یه «داف اسمی» می آریم و سه تایی ...
نشر مرکز به تازگی گفتگوی مفصل مانی حقیقی با داریوش مهرجویی را در قالب کتابی با عنوان «مهرجویی: کارنامه چهل ساله» منتشر کرده است. کتاب همراه با آلبوم عکس و تصاویر پشت صحنه فیلمها با قیمت ۱۷۹۰۰ تومان منتشر شده است.
نشر مرکز به تازگی گفتگوی مفصل مانی حقیقی با داریوش مهرجویی را در قالب کتابی با عنوان «مهرجویی: کارنامه چهل ساله» منتشر کرده است. حقیقی پیش از این مستندی نیز به همین نام ساخته بود، و این کتاب نسخه کامل تر همان گفتگوست که فیلم به فیلم، پیش می رود و حاوی نکات جالب و خواندنی، از زندگی و آثار این فیلمساز نام آشناست؛ از الماس ۳۳ تا سنتوری. کتاب همان قدر درباره ی وجوه سینمایی و هنری کارنامه ی مهرجویی است، که به شکلی غیر مستقیم، راوی نزدیک به پنج دهه شرایط فرهنگی این سرزمین، و خاطرات و خطرات فیلم ساختن در آن است.
کتاب همراه با آلبوم عکس و تصاویر پشت صحنه فیلمها با قیمت ۱۷۹۰۰ تومان منتشر شده است. این کتاب در ۹ فصل درباره ساخت آثاری چون الماس ۳۳، گاو، آقای هالو، پستچی، دایره مینا، مدرسهای که میرفتیم، الموت، سفر به سرزمین آرتور رمبو، اجارهنشینها، شیرک، هامون، بانو، سارا، پری، درخت گلابی، دختر دایی گمشده، میکس، بمانی، مهمان مامان و سنتوری پرداخته است.
حقیقی در مقدمه کتاب نوشته است: بخش عمدهای از این گفتگو در تابستان ۸۵ انجام شد، هنگامی که داریوش مهرجویی در مراحل پایان ساخت سنتوری بود. هدف اصلی ما از این گفتگو، ساختن فیلمی درباره زندگی و فیلمهای مهرجویی، فیلمی که با تاخیر چند ساله، سرانجام در سال ۱۳۹۰ به پایان رسید و تحت عنوان «مهرجویی: کارنامه چهل ساله» آماده نمایش شد. ولی کارنامه مهرجویی در قاموس یک فیلم مستند حداکثر دو ساعته نمیگنجید، بنابراین ایده تنظیم آن گفتگو در قالب این کتاب از اول کار با ما بود.
داریوش مهرجویی نیز درباره این کتاب گفته است: «به نظر من این کتاب میتواند در بحث روزنامهنگاری یکی از کتابهایی باشد که کاملا با رعایت اصول مصاحبه نگارش شده و برای اهل فن و بخصوص ژورنالیستها بسیار کارآمد است. البته من در فصلبندی کتاب و همچنین عکسهایی که برای کتاب انتخاب شده؛ دخالتی نداشتم و اصلا آنها را ندیده بودم و تمام کارها توسط خود مانی حقیقی انجام شده است.» مهرجویی این را هم گفته که قرار است نشر هرمس مجموعه فیلمنامههای او را در چهار مجلد منتشر کند.
در بخشی از یادداشت پشت جلد این کتاب نیز آمده است:
«حالا میفهمم که چرا جکسون پولاک یک روز بلند شد و گفت دیگر نمیخواهم آن کارهای قبلی را بکنم و بعد بوم نقاشیاش را گذاشت کف اتاق و رفت از آن بالا و شتلق شتلق قطرههای رنگ را ریخت روی بوم و بعد اوووه! چیزهای عجیب و غریب و خارقالعادهای از کار درآمد که هم خیلی معنی داشت و هم خیلی درست بود. سینما بدبختانه نمیتواند به این مرحله از رهایی برسد، چون اسیر روایت و تصویر و دو ساعت زمان است؛ ولی من آن حس رهایی را درک میکنم و الآن دیگر دوست دارم در سینما کارهایی را بکنم که خودم خوشم بیاید.»
در بخشی از این کتاب و در فصل مرور فیلم «سنتوری» میخوانیم:
«چشمگیرترین نکته درباره سنتوری برای من صداقت عجیب و غریب فیلم است: فیلم همه ابعاد استفاده از مواد مخدر را به شکلی عریان و بی پیرایه نشان می دهد. این در سینمای ما که اینقدر آلوده به نصیحت و ارشاد و موعظه گری شده، بی سابقه است. یادم است که نشسته بودم و داشتم فیلم را برای اولین بار روی میز مونتاژ می دیدم. علی سنتوری داشت هروئینش را تزریق می کرد و من داشتم فکر می کردم: عجب لذتی باید داشته باشد این کار! و بعد که خمار و بدبخت شده بود هم به همان میزان درد و رنجش را حس می کردم.
عظمت سنتوری برای سینمای ایران در این است که در مذمت مواد مخدر بیانیه صادر نمی کند. هم اوج لذت را نشان می دهد و هم انتهای رنج را. این جور صحنه های لذت بردن و حال کردن با مواد مخدر را، با این میزان صداقت، تا به حال در سینمای ایران ندیده ایم. تفکر غالب این است که فقط با تحریف ماهیت یک پدیده خطرناک می شود بر آن غلبه کرد؛ مثلا در مورد اعتیاد، فقط رنج و درد و تباهی هایش را نمایش می دهند. ولی بالاخره لذتی هم لابد در کار هست که میلیون ها معتاد در کشور پلاسند.
داستان ما درباره فراز و فرود یک شخصیت و یک خانواده است. اول فرودش را می بینیم و بعد می رویم به گذشته و فرازش را می بینیم و دو مرتبه فرود بدترش را می بینیم. آن شادی ها و لذت ها مربوط به همان دوران خوش گذشته است؛ دوره عشق و موسیقی و لذت و کنسرت و پول. بعد به مرور سقوط شروع می شود و می رسد به اعماق سیاهی. در مورد لذت هم باید گفت آن ها که معتادند می دانند که لذت چه زود تبدیل به رنج و ذلت می شود. دوا مثل هر داروی دیگری برای زدودن درد است.
آقای مهرجویی، شما دو سه سال دیگر هفتاد سالتان می شود. تا جایی که من در جریان هستم، خیلی هم اهل مراوده و رفت و آمد در سطوح مختلف جامعه نیستید. خودتان هم که گفتید آدم دیرجوش و گوشه گیری هستید. اما یکی از نکات فوق العاده سنتوری این است که بعضی از ریزترین ظرایف زندگی معاصر و به خصوص جزئیات زندگی جوانان امروز را با دقتی مستندوار نشان می دهد. حرف از جزئیاتی است که آدمی مثل شما اصلا نمی توانسته با آن محشور باشد. فکر می کنم می توانم با اطمینان بگویم که شما با جوان هایی مثل محسن چاووشی و ساسی مانکن یا سامان ویلسون و سروش هیچکس رفت و آمد و رفاقت نزدیکی ندارید.
... سروش چی؟
سروش هیچکس، یک خواننده رپ است. داشتم می گفتم که اصلا ممکن نیست با جزئیات زندگی و رفتار و تکیه کلام های آدم هایی مثل علی سنتوری از نزدیک آشنا باشید. از آن مهم تر، شکل خاص رابطه دختر و پسرهای بیست، بیست و پنج ساله ایرانی در خلوتشان، حتی برای من که تازه چهل سالم شده، الآن دیگر غریب و ناشناخته است. ولی همه این جزئیات را به شکلی واقعی و طبیعی و دقیق در کار شما می بینیم. راز بزرگی ست که شما این همه جزئیات و ظرایف و روابط و دیالوگ های این ها را از کجا می شناختید و چطور وارد فیلم تان کردید؟
والا چیزی که در فکرم بود، دوران جوانی خودم بود. نمی دانم منظورت از این روحیه ای که حرفش را می زنی چیست.
البته من هم با این جور شخصیت ها محشور نیستم و نمی توانم از دقت کار شما، با استناد به واقعیتی که برایم آشنا باشد، مطمئن باشم. اما رفتار و گفتار و حتی اصطلاحات ریز میان دیالوگ های این ها واقعی و درست و دقیق به نظر می رسند.
می توانی مثال بزنی؟
مثلا... «داف اسمی»! علی بعد از این که پدرش برایش هروئین را تزریق می کند می گوید بمان همین جا، امشب یه «داف اسمی» می آریم و سه تایی با هم حال می کنیم! آخر شما این را دیگر از کجا آوردید؟!
این را خودم هم اولین بار که شنیدم برایم خیلی عجیب بود. بهرام رادان این را به دیالوگ اضافه کرد و انگار معادل همان دختر های خیابانی است.
ظاهرا «داف اسمی» یعنی «دختر معروف»، دختر خوشگل سرشناس.
خب، تعداد زیادی از بازیگرهای فیلم از همین نسل بودند و خیلی چیزها را می شد از آن ها یاد گرفت. من همیشه به بازیگرهایم می گویم راحت و آزاد باشید و هرچه به نظرتان می رسد بگویید و پرهیز نکنید. اگر این جور بده بستان ها در مرحله دوره خوانی و تمرین جلوی دوربین برقرار باشد، یک هو اینجور چیزها بیرون می زند، من هم می قاپمشان و استفاده می کنم.
به رادان توصیه کردم که برود و پای حرف های معتادان هم نسلش بنشیند؛ نه این معتادهای گداگودول خیابانی، آن سطح بالاهای باکلاس. از او خواستم با آن ها محشور بشود و ببیند چه می کنند و چه می گویند و چه طور این کارها را می کنند. یک مشاور ناظر هم داشتیم که خودش از آن هروئینی های قدیمی قدر بود که حالا ترک کرده بود و خیلی به جزئیات این ماجرا مسلط بود. همیشه سر صحنه کنار بهرام بود. از طرفی هم خانم محمدی فر که در نوشتن سناریو با من همکاری می کرد از همین نسل بود و حضورش از این بابت کمک بزرگی بود.»
بنابراین گزارش، مهرجویی در بخشی از این کتاب درباره اینکه اصل حرف هامون چه بوده است، میگوید: مضمون انسان در بحران همیشه برای من جذاب بوده است. حتی در فیلمهای قبل از هامون هم میتوانید این مضمون را دنبال کنید. هامون، با اینکه روستایی یا شهرستانی نیست، مثل مش حسن و هالو دارد بحرانی را تجربه میکند. این شخصیت را از طبقه متوسط روشنفکر انتخاب کردم.
جالب بود که حتی در رمانهایمان هم چنین شخصیتی نداشتیم، شخصیتی با این احوالات که انقلاب و جنگ را پشت سر گذاشت. برایم جذاب بود که کاراکتری را انتخاب کنم که رویش کار نشده باشد، تر و تازه و نو باشد و حتی در مقایسه با کارهای قبلی خودم هم چیز تازهای داشته باشد: یک روشنفکر اهل فکر، اهل کار فکری. مقداری هم از زندگی شخصی خودم در آن مایه گذاشتم، چون درست همان موقع که شروع کردم به نوشتن هامون، داشتم از همسر اولم طلاق میگرفتم و این تجربه جدایی و تلخی و زجر آن موقعیت و پارانویایی که بعدها به آن دچار شدم، همه در فیلم هست.
نظر کاربران
داریوس نه داریوش