کورتزیو مالاپارتاته (۱۹۵۷-۱۸۹۸) زمانی بهعنوان نویسنده و قهرمان فاشیسم در ایتالیا شناخته میشد، اما بعدها با درک واقعیتهای فاشیسم، سعی کرد خود را با روزنامهنگاری و نویسندگی علیه فاشیسم تطهیر کند؛ «قربانی» یکی از مهمترین و شاید بهترین اثر مالاپارته در جهت تطهیر خود و نفی فاشیسم است.
روزنامه آرمان امروز - شاهرخ شاهرخیان*: کورتزیو مالاپارتاته (۱۹۵۷-۱۸۹۸) زمانی بهعنوان نویسنده و قهرمان فاشیسم در ایتالیا شناخته میشد، اما بعدها با درک واقعیتهای فاشیسم، سعی کرد خود را با روزنامهنگاری و نویسندگی علیه فاشیسم تطهیر کند؛ «قربانی» یکی از مهمترین و شاید بهترین اثر مالاپارته در جهت تطهیر خود و نفی فاشیسم است. مالاپارته این رمان را در سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۳ از آغاز جنگ آلمان و روسیه تا سقوط موسولینی، که به عنوان خبرنگار در جنگ حضور داشت، نوشت.
ترجمه «قربانی» اولبار در سال ۱۳۵۶ توسط محمد قاضی منتشر شد، و اخیرا بعد از چهل سال از سوی نشر ماهی تجدید چاپ شده است. از مالاپارته، بهجز رمان «قربانی»، دیگر شاهکارش «ترس جان یا پوست» (ترجمه بهمن محصص، ۱۳۴۵) و کتاب «تکینک کودتا» (ترجمه مدیا کاشیگر، ۱۳۸۳) نیز به فارسی منتشر شده است. آنچه میخوانید جستاری از ویلیام هُپ درباره زندگی و زمانه مالاپارته است.
منتقدان در زمان حیات و همچنین پس از درگذشت کورتزیو مالاپارته بهطور گسترده به تنوع کلی آثار استثنایی وی اذعان کردهاند. انتشار مجموعه متنوع آثار او با چاپ مقالهای به نام «شورش سینتهای ملعون» در سال ۱۹۲۱ آغاز شد که روایتی دلسوزانه از شورش سربازانی است که در شهر کاپرتو، ایتالیا در طی جنگ اول جهانی خدمت کردند. دیگر آثار برجسته وی در دهه ۱۹۲۰ و اوایل ۱۹۳۰، رمانی آشوبگرانه و محلی به نام «ماجراهای کاپیتانی شوربخت» در سال ۱۹۲۷، و داستانی به نام «تکنیک کودتا» در سال ۱۹۳۱ که هنر انقلابیگری را از زمان روم تا فاشیسم در اروپا وارسی میکرد، شامل میشود.
پس از دوره زندانی و تبعید این نویسنده، نوشتههای وی بیشتر حالتی سنجیده، دقیق و دروننگرانه به خود گرفت. ویژگی مسیر جدید آثار وی در قالب انتشار کتابهایی مانند مجموعه فرهیختهای از نظمها و نثرهای خودزیستنامهای به نام «زنی مثل من» در سال ۱۹۴۰، و در داستانی به نام «خورشید نابیناست» به شرح سوررئالیستی از فلاکت سربازانی که در مناطق رشتهکوههای آلپ در طول جنگ دوم جهانی میجنگیدند، پرداخت. این روند در سال ۱۹۴۴ با اثر مشهور وی به نام «قربانی» به اوج خود رسید.
«قربانی» کتاب بینظیری است که گزارشی جانفرسا با قالبی روزنامهوار درباره قتلعام جنگ در اروپا را در خود جای داده است. گزارشات بلیغ راوی و یادآوری شبنشینیهای فرهنگی که با برجستهترین اشرافزادهها، هنرمندان، و سیاستمداران زمان همراه بود نیز در این رمان به چشم میخورد. در سال ۱۹۴۹، با ورود رمان «پوست» به عرصه ادبیات، تداومی مستدل و بیآلایش در ادامه رمان «قربانی» تشکیل شد. این رمان بازگوکننده و روشنکننده تاثیر آزادیخواهی بر تمام سلسلهمراتب جامعه ایتالیا داشت و این در حالی بود که سالهای افتوخیز مالاپارته، او را با فیلمی به نام «مسیح ممنوعه» به عرضاندام در عرضه سینما کشاند و علاوه بر آن، آثار بسیاری چون «زنان نیز بازنده جنگ بودند» را برای تئاتر در سال ۱۹۵۴ قلم زد.
زندگی جالب و متنوع مالاپارته درچارچوبی گسترده، تنوع ذاتی آثار غنی وی را منعکس میکند. وی در سال ۱۸۹۸ با نام کورت اریش ساکرت متولد شد و در شهر کوچک و صنعتی پراتو بزرگ شد. پدر وی کارآفرینی از ساکسونی بود، درحالیکه مادرش از خاندان اشرافزاده شهر میدان به حساب میآمد. مالاپارته در پی شجاعتی که در جنگ اول جهانی از خود نشان داد، شایسته دریافت مدال افتخار شد و سپس قبل از بازگشت به ایتالیا که به یکی از حمایتکنندگان و مفسران غیرارتدکس فاشیسم تبدیل شد، در بلژیک و لهستان به عنوان دیپلمات مشغول به کار بود. او مدت اندکی نیز به عنوان سردبیر در روزنامه لاستامپا انجام وظیفه کرد.
سپس در دهه ۱۹۳۰، بهطور مکرر در محافل ادبی و اجتماعی پاریس حاضر شد که این امر نیز برای او به عنوان نویسنده و داستانسرایی جوان و متعهد شهرت قابل توجهای بنا نهاد. بعد از اینکه سیاستمدار بانفوذی به نام ایتالو بالبو را مورد انتقاد قرار داد، بهطرزی نامعقول در سال ۱۹۳۳ به ایتالیا بازگشت و طبق مقررات به مدت پنج سال به جزیره لیپاری تبعید شد. اما پس از گذشت تقریبا یک سال، اجازه بازگشت به سرزمین اصلی را کسب کرده و بهتدریج فعالیت روزنامهنگاری خود را ادامه داد و در نقش بعدی خود، به عنوان خبرنگار روزنامه کوریره دلاسرا در آفریقا، یونان و منطقه اشغالی در طول جنگ دوم جهانی بهطور موقت اقامت داشت.
در طی تحقیق خود در دوره پساجنگ تحت نظارت فاشیسم، مالاپارته سعی داشت تا خود را از اتحاد با دستگاه حکومت موسولینی جدا سازد و سپس به تقویت شهرت خود به عنوان روزنامهنگار، طنزنویس و نویسنده سیار پرداخت و در همین راستا تا قبل از مرگ خود در سال ۱۹۵۷، به اتحاد جماهیر شوروی، آمریکای جنوبی و چین سفر کرد.
در جریان زندگی و آثار مالاپارته، تداومی حاکی از فقدان نقد و استقبال عمومی برای این نویسنده چه در ایتالیا و چه خارج از آن کشور تا اندازهای نامانوس و غیرقابل باور است. در دورانی که اقبال وی رو به زوال میرفت، ناگزیر تاوان سنگینی را برای وابستگیهای دوران جوانی خود به فاشیسم متحمل شد. هرگز تبوتاب ناشی از انتشار مقالاتی چند در روزنامه خودش به نام لا کویستا دلستاتو را از خاطر نبرد، درحالیکه بیتی از مجموعهشعرش موسوم به لارچیتالیانو در سال ۱۹۲۸، ذهنش را به خود مشغول کرده بود: «طنین صدای جوجهخروس، خورشید را به طلوع میکشد/ ای موسولینی سوار بر اسب از این دیار پر بکش!»
بههرحال، بهرغم آنکه از وسعت آثار هنری وی به عنوان شاهدی بر مهارت و هوش او یاد میشود، میتوان آن را عاملی در نظر گرفت که تقریبا مسبب بیتوجهی منتقدانهای نسبت به او شده است، چون به ندرت در مجلات نقد که تمرکز خود را به ژانر ادبی منحصر میکنند، اسمی از او دیده میشود.
همچنین تجزیه و تحلیلهای بسیار اندک صورتگرفته، نشان میدهند که همزمان انتشار و هم موضوع آثارش، همه و همه وضع نامساعد طولانیمدتی برای او به بار آوردهاند. بهرغم گسترههای سیاسی- فلسفیای چون «ایتالیای بربری» که از سال ۱۹۲۵ در جهت شهرت وی به کار رفتند، و نیز نکوداشتهایی چون اشاره پیرو گوباتی به مالاپاراته بهعنوان «پرابهتترین نویسنده فاشیسم» در پیشگفتار کتاب خود، بعدها ثابت شد که این آثار پس از فروپاشی رژیم چیزی جز بار سنگین سیاسی نبوده است.
او سپس خود را در ژانر استراپیز (Strapaese: جنبشی است ادبی که در خلال بحران مَتئوتی (تقابل سیاسی مابین لیبرالها و حکومت فاشیسم) شکل گرفت. این جنبش بهعنوان لابی برای روشفکران مخالف سیاستهای رهاسازی انقلابی فاشیسم عمل میکرد. این جنبش به تشریح زبان تازهتری میپردازد که با انعکاس سنتهای مشهور پیوند خورده باشد.
استراپیز تمرکز خود را بر سنتهای محلی و روستایی معطوف داشته و از الگوهای خارجی و جهانی اجتناب میورزد.) جای داد، در این راستا آثاری را رقم زد که باعث تعالی ارزشهای محلی و بومی منطقه روستانشین توسکانی شد، اما این جریان نیز به سبک ادبی زودگذری تبدیل شد که توجه منتقدانه اندکی را پس از مرگش به خود جلب کرد. در سال ۱۹۲۹ مجوز بازدید از مسکو را دریافت کرد و در این سفر به دلش افتاد تا سفرنامه اجتماعی و سیاسی جذابی درباره اتحاد جماهیر شوروی تحتعنوان «شناخت لنین» بنویسد. بااینهمه، از آنجاییکه او از معدود نویسندگان ایتالیایی بود که از جماهیر شوروی در آن زمان دیدن میکرد، این اثر زیر بهمن در حین نگارش سیار ناپدید شد و در دهه ۱۹۵۰، زمانی که دسترسی به اروپای شرقی بعد از مرگ استالین آسانتر بود، پدیدار شد.
ابتکار و موضوع رمان «قربانی» استقبالی بینالمللی کسب کرد و جز معدود آثاری از مالاپارته به حساب میآید که هنوز هم به چاپ میرسد، اما رمان «پوست» برخلاف ارزش یکسانی که نسبت به رمان «قربانی» دارد، ابتدا در سال ۱۹۴۹ زمانی به چاپ رسید که رفتهرفته زخمهای ناشی از جنگ در حال التیام بود. این امر سرنوشت منتقدانه این رمان را به سرعت محکم کرد، هرچند که گذر زمان به تدریج تحسینی سنجیده و بزرگوارانه برای این اثر به ارمغان آورد. تمایل شدید این نویسنده پساجنگ به طنزنویسی سیاسی خودش را در قالب رمان پیشرویی به نام «داستان فردا» در سال ۱۹۴۹ و در مجموعهشعری به نام «ستیز» در همان سال به نمایش گذاشت، اما از آنجاییکه این آثار در ژانری با اندک دوامی قرار میگیرند، آنها نیز باعث نشدند تا نام مالاپارته در ادبیات ایتالیا از استحکام آنچنانی برخوردار شود. درعوض، کار به اثری پسااستراپیزی به نام «آن توسکانیهای ملعون» رسید که عنوان آن همیشه میتواند بهتنهایی بحثبرانگیز و جذاب باشد، ولی بههرحال آخرین تشعشع شکوفایی و امید را به حرفه او تاباند.
نگارش اولین رساله درباره مالاپارته به زبان انگلیسی، خواستهای بود درخور ستایش که او را از جایگاه خود به عنوان نویسندهای «فراموششده» در ایتالیا و گمنامی در جاهای دیگر ارتقا میدهد، ولی چنین پروژهای مستعد خطرات بالقوه است. پژوهشگران سابقا تلاشهایی را در جهت یافتن زنجیرههای سیاسی در آثار وی و زمینهسازی قراردادن آنها در ادبیات ایتالیایی و اروپایی صورت دادند که بهطور کلی کوشش رضایتبخشی از آب درنیامد. در حالتی مشابه، تخیلاتی پابهپای واقعیت در چرخه زندگی این نویسنده وجود دارد، مالاپارته برخی از آنها را اشاعه داد و بسیاری از تصورات و ادعاهای نابجا در همین وادی منجر به اقداماتی قانونی شد که در مقابله با نویسنده بیوگرافی او نشات میگرفت.
درنتیجه، یکی از موثرترین و محکمترین منابعی که میتوان در آن به جستوجو پرداخت، خود متنهای او توام با واکنشهای منتقدانه وسیع و قابل توجهی که طی سالیان دراز دریافت کردهاند، است. این واکنشها بهطور مداوم بر خوانندگان روزگار مدرن در پذیرش و مقبولیت آثار او تاثیر گذاشته است.
نخستین نوشتههای مالاپارته ماهیت موافق و سازگاری با خوانندگان دارد، چراکه آثاری تمثیلی چون «ماجراهای کاپیتانی شوربخت» او را قادر ساخت تا خود را آشکارا بهعنوان قهرمان مردم محلی بازآفرینی کند، درحالیکه شرایط را برای خواننده معاصر و «ضمنی» -خوانندهای که بهوسیله متن مورد پیشبینی قرار میگیرد- مهیا ساخت تا لذت همسانپنداری (یا همذاتپندای) را با قهرمانی سهمناک تجربه کنند. فعالیتهای این قهرمان، به روشنی عصر جدید جوخهگرایی [از جوخههای فاشیسم که مابین سالهای ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۴ فعالیت داشت و توسط حکومت فاشیست ایتالیا رهبری میشد.
بهعنوان یک نهضت، بسیاری از رهبران ایتالیای فاشیسم در الهامگیری از موسولینی، آن را گسترش دادند، بااینحال تحت کنترل مستقیم بنیتو موسولینی نبود.] را به بار آورد. در این دوره تمام شهرها مورد تاختوتاز دستههای فاشیست تحت کنترل رهبری محلی قرار میگرفت. رابطه مالاپارته با خوانندگان زمانی به اوج هیجان خود میرسد که آثاری مانند رمان «قربانی» منتشر شد. روای داستان مالاپارته تجربیات خود را در زمان تصرف اروپا توسط نازیها به ثبت میرساند و این زمانی است که او در تلاشی آشکار سعی داشت تا خود را از مرتکبین مصیبتهای شایعی که شاهدش بود، جدا کند. از آنجا که خواننده ضمنی بیچونوچرا به راوی اعتماد میکند و در تمامیت اخلاقی خود به او باور دارد، از نقدهای «قربانی» پرواضح است که خوانندگان واقعی بسیاری، احساس ناخوشایندی از همراهی با چنین کاراکتری در طول تجربه خوانش خود داشتهاند.
زمانی که خوانندگان کتابی را باز میکنند و آماده دریافت سخنان نویسنده میشوند، از روی عادت این کار را تا اندازهای با توافق و اشتیاق نسبت به آن انجام میدهند که این امر با حسی توام با پیشبینی درباره آنچه که در شرف دریافت است، تکمیل میشود. تجریبات خوانشی مانند استفاده از دائرالمعارف معمولا با اهدافی چون ارجاع به منابع صورت میگیرند و مستقیما با انتظارات و نتایجی سروکار دارد، درحالیکه دیگر تجربیات خوانش که در ارتباط و دریافت مطالب از سوی داستان درگیر هستند، در خصوص قصد نویسنده و تمایل خواننده، وضوح کمتری را شامل میشوند.
با وجود این، اصول یک رابطه در قالب سرمایهگذاری دوسویه، مانند صرف انرژی خواننده درعوض دریافت سخنان نویسنده، دستنخورده باقی میماند. در نقد خوانندهگرا، این مفهوم به پیمانی روایی تبدیل میشود، اما مانند هر پیمانی، هیچ تضمینی وجود ندارد که از سوی هر دو طرف محترم شمرده شود. شک و تردید ذاتی پیمان روایی بیشتر از هر جای دیگر در آثار کورتزیو مالاپارته نمایان میشود. رابطه مابین نویسنده و خواننده در آنجایی به اوج اجرایی متقابل میرسد که مالاپارته به مفسری خودگمارده و قهرمان فاشیسم در نخستین آثارش تبدیل میشود.
آنها همان آثاری هستند که برای تقویت خوانندگان معاصر و ضمنی او نیز به کار میروند. احساسات، جدل ها و گفتوگوهای پرشور درباره مالاپارته پیش از اینها فروکش کرده است، اما متنها و ضدمتنهای خوانندگانش در قالب نقدها، سرتاسر باقی ماندند. در آغاز هزارهای جدید، احتمالا لحظه مناسبی است تا به بررسی امیالی نشست که الهامبخش معمای نویسندگی بوده و نشان تغییر او را از کشورها و تمام جهان به ثبت رسانده است. امیالی که جستوجوی منحصربهفرد او را برای دگرگونی خویش مطابق با چنین تغییرات زلزلهواری برمیانگیزد.
*مترجم انگلیسی
پ
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان
اپلیکیشن برترین ها
را نصب کنید.
ارسال نظر