اجازه را میداد که بهجای هشت ماه، ١٦ ماه تمرین کنی، این اتفاق هم نمیافتاد.
من مثالی بیرونی میزنم، حالا میگویم که یک بخش آن درون کار است. چیز خیلی سادهای که احتمالا هرروز همه ما با آن برخورد میکنیم، تبلیغات تئاترهاست. مثلا، شما پوستر «پسران تاریخ» را میبینید، تیزر «پسران تاریخ» را میبینید. تبلیغ وقتی شروع میشود که هنوز اجرا شروع نشده است. در روساخت، ما حتی سعی نکردیم پوستر، تراکت، بروشور، تیزری منتشر کنیم که با عامه مخاطبان تئاتر ارتباط میگیرد؛ نه اینکه چنین امکانی نداشتیم، اتفاقا داشتیم و اعتقاد به آن هم داریم، چون بههرحال کاری تولید شده است و باید مخاطبش را پیدا کند. منتها ما سعی کردیم از همان ابتدا با مخاطبانی برخورد کنیم که همان مخاطبی است که این تئاتر نیاز دارد و نه هر مخاطبی. اما بههرحال، مخاطبان دیگری هم میآیند. از لحاظ فنی، ما آمدیم اینطور فرض کردیم و گفتیم بچهها ما میرویم تئاتر میبینیم و خودمان داریم تئاتر تولید میکنیم.
آن چیزی که ما را راضی میکند و قانع میکند، حتی فراتر از آن و تا جایی که امکانات و تواناییاش را داشته باشیم، باید برویم. مثال میزنم، مثلا ممکن است زمان دوساعتو ١٠ دقیقه تئاتر چیزی باشد که برای بخشی از مخاطب، الان و در شرایط فعلی تئاتر، ایدهآل نباشد، به دلیل هزاران اتفاق دیگری که در طول روز در جامعه ما میافتد که خیلی هم سرعت دارد. گفتیم کار ما دوساعتو ١٠ دقیقه است و ما نمیتوانیم کار را یک ساعت و ربع یا یک ساعت و نیم بکنیم؛ نمیشود و اگر بکنیم، یک چیزی از خودمان کم کردیم، در صورتی که یک تئاتری ممکن بود بیاید و این ریسک را با خودش بکند.
این نکتهای است که من فکر میکنم باید راجع به آن صحبت کنم؛ به نظرم کار تو نوعی ادای دِین به هنر است. یعنی من وقتی میروم و کار تو را میبینم، احساس میکنم برای من عین یک تاریخ هنر میماند. منظورم این است که احساس میکنی با اثری روبهرو هستی که اتمسفرش سرشار از هنر است و من لذت میبرم از این کشف، زیرا میگویم ما اثری را میبینیم که اندکی با خودش درگیرمان میکند. ما متأسفانه در تئاترمان مخاطبی را تربیت کردیم و مخصوصا در این دوره اخیر که مخاطب تنبلی است که میگوید من مینشینم روی کاناپه و اثر باید به سمت من حرکت کند. به نظر من این شیوه کارکردن حتی به خود آن مخاطب هم کمک نمیکند، چون بعد از مدتی آن مخاطب را دلزده میکند؛ مثل اتفاقی که برای سینمای ما در دورهای افتاد.
و سخت است اینکه رضا گوران یا اصغر دشتی یا آدمهایی که تئاتر را دقیق دیدهاند، تئاتر کار میکنند، راضیکرد. یعنی اصلا کار آسانی نیست.
تو کار سختی کردی، نه به دلیل اینکه رضا گوران را راضی کردهای! نه! به این دلیل که تو به سلیقه حداقل من یکی احترام گذاشتی و اجازه دادی من فکر کنم به اینکه کار تو چی میتواند داشته باشد و چی ندارد. یعنی این خیلی مهم است. واقعیتش، بخشی از نسل ما همیشه تلاش کردیم به مخاطب این احترام را بگذاریم و من از این منظر خیلی خوشحالم که نسل شما، مساوات و جابر رمضانی، مجتبی کریمی و یوسف باپیری و...، همهشان سعی میکنند این احترام را به مخاطب بگذارند. باشکوهترین قسمت کار شما این است که وقتی ما آن را میبینیم، احساس میکنیم آن موقعی که شروع کردیم، راه را اشتباه نرفتیم.
میخواهم مثالی بزنم. ما با متن روز اول که برخورد کردیم، نمیدانستیم قرار است چه شود، چه در حوزه دراماتورژی یا در تمرینها. مثلا شاید، یک ماه و نیم گذشت، دیدیم اتفاقی که منتظرش هستیم در تمریناتمان نمیافتد. من آمدم سر تمرین و گفتم بچهها به نظر شما کاری که الان ما یک بخشهاییاش را ساختهایم و قرار است در ادامه هم ببریم جلو، شبیه یک شعر نیست؟ بعد شروع کردم راجع به خود متن و ویژگیهایی که درامنویس در متن گذاشته، حتی در روساخت، این متن پر از شعر و ادبیات است. بعد گفتم وقتی ما با شعر برخورد میکنیم، چگونه برخورد میکنیم. بعد آمدم راجع به نمایشهای ساختارگریز صحبت کردم. به بچهها گفتم وقتی با یک شعر نو برخورد میکنید، چگونه با آن روبهرو میشوید؟
اگر بخواهیم کمی درباره اتمسفر صحبت کنیم، من میتوانم بگویم کار تو مثل هایکوی سخت است، هایکویی که الزاما هر کسی نمیتواند بخواند و با آن ارتباط برقرار کند، ولی عدهای هستند که میتوانند آن را بخوانند و با آن ارتباط برقرار کنند و به نظر من عدهای میتوانند بخوانند، ارتباط برقرار نکنند، ولی کنجکاوی کنند که بروند ارتباط برقرار کنند. طبیعتا نباید توقع داشته باشیم هر مخاطبی که به سالن میآید، با اثر تو ارتباط برقرار کند. البته، اینکه ارتباط برقرار نمیکند، معنیاش کجفهمی نیست یا این کسی هم که ارتباط برقرار میکند، معنیاش فرهیختگی نیست. گاهی میتواند تعریف سومی را بدهد.
شاید باور نکنید، ما اولین کاری که کردیم، آمدیم در نقاشیها و قرار شد نقاشیهای محصص را با همین ایده کار کنیم. انگار نسبتی هم بین محصص و این تئاتر میشد برقرار کرد. تابلوی جالبی هم دارد به اسم مینوتور و پسرها. مثلا یک مینوتوری است که چند پسر دارند میپرند و از یک سمتش فرار میکنند. بعد رفتیم به سمت نقاشهایی که کارهای گرافیکی خیلی مهمی کردهاند. یکباره با محمد مساوات رسیدیم به اینکه باید نقاشیای انتخاب کنیم که به خود ذات تاریخ، یعنی هر چیزی که در تاریخ تجسم پیدا میکند، اشاره دارد و نهایتا به نقاشی «مسيح و حواريون» رسیدیم.
به نظر من، تو در این کار استایل کاریات را خیلی ارتقا دادی. به خودت دو، سه تا درجه در «پسران تاریخ» دادهای. مثلا من وقتی «این زندگی مال کیه؟» تو را میبینم و «پچپچههای پشت خط نبرد» تو را میبینم یا «پرده سوم صحنه چهارم» را، به نظرم میآید که در کارنامه کاری اشکان شکافی ایجاد میشود و بعد وقتی که میآیی این کار را روی صحنه میبری، من میگویم اشکان شاید برای مدتی پیدا کرده که چه کار میخواهد بکند و حالا این را شاید ادامه دهد و بعدا در همین هم شکاف ایجاد کند. برای همین است که میگویم «پسران تاریخ» بهترین و دقیقترین کار تو است و با همه بحثهایی که میشود راجع به آن داشت که اگر من هم کار کنم بحث میشود، اما به نظر من کاملترین کار تو است و تو در واقع اول از همه باجی به خودت ندادهای و نقصهای کارت را پذیرفتهای.
ارسال نظر