گفتوگو با امیررضا کوهستانی؛ کارگردان خلاق تئاتر
امیررضا كوهستانی(۱۳۵۷) با اجرای بیش از ۲۰۰تئاتر در خارج از كشور، ازجمله موفقترین كارگردانان تئاتر ایران به شمار میرود. كوهستانی نخستین نمایشنامه خود را با نام «و روز هرگز نیامد» در سال ۱۳۷۷ نوشت كه هرگز به اجرا در نیامد. با او كه این روزها نمایش «شنیدن» را روی صحنه دارد درباره تئاتر و سفر گفتوگو كردهایم؛ اموری كه زندگی او را لذتبخش كردهاند.
اولین سفر تئاتری كه رفتید، كی و كجا بود؟
زمان نمایش«قصههای درگوشی» در سال۷۸ بود. برای جشنواره تئاتر منطقهای، از شیراز به بوشهر رفتیم كه آن كار برگزیده منطقه شد و از منطقه به تئاتر فجر رفت. در واقع در دومین سفرمان، برای جشنواره تئاتر فجر به تهران آمدیم.
اولین اجرای خارج از كشور شما چه زمانی بود؟
سال ۲۰۰۲بود كه برای اجرای «رقص روی لیوانها» به بن آلمان رفتیم.
الان كه نزدیك به ۱۵سال از نخستین سفر شما گذشته، این سفرها را چقدر در كارهای تئاتریتان مؤثر میدانید و چه دستاوردی برای شما داشتهاند؟
بیشتر از بحث سفر، مهمترین اتفاقی كه میافتد این است كه نمایشها برای مدتی طولانی زنده میمانند. البته هماكنون خوشبختانه، در ایرانهم باب شده كه نمایشهایی را در شهرهای مختلف اجرا میكنند، اما قبلاً به این ترتیب بود كه نمایشی را دو سهماه تمرین میكردیم و بعد یك اجرای عمومی داشتیم و سپس پروندهاش بسته میشد. به لحاظ طول عمر، اجرای نمایش «در میان ابرها» طولانیترین نمایشام بوده است. نخستین اجرای این نمایش در سال۸۴ بود؛ یعنی ۱۲سال پیش. در این ۱۲سال، نمایش «در میان ابرها» ناگزیر بود كه زنده بماند؛ یعنی مدام در جاهای مختلف اجرا میشد و پیوسته آن را تمرین میكردیم. در طول این مدت، وضعیت ما به لحاظ زیباییشناسی و حتی زندگی شخصی تغییر میكرد، ولی همین كه به كاری برمیگشتیم كه در برهه دیگری آن را ساختهبودیم، برایمان مهم بود. درواقع؛ در هر بار نمایش این اثر، با وضعیت جدیدی روبهرو میشدیم.
این روبهروشدن چه دستاوردی دارد؟
مواجهه با این دست آثار، همیشه برایم پرسشهایی را ایجاد میكند. خیلی سخت است كه بهعنوان تماشاگر به این آثار نگاه كنم. موقعی كه قرار شد نمایش«در میان ابرها» را در تهران دوباره اجرا كنیم، متن را دوباره خواندم و فیلم كار را دیدم تا بتوانم پیشبینی كنم كه به چه چیزهایی نیاز داریم. درهرحال، بیشتر از آنكه بهعنوان یك كارگردان یا از منظر زیباییشناسی با نمایش«در میان ابرها» مواجه شوم، بیشتر با برشی از زندگی خودم روبهرو بودم. در حقیقت، این نمایش برایم یادآور دوستانی بود كه در آن زمان با آنها نشست و برخاست داشتم. زمانی كه داشتم این نمایشنامه را مینوشتم، در شیراز بودم. در آن زمان، تصور نمیكردم كه كارگردانی تئاتر به شغل اصلی من تبدیل شود. همین روبهروشدن با خود جالب است. موقعی كه «رقص روی لیوانها» را مینوشتم، بههیچ عنوان به تئاتر بهعنوان آینده كاری خودم نگاه نمیكردم.
تحصیلات شما در چه رشتهای بود؟
مهندسی صنایع خواندهام.
هیچ وقت هم مهندسی نكردید؟
یك دوره كوتاه كارآموزی در كارخانهای داشتم. شكلگیری زندگی هنریام، كاملا در لحظه اتفاق افتاد. نمایش «رقص روی لیوانها» یكدفعه گل كرد و برای اجرا به خارج از كشور رفت. در همان زمان، ناگهان با سؤالی مواجه شدم كه اصلا به آن فكر نكرده بودم، اینكه: نمایش بعدیام چیست؟ قبل از آن اصلا فكر نكرده بودم كه نمایش بعدی را هم باید كار كنم.
پس یك زندگی شناخته شده و واقعی، پشت این نمایش وجود دارد؟
بله! ۴۰، ۵۰صفحه مصاحبه كامل با جزئیات با او داشتم، اما چون آن زمان، قصد مستندسازی نداشتم، فضای نمایش را شخصی كردم. به هر حال در تمام نمایشهایم بخشی از زندگی شخصیام وجود دارد. بنابراین هر زمان كه با آنها روبهرو میشوم، بخشی از امیررضای ۱۲-۱۰سال پیش برایم زنده میشود. این روبهروشدنها چراغ راهی است برای اینكه بدانم از كجا آمدهام و چه كردهام؟
در این رجوعهای دوباره، اجراها تغییر هم كردهاند؟
خیلی كم؛ كمتر از ۵درصد. البته نمایشهایی را كه نیاز به تغییر بیشتر داشته باشند اجرا نمیكنم. نمایشهایی در كارنامهام دارم كه در دورهای نمایشهای خوبی بودند، مثل «رقص روی لیوانها»، اما با وجود اینكه درخواستهای زیادی برای اجرای مجددشان داشتم، به این نتیجه رسیدم كه امروز خودم را در آنها پیدا نمیكنم.
اما نمایش «سالگشتگی» به نوعی نگاه دوباره به«رقص روی لیوانها»ست.
دقیقا! یعنی اگر بخواهم به نمایشی برگردم، تغییرات آنقدر زیاد میشوند كه به یك نمایش دیگری تبدیل میشوند و از نمایش اولیه چیزی باقی نمیماند. به همینخاطر كمتر ردی از نمایش قبلی در «سالگشتگی» هست. با وجود اینكه به نمایش قبلی ارجاع میدهد، اما بیشتر تبلور امروز من است. البته تبلور امروز خودم هم نیست؛ چون نمایش برای ۳، ۴سال پیش است. گرچه تهیهكنندهای در ایتالیا پیدا شده كه میگوید، میخواهد نسخه سوم این نمایش را هم ببیند (خنده). خلاصه اینكه تئاتر برایم بیشتر از هر چیزی به واسطه اجرا در سالنهای مختلف و مدام سفركردن وابسته به زمان شده است. گویی زمان را نگاه میداریم و ضمن ثبتكردن خود در آن، از آن گذر میكنیم.
و در مكانهای متكثر؟
قطعا. ما همیشه فكر میكردیم كه ابتدا باید ببینیم كه نمایش را برای چهكسی و در چه شرایط اجتماعی میسازیم، اما واقعیت این است كه بعضی از نمایشها را در جاهایی اجرا كردهام كه حتی از آنها را به یاد نمیآورم!
از بس سفر میروید!
نه! سفر رفتن یك بحث است و شرایط سفر بحثی دیگر. مثلا شنبه به شهری میرسیم و یكشنبه وارد سالن تئاتر میشویم، دكور میزنیم، دوشنبه و سهشنبه اجرا داریم و چهارشنبه برمیگردیم. در چنین شرایطی به جز آن سالن تئاتر، خاطرهای از آن كشور یا شهر نداریم. در نتیجه بیشتر شهرها و كشورها را از طریق سالنهای تئاتر و تماشاگرانشان به یاد میآوریم.
به جز كارهایی كه از شما دیدهایم و سپس در كشورهای دیگر هم اجرا داشتهاید، كارهایی هم داشتهاید كه در كشورهای دیگر تمرین و تولید و اجرا شدهاند و در ایران دیده نشدهاند. كمی هم درباره آنها توضیح دهید.
رمانی به نام مورسو نوشته شده كه براساس رمان «بیگانه» آلبر كامو است. این رمان اتفاقاً به فارسی هم ترجمه شده است.
نمایشنامه آن را شما براساس همین رمان «مورسو» نوشتهاید؟
بله!
چرا این كار در ایران اجرا نشدهاست؟
جابهجایی نمایشهایی كه در كشورهای دیگر اجرا میشوند، خیلی مشكل است. تمام بازیگران آن كار بهجز مهینصدری آلمانی بودند. مهینصدری، بیشتر فارسی حرف میزد و بخشهایی را به آلمانی میگفت. البته بازیگران دیگری هم بودند كه به زبانهای دیگری هم حرف میزدند، ولی همه بازیگران ساكن آلمان بودند.
تماشاگر آلمانیزبان، با این كار كه كاراكترهایش به زبانهای مختلف صحبت میكردند، چطور ارتباط برقرار میكرد؟
نمایش بالانویس داشت. خوب است به این نكته اشاره كنم كه در اروپا دعوت از كارگردانهایی كه خارج از محیط اروپا كار میكنند، پیشینه زیادی دارد. این كار را هم برای مخاطب آلمانی ساخته بودیم و قصد اجرای آن را در ایران نداشتیم. ازسوییدیگر؛ در آلمان، جابهجاكردن یك نمایش اصلا كار آسانی نیست؛ چون با تیمی از بازیگران كار میكنید كه آنها فقط در نمایش شما بازی نمیكنند. هر شب، در نمایشهای مختلف روی صحنه میروند.
بعد از نمایش «شنیدن» كه در ایران كار كردم، سه نمایش، در سه شهر مختلف آلمان كار كردم و هماكنون آنها بدون من اجرا میشوند. اصولا در آلمان بعد از شب اول اجرا كه تماشاگران كار را میبینند، كارگردان به خانهاش میرود و نمایش به آن سالن تئاتر تحویل داده میشود. آن سالن تئاتر جدای از اینكه میتواند هر تغییری كه میخواهد در نمایش بهوجود بیاورد، میتواند آن را در شهرهای دیگر هم اجرا كند. گاهی این نمایشها به تورهایی در شهرهای دیگر میروند كه كارگردان در جریان آنها قرار ندارد.
معمولا ادبیات در مرحله تولید و ارائه فردی است؛ یعنی یك نفر در خلوت مینویسد و یك نفر در خلوت میخواند، اما بهنظر میرسد كه تئاتر بیشتر با جامعه و زندگی جمعی ارتباط دارد. گذشته از روند تولید تئاتر كه جمعی است، در مرحله ارائه هم گروهی از مخاطبان با آن مواجه میشوند. بهنظر میآید كه در كارهایتان ازجمله نمایش اخیرتان؛«شنیدن» تلاش میكنید تا جهان تئاتر را به ادبیات داستانی نزدیك كنید. درست است؟
نمایشنامهنویسانی هستند كه داستاننویسی هم كردهاند؛ مثل چخوف. دراما (نمایشنامه) تا دهه 70و 80میلادی بخشی از ادبیات بود. پس از آن با دورهای مواجهیم كه آلمانیها به آن میگویند؛ پست دراما. در این زمان نمایشنامههایی بهوجود میآیند كه كاركرد ادبیشان آن قدر كم میشود كه دیگر خواندنشان بهعنوان كتاب بیمعناست؛ یعنی نمایشنامههایی هستند كه صرفا در چارچوب صحنه معنی پیدا میكنند. این شكلی از تئاتر معاصر است. مثلا اگر آقای پسیانی بخواهد نمایشنامه «گنگ خوابدیده» را چاپ كند، هیچ تصوری از ارائه آن به شكل كتاب ندارم. سؤال این است كه آیا آن كتاب، جذابیت اجرا را خواهد داشت یا نه؟
چون آنها زیر متن و معنای موسیقی را نمیشناختند، فكر میكردند كه این موسیقی ساخته آنكیدو دارش است كه موسیقیهای ما را میسازد. به او میگفتند؛ عجب موسیقیای ساختی و او هم توضیح میداد كه این موسیقی تعزیه است. تراژدی در غرب با آثار یونان باستان و كارهای شكسپیر شناخته میشود، اما برای ما در تعزیه نمود مییابد. معادل ایرانی تراژدی برای ما تعزیه میشود. این تراژدی، زیباییشناسی و قواعد خودش را دارد كه شامل تراژدی در فرهنگ ما میشود. اتفاقا عناصر تعزیه در نمایش «شنیدن» خیلی زیاد است، مثل تأكیدی كه در آن به حضور تماشاگر هست. تماشاگر بیرون نمایش نیست. به نوعی انگار همه ما در وقوع این تراژدی نقش داریم. چرخه تكرارشونده قصه تراژیك در نمایش«شنیدن»، برایم به نوعی بیاهمیتكردن سرانجام شخصیتهاست.
كمی برگردیم به علاقهتان به سفر. آقای كوهستانی! در كدامیك از این سفرها بیشتر به شما خوش گذشت و چرا؟
میتوانم بگویم همهاش و هیچ یك. به هر حال، هر كدام از آنها در نوع خود منحصربهفرد است.
در كدامیك از این سفرها، بهتر توانستید در شهر بگردید؟
تقریبا هیچوقت شهر را ندیدیم. برای مثال ۴نمایش به وین بردم. زمانی پروازی داشتم كه از وین میگذشت. به پرواز نرسیدم و مجبور شدم كه ۲۴ساعت در وین بمانم. از فرودگاه بیرون آمدم و به مركز شهر رفتم اما تنها جایی كه از این شهر بلد بودم، همان تئاتری بود كه در آن اجرا داشتیم. رفتم جلوی همان تئاتر؛ چون از آنجا میتوانستم بقیه جاها را شناسایی كنم. در همان زمان دوستی به دیدارم آمد. به دوستم اصرار داشتم كه آنجا عوض شده، اما او میگفت، وین به این معروف است كه از ۱۵۰سال پیش هیچچیزی در آن تغییر نكرده است. به این نكته هم اشاره كنم كه بهعنوان یك كارگردان تماشاگران برخی از شهرها، برایم خاصتر هستند. برای نمونه تماشاگر بروكسل و ژنو، نزدیكترین واكنشها را به واكنش تماشاگر ایرانی داشتند.
گویا سفری هم داشتید به تانزانیا.
این سفر را خیلی دوست داشتم. خیلی راغبم كه فرصتی پیش بیاید تا كشورهای آفریقایی را بگردم. فكر میكنم به لحاظ فرهنگی به ما خیلی نزدیك هستند.
از چه چیزی در این كشور بیشتر لذت بردید؛ غذا، طبیعت بكر، گرما....؟
همه اینها میتواند باشد، اما شاید اینها را بتوان در جاهای دیگر هم دید. با این حال، بیشتر از هر چیزی تانزانیا زبان عجیبی دارد كه ما هیچ دركی از آن نداشتیم، اما جالب اینجا بود كه بدون حرف زدن به آن زبان، میتوانستیم منظورشان را درك كنیم.از خودم میپرسیدم كه پشت این زبان چیست؟ درهرحال، تجربه بسیار خوبی برایم بود.
ارتباط با خود
در مجموع، خودم را نویسندهای میدانم كه كارگردانی میكند. همیشه از من میپرسند كه چگونه با بازیگرها كار میكنم. بازیگرهایم خوشبختانه بازیهای خوبی ارائه دادهاند. موقعی كه با بازیگران صحبت میكنیم، آنها میگویند، متن آنقدر واضح و روشن است كه خودش به ما نشان میدهد كه چطور باید بازی كنیم. یكی از معضلاتم هنگام كار با تیم خارجی این است كه نمایشنامه كمی از من دور میشود. چون باید از طریق مترجم با بازیگران ارتباط برقرار كنم، كار، كمی سخت میشود، اما برای برقراری ارتباط با تماشاگر غیرایرانی، نیازی به كمكردن زبان نیست؛ یعنی زبان مانع ارتباطی نیست. زبان بخشی از هویت شخصیتهایی است كه در این جغرافیا زندگی میكنند. بهواسطه گرفتن زبان، بخشی از هویت كاراكترها را از آنها میگیریم.
ارسال نظر