۵۷۹۵۰۹
۵۰۳۱
۵۰۳۱
پ

اتان هاوک: نمی‏ خواهم با ترامپ سر یک میز شام بنشینم!

به یادماندی ترین پروژه‌های بازیگر و کارگردان هالیوودی در همکاری اش با ریچارد لینکلیتر در سه‌گانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب» است. او در این مصاحبه از این فیلم‌ها، سنجه‌اش برای بررسی پروژه ها و همکاری‌اش با دیگر کارگردان ها صحبت می کند.

روزنامه بانی فیلم : به یادماندی ترین پروژه‌های بازیگر و کارگردان هالیوودی در همکاری اش با ریچارد لینکلیتر در سه‌گانه «پیش از طلوع»، «پیش از غروب» و «پیش از نیمه شب» است. او در این مصاحبه از این فیلم‌ها، سنجه‌اش برای بررسی پروژه ها و همکاری‌اش با دیگر کارگردان ها صحبت می کند.

به نقل از ایندپندنت، صداقت اتان هاوک فقط مختص نقش آفرینی هایش نیست. در حالیکه این بازیگر یک صبح روز جمعه در هتلی لندنی نشسته بود، دیدگاهش با هوای بیرون یکی بود: گرم و خوش آمدگو؛ شاید هم این خیلی تعجب آور نباشد، مخصوصا با توجه به اینکه این بازیگر بیشتر نقش‌هایی را بازی کند که پایه ای قدرتمند در واقعیت دارند و البته نقش هایی هم با عمق بسیار ایفا کرده است.
اتان هاوک: نمی‏ خواهم با ترامپ سر یک میز شام بنشینم!

هاوک میتواند با فیلم جدید «مائودی» یک نقش آفرینی دیگر را به آن لیست اضافه کند؛ داستانی بیوگرافیکی که حول محور هنرمندی به نام مائود لوییس با نقش آفرینی سالی هاوکینز می‌چرخد. هاوک نقش شوهر او اِوِرت را بازی می‌کند، نقشی که او آن را به خاطر علاقه اش نسبت به لوکیشن فیلمبرداری در جزیره کانادایی نیوفاوندلند قبول کرد. این فیلم از وقتی که طی فصل فستیوال های سال گذشته پیش نمایش شد، نقدهای مثبت بسیاری دریافت کرده و در حال حاضر در سینماها اکران می شود.

طبیعتا مکالمه با هاوک به سمت رابطه کاری اش با ریچارد لینکلیتر فیلمساز «پسربچگی» رفت. به سرعت معلوم شد که این بازیگر حاضر است دیدگاه های شخصی‌اش در مورد جسی و سلین (جولی دلپی) را به اشتراک بگذارد، رابطه ای که در قلب سه گانه فیلم های «پیش از» قرار دارد. او درباره این فیلم ها می گوید «عمیقا به روح من وابسته هستند.»

وقتی داشتید برای فیلم «کشتن خوب» تبلیغ می کردید با هم ملاقات کردیم.

- جالب است، چون همین امروز صبح داشتم درباره «کشتن خوب» فکر می کردم چون پس زمینه سیاسی به طور کامل تغییر کرده است. فیلم ها به نحوی شدید تحت تاثیر زمان و لحظه ای که بیرون می آیند هستند و کسی وقتی که این فیلم بیرون آمد (۲۰۱۴) خیلی علاقه ای به سیاست نداشت و نمی خواست درباره اش صحبت کند. همه مان در یک غبار شاد بودیم و نمی‌خواستیم درباره حملات هواپیماهای بی‌سرنشین یا چیزهایی از این قبیل که راحت نیستند صحبت کنیم. داشتم تصور می کردم که اگر «کشتن خوب» الان بیرون آمده بود خیلی وضعش بهتر می شد چون سیاست نسبت به چهار سال پیش سهم بسیار قابل توجه تری از مکالمه های میز شام ما را به خود اختصاص داده است.

به فیلم های‌تان از این نظر زیاد فکر می کنید؟

- خب، اگر این کار را بکنید قدرت تفکر قالب زمانه و اینکه چطور حرکت می کند را بهتر درک می کنید. مثلا وقتی «گاتاکا» بیرون آمد (۱۹۹۷)، تفکر قالب زمانه به آن فیلم علاقه ای نداشت. اما حالا که بیش از ۱۵ سال است از آن می گذرد، همیشه بحثش پیدا می آید و مردم می خواهند با من درباره آن صحبت کنند.
در حالیکه فیلمی مثل «پسربچگی» دقیقا وارد آن تفکر قالب زمانه می شود و به نحوی چیزی است که می خواستیم آن موقع درباره آن صحبت کنیم. مسلما کیفیت فیلم یکی از چیزهایی است که موفقیت آن را دیکته می کند، اما در عین حال تقاطعی هم هست از چیزی که مردم در آن موقع می خواهند درباره آن فکر و صحبت کنند. بعضی مواقع شما در موقع درست و زمان درست هستید و بعضی مواقع نمی توانید کاری کنید که کسی بخواهد بنشیند و با شما صحبت کند.
اتان هاوک: نمی‏ خواهم با ترامپ سر یک میز شام بنشینم!

خوشحالم به «گاتاکا» اشاره کردید؛ آن فیلم واقعا ماندگاری بالایی داشته است.

- برداشت من این است که مردم می‌خواهند با من درباره چه چیزی صحبت کنند. فیلم های سینمایی با تئاتر متفاوت هستند چون وقتی شما در تئاتر هستید، رابطه‌ای مستقیم با حضار دارید. اما وقتی شما «گاتاکا» را تماشا کردید آنجا نبودم. اگر من را در یک نمایشنامه ببینید، با هم در یک اتاق هستیم. اما فیلم هایی که مردم می خواهند درباره شان با من صحبت کنند؛ این رابطه من با مخاطب است. چند روز پیش یک پلیس من را زد کنار؛ این داستان عجیبی است، اما فیلمی ساختم به نام «تقدیر» که افراد خیلی کمی آن را تماشا کرده‌اند.
درباره سفر در زمان و چیزهایی از این قبیل است و واقعا یک پلیس من را زد کنار و گفت ببخشید که مزاحمت می شوم، اما فقط باید این را می پرسیدم که آخر آن فیلم چه اتفاقی افتاد؟ (می خندد) بنابراین دارم می بینم که «تقدیر» توانسته جایگاهی بین مردم پیدا کند چون مخاطبان رابطه ای مرموز با آن دارند. فیلمی بود که در سال اکرانش بیشتر از تمام فیلم های دیگر به طور غیرقانونی دانلود شد، بنابراین دقیقا فیلم باکس آفیسی نیست، اما برای خودش چیزی است.

شما یک بازیگر بسیار مخاطب محور هستید؛ اگر شما در یک فیلم باشید، مردم خیلی دلشان می خواهند بروند و آن را تماشا کنند، بدون توجه به اینکه از ابتدا می خواستند این کار را انجام بدهند یا خیر.

- اوه، ممنون که این را می گویید. به نظرم هر انسانی در هر حرفه ای که باشد، مقدار زمانی که صرف فکر کردن در مورد وضعیت و جایگاهش در آن حرفه می کند رابطه ای مستقیم با این دارد که تا چه حد عوضی است. به نظرم دونالد ترامپ وقت خیلی زیادی را صرف فکر کردن به این می کند که جایگاه و وضعیتش چطور است و دقیقا به همین دلیل است که من دلم نمی خواهد سر یک میز شام با او بنشینم.

کدام یک از فیلم های تان بیشتر از بقیه در ذهن تان باقی مانده است؟

- سه گانه «پیش از»… «پسربچگی» و سه گانه «پیش از» عمیقا به روح من مرتبط هستند که البته اینطور می گویم چون واژه بهتری برای توصیفش ندارم. من روی جسی حسابی کار کردم که شخصیت اصلی فیلم‌های «پیش از» من است و با فاصله های ۹ ساله اکران شده است. من کار کردن روی آن شخصیت را در ۲۵ سالگی آغاز کردم و آخرین بار در ۴۱ سالگی بود، بنابراین مدت هاست که این شخصیت با من بوده و توانسته ام خیلی از زندگی خودم را در آن فیلم ها بریزم.
«پسربچگی» هم فقط چند سال از آن ها کم دارد. ۱۲ سال روی آن شخصیت کار کردم. بنابراین آن فیلم ها به نحوی بخشی از وجود من هستند که دیگر فیلم ها مثل پنجره می مانند. «روز تمرین» (سال ۲۰۰۱) لحظه مهمی در زندگی من بود (هاوک در بخش بهترین بازیگر مرد نقش مکمل نامزد اسکار شد) اما فقط یک پنجره کوتاه بود. فیلمی به نام «نوار» (سال ۲۰۰۱) با ریچارد لینکلیتر ساختم که افراد خیلی کمی آن را تماشا کرده اند، اما آن فیلم شخصا برای خودم جهشی در زندگی خلاقانه ام بود تا بتوانم بازیگری را به درجه ای از بلوغ بالاتر برسانم.

شما در وهله های مختلف با کارگردان های بسیار کار کرده اید (از جمله اندرو نیکول و آنتوان فوکوا) اما آیا می گویید که رابطه تان با ریچارد لینکلیتر از همه بارزتر است؟

- خب، آره؛ من ۹ فیلم با او ساخته ام. خیلی زیاد است. سه فیلم با اندرو ساختم، سه فیلم با آنتوان، دو فیلم هم با برادران اسپیریگ. با خیلی ها دو بار کار کردم. به این افتخار می کنم که دوباره با خیلی ها کار کردم چون با هم خلاق بودن سخت است، اما اگر خوب پیش برود می تواند باعث شود با هم وارد اتاق بعدی بشوید.
به طور مثال، فیلم «پیش از طلوع» (سال ۱۹۹۵) را تمام کردم و حس کردم آماده ام آن را شروع کنم. درجه ای از نزدیکی و صمیمیت به دست می آورید و وارد آن قسمت عمیق استخر می شوید و می گویید «ای کاش کارمان را از اینجا آغاز کرده بودیم». خب، در فیلم «پیش از غروب» توانستم این کار را بکنم؛ آن موقع به آنجا رسیده بودیم. با آنتوان و دنزل هم قضیه همین است؛ می توانید آن پنج هفته حوصله سر بر آشنایی را کنار بگذارید و مستقیما شیرجه بزنید. از این خوشم می آید.
اتان هاوک: نمی‏ خواهم با ترامپ سر یک میز شام بنشینم!

سال گذشته با لینکلیتر مصاحبه کردم و به این نکته اشاره کرد که فیلم های «پیش از» را با تست رورشک می سنجد.

- قبول دارم. من مصاحبه ای با یکی از افراد نیویورکر درباره «پیش از نیمه شب» (۲۰۱۳) داشتم و از نظرش خیلی فیلم افسرده کننده ای بود. یادم می آید که گفتم این چیزی است که باید در موردش فکر کنی. چون من با دیگر افرادی هم ملاقات می کنم که از نظرشان آن فیلم بسیار فرح بخش است. این مسئله را به او توضیح دادم و او گفت از نظر هیچ کس آن فیلم فرح بخش نیست؛ این حقیقت ندارد، کسانی که ازدواجی کاملا شاد دارند این فیلم را به عنوان فیلمی فرح بخش می بینند. این حرف باعث شد دست بردارد.
هر سه آن فیلم ها به نوبه خودشان تست رورشک در مورد این هستند که در کجای زندگی تان قرار دارید… «پیش از طلوع» در حالی به پایان می رسد که آن ها به هم می گویند بیا شش ماه دیگر همدیگر را ببینیم. کسانی که به عشق باور دارند فکر می کنند که آن ها مسلما دوباره یکدیگر را خواهند دید. کسانی که به طور عمیقی بدبین هستند یا خیلی ضربه دیده اند و این را با خودشان حمل می کنند می گویند کارشان تمام است. پایان «پیش از غروب» (۲۰۰۴) هم معمای خودش است و او دارد از هواپیمایش جا می ماند. اما «پیش از نیمه شب» مسلما سخت‌ترین این فیلم هاست چون دو فیلم قبلی به تجسم رمانتیک می پردازند اما این فیلم به حقیقت رمانتیک می‌پردازد. از نظر خودم همیشه این فیلمی عمیقا خوش بینانه بوده چون آن ها بسیار خوب با هم درگیر مسایل می شوند.
مردم اغلب فکر می کنند که چون دو نفر دعوا می کنند اتفاق بدی در حال به وقوع پیوستن است، و در خیلی از موارد، دقیقا برعکس این مسئله حقیقت دارد. اگر من به زندگی خودم نگاه کنم و دردناک ترین و خش اندازترین جاهایش را ببینم، متوجه می شوم که دقیقا همان بخش ها بودند که باعث به وجود آمدن بیشترین میزان رشد در من شدند. در پایان «پیش از نیمه شب» من امید بالایی برای جسی و سلین دارم چون حداقل در یک دروغ زندگی نمی کنند؛ با هم ارتباط دارند. مسلما رابطه سختی است، اما عشق زیادی در آن فیلم می بینم.

فکر می کنید جسی برای ازدواج خودش و سلین امید دارد؟

- آره، در پایان آن فیلم، به نظرم او از سلین امید بیشتری دارد. چیزی که از نظر من درباره خود این سه گانه جالب است این است که در فیلم اول سلین کسی است که بیشتر رمانتیک است و جسی باحال تر است و بیشتر نسبت به مسیر کاری اش علاقه نشان می دهد و سعی می کند چیز دیگری باشد، اما هرچیزی که هست رومنس نیست. در فیلم سوم، و به نظرم این مسئله در مورد خیلی از زنانی که من می شناسم حقیقت دارد، سلین دارد مستقیم به این مسئله نگاه می کند که زن بودن در این دنیا چقدر سخت است و خیلی از آن چیزی که فکر می کرد سخت تر است و عشق رمانتیک جواب خیلی از سوال هایی که او داشت را نمی دهد.
و به نظرم جسی خیلی از آن انتظارهایی را نداشت که بخواهند جواب سوال هایش را بدهند و به همین دلیل خیلی خوشحال تر است. به نظرم او مشخصا به آن رابطه و عشق ورزیدن به آن زن اهمیت می دهد. مشکلات سلین سخت تر و پیچیده تر هستند. همانطور که گفتم، این مسئله را با خیلی از زنانی که می شناسم مشاهده می کنم، بنابراین با آن ارتباط برقرار می کنم و خیلی با امید بسیار به آن نگاه نمی کنم.

فکر می کنید یک فیلم «پیش از» دیگر هم باشد؟

- نمی دونم. بعد از دومی می گفتم مسلما سومی ساخته خواهد شد، اما حالا از این نظر حس کامل بودن می‌کنم که فیلم اول با بحث یک زوج مسن تر در قطار آغاز می شود و تا پایان فیلم سوم خودمان به آن زوج مسن‌تر تبدیل شده ایم. اگر قرار باشد ادامه پیدا کند باید تغییر شکل دهد. تبدیل به چیز دیگری خواهد شد. ممکن است من و ریک و جولی دوباره با هم کار کنیم و به آن شخصیت ها سر بزنیم، اما نیازمند یک موج جدید انرژی خواهد بود. البته اجازه نداریم تا پنج سال بعد از فیلم آخر حرفی درباره اش بزنیم چون هر دفعه همین کار را کرده ایم. بنابراین پنج سال بعد از اکران «پیش از نیمه شب» همدیگر را می بینیم، درباره اش صحبت می کنیم و تصمیم می گیریم که سر از کجا درخواهیم آورد.
شما نخستین فیلم تان «بلِیز» را کارگردانی کرده اید. داستان پشت آن پروژه چیست؟

- من مدتی است که کلی تئاتر کارگردانی می کنم و تجربه خیلی خوبی برایم بوده است. داستان بلِیز فولی خیلی برای جذاب بود و خواستم یک فیلم مستقل بسازم. با پولی کم و یک دوربین به نیواورلینز رفتیم و فیلمی فوق العاده درباره این موزیسین ساختیم که سال ۱۹۸۹ به ضرب گلوله کشته شد. امیدوارم تا ماه نوامبر کارم را با این فیلم تمام کنم چون الان مشغول کارهای تدوین و طراحی صدا هستم. بنابراین احتمالا فیلم در بازه زمانی فستیوال های ساندنس و برلین به نمایش درخواهد آمد. مسلما یکی از هیجان انگیزترین پروژه هایم بود. تمام چیزهایی که یاد گرفتم را در آن ریختم. به نظرم از آن خوشتان می آید. ریک هم در آن هست. نقش یک مدیر استودیویی را بازی می کند.
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 10/5 ميليون تومان

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج