افلاطون، شهردار مدینه فاضله
افلاطون؛ مردی که هیچ گاه نتوانست آرمان شهرش را بسازد، اما با تاسیس اولین دانشگاه در غرب، چراغ علم را در این بخش از زمین روشن کرد.
افلاطون در مرکز دایره فلسفه باستان قرار داشت؛ استادش سقراط بود و شاگردش ارسطو. او با تاسیس آکادمی، اولین دانشگاه اروپایی را پایه گذاشت و چند آثار مهم او مانند «جمهور» تبدیل به کتاب مقدس فلاسفه اعصار بعدی شد. هر چند مدینه فاضله ای که در ذهن داشت، به دلیل بی توجهی به ذات و نهاد بشری هیچ گاه جامه عمل نپوشید اما اصولی که بنا نهاد، سرچشمه بسیاری از مباحث فلسفی در قرن های بعدی شد.
در نهایت مردی که مردم آتن فکر می کردند به دلیل قدرت جسمانی اش باید فرمانده سپاه شود، به یکی از بزرگ ترین حکمای باستانی تبدیل شد که رد پای تفکرش تا امروز کشیده شده است.
افلاطون در خانواده ای اشرافی به دنیا آمد. پدرش، آریستون، از نسل آخرین پادشاهان آتن و مادر او، پریکتیونه، برادرزاده کرپتیاس و یک انقلابی متعلق به طبقه اشراف آتن بود که حدود بیست سال پیش از تولد «آریستوکلس» که بعدها به دلیل شانه های پهن و اندام ورزیده اش افلاطون نام گرفت، دموکراسی آتنی را از بین برده و آریستوکراسی اشرافی را پایه گذاشته بود. پدرش زود از دنیا رفت و مادرش بار دیگر ازدواج کرد اما اینها باعث نشد تا از تربیت پسرش غافل شود. افلاطون در کودکی دستور زبان، موسیقی و ورزش ژیمناستیک آموخت.
حدود ۴۲۰ قبل از میلاد مسیح که افلاطون هفت ساله بود، حفظ کردن اشعار هومر بنیان اصلی آموزش موسیقی در آتن بود و با در نظر گرفتن این موضوع که این اشعار حماسی حاوی عقاید شخصی درباره اخلاق و مذهب هستند، یاد دادن آنها به کودکان در دوره ای که مغزشان برای جذب این گونه عقاید آماده بود، درس های اخلاقی و اجتماعی را نیز در پی داشت.
افتخار زندگی در عصر سقراط
آموزش افلاطون در کودکی برای آن بود که در بزرگسالی مانند دیگر اعضای خانواده و تبارش، سیاستمدار شود. گفته می شود که وی فلسفه را نزد کراتولُس از پیروان هراکلیتوس، فیلسوف مشهور پیش از سقراط و نیز هرموگنس، از پیروان فلسفه پارمنیدس، آموخته بوده است، اما نقطه طلایی زندگی افلاطون در بیست سالگی رخ داد و با سقراط، حکیم و فیلسوف پیر شهرش آشنا شد. سقراط مانند کشتی گیری بود که پشت دیگران را در میدان کلام به خاک می مالید. افلاطون هشت سال تمام به دنبال سقراط در آتن گشت و از او حکمت و مباحثه آموخت.
برخورد با سقراط زندگی افلاطون را زیر و رو کرد. شاید این اتفاق شبیه همان تاثیری باشد که مولانا از شمس تبریزی پذیرفت. افلاطون در ثروت و آسایش پرورش یافته بود، زیبا و قوی اندام بود و مردم انتظار داشتند او در آینده ای نزدیک سپهسالار ارتش شود تا این که بخواهد به فلسفه بپردازد. او در یکی از فستیوال های چهارگانه ورزشی یونان باستان دو بار تاج کرفس وحشی را بر سر گذاشت. اما او کشتی کلامس سقراط را نسبت به کشتی جسمی جذاب تر دانست. افلاطون خیلی زود تبدیل به مهم ترین دوست و شاگرد سقراط شد. او در جایی گفته بود: «خدا را سپاسگزارم که یونانی هستم و نه بربر، آزاد هستم نه بنده، مرد هستم نه زن و مخصوصا این که در عهد سقراط به دنیا آمده ام.»
افلاطون در این مدت علاقه خاصی به سقراط پیدا کرد. آتن که در آن زمان از نظر ثروت روزهای درخشانی را پشت سر می گذاشت، از نظر سیاسی چندان باثبات نبود. او این دوره را در «نامه هفتم» بازنمایی کرده است و می گوید که پس از شکست دموکراسی آتن و به قدرت رسیدن سی تن خودکامه - که دایی او هم یکی از آنان بود - به این نتیجه رسیده که گذشته بهتر بوده است.
اما سلسله اتفاقاتی که در نهایت به مرگ و اعدام سقراط انجامید، او را برای همیشه از سیاست رویگردان کرد. در اصل خشم او از حاکمان خودکامه شهر هنگامی شدت یافت که آنان سقراط را به همکاری فرا خواندند و از او خواستند که همراه دیگران در کشتن یکی از شهروندان شرکت کند، اما سقراط مقاومت کرد.
در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، او تنها بیست و شش سال داشت. در آن سال، سقراط را که هفتاد ساله شده بود به جرم انکار خدایان رسمی کشور، ابداع خدایان جدید و فاسد کردن ذهن جوانان در یک دادگاه آتنی به محاکمه کشاندند. البته دموکرات های حاکم شهر فکر نمی کردند که سقراط از در جدال با آنها در آید، اما پیرمرد زشت روی شهر که به خود «کنه» می گفت، هیچ کدام از وسایلی که ممکن بود با استفاده از آنها تبرئه شود، قبول نکرد. قاضیان راهی جز صدور حکم مرگ برای او نداشتند. افلاطون و دیگر شاگردان سقراط با نگرانی این صحنه را تماشا می کردند. پیرمرد رأی دادگاه را با متانت همیشگی و آرامش معمولی اش پذیرفت و در آن مدتی که میان محکومیت و اعدامش فاصله بود، حاضر نشد از اصولش کوتاه بیاید.
جام شوکران
سقراط را به نوشیدن زهر شوکران محکوم کردند و افلاطون و دیگر شاگردانش در زندان به دیدن او رفتند. به تمام ماموران زندان که بین سلول او و فضای آزاد قرار داشتند، رشوه داده بودند تا او را از زندان فراری دهند. سقراط نپذیرفت. شاید فکر می کرد برای کسی که معتقد به قوانین آتن است و در تمام عمر حکمت آموخته، مرگ به وسیله حکم بی خردان درس های بزرگی برای آیندگان خواهد داشت. مرد آبله رویی که تا ساعاتی دیگر می مرد، به شاگردانش گفت: «گریه نکنید و دغدغه ای نداشته باشید که تنها جسم مرا به خاک خواهید گذاشت.»
افلاطون در تشریح آخرین ساعات زندگی استادش می نویسد: «پس از گفتن این سخنان سقراط از جای برخاست و برای شستشو به اتاق مجاور رفت. به غم و اندوه افتاده بودیم. مطمئن بودیم که کسی را که جای پدر ما بود، از دست خواهیم داد و بقیه زندگی را یتیم و بی سرپرست خواهیم بود.»
آفتاب در آستانه غروب بود که سقراط جام زهر را یک نفس سر کشید. افلاطون و دیگر شاگردان سقراط که تا آن زمان جلوی گریه خود را گرفته بودند، اشک شان سرازیر شد. سقراط در برابر این رفتار اعتراض کرد و گفت: «من زن ها را بیرون فرستادم که از این داد و فریادها جلوگیری کنم. مرگ باید در سکوت و آرامش باشد. آرام و صبور باشید.» او در آخرین لحظات به دوستانش تاکید کرد جای او خروسی که به یکی بدهکار بود، ادا کنند و برای همیشه آرام گرفت.
پس از مرگ سقراط، افلاطون برای همیشه از سیاست کناره گرفت و از آن جا که هواداران سقراط در آتن آن زمان محبوبیت نداشتند، این شهر را برای سال های طولانی ترک کرد. مرگ سقراط صاعقه ای بود که بر سر افلاطون فرود آمد. او در زمان مرگ سقراط بیست و هشت ساله بود و این پایان حزن انگیز برای خردمندترین مردی که می شناخت، برای افلاطون بسیار سنگین آمد.
در واقع افلاطون به پیروی از روش ها و اعتقادات یونانی آن عصر، احترام عمیقی برای قوانین آتن قائل بود و با این عقیده پرورش یافته بود که آن قوانین از فکر و مشیت خدایان الهام گرفته شده است تا اتباع و شهروندان یونان را برای یک زندگی خوب تربیت کند، اما ناگهان اتفاقی رخ داده بود که در نتیجه آن، با استفاده از نیروی همان قوانین، موجودی را به مرگ محکوم ساخته بودند که در نظر افلاطون «خردمندترین و عادل ترین و بهترین مردمان عصر خود» بود.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
شاید بهترین راه برای مقابله با درد و غم شهری که مرادت را اعدام کرده است، سفر باشد. افلاطون هم چنین کرد و در بیست و هشت سالگی کوله بست و راهی سفر در یونان بزرگ آن زمان شد که سواحل و جزایر شناخته شده آن، مدیترانه را شامل می شد. بنا بر گزارش های زندگینامه نویسان افلاطون، او ابتدا به کورِنه - یکی از مهاجرنشین های یونانی شمال آفریقا - سفر کرد تا در آنجا با ثئودُرُس ریاضیدان دیدار کند.
آکادمی علم و حکمت
افلاطون چهل ساله وقتی برای اولین بار پس از مرگ استادش، سقراط، به آتن بازگشت، تصمیم گرفت محلی را تاسیس کند تا از دل آن حکما و فیلسوفانی پدید آیند که بتوانند جامعه آرمانی و مدینه فاضله ای را که در ذهنش بود، بسازند. او نام این مدرسه را «آکادمیا» گذاشت؛ محلی که دویست سال پیش از آن نام خود را از منطقه مقدسی به نام هکادمیا گرفته بود.
در آکادمی مطالعات و تحقیقات محدود به فلاسفه محض نبود و علوم دیگر همچون ریاضیات، نجوم و علوم طبیعی نیز آموزش داده می شد. پس از گذشت مدتی از شهرت آکادمی، جوانان یونانی از شهرهای دور و نزدیک به آنجا می آمدند و علوم مختلف را فرا می گرفتند. یکی از همین مشتاقان علم، ارسطو بود که بعدها در زمره بزرگ ترین فیلسوفان جهان قرار گرفت.
از شیوه زندگی و کار افلاطون در آکادمی اثر معتبری در دست نیست، اما می توان قبول کرد که وی برنامه ای را که در کتاب مشهورش «جمهور» نوشته، در آکادمی هم استفاده می کرده است. افلاطون طبق این برنامه پانزده سال را برای آموزش فیلسوفان معین کرده بود؛ یعنی ده سال برای آموختن دانش های ریاضی (حساب، هندسه مسطحه و فضایی، ستاره شناسی، موسیقی نظری یا هارمونیک) و پنج سال دیگر برای آموزش فلسفی ویژه که افلاطون آن را «دیالکتیک» خوانده بود.
جوانان در بیست سالگی برای این آموزش ها پذیرفته می شدند. جالب است که سواد ریاضی در آکادمی بسیار مهم بوده و چنان که گفته اند سردر آکادمی نوشته شده بود: «کسی که هندسه نمی داند، داخل نشود.»
زندگی در آکادمی دارای نظمی ویژه بود و هر روز صبح با دعا به درگاه موزها - الهه های هنرها نزد یونانیان - و به ویژه آپولون، خدای روشنایی و زندگی بخش، آغاز می شد. افلاطون همان گونه که سقراط با او برخورد داشت، با شاگردانش رفتار می کرد و در آکادمی با شاگردانش غذا می خورد. او به شاگردانش در می داد و سپس در باغ آکادمی با آنها به گفتگو می پرداخت.
شاید جالب باشد که بدانید افلاطون نزدیک به چهل سال مدیریت آکادمی را بر عهده داشت. تداوم این عمل باعث شد تا شاگردانی از سراسر یونان و سرزمین های شرقی، از جمله ایران، در آن آموزش ببینند و برخی معتقدند که افلاطون شاگردانی ایرانی هم داشته است. شاید مشهورترین نشانه این نظرات را باید در هدیه اولین سردیس افلاطون دانست که گفته می شود آن را از یک ایرانی به نام میثریداتِس (مهرداد) پسر اُرُنتوباتِس (اردونان) به سیلانیون، پیکرتراش مشهور یونانی سفارش داده و در آکادمی افلاطون وقف موزها کرده بود. بسیاری معتقدند این سردیس بایستی پیش از مرگ افلاطون و در حدود سال ۳۵۰ پیش از میلاد مسیح ساخته شده باشد.
افلاطون با آکادمی به نوعی عاقبت به خیر شد، چرا که علاوه بر سرپرستی این محل، به تدریس نیز می پرداخت و شاگردانش از درس های او یادداشت بر می داشتند. بسیاری از آثار به جا مانده از افلاطون، حاصل جزوه هایی است که شاگردانش در سر کلاس های او می نوشتند. آکادمی افلاطون پ۱س از مرگش هم از میان نرفت و عمری ۹۰۰ ساله یافت و در نهایت در حدود سال ۵۳۰ میلادی به فرمان «یوستی نیانوس» امپراتور رم بسته شد و گفته اند که آخرین فیلسوفان و استادان آکادمی به دربار انوشیروان پادشاه ساسانی پناه آوردند.
مرگ در جشن
با این که آخرین سال های زندگی افلاطون، آتن سرنوشت تلخی داشت و فیلیپ فرمانروای مقدونیه و پدر اسکندر با لشکرکشی یونان را به خاک و خون کشیده بود و با این که هیچ کدام از آرزوهای افلاطون در خصوص مدینه فاضله محقق نشده بود، اما پیرمرد از زندگی اش راضی بود. شاگردانش در سراسر یونان پراکنده شده بودند و برای استادشان و نام آکادمی افتخار می آفریدند.
هر قدر مرگ استادش تلخ و ناامیدکننده بود، مرگ افلاطون در کمال آرامش بود. یکی از شاگردانش استاد بزرگ را به جشن عروسی اش دعوت کرده بود. ویل دورانت در خصوص صحنه مرگ افلاطون نوشته است: «افلاطون به جشن رفت و ساعت ها به خنده و شادی سپری شد. افلاطون می رود گوشه ای تا روی صندلی کمی بخوابد. سحرگاهان که جشن به پایان می رسد و شاگردان سراغ استاد می روند تا او را بیدار کنند، در می یابند که استاد به آرامی و بدون سروصدا به خواب ابدی فرو رفته است.»
هر چند هیچ گاه مدینه آرمانی افلاطون شکل نگرفت، اما آراء او در سرنوشت آتی بشر تاثیر بسزایی داشت، تا جایی که در قرن بیستم نظام های کمونیستی را نشانه ای از جامعه اشتراکی افلاطون دانسته اند. از سوی دیگر حاکمانی در دوره های مختلف تلاش کردند ایده «پادشاه فیلسوف» را اجرایی کنند و در سایه حکومت حامی حکمت و دانش، زندگی مردم را بهبود ببخشند.
نظر کاربران
بسیار عالی
فراگیری دانش خود دین و بندگیست در زمانی که بی سوادی هنر است