دیکنز؛ معنای عمیق روزمره
در جهان دیکنزی مرزی میان انسانها وجود ندارد و اگر هم مرزی وجود داشته باشد میتوان آن را از میان برداشت. این دیگر به «حسننیت» آدمها بستگی پیدا میکند.
زندانیان دیکنز از سرشتی متفاوتترند، حتی مجرمترینشان اصلاحپذیرند، این به نگاه دیکنز به سرشت انسانی آدمیان برمیگردد. به نظر دیکنز سرشت آدمی درنهایت نیک است و چهبسا تحتتأثیر «رفتار خوب»، «گفتوگو» و... تغییر میکند. حتی ایبل مگویچ، تبهکار و محکوم فراری هنگامی که مورد محبت و رفتار خوب پیپ- قهرمان رمان «آرزوهای بزرگ»- قرار میگیرد و خردهغذاهای دزدیدهشده توسط پیپ را میخورد و در همان حال سخنانی محبتآمیز را برای اولینبار در زندگیاش میشنود، بغض گلویش را میفشرد و معصومانه در دایره حقشناسی و سپاسگزاری قرار میگیرد تا بدان اندازه که تمام ثروتی را که بر اثر تلاش و کار و تبهکاریهای خود جمعآوری کرده به پیپ میدهد.
میکابر یکی از زندانیهای دیکنزی است که به جهت بدهیهایش بازداشت و سپس روانه زندان بدهکاران شده است. میکابر از قضا اخلاقیترین شخصیت دیکنزی است- میکابر در حقیقت شباهتی به پدر دیکنز دارد که دیکنز او را در رمان «دیوید کاپرفیلد» با نوعی سمپاتی توصیف میکند- میکابر در تمام مدتی که در زندان بدهکاران است بهرغم دوری از همسر و فرزندانش روحیه اخلاقی خود را حفظ میکند و تلاش میکند تا با اصلاح و تغییراتی ولو جزئی در قوانین جزايی راهی برای تخفیف رنج بدهکاران پیدا کند. او در تنظیم اصلاحیهاش از کمک سروان هاپکینز رئیس زندان بهرهمند میشود. در جهان دیکنزی مرزی میان انسانها وجود ندارد و اگر هم مرزی وجود داشته باشد میتوان آن را از میان برداشت. این دیگر به «حسننیت» آدمها بستگی پیدا میکند.
ایده دیکنز همواره یکی است و آن اینکه با مفاسدی میجنگد که میشود درمانش کرد، بیآنکه از بابت درمان به ساختارهای جامعه لطمهای وارد شود. «سرود کریسمس» نمونهاي از داستانی پرکشش است که در این چارچوب میگنجد. قهرمان اصلی داستان مرد خسیسی به نام اسکروچ است که در شب کریسمس منشی پیر و مستمندش باب کرتجیت را به سخره میگیرد و تقاضای کمکش را رد میکند. اما یک شب روح معذب و شریک متوفای اسکروچ، ژاکوب، به او ظاهر میشود و به او اخطار میکند که سه روح بر او ظاهر خواهند شد و آخرین فرصتها را به او خواهند داد تا دست از خست بردارد و آدم خوبی شود.
ايدههاي ديكنزي، جنگيدن با مفاسدي كه بتوان درمانش كرد، تخفيف رنج و كاهش تنش و بحران با يافتن راهحلي براي خروج از آن در حقيقت ايدههايي پراگماتيستياند. داستانهاي ديكنز را به يك معنا ميتوان نيا و منشأ فكري پراگماتيستهايي چون جان ديويي و بهخصوص در دوران معاصر ريچارد رورتي در نظر گرفت، هنگامي كه رورتي ميگويد هر جهاني كه در آن نظريههاي فلسفي سردمدار باشند و اين نظريات چيزي درباره آن به ما بگويند جهاني كاملا ازدسترفته است چون تنها ملاك اعتبار يك نظريه سودمندبودن آن است و نه حقيقيبودن آن فيالواقع ايدهاي ديكنزي را بسط ميدهد.
هنگامی که پراگماتیسم درصدد برآید تا از بعدی عمیقتر به جهان بنگرد در نهایت توجه خود را به چیزی ملموس به نام «رنج» معطوف میکند و راهحلی هم که ارائه میدهد کاهش رنج است. رورتی رنج را یگانه واقعیت فرازبانشناختی در جهان فعلی میداند. به نظر او اگر هم ما نیاز به فلسفه داشته باشیم به آن فلسفهای نیازمندیم که رنج را کاهش دهد تا امکان زندگی کمتر بد را به وجود آورد. تمام تلاش دیکنز از یک نظر آن بود که با زبانی سحرآمیز، لطف شاعرانه زندگی روزمره را به کسانی بیاموزد که محکوم به زندگی روزمره بودند. او تلاش میکرد تا از ابتداییترین شادیها و سادهترین تجملات معنای عمیقی بیرون بکشد و در نهایت به آنها شکوه و جلوهای جاودانه بدهد.
برای درک نگرش پراگماتیستی دیکنز بهتر آن است که قهرمانان داستانیاش را با نویسندگان بزرگ و همعصر خودش مقایسه کنیم. قهرمانان** داستانی همعصر دیکنز را شاید بتوان در تالارهای اشرافی در بلوارهای بیانتها، در راههای جنگلهای جادوئی و یا همچون قهرمانان ویکتور هوگو در سنگرهای خیابانی در جستوجوی خوشبختی جستوجو کرد. خوشبختیاي که به درک نمیآید و یا تجسمی مادی ندارد در صورتی که خوشبختی دیکنزی ملموس است و مهمتر آنکه تلاش مافوق انسانی لازم نیست بلکه کاملا در دسترس و در دل زندگی روزمره در کار، پشتکار، صرفهجویی، فقدان استرس و شرافت اخلاقی وجود دارد، دیکنز اینهمه را در نهایت در دل عزیزترین دارایی متوسط شهری یعنی خانه و خانواده جستوجو میکند. تمامی تلاش و کوشش دیوید کاپرفیلد از یک جهت در نهایت آن است که بتواند سرپناهی برای خود پیدا کند و سر بیشام بر زمین بگذارد.
دیکنز در جایی گفته بود که مسائل جزئی و کوچکاند که به زندگی مفهوم میبخشند. او استاد بیبدیل پرداختن به «حقایق کوچک» بود، «حقایق کوچک» با دیدگاه پراگماتیستی دیکنز همخوانی دارد. اگر که حقایق بزرگ از افلاطون به این سو در ید قدرت فلاسفه است، به نظر دیکنز حقایق کوچک یا همان زندگی واقعی و روزمره به میانجی ادبیات امکان بروز پیدا میکند. در این صورت نویسندگان نقاشان زندگي واقعیاند و در موقعیتی ممتازتر از فلاسفه قرار دارند.
پينوشتها:
* منظور از اخلاق، هنجارهای مرسوم و ازپیشتعیینشده در جامعه هستند که مورد پذیرش افراد جامعه است.
** نقطه مقابل زندگی روزمره زندگی قهرمانی است که به دنبال امتناع از زندگی روزمره در پی رسیدن به زندگی خارقالعاده است. تلاش وی چنان که در متن اصلی گفته شد ذیل توجه به «حقایق بزرگ» و «مهم» قابل تحقق است.
١) آرزوهای بزرگ، چارلز دیکنز، مهدی سحابی
٢ ) دیوید کاپرفیلد، چارلز دیکنز، مهدی افشار
ارسال نظر