هیوبرت دریفوس، فیلسوف هوش مصنوعی
هیوبرت دریفوس (٢٠١٧-١٩٢٩) فیلسوف سرشناس و پرآوازه آمریکایی، مفسر برجسته فلسفههای معاصر اروپایی و استاد فلسفه دانشگاه برکلی به تازگي در سن ٨٧ سالگی از دنیا رفت. او در تمام عمر خود عمیقا درگیر فلسفه بود.
زندگی در دو سوی اقیانوس اطلس
دریفوس در ۱۵ اکتبر ۱۹۲۹ در ایندیانای آمریکا به دنیا آمد. در سال ١٩٤٧ برای تحصیل در رشته فلسفه وارد دانشگاه هاروارد شد. در سال ١٩٥١ لیسانس خود را در رشته فلسفه فیزیک اخذ کرد. تز او در رابطه با نظریه کواین بود. او تحصیلات خود را در هاروارد ادامه داد و در سال ١٩٦٤ در مقطع دکترای فلسفه فارغالتحصیل شد.
بعد از بازگشت به ایالات متحده مسیر کار فکری و نظری او تقریبا تغییر کرده بود تا جایی که پایاننامهاش را درباره پدیدارشناسی استعلایی نوشت. این موضوع برخلاف جریان غالب در دانشگاههای آمریکا بود و در نظر اساتید او در هاروارد بسیار عجیب میآمد. ماحصل دوران تحصیل دریفوس در دو سوی اقیانوس اطلس رقم خورد: او مایه و بنیان کار نظری خود را که از اروپا به دست آورده بود، در آمریکا پرورش داد و به معرفی فلسفههای اروپایی در جهان آنگلو- امریکن کمک کرد.
بعد از فارغالتحصیلی بهترتیب در دانشگاههای برندایس، امآیتی و برکلی تدریس کرد. اولین دورههای تدریس او کلاسهایی بود درباره «وجود و زمان» هایدگر و آثار هومر، آشیل، دانته و دیگر متفکران بزرگ سنت غرب. رفتهرفته آوازه فن تدریس دریفوس در دانشگاه پیچید و کلاسهایش پر شد از دانشجویان جوانی که بحثهای دریفوس را در هیچ کلاسی نمیشنیدند.
دریفوس در مقام مفسر:
میانجی فلسفههای اروپایی
آثار دریفوس را بهطورکلی میتوان به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول آثاری است که به شرح فلسفههای اروپایی میپردازد و او را بهعنوان یک مفسر معرفی میکند. شاید بیشترین تأثیر دریفوس در فلسفه به خاطر شرح و تفسیرهای او از فلسفه متاخر اروپایی و بسط آنها در جهان انگلیسیزبان باشد. این کار او به تمام معنا یک شاهکار بود. او از مفسران برجسته آثار هوسرل، هایدگر، مرلوپونتی و فوکو بهشمار میرفت. در باب شهرت تفسیرهای او از متون هایدگر همین بس که منتقدانش او را «دریدگر» (Dreydegger) خطاب میکردند. بسیاری بر این باورند که بیهیچ مبالغهای فیلسوفان انگلیسیزبان بهمیانجی شرحها و تفسیرهای دریفوس با هایدگر، فوکو و مرلوپونتی آشنا شدند و به درک درستی از آرای آنها رسیدند.
برای مثال میتوان به کتاب «هایدگر: خوانشی انتقادی» و «بودن- در- جهان» اشاره کرد که دومی شرح بخش نخست «وجود و زمان» هایدگر است. انتشار این کتاب در سال ١٩٩١ یکی از دلایل رویکرد تازه به اندیشه هایدگر بود. در این کتاب نشان میدهد که چگونه هایدگر پدیدارشناسی هرمنوتیکی خود را در تقابل با پدیدارشناسی استعلایی هوسرل شکل داد.
به همین دلیل گاهی با ساختارگرایان اشتباه گرفته میشود. اما انتقاد او از هوسرل و از سنت دکارتی بنیادیتر است. دریفوس نشان میدهد که در بنیان رویکرد هایدگر، نوعی پدیدارشناسی مهارتهای تقلیدی روزمره «مکانیکی» وجود دارد که پایه هرگونه روشنی، وضوح و امور قابل فهم است. در اهمیت کتاب حاضر همین بس که چارلز تیلور در یادداشتی از آن بهشدت تجلیل و تمجید کرد و نوشت تا پیش از این کتاب، هایدگر برای خوانندگان انگلیسیزبان قابل فهم نبود و کتاب حاضر این امر را میسر کرد.
از دیگر شرحهای کمنظیر دریفوس بر فلسفههای معاصر اروپایی میتوان به کتاب «میشل فوکو: فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک» اشاره کرد. کتاب حاضر با ترجمه حسین بشیریه در دسترس خوانندگان فارسیزبان است. (نشر نی: ١٣٧٩) بسیاری این کتاب را بهترین تفسیر از فلسفه فوکو میدانند. کتاب برخلاف شرحهای مرسوم و رایج صرفا خلاصهای از آرای فوکو نیست و او به همراه پل رابینو دست به تعبیر، تفسیر و نقد آرای فوکو میزند و نکات مهم فلسفی و روششناختی را برجسته میکند.
دریفوس نظرات فوکو درباره کردار گفتمانی را براساس کتابهای «دیوانگی و تمدن» و «تولد درمانگاه» مرور میکند. او نشان میدهد که چگونه فوکو با عرضه دو روش دیرینهشناسی دانش و تبارشناسی حقیقت و قدرت بنیاد علوم اجتماعی مرسوم را در هم ریخته است. در این کتاب پیشینههای فلسفی اندیشه فوکو همراه با نوآوریهای کمنظیر دریفوس در تفسیر فلسفههای اروپایی بررسی و پیوند فکری فوکو با نیچه، هایدگر، مرلوپونتی، ویتگنشتاین و برخی دیگر آشکار میشود.
دریفوس در مقام فیلسوف: منتقد دیجیتالیسم
دسته دوم آثار دریفوس مربوط به نقدهای او از پروژههای عصر سلطه تکنولوژی ازجمله اینترنت است که او را در مقام یک فیلسوف معرفی میکند. او در آغاز قرن جدید و در آستانه فراگیرشدن شبکه جهانی اینترنت نگاهی بدبینانه و انتقادی به آن دارد. کتابهای «درباره اینترنت» (در آغاز قرن جدید) و «ذهن برتر از ماشین» (در پایان قرن گذشته) از مهمترین آثار دریفوس در نقد ایدههای آیندهنگرانه درباره اینترنت و شیفتگی به توانمندیهای فناوری اطلاعات است.
البته دریفوس تأکید دارد که بهعنوان یک فیلسوف در پی انکار برخی از کاربردهای اینترنت و جنبههای کارای آن نیست و فقط میکوشد پرسشهایی نظرورزانه طرح کند: اگر اینترنت در زندگی روزمره به امری بنیادین بدل شود چه میشود؟ اگر فرهنگ مقاومتناپذیر بهعنوان یک جایگزین در زندگی مردم تحقق یابد چه رخ میدهد؟ و پرسشهایی از این دست.
اکنون اینترنت آنقدر فراگیر و پیوسته در حال تغییر اسـت که اگر بنا بود وسیلهای برای رفع نیازی خاص باشد، هر لحظه کاربرد جدید غافلگیرکنندهای عرضه میکند که باید کشف شود. دریفوس به جوهر تکنولوژی نـزدیک میشود و به تأسی از هایدگر به خطر تکنولوژی مدرن - که اینترنت را نمونه اعلای آن میدانست - اشاره میکند: خطر بردگی تکنولوژی مدرن که در آن سوژه انسانی در برابر تولید ابژههای تکنولوژیک مدرن محو خواهد شد.
دریفوس در اوان ظهور فضای مجازی نقد خود را ادامه و نشان میدهد اگر ارتباطهای ذهنی و مجازی جایگزین ارتباطهای حضوری، جسمانی و بدنی شوند در پیوندهای انسانی تأثیرات سوء اجتماعی میگذارد. در نظر او هرچه بیشتر گرفتار این شبکه پیچیده شویم، هرچه بیشتر درون دنیایی غیرواقعی، تنها و بیمعنای آنهایی کشیده میشویم که میخواهند از همه دردسرهای میراث بدن بگریزند.
دریفوس نشان میدهد که چگونه علایق متجسد ما دنیایمان را بهشدت اشغال میکنند و ما متوجه شیوهای نیستیم که طی آن بدنمان امکان درک آن را فراهم میکند. او معتقد است انسانها تنها در دو حالت پی به این مسئله میبرند: یا سردرگمی خود را هنگام انتقال به دنیایی بیگانه تجربه کنند (دنیایی که مخلوقاتی با بدنهایی کاملا متفاوت آن را سامان دادهاند) یا سردرگمی مخلوقات بیگانه را در دنیای خودشان ببینند. در نظر دریفوس بدن بهعنوان منبع حس با واقعیت ارتباط دارد و در ارتباط اینترنتی اینگونه پیوستگی و هماهنگی - که برسازنده پیشزمینه درک واقعیت افراد و اشیا است - ناپدید میشود.
دریفوس همچنین یکی از منتقدان برجسته پروژه هوش مصنوعی بود. او در اوایل دهه ١٩٦٠ در دانشگاه امآیتی به نقد پروژه «هوش مصنوعی» پرداخت و در مقالات و کتابهایی ازجمله «کیمیاگری و هوش مصنوعی» و «آنچه کامپیوتر نمیتواند انجام دهد» در دهه ١٩٧٠ از دیدگاهی پدیدارشناسانه به تفاوت بنیادی انسان متجسد و بدنمند و ماشینهای نامتجسد میپردازد. ارزیابی او از پیشرفت هوش مصنوعی بدبینانه و انتقادی است و نقدی بنیادین بر مبانی فلسفی آن وارد میکند و تا آخر عمر پای نقد خود میایستد.
این مباحث بعد از دو دهه در کتاب «آنچه کامپیوترها هنوز نمیتوانند انـجام دهـند» منتشر میشود. بسیاری بر این باورند که با توجه به پیشرفتهای این علم در دهه ١٩٨٠ پیشبینیهای او ثابت شد و اکنون تحقیقات هوش مصنوعی با نظر دریفوس موافق شده است. در آن زمان محققان هوش مصنوعی بر این تصور بودند که دیری نمیپاید هوش کامپیوترها نهتنها همه مشکلات زندگی را حل میکنند بلکه با کنش هوشمندانه حتی قادر به حل مشکلات فلسفی خواهند بود.
او در نقدش از استدلال نیچه نیز بهره میبرد: بهاینترتیب که تواناییهای عاطفی و شهودی بدنها نقشی بنیادی در کنش هوشمندانه دارند. او به شکست برخی پروژههای هوش مصنوعی اشاره میکند و به اهمیت بدنهای ما در فرایند ادراک میپردازد. شکل زندگی ما از طریق موجوداتی متجسد مثل خود ما و برای موجوداتی که مثل ما هستند سازماندهی میشود، درواقع مخلوقاتی با بدنهایی که دست و پا دارند و بیرون و درون. پایه و اساس نقد دریفوس برگرفته از دیدگاه مرلوپونتی و هایدگر بود.
نظر کاربران
سپاس