گفتوگو با اورهان پاموك درباره رمان «زني با موهاي قرمز»
موضوع محوري رمان «زني با موهاي قرمز» تازهترين اثر اورهان پاموك، نويسنده ترك برنده جايزه نوبل، رابطه ميان پدر و پسر است.
اورهان پاموك چهارده ماه بعد از انتشار رمان «چيز غريبي در سرم» رمان جديدش به نام «زن موقرمز» را روانه كتابفروشيها كرد. برگردان فارسي اين كتاب كه به همت مژده الفت و از سوي نشر نون منتشر شده است، با حكايت يك اوستاي چاهكن و شاگردش در يكي از مناطق دورافتاده استانبول به نام اونگورن شروع ميشود. داستان در دهه ٨٠ ميلادي روي ميدهد. رمان در كنار پرداختن به زن موقرمز كه بازيگر تئاتر شهرستان است و با زيبايي رازگونهاش عقل از سر قهرمان جوان رمان ميبرد، در چارچوب نمايشنامه «اوديپوس شهريار» اثر سوفوكلس كه در آن پسري پدرش را به قتل ميرساند و داستان رستم و سهراب شاهنامه فردوسي كه پدري دستش را به خون پسرش آلوده ميكند، به بررسي رابطه پدر و پسر ميپردازد.
![ادبيات، ديوان مردمان انسانباور است ادبيات، ديوان مردمان انسانباور است](https://static1.bartarinha.ir/servev2/GZkOTY0NzllN/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
اورهان پاموك سال ٢٠١٤ براساس رمان «موزه معصوميت» خود موزهاي را در استانبول برپا كرد. پس از آن در ژانويه سال ٢٠١٦ موزه معصوميت سامرست هاوس لندن را در ارتباط با همين رمان تاسيس كرد. رمان و موزه كه بر محور داستان زندگي دو خانواده در استانبول قرار گرفته به موازات هم خلق شدهاند. در تاريخ ۱۷ مه ۲۰۱۴ اين موزه جايزه موزه سال اروپا را از آن خود كرد. نيل كورال، خبرنگار نشريه تركزبان «roportajgazetesi» با اورهان پاموك در همان نخستين روزهاي گشايش اين موزه در لندن با او به گفتوگو نشست و درباره آخرين اثر داستاني اين نويسنده، «زني با موهاي قرمز» و اين موزه پرداخت.
فكر اوليه اين رمان از كجا به ذهنتان رسيد؟
وقتي در سال ١٩٨٨ رمان كتاب سياه را به پايان ميبردم يك اوستاي چاهكن و شاگردش در همسايگي ويلاي خانوادگيمان در هيبليآدا مشغول كندن چاه بودند. زنگ ميزدند و از ما درخواست ميكردند آيا ميتوانيم از آب باغ استفاده كنيم؟ آيا ميتوانيم از تلفن شما استفاده كنيم؟ و... بدينترتيب يك رابطه دوستانه بين ما شكل گرفت. بعد از مدتي به آب رسيدند و كار كندن چاه تمام شد. اواخر تابستان بود. به آنها گفتم نويسندهام و اگر اجازه ميدهيد ميخواهم با شما مصاحبه كنم. قبول كردند و مصاحبه انجام شد و گفتوگوها را ضبط كردم. سالها از اين ماجرا گذشت.
چگونه تصميم گرفتيد شاهنامه فردوسي و اوديپوس سوفوكلس را در مقابل هم قرار بدهيد؟
اين موضوع ٣٠ سال به درازا كشيد. من هم به اوستاي چاهكن و پسرش و هم به رابطه پدر و فرزنديشان توجه داشتم. اما صرف اين رابطه به نظر من براي نوشتن رمان كافي نبود. قصد داشتم آن را به موضوعات مهمتري گره بزنم. اوستاي چاهكن يا همان پدر بيوقفه به پسرش دستور ميداد و امر و نهي ميكرد. او هم از اين دستورات اطاعت ميكرد. از يك طرف پدر و پسر مثل فرمانده و سرباز بودند و از طرف ديگر رابطه دوستانهاي بين آنان جريان داشت. با هم غذا ميپختند و بيسر و صدا تلويزيون تماشا ميكردند و من از دور رفتار آنان را زيرنظر داشتم. اين چارچوب اوليه داستان بود. اما همان طور كه گفتم، مجبور بودم آن را به يك چارچوب مفهومي گستردهاي گره بزنم: خودكامگي. فرديت شخص امر و نهيكننده و فرديت شخص اطاعتكننده. فرديت شخصي كه منتظر است به دستوراتش گوش كنند و فرديت شخصي كه قرار است پسر يا شاگرد او باشد.
يكي از مهمترين موضوعات ادبيات دنيا پيشگويي و ناتواني انسان در رها شدن از چنگال آن است. حكايت اوديپوس و حكايتي ديگر از مولانا را در رمان آوردم. حكايت «پسرت خواهد مرد» كه در خيمه نقل ميشود از مولاناست. چقدر هم به حكايت اوديپوس شباهت دارد؛ اينطور نيست؟
![ادبيات، ديوان مردمان انسانباور است ادبيات، ديوان مردمان انسانباور است](https://static0.bartarinha.ir/servev2/jNkNGNmYmIyZ/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
شما در رمانهايتان درباره استانبول، شخصيتهاي مربوط به طبقات مختلف جامعه و برهههاي مختلف تاريخي سخن ميگوييد. توانستهايد در ذهن خوانندگانتان تصويري از استانبول حك كنيد. آيا در تصوير ذهني شما از استانبول كمبودي وجود دارد؟
كمبود كه هميشه وجود دارد. من ٦٤ سال است كه در استانبول زندگي ميكنم. پيشرفتهاي ٥٠ سال نخست تركيه در مقايسه با پيشرفتهاي ١٤ سال اخيرش سخت ناچيز است. احساسات ٥٠ سال نخست زندگيام را در كتاب استانبول كه در سال ٢٠٠٣ به چاپ رسيد، بيان كردهام. در واقع استانبول را از روز تولدم تا سال ١٩٧٤ بازگو كردهام. احساس غالب در استانبول آن زمان اندوه و فقر و فلاكت است، يك كشور فقير در كنار اروپا! الان هم در گوشهاي از اروپا واقع شده اما ديگر مثل گذشته بيچاره و فلكزده نيست.
چون در رمان قبليام «چيز غريبي در سرم» بدان پرداخته بودم براي اجتناب از تكرار، گذاشتم همان طور بماند. بايد بگويم موضوعاتي مثل احداث بناهاي مرتفع، ساختمانهاي بتني، توسعه محلات جديد، افزايش قيمت زمين، سندهاي ملكي و اتصال اين محلات به راههاي ارتباطي كه از سال ١٩٨٠ تا به امروز شاهدش بودهايم بسيار مهم و تعيينكننده بود. من از نوشتن درباره اين موضوعات لذت ميبرم.
ميتوان رمان را به دو قسمت تقسيم كرد. در ٨٠ صفحه نخست چاه كنده ميشود، بعد از آن اتفاقات ديگري رخ ميدهد. بعد از صفحه ١٢٠ دوباره به گناه انساني و اتفاقات شوم و بعد از آن تجزيه و تحليل افكار و عقايد پرداخته ميشود. موقع نوشتن يكي دوبار به سرم زد كه رمان را به همان ٨٠ صفحه نخست اختصاص دهم اما براي اينكه آن را با موضوعات فلسفي بيشتري گره بزنم، بسطش دادم. يك ژانر ادبي داريم به اسم رمان فلسفي كه در قرن هفدهم توسط ديدرو و ولتر ابداع شد. در اين ژانر نويسنده زندگي را در برابر افكار و عقايد جديد قرار ميدهد. دوست داشتم چنين كتابي بنويسم. «زني با موهاي قرمز» به رمان «قلعه سفيد»ام خيلي نزديك است. «قلعه سفيد» نيز يك رمان شرقي- غربي است.
آيا دليل خاصي داشت كه دهه ١٩٨٠ را به عنوان زمان رمان انتخاب كرديد؟
دلايل متعددي داشت. اما اصليترين دليل آن، اين بود كه دهه ٨٠ سالهاي پاياني عمر چاهكني سنتي بود. بعد از آن دوران چاههاي آرتزين رسيد. در رمان نيز دستگاههاي حفر چاه آرتزين پايان عمر چاهكني سنتي را اعلام ميكند. در واقع دوران يك كار و فعاليت سنتي به سر ميرسد. مثل به سر آمدن دوران نقاشي درباري عثماني در رمان «نام من سرخ». موضوعاتي مثل دگرديسي فرهنگي، پيشرفتهاي تكنولوژيكي و تاثيرپذيري هويت ما از اين تحولات هميشه مرا مجذوب خود كرده است. اكثر چاهكنان ترك اهل شهرهاي سيواس و اوردو هستند.
![ادبيات، ديوان مردمان انسانباور است ادبيات، ديوان مردمان انسانباور است](https://static0.bartarinha.ir/servev2/jA4YTY1ODY0N/5Uwvb7W7Zm0,/file.jpg)
از طريق خطابه شما هنگام دريافت جايزه نوبل تحت عنوان «چمدان پدرم» و هم از رمان «استانبول»، از كم و كيف رابطهتان با پدرتان آگاهيم. در كتاب «زني با موهاي قرمز» اين رابطه تا چه اندازه تاثيرگذار بوده است؟
به اينها ميشود گفت تاثيرات مختلف يك موضوع واحد. وقتي در بچگي به پدرم گفتم كه دوست ندارم مثل ديگران زندگي كنم و ميخواهم نويسنده شوم راهي پيش پايم گذاشت. كتابخانهاش را نشانم داد. به من نگفت نويسنده شو اما من نويسندگي را از او آموختم. خودش بيوقفه كتاب ميخواند. با وجود اينكه مهندس بود اما هرگز به من نگفت: نظامي، سياستمدار، دكتر، مهندس يا ديپلمات شو… به من و برادر بزرگم گفت: مختاريد هر شغلي را كه دوست داريد انتخاب كنيد… پيوسته به ما اعتماد بنفس ميداد و مطمئن بود از عهده هر كاري برميآييم. البته اين ايمان و اعتقادش را در عمل نيز نشان ميداد. خودش نيز هميشه در خانه كتاب ميخواند. كتابخانهام ده برابر از كتابخانهاش بزرگتر است اما او هم بالاخره كتابخانهاي براي خودش داشت. وقتي به خانه ميآمد كتاب ميخواند و با شوريدگي و سرگشتگي درباره آنها صحبت ميكرد.
پدركشي موضوعي است كه ريشه و خاستگاه آن به غرب برميگردد. جايگاه پدر در حكومت عثماني بدون تغيير است. به نظر شما چه موضوعاتي در ناخودآگاه تركيه جريان دارد؟
مطمئن نيستم اينها هستند يا نه. اما من ٣٥ يا ٤٠ سال است كه هنگام خواندن كتاب به موضوعات متضادي مثل استبداد و آزادي، دولت مستبد و شهروند ضعيف، اولويت بقاي حكومت به هر نحو ممكن نسبت به زندگي شهروندان، فكر ميكنم. موضوعاتي مثل پدران مستبد و فرزندان مطيع، پدران طاغي و فرزندان خشمگين و طاغي و پدراني كه ديگر زنده نيستند مورد علاقه من بودهاند. ايده اصلي كتاب من اين نيست كه چون ما خلق و خوي استبدادي داريم پس فرد و فرديت جايگاهي در نظام فكريمان ندارد.
زن موقرمز در جايي از كتاب به جم ميگويد: هر كسي تو اين مملكت چند پدرخوانده دارد. پدرخوانده دولت، خدا، سردار، مافيا و … به نظر شما دليل فراواني پدرخواندهها در تركيه چيست؟
ميخواستم با استفاده از كلمه پدرخوانده برتري و تفوق اراده دولت و حكومت نسبت به فكر و خيال انساني شهروندان را نشان دهم. ميخواستم نشان دهم كه نميتوانيم با گفتوگو و تعامل مشكلاتمان را حل كنيم و نهايتا نيازمند حكومت و امر و نهياش ميشويم. متاسفانه جامعه ما اهل برخورد و خشونت بوده و اهميتي براي مدارا و مسامحه قايل نيست. هنوز دست از اين خلق و خوي خود برنداشتهايم و پدرخواندههاي مستبد به ما ميگويند كه چه كار كنيم و چه كار نكنيم.
با شنيدن عبارت «زني با موهاي قرمز» بلافاصله ياد رجينا كورديم در تاريخ هنر ميافتيم. روي جلد رمان زن موقرمز، تابلوي پرتره رجينا كورديم اثر دانته گابريل روزتي به تاريخ ١٨٦٠ به چشم ميخورد... .
وقتي ميگوييم زني با موهاي قرمز در تاريخ هنر به ياد او ميافتيم. نقاشان زيادي از پرتره او نقاشي كردهاند. خيلي از نقاشان آن دوره پرتره آن زن را نقاشي كردهاند. رجينا كورديم در يك مغازه كلاهفروشي صندوقدار بوده. چون سيماي معلوم و روشني داشت، كشف شده بود.
اين اتفاق خوب است يا بد؟
هم جنبه مثبت و هم جنبه منفي دارد. اما من در نهايت از بيست هزار كتابم استفاده ميكنم.
اگر بخواهيم درباره موزه معصوميت صحبت كنيم آيا موزه به راه خود ادامه ميدهد اينطور نيست؟
قطعا. خيلي هم از روند آن رضايت دارم. موزه معصوميت را با سرمايه شخصي راهاندازي كردم و بعد از آن تبديل به بنياد شد. موزه با پولي كه از فروش بليت به بازديدكنندگان به دست ميآيد و با دعوتنامههايي كه از خارج ميآيد به راه خود ادامه ميدهد. هرچند من جلساتي تشكيل ميدهم و پيشنهاداتي ميكنم اما خوشم ميآيد كه موزه معصوميت به طور مستقل به پروژههاي خود ادامه دهد. منطق و فلسفه وجودي موزه معصوميت اين است: چون رمان موزه معصوميت ٨٣ بخش دارد موزه هم ٨٣ ويترين دارد. من ٦٥ ويترين از هشتاد و سه ويترين را ساختم و موزه را افتتاح كردم.
ارسال نظر