مایاکوفسکی؛ شاعر عجیب و غریب روس ها
شاید از بین شاعران روس در ایران، یک نفر از همه مشهورتر باشد؛ ولادیمیر مایاکوفسکی.
بیژن اشتری، مترجم آثار مهمی که درباره روسیه، سیاستمداران و نویسندگان این سرزمین نوشته شده، معتقد است ما ایرانی ها شناخت درستی از مایاکوفسکی نداریم. 28 تیرماه، صد و بیست و هشتمین سالروز تولد ولادیمیر مایاکوفسکی است. به همین بهانه با بیژن اشتری درباره ولادیمیر مایاکوفسکی گفت و گو کردیم.
مایاکوفسکی در یکی از کلیدی ترین برهه های تاریخ روسیه زیسته و فعالیت سیاسی و ادبی داشته است. چطور شد مایاکوفسکی که حتی فعالیت سیاسی داشت، مثل بسیاری از شاعران و نویسندگان آن دوره، فعالیت ادبی اش تحت تاثیر فعالیت سیاسی او قرار نگرفت؟
به نظر من اتفاقات فعالیت ادبی مایاکوفسکی به شدت تحت تاثیر فعالیت های سیاسی اش قرار گرفت و اصلا بن مایه زندگی حرفه ای مایاکوفسکی همین قضیه است. این چیزی است که خود شاعر هم به طرز غم انگیزی در این شعر معروفش به آن اذعان می کند، آن جا که می گوید: «بر گلوی ترانه های خویش پا گذاشته» و از «شر و ور نوشتن درباره ماجراهای عاشقانه ای که سودمندتر بودند و دلکش تر» اجتناب کرده است.
درواقع مایاکوفسکی به خاطر علاقه شدیدش به انقلاب کمونیستی و نظام سیاسی برآمده از آن، همه هنرش را یکجا در سینی طلا گذاشت و تقدیم حکومت کمونیستی کرد و نظام سیاسی برآمده از آن، همه هنرش را یکجا در سینی طلا گذاشت و تقدیم حکومت کمونیستی کرد و اگر بگوییم که او خودش را به یک نویسنده اجیر تبدیل کرد، حرف گزافی نگفته ایم. تنها در اواخر عمرش بود که از این کرده خود پشیمان شد.
مایاکوفسکی مدتی هم به زندان افتاد. علت اصلی اش فراری دادن زندانیان سیاسی زن بود، نه؟ دوره زندان چه تاثیری بر حرفه و زندگی کوتاه او داشت؟
مایاکوفسکی زاده گرجستان بود. موقعیت که سیزده سالش بود، پدرش درگذشت و خانواده اش به مسکو نقل مکان کردند. مایاکوفسکی تقریبا بلافاصله پس از مهاجرت به مسکو، در دوران دبیرستان، جذب گروه های انقلابی زیرزمینی شد و سرانجام موقعی که پانزده سال بیشتر نداشت، دستگیر شد و به زندان افتاد. بعد از آزادی باز به فعالیت های انقلابی اش علیه رژیم تزاری ادامه داد و دو بار دیگر دستگیر شد. در زندان، رویکرد انقلابی اش تعمیق پیدا کرد. این رویکرد در شیوه بیان هنری او، به ویژه در نقاشی و شعر، تاثیر زیادی گذاشت.
مایاکوفسکی نوجوان جذب مکتب پیشروی فوتوریسم شد. با آمدن انقلاب اکتبر، مایاکوفسکی بلافاصله همه توانایی های هنری خود را در اختیار رژیم تازه گذاشت و تقریبا تا پایان عمر به رژیم کمونیستی وفادار ماند.
اما گفته شده پس از این که بار اول قبل از انقلاب اکتبر از زندان آزاد شد، مثل قبل در قبال بلشویک ها هوادار دوآتشه نبود. نتیجه زندان پس صرفا تعمیق دیدگاه های انقلابی اش بود؟
ببینید مایاکوفسکی هیچ وقت عضو حزب نشد؛ نه قبل از انقلاب، نه حتی بعد از انقلاب. این نکته را هم توجه داشته باشید که بلشویک ها قبل از انقلاب طرفداران بسیار کمی، حتی در بین انقلابیون، داشتند. بیشتر ناردونیک ها و حزب «انقلابیون سوسیالیست» طرفدار داشتند. بلشویک ها ناگهان در مقطع انقلاب توانستند شعارهایی پوپولیستی مطرح کنند و سوار بر امواج انقلاب شوند و قدرت سیاسی را غصب کنند.
مایاکوفسکی نوجوان انقلابی بود، اما بلشویک نبود و اصولا وجه انقلابی مایاکوفسکی در دوره قبل از انقلاب چندان مهم نیست. توجه داشته باشید موقعی که زندانی شد، فقط پانزده سال داشت و اندیشه های سیاسی اش خام و نپخته بود. با این حال تاثیر اندیشه های انقلابی در مایاکوفسکی عمدتا در روآوردن او به جنبش هنری فوتوریسم قابل مشاهده است.
مایاکوفسکی پیرو فوتوریسم بود. در سال ۱۹۱۳ هم به همراه تعدادی از شاعران همفکر خود توری را در روسیه برپا کردند که هنگام شعرخوانی حرکات عجیبی از خود بروز می دادند. یک جورهایی الان که تصور می کنیم یاد کنسرت های نیروانا می افتیم. فوتوریست بودن مایاکوفسکی با سوسیالیست بودنش تعارضی نداشت؟
بله، این شیوه اجرا یا پرفورمنس بین شاعران روسی سده گذشته معمول بود و مایاکوفسکی واقعا بی نظیر بود. مارینا تسوتایوا، شاعره روس که مثل مایاکوفسکی خودکشی کرد، معتقد بود مایاکوفسکی «نخستین شاعر- خطیب روس» است.
به گفته او، مایاکوفسکی یک شنونده دارد و آن روسیه است و شعرش را باید همچون سرود دسته جمعی خواند و هرچه بلندتر بهتر. اصلا این خصوصیت اصلی شعرش است. حتی موقعی که معشوقه اش را خطاب قرار می دهد، با او از فراز سر توده ها سخن می گوید و آخر سخنش هم مخاطب او کل بشریت و جهان است. این را هم توجه داشته باشید که مایاکوفسکی در فرم شعر روسیه تحول بزرگی ایجاد کرد. هیچ کس به اندازه او از قافیه و وزن و امکانات بیانی قافیه های نامرکب و نادقیق استفاده نکرده.
ثمره چنین رویکردی، شعری است که باید در برابر جمعیت انبوه و با حالت های نمایشی و دراماتیک اجرا شود.
درباره فوتوریسم هم باید بگویم فوتوریسم یک مکتب پیشرو انقلابی بود که با ابتذال هنری روز سر ستیز داشت. به همین دلیل فوتوریست ها از انقلاب اکتبر حمایت کردند، چون فضا را برای اشعار و هنر انقلابی و پرخاشگرانه خودشان مساعد می دیدند؛ اما رهبران انقلاب مدتی فوتوریسم و دیگر جریان های هنری پیشرو را تحمل کردند و سپس ترجیح دادند هنرمندان به شیوه ای سنتی تر هنرشان را تولید کنند و در اختیار توده های مردم بگذارند.
برخی از آثار مایاکوفسکی، چه در زمینه شعر چه در زمینه تئاتر، آوانگاردتر از آن بود که برای مردم عادی قابل درک باشد. با مرگ لنین و روی کار آمدن استالین بساط سبک ها و جریان های هنری گوناگون برچیده شد و همه هنرمندان ملزم شدند که در ذیل یک سبک واحد، «واقع گرایی سوسیالیستی»، کار کنند.
مایاکوفسکی برای به دست آوردن دل لنین یک مجموعه شعر می نویسد، اما موفق نمی شود. بعد شعر دیگری می نویسد و بالاخره لنین به او روی خوش نشان می دهد. می خواهم بگویم این قدر به مفهوم شوروی وفادار بود، اما باز هم او را بیشتر به خاطر عاشقانه هایش دوست دارند تا این شعرهایش. علت چیست؟
بله، لنین هیچ علاقه ای به آثار مایاکوفسکی نداشت و موقعی که به قدرت رسید، حتی اسم این شاعر را هم نشنیده بود. لنین موقعی که چندتایی از شعرهای مایاکوفسکی را خواند، گفت: «این ها پوچ، احمقانه، فوق العاده احمقانه و پرمدعاست.» لنین حتی گفت که تخصیص کاغذ برای چاپ آثار این شاعر تلف کردن امکانات کشور است، اما مایاکوفسکی به خدمات صادقانه خود به رژیم ادامه داد تا آن جا که استالین چهار سال پس از مرگ مایاکوفسکی صراحتا گفت: «این شاعر بهترین و بزرگ ترین شاعری است که کشور سوسیالیستی ما به خودش دیده است.»
وفاداری مایاکوفسکی به کمونیست ها واقعا حیرت آور است. بله، با وجود این، شعرهای عاشقانه اش هم محبوب است که البته این محبوبیت مربوط می شود به دوره پس از مرگش.
در زمانی که زنده بود، کسی به این نوع شعرها و دیگر اشعار حدیث نفسی مایاکوفسکی چندان توجه نمی کرد. به هرحال خودکشی اش باعث شد به خود شاعر و زندگی خصوصی اش و روابط عشقی و شعرهای تغزلی اش توجه شود. ضمن این که اشعار انقلابی اش به مرور زمان ارزش خود را از دست داده است. کمونیسم فروپاشیده و کارنامه سیاهی دارد و طبیعتا اشعاری که در ستایش این ایدئولوژی سروده شده، هیچ جذابیتی برای اکثریت مردم ندارد.
این نظر لنین قطعا به خاطر فهم عمیقش از ادبیات که نبود؛ بود؟
لنین به نظر من چندان دلمشغول ادبیات و هنر نبود. دیالوگ معروفی دارد لنین با ماکسیم گورکی که بی علاقگی خودش را به هنر آشکار می کند. از نظر لنین، هنر و ادبیات صرفا وسیله ای برای تبلیغات سیاسی و پیش بردن اهداف سیاسی حزب و حکومت کمونیستی بودند.
حتی مایاکوفسکی که کلا از نظر سیاسی خیلی سختگیر نبود هم با استالین به مشکل بر می خورد و نادیده گرفته می شود. مگر استالین که بود که حتی شاعران و نویسندگان همسو با انقلاب را هم تاب نمی آورد؟ آن هم در حالی که مایاکوفسکی را بزرگ ترین شاعر انقلابی نامیده بود.
به نظر من استالین با مایاکوفسکی هیچ مشکلی نداشت. مایاکوفسکی عضو حزب نبود، اما خودش را یک بلشویک تمام عیار می دانست. به این شعرش توجه کنید: «موقعی که حاضر شوم در برابر کمیسیون کنترل مرکزی حزب، در آن سال های درخشان آینده، تمام صد جلد کتابی را که به طرفداری از حزبم نوشته ام، برخواهم آورد به عنوان کارت عضویت حزب بلشویکم.»
بله خدمتگزار حزب بود و حتی در کارزارهای وحشت افکنی حزب علیه نویسندگان مستقل مشارکت می کرد این روزها مشغول ترجمه کتابی درباره بوریس پاسترناک هستم. در جایی از کتاب به جملات مایاکوفسکی برخوردم که علیه بوریس پیلنیاک است. پیلنیاک داستان نویسی بود که به جزم چاپ کتابش در غرب، به دستور استالین تیرباران شد و یکی از کسانی که بدترین حمله ها را در مطبوعات شوروی به او کرد، همین آقای مایاکوفسکی بود.
رژیم هم البته در مقابل امتیازات زیادی به مایاکوفسکی داد. برای مثال او می توانست سالی دو، سه تا سفر خارج برود و از فرانسه برای خودش یک ماشین رنوی گران قیمت بیاورد و در آپارتمانی شیک زندگی کند. این ها امتیازاتی بود استثنایی که استالین در اختیار مایاکوفسکی گذاشته بود.
مشکل مایاکوفسکی با خودش بود. او در اواخر عمر شاهد بود که مردم دیگر به اشعار و نمایش های انقلابی اش توجه چندانی نمی کنند. به همین خاطر سرخورده شده بود از همه چیز. احساس می کرد یک عمر حمایتش از انقلاب بی فایده بوده و باید به همان عاشقانه نویسی هایش ادامه می داد؛ اما دیگر دیر شده بود و احساس می کرد جای جبران نیست و به همین دلیل خودکشی کرد.
در ایران هم بیشتر به خاطر شعر بلند ابر شلوارپوش مطرح شد که سال ها قبل مدیا کاشیگر آن را ترجمه کرد و اتفاقات وجه عاشقانه شعرش نظر علاقه مندان به شعر را جذب کرد. چطور شد در آن سال ها، چپ ها در ایران کمتر سراغ فعالیت های حزبی مایاکوفسکی را گرفتند و این وجهش را برجسته نکردند؟
دلیل دارد. موقعی که مایاکوفسکی به جماعت کتابخوان ایرانی معرفی شد، کوس رسوایی حزب توده و طرفداری از اتحاد شوروی به عنوان برادر بزرگ احزاب کمونیست جهان، از بام افتاده بود و طبیعتا شعرهایی که مایاکوفسکی در مدح رژیم شوروی گفته بود، این جا خریداری نداشت.
مایاکوفسکی ماجراهای عشقی فراوانی داشته و مشهور است که به خاطر یک زن هم دست به خودکشی زد. این ویژگی برای شاعری که در شوروی پر از ماجراهای سیاسی می زیست، غریب نبود؟ درباره خودکشی مایاکوفسکی هم بحث وجود دارد. حتی عده ای آن را یک توطئه دانسته اند. گفته می شود گلوله ای که از بدنش خارج شده، با اسلحه نمی خواند. از نظر تاریخی چقدر این بحث سندیت دارد؟
مایاکوفسکی ماجراهای عشقی زیادی داشت. هم در داخل، هم در خارج دلبرکان بسیاری داشت. آدم عاشق پیشه ای بود. کتاب «لی لی و مایاکوفسکی» را که به فارسی ترجمه شده، بخوانید تا به عمق عاشق پیشگی اش پی ببرید؛ اما درباره خودکشی اش باید بگویم که او از تیپ آدم هایی بود که به اصطلاح اهل خودکشی هستند.
شایعه درباره دخالت داشتن استالین یا رژیمش در مرگ مایاکوفسکی بی پایه و اساس است. شاید تاسفی که درباره خودش می خورده، تاسف از این که استعدادهای ناب هنری اش را به پای یک رژیم و اندیشه باطل ریخته، اصلی ترین دلیل خودکشی اش بوده است و واقعا حیف این استعدادی که هدر شد.
ببینید پاسترناک که در جوانی دوست صمیمی مایاکوفسکی بود، درباره اش چه گفته است: «استعدادش را باد کرد و آن قدر با آن ور رفت تا عاقبت ترکید... بااستعداد بود، بله، مهم بود، اما زمخت و بلوغ نیافته و عاقبت هم هنرمند پوسترساز شد، نه نقاش بوم.» با این حال برخلاف بقیه کمونیست ها همیشه انسان بود و مسلما ویرانگر غول آسای فرم های قدیم.
نظر کاربران
جالب بود