همشهری شش و هفت - محمد صادق شایسته: از ابتدای هزاره سوم تحول عمیقی در صنعت سریالسازی بهوجود آمد و اهمیت و تأثیرگذاری این صنعت روزبهروز بیشتر شد. به اندازهای كه امروز بسیاری از مهمترین چهرههای سینمایی جهان كه تا پیش از این جسته گریخته و با احتیاط وارد دنیای سریالسازی میشدند حالا به راحتی و فراغ بال و بدون واهمه بهعنوان خالق، تهیه كننده، بازیگر یا كارگردان به سریالسازی مشغول میشوند. ضمن اینكه این تحول، نقش چشمگیری در بالاتر رفتن كیفیت و البته تنوع محصولات تلویزیونی داشته و سریالهایی كه امروز در سراسر دنیا ساخته میشوند گاهی حتی همردیف بهترین آثار سینمایی در ژانرهای مختلف قرار میگیرند و آثار ماندگاری میشوند كه تا سالها مخاطبین نسلهای جدید میتوانند به دیدن آنها بنشینند بدون اینكه احساس كند داستان یا موضوعشان كهنه شده است.
در بین ژانرهای سینمایی آثار پلیسی-معمایی- جنایی همیشه از محبوبیت بالایی برخوردار بودهاند و طرفداران پر و پاقرصی در سراسر جهان داشتهاند. صنعت سریالسازی هم از این قاعده مستثنا نیست و سال به سال سریالهایی كه با این محوریت ساخته شدهاند از نظر كیفیت و كمیت پیشرفتهای قابل ملاحظهای داشتهاند و مخاطبان آنها مدام در حال افزایش هستند. البته هنوز هم تعداد سریالهایی كه فرامرزی باشند و مخاطبان سراسر جهان با آن ارتباط برقرار كنند چندان زیاد نیست.سریالهایی كه فراتر از داستانهای جنایی- پلیسی معمولی ساخته شوند و كیفیت ساختاری و موضوعی آنها بالاتر از استانداردهای معمول آثار تلویزیونی باشد.
در سالهای اخیر نمونههای موفق در این زمینه آنهایی بودهاند كه علاوه بر داشتن موضوعی جذاب و داستانی پركشش، شخصیتهای ماندگاری هم خلق كردهاند. به تازگی پخش سومین فصل از سریال محبوب و پرطرفدار «فارگو» تمام شده است؛ سریالی كه یكی از بهترینها در ژانر پلیسی-جنایی است و هر فصل آن پر از شخصیتهای درجه یك و كمتر دیده شده است.
فصل سوم «فارگو» همانند دو فصل قبلیاش توانسته اقبال بالای منتقدان و مخاطبان را بهدست آورد. به بهانه اتمام این سریال به سراغ معرفی پنج سریال متفاوت و پرطرفدار پلیسی-جنایی تولید شده در سالهای اخیر رفتهایم؛ سریالهایی كه شخصیتهای اصلی آن پلیسها و كارآگاهانی هستند كه نمونههای مشابه آنها را كمتر دیدهاید و این شخصیتهای متفاوت و جذاب لذت تماشای این سریالها را چندین برابر كرده است.
شرلوك (Sherlock)
تا قبل از سال ۲۰۱۰ كمتر كسی تصور میكرد روزی برسد كه بازیگری بتواند در ایفای نقش «شرلوك هلمز» به گرد پای جرمی برت افسانهای برسد اما بندیكت كامبربچ با بازی در سریال «شرلوك» به یك غافلگیری تمام عیار برای طرفداران این شخصیت ماندگار آثار آرتور كونان دویل تبدیل شد. یك شرلوك هلمز مدرن، بانمك، اعصاب خرد كن و بسیار ریزبین و تیزهوش كه گاهی تیزهوشیاش به اغراقهای دوست داشتنی هم كشیده میشود. بدون شك طی سالهای اخیر سریال «شرلوك» مهمترین و پرمخاطبترین سریال شبكه BBC One بوده است.
سریالی كه در آن كامبربچ در نقش شرلوك هلمز و مارتین فریمن در نقش دكتر جان واتسن به ایفای نقش پرداختهاند و جذابیت اصلی اینجاست كه هر دو شخصیت هیچ شباهتی با نمونههای گذشته خود ندارند. مارك گاتیس و استیون موفات كه پیش از این در یكی از مطرحترین سریالهای تاریخ تلویزیون انگلستان یعنی «دكتر هو» بهعنوان نویسنده همكاری كردهاند یك روز سر لوكیشن این سریال از علاقه مشتركشان به شخصیت شرلوك هلمز صحبت میكنند و به این نتیجه میرسند وقت آن رسیده شده كه اقتباس مدرن از این شخصیت دوست داشتنی به تصویر كشیده شود.
شخصیتی كه در دنیای امروز زندگی میكند، به استفاده از ابزارآلات مدرن تسلط دارد، در شبكههای اجتماعی فعال است و حتی دكتر واتسن را زمانی پیدا میكند كه از جنگ افغانستان بازگشته و یك پایش میلنگد و یك دكتر واتسن با نمك و جذاب كه به جای استفاده از دفترچه یادداشت برای ثبت خاطراتش، از وبلاگ استفاده میكند. شرلوك هلمز مدرن باید یك دیوانه باهوش با چهرهای كاریزماتیك میبود و آنها پس از دیدن بازی كوتاه كامبربچ در فیلم «تاوان» به این نتیجه رسیدند كه این بازیگر سرشناس تئاتر همان شرلوك هلمزی است كه بهدنبالش بودند؛ انتخابی كه صد درصد درست و بجا بود.
نخستین فصل سریال در سه اپیزود 90 دقیقهای سال 2010 ساخته و پخش شد كه مخاطبان در سراسر دنیا استقبال كم نظیری از آن كردند تا چراغ سبز تولید فصلهای بعدی خیلی سریع روشن شود. تا امروز و در سالهای 2012، 2014و 2017سه فصل دیگر دیگر از این سریال ساخته شده كه هر كدام سه اپیزود دارند و ساخت فصل پنجم سریال هم قرار است بهزودی آغاز شود. این وسط یك قسمت هیجانانگیز و غافلگیركننده به نام «عروس نفرتانگیز» هم ویژه كریسمس 2016 ساخته شد كه هلمز و دكتر واتسن در آن برای نخستین و آخرین بار به گذشته سفر میكنند.
سریال شرلوك علاوه بر مدرن شدن یك ویژگی ممتاز دیگر هم دارد. این سریال از ارائه هرگونه خرق عادت و روشهای عجیب و غریب كارآگاهی برای جلو بردن داستان هایش ابایی ندارد و این ویژگی، سریال را بسیار غافلگیركننده و جذاب كرده است. ضمن اینكه سازندگان سریال كاملا به داستانهای اصلی شرلوك هلمز وفادار بوده و فقط اقتباسهایی مدرن از آن انجام دادهاند. این وفاداری به اندازهای است كه حتی شخصیتهای اصلی كه نقشی اساسی در داستانها دارند به شكل هوشمندانهای مدرن و امروزی شدهاند. هر اپیزود سریال داستان مخصوص بهخود را دارد و در كنار آن یك داستان اصلی هم برای هر فصل طراحی شده كه آرام آرام و در حاشیه هر پرونده به آن پرداخته میشود. «شرلوك» یكی از موفقترین، پرمخاطبترین و پرجایزهترین سریالهای چند سال اخیر تلویزیون انگلستان بوده است.
برودچرچ (Broadchurch)
كریس چینبال یكی از نویسندگان نه چندان مطرح تلویزیونی انگلستان تصمیم جدی گرفت كه پس از شكست در پروژه تلویزیونی «كملوت» كه حسابی او را افسرده و مریض كرده بود یك بازگشت درست و حسابی به صنعت سریالسازی داشته باشد. نتیجه این امر شد سریال «برودچرچ» كه نخستین فصل آن در سال 2013 از شبكه ITV روی آنتن رفت و بلافاصله تبدیل به پرمخاطبترین سریال تلویزیونی انگلستان شد. ماجرا در ظاهر بسیار ساده است، در شهری كوچك به نام «برودچرچ» همهچیز در امن و امان است. خلاف خاصی آنجا صورت نمیگیرد جز خرده دزدی و معدود دعواهای خیابانی.
در این شهر تقریبا همه یكدیگر را میشناسند و روابط صاف و شفافی بین اهالی شهر برقرار است اما یك روز صبح با پیدا شدن جسد پسری به نام «دنی لتمیر» همه چیز به هم میریزد. اداره پلیس برودچرچ كارآگاه آلك هاردی(دیوید تاننت) را از لندن بهعنوان مأمور رسیدگی به پرونده تعیین میكند. كارآگاه الی میلر(اولیویا كلمن) هم در این راه او را همراهی میكند. الی كه مدتی برای زایمان مرخصی گرفته پس از بازگشت به محل كار و درحالیكه انتظار داشت با توجه به سابقهاش همه كاره اداره پلیس شود، ناگهان خود را زیر دست آلك هاردی میبیند. كارآگاهی كم حرف، بد عنق و عاری از هرگونه صمیمیتی كه هیچ شباهتی با آدمهای شهر «برودچرچ» ندارد و برخلاف الی كه حس همذات پنداری قوی دارد، بدون هیچگونه رحم و انعطافی با اهالی شهر تنها بهدنبال پیدا كردن قاتل است.
شاید مهمترین ویژگی سریال «برودچرچ» كه آن را تبدیل به سریالی عمیق، تامل برانگیز و تكاندهنده كرده تلاش خالق اثر برای كشیدن خط بطلان بر هرگونه قضاوت از پیش تعیین درباره انسانهاست. با تكیه بر همین اصل شخصیتها عموما از كلیتی مشخص شده برخوردارند ولی انگار ناگفتههای غافلگیركنندهای دارند و تنها زمانی كه تحت فشار قرار بگیرند آنها را بروز میدهند. همه آدمهای داستان «برودچرچ» یك نقطه كور و تاریك دارند؛ یكی از همان نقاطی كه همه دارند و بهتر است بیآن كه زمانی صدایش درآید با خود به آن دنیا ببرند اما در این سریال از بد حادثه با اتفاق غیرمنتظرهای آن نقاط كور ناگهان دیده میشوند و بعد هم: «بنگ» همه چیز به هم میریزد و ذهنیتها از هم میپاشد.
دیگر كسی به چشم سابق به شخص نگاه نمیكند و هر آدمی بهترین گزینه برای متهم شدن است. بازیهای سریال كم نقص و تماشایی است، خصوصا بازی دیوید تاننت و الیویا كولمن. تا به حال سه فصل هشت قسمتی از این سریال ساخته شده كه داستان دو فصل در ارتباط با هم است و فصل سوم، كه در دست ساخت است، سرآغاز داستان جدیدی است كه البته چندان بیربط به دو فصل قبلی هم نیست.
فارگو (Fargo)
در سال ۱۹۹۶جوئل و اتان كوئن یكی از مهمترین شاهكارهای معاصر تاریخ سینما یعنی كمدی-سیاه «فارگو» را ساختند. فیلمی كه خیلی زود به جدول مهمترین فیلمهای تاریخ سینما اضافه شد و از كن تا اسكار جایزه درو كرد. حدود دو دهه بعد یعنی در سال ۲۰۱۴ نوآ هارلی نویسنده و تهیه كننده نهچندان سرشناس تلویزیونی تصمیم گرفت به سبك و سیاق فیلم «فارگو» سریالی به همین نام كارگردانی كند و برادران كوئن هم تصمیم گرفتند تهیه كننده نخستین فصل آن باشند. نتیجه؟ هارلی یك شبه ره صد ساله پیمود. تا امروز سه فصل از این سریال ساخته شده و فصل سوم هماكنون در حال پخش است. هر سه فصل این سریال با استقبال بسیار خوبی از سوی منتقدان و مخاطبان مواجه شده و جوایز متعددی ازجمله امی و گلدن گلوب بهدست آورده است.
از مهمترین ویژگیهای «فارگو» این است كه هر فصل پرونده جدایی را دنبال میكند و شخصیتها جز در یكی دو مورد كاملا متفاوتند و داستانها نیز هیچ شباهتی با هم ندارند. هر سه سری سریال در شهرهای مختلف ایالت مینهسوتا روایت میشود. هر فصل با یك قتل اتفاقی آغاز میشود، یك آدم عادی در یك موقعیت اشتباهی فردی را به قتل میرساند و پس از آن اتفاقات زنجیروار آغاز میشود و كار به بحرانهای اساسی كشیده میشود. در فصل اول وقایع سال 2006 میگذرد. لستر نیگارد(مارتین فریمن) كه یك مأمور بیمه ساده است زن پرتوقع و همیشه روی اعصابش را اشتباهی به قتل میرساند و پس از مواجه شدن با یك قاتل حرفهای به نام لورن مالوو (بیلی باب تورنتون) و گفتن یك جمله اشتباه، زندگیاش دستخوش تغییری اساسی میشود.
مالی سولورسون(آلیسون تولمن) ماموری است كه در این فصل بهدنبال پرونده این قتل و البته قتلهای پس از آن میرود. در فصل دوم كه اتفاقاتش سال 1979 روایت میشود پگی بلومكوییست (كریستین دانست) زن بلندپرواز قصاب شهر به اشتباه پسر كوچك و احمق یك خانواده گنگستر را به قتل میرساند و باعث سوءتفاهم بزرگی میشود كه نتایج فاجعهباری به همراه دارد، این بار لو سولورسون (پاتریك ویلسون) پلیسی است كه بهدنبال حل پرونده میرود.
در فصل سوم نیز كه اتفاقاتش در سال 1988 رخ میدهد، برادران دوقلوی استاسی، ری و امیت (هر دو با بازی اوان مك گرگور) دو مسیر متفاوت در زندگی را پیش گرفتهاند. ری با وسوسه همسر آیندهاش تصمیم میگیرد یكی از مهمترین داراییهای برادرش را بدزدد اما در فعل و انفعالی غافلگیركننده پدرخوانده افسر پلیسی به نام نیكی سوانگو (ماری الیزابت وینستید) كه هم نام برادران استاسی است كشته میشود و نیكی تصمیم میگیرد هرطور شده قاتل را پیدا كند. در هر فصل سریال فارگو چند داستان موازی با هم پیش برده میشود كه در نهایت یك نتیجه مشترك دارد. «فارگو» پر از جزئیات است و كمدی سیاه و جذابی دارد كه اگر نبود سریال بسیار تلخ و گزندهای میشد. فیلمبرداریاش عالی است و البته همه بازیها درخشان. ضمنا گول این جمله اول هر قسمت سریال را كه نوشته:«این داستان واقعی است.» نخورید، این هم یك ترفند كمدی جذاب است كه از فیلم برادران كوئن به ارث رسیده است. هر فصل این سریال 10 قسمت است. فصل اول «فارگو» سال 2014، فصل دوم 2015 و فصل سوم سال 2017 روی آنتن شبكه FX رفتهاند.
سیگنال (Signal)
بدون شك «سیگنال» یكی از بهترین و پیچیدهترین سریالهای پلیسی-جنایی سالهای اخیر و از بهترین محصولات تلویزیونی كشور كرهجنوبی است. سریالی كه با فیلمنامه كیم ایون هی و به كارگردانی كیم وون سئوك در سال ۲۰۱۶در قالب ۱۶ قسمت یك ساعته از شبكهtvN كره پخش شد و بلافاصله مورد توجه بسیاری از شبكههای تلویزیونی سراسر جهان قرار گرفت. «سینگال» یك سریال پلیسی پیچیده و با جزئیات است كه شرط اصلی لذت بردن از آن قبول یك ویژگی خاص و متفاوت است. در این سریال یك كارآگاه خرده پا و جوان و یك افسر پلیس باتجربه در دو مقطع زمانی مختلف از طریق یك بیسیم خاص با هم ارتباط برقرار میكنند و این ارتباط در ابتدا بیمعنی و مضحك در طول داستان به مهمترین دلیل جذابیت داستان تبدیل میشود. اگر بتوانید این پرش زمانی را باور كنید آن وقت سیگنال بهعنوان یك سریال جذاب پلیسی جنایی شما را با خود تا انتهای داستان میكشاند.
شخصیت اصلی این سریال افسر جوان و بسیار باهوشی به نام پارك هائه یانگ(لی جه هون) است كه از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار است و به شكل حیرتآوری میتواند با در كنار هم قرار دادن جزئیات مسائل مختلف را حل و فصل كند اما او بهدلیل اینكه پلیس كره را فاسد میداند خارج از محدوده فعالیتهای پلیس كار میكند و بیشتر بهعنوان یك كارآگاه خرده پا حل معماها و افشاگری درباره رازهای زندگی خصوصی سلبیریتیها را در دستور كار خود قرار داده و خوراك مناسب به نشریات زرد میدهد. زندگی پارك از همین راه در حال گذشتن است كه ناگهان یك شب با بیسیمی قدیمی و عجیب مواجه میشود؛ بیسیمی كه یك افسر پلیس دیگر به نام لی جائه هان(چو جین وون) در آن طرف با صدا زدن نام پارك از او كمك میخواهد.
در همین حین او با چاسوهیون(كیم هیه سو) كه یك كارآگاه زن خبره، بیاعصاب و البته سالم است و چندان هم به پارك اعتماد ندارد آشنا میشود. تماسهای بیسیمی لی جائه با پارك چند شب یكبار راس ساعت 23:23دقیقه شب و تنها بهمدت یك دقیقه برقرار میشود. در این ارتباط كه ابتدا برای هر دو طرف گنگ و باور نكردنی است، اطلاعات مهمی از پروندههای قتل حل نشده به هم میدهند كه در نتیجه آن، پارك یك شبه تبدیل به متخصص پروندههای حل شده پلیسی كره میشود.
البته شهرت پارك چندان به نفع او نیست؛ چرا كه او مجبور است همزمان با حل پروندهها حواسش به توطئههای پلیسهای فاسدی باشد كه بنا به دلایلی چندان تمایلی برای حل پروندههای مجهول ندارند كه البته در این راه چا سو هیون كمك فراوانی به او میكند.پارك در سال 2016 است اما لی جائه مدام بین سالهای 1989 تا 2002 در حال رفتوآمد است.
پس از مدتی پارك متوجه میشود كه لی جائه در سال 2002 ناگهان ناپدید شده و از آن موقع تا امروز از او خبری نیست. كمی بعدتر هم او به نكته جالب دیگری پی میبرد و آن اینكه چا سو هیون در دوران جوانی به افسر مافوقش كه همان لی جائه بوده علاقهمند بوده و حتی قصد ازدواج با هم را داشتهاند اما از سال 2002 كه لی جائه ناگهان ناپدید میشود زندگی چا سو هیون نابود میشود و با وجود گذشت 14 سال او هنوز هم در پی پیدا كردن لی جائه است. همانطور كه اشاره شد این سریال پر از جزئیات است.
داستان در هر قسمت مدام بین زمان حال و گذشته در حال رفت و برگشت است. تك تك اتفاقات نقش مستقیمی در سرنوشت هر سه شخصیت ماجرا دارد و مخاطب از میانههای داستان متوجه میشود كه زندگی این سه نفر به شكل قو جذابی به هم مرتبط است و هر اتفاقی كه در دو زمان گذشته و حال رخ میدهد بر كوچكترین بخش زندگی آنها تأثیر دارد. خلاصه اگر حوصله دیدن یك سریال پلیسی پر هیجان، جذاب ولی بسیار پیچیده را دارید «سینگال» یكی از بهترین انتخابهای ممكن است.
كارآگاه حقیقی (True Detective)
هر چند متیو مك كانهی به واسطه بازی كم نقصاش در «باشگاه خریداران دالاس» جایزه اسكار برد و یك نقش به یاد ماندنی از خودش به یادگار گذاشت اما اگر قرار باشد یك نقش او تا ابد در تاریخ بازیگری دنیا بدرخشد بیتردید نقش كارآگاه «راس كول» در فصل اول «كارآگاه حقیقی» است. سریالی كه نیك پیزولا خالق و نویسندهاش است و كری فوكوناگا كارگردانش. البته این سریال یك شاه نقش دیگر هم دارد و آن هم همكار كارآگاه راس كول، مأمور پلیس مارتی هارت است كه وودی هارلسون هم با بازی در آن یكی از درخشانترین نقشآفرینیهای كارنامه سینماییاش را به معرض نمایش گذاشته است. راس كول و مارتی هارت از سر تقدیر به تور هم میخورند؛ دو آدم كه در دو دنیای كاملا متفاوت بهسرمیبرند و هیچ شباهتی از نظر شخصیتی با هم ندارند. كول و هارت نخستین بار در سال ۱۹۹۵ سر پرونده یك سری قتل مشكوك در لوییزیانا همكار میشوند.
هر دو زندگی تقریبا نا بسامانی دارند و این تنها وجه مشترك آنهاست. كول كه دخترش را در دو سالگی از دست داده تلخ مزاج و ساكت است. او كارآگاهی ریزبین، سرد و بیروح و البته بسیار باهوش است و از آن طرف مارتی یك پلیس معمولی با یك زندگی عادی است كه ورود كول و درگیر شدنش با آن پرونده قتل زندگی او را عوض میكند. تحقیقات كول و هارت در میانه راه با دخالت یكسری دستهای قدرتمند پشت پرده كه چندان تمایلی به حل پرونده این قتلها ندارند، روبهرو میشود.البته اختلاف شدیدی كه بین این دو نفر بهوجود میآید به بنبست میخورد اما در سال 2002 بار دیگر با اصرار كول كه هیچگاه تحقیقات خودش را متوقف نكرده بود مارتی هارت دوباره به پرونده اضافه میشود تا این پرونده پیچیده و خطرناك را به هر قیمتی شده تمام كنند. همهچیز در فصل اول «كارآگاه حقیقی» كم نقص است. بازیها، فیلمنامه، دیالوگها، شخصیتپردازی، فیلمبرداری، گریم و.... بیخودی نیست كه بسیاری از منتقدان این سریال را «برلیان» سریالهای جنایی جهان میدانند.
فصل اول آنقدر با تحسین و تمجید مواجه شد كه مدتی بعد خبر رسید فصل دوم آن نیز ساخته خواهد شد. فصل دوم با اینكه سریال خوش ساختی بود و بازیگران سرشناسی هم در آن بازی میكردند اما بهشدت زیر سایه فصل اول قرار گرفت و چندان تحویل گرفته نشد. در فصل دوم باز هم در یك پرونده قتل این بار سرنوشت كارآگاه فاسدی به نام ری ولكورو(كالین فارل) با دو افسر پلیس به نامهای آنی بزریتز(ریچل مك آدامز) و پال وودرو(تیلور كیتچ) گره میخورد و در حل این پرونده هر سه نفر سرنوشت محتومی پیدا میكنند. چند هفته است زمزمههایی مبنی بر ساخت فصل سوم این سریال به گوش میرسد. هر فصل «كارآگاه حقیقی» هشت قسمت است. فصل اول سال 2014 و فصل دوم سال 2015 از شبكه HBO روی آنتن رفتند.
نظر کاربران
فقط کاراگاهان حقیقی
توی کاراگاه حقیقی سال2002 دعواشون میشه جدا میشن
فارگو هم عالیه
سیگنال خیلی تعریف شنیدم
شرلوک از همه شون عالیه
شرلوک هلمز عالیه
فارگو فصل 1 عالی بود..2 و 3 نرمال بودن..کارگاه حقیقی رو واقعا نمیدونم چرا انقد بزرگش کردن..فصل 2 که چرت محض بود فقط متیو مک کانهلی با کارکتر خاصش فیلمو جالب کرده بود..و الا چیز خاصی نداشت..با یه موضوع کلیشه ای...اون فیلم وره ای رو ندیدم پس نظری ندارم..شرلوک 2 فصل اول عالی و 2 فصل اخر کاملا معمولی در حد 1 بار دیدن خوب بود....اکه بگردیم فیلمای بهتری پیدا میشه توو این ژانر
پاسخ ها
ازونایی که میگین خیلی بهترن توی این ژانر چندتا نام ببرید؟ من همه فصلهای شرلوک رو دوست داشتم!
هیچکس هیچوقت نمیتونه مثل جرمی برت نقش شرلوک هولمز رو به تصویر بکشه و کسی هم به خوبی دیوید سوشه نمیتونه پوآرو بشه.
شرلوک هلمز و سیگنال رو دیدم و هردشون عالی هستن. به طرفدارای سریالای هیجانی و جنایی و معمایی شدیدا توصیه میکنم
چندتا سریال جنایی نام ببرید
سریال لیست سیاه هم قشنگ هست
سریال امریکایی لیست سیاه
سریال کره ای تونل درباره پلیسی هست که یک قاتل سریالی رو در یک تونل تعقیب میکنه که ناگهان به بیست سال بعد منتقل میشه
سریال پلیسی چینی اگر جرأت داری عاشقم شو. درباره یک قاتل سریالی هست
سریال چینی دکتر چین از پزشکی قانونی
سریال کره ای ذهن های جنایتکار برگرفته شده از سریال امریکایی ذهن های جنایتکار بنظرم سریال کره ای قشنگتر بود
سریال کره ای صدا فصل 1،2
فقط شرلوک هلمز:)
سلام.لطفا چند سریال جنایی خوب معرفی کنید