مجذوبیت بر حسب عادت، از دیدگاه «برتولت برشت»
«پویایی» از مهمترین ایدههای برشتی است. او این ایده را در نمایشها و شعرهایش لحاظ میکند. نقش پویایی دائمی چیزها، اتوپیا و یا همان آرمانشهر را زیر سؤال میبرد. آرمانشهر به یک معنی به پایان رسیدن دورهای از پویایی و رسیدن به موقعیت طلبشده است.
آنچه از بین آنها میگذرد؛ نسیم.»
برشت در این شعر از ناپایداری شهرها که نماد قدرتاند میگوید و همینطور از پایداری شادمانه نسیم که آن نیز گذرا است. اگر که برشت در شعرهایش از نسیم، باد و آب سخن میگوید به خاطر تحرک و پویاییشان است. «پویایی» از مهمترین ایدههای برشتی است. او این ایده را در نمایشها و شعرهایش لحاظ میکند. نقش پویایی دائمی چیزها، اتوپیا و یا همان آرمانشهر را زیر سؤال میبرد. آرمانشهر به یک معنی به پایان رسیدن دورهای از پویایی و رسیدن به موقعیت طلبشده است.
برشت در شعر «با من به جورجیا بیا» از سیر پویا اما بیپایان پیوستن اما برجا نماندن امور و اشياء و انسانها میگوید: «بنگر این شهر را و ببین/ که فرتوت است/ به یادآر روزگاری، چگونه محبوب بود/ اکنون با چشم درون در آن منگر/ به سردی بنگر و بگو/ که فرتوت است/ با من به جورجیا بیا/ تا شهری نو در آن بنا کنیم/ و زمانی که این شهر نیز به سر آید/ ما در آنجا نخواهیم ماند.»٢
برشت در آخرین ماههای زندگیاش که همزمان با آخرین طرحی نیز میشود که برای اجرای نمایشنامه مشهور خود «گالیله» ارائه میدهد، تلاشش همه آن میشود که از شخصیت گالیله «آشناییزدایی»* کند. او شخصیت گالیله را بهگونهای ارائه میدهد که تماشاگر در او به دیده انسانی قهرمان ننگرد، آندرهآ شاگرد گالیله هنگامی که خشمگین و بیتاب فریاد میزند: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد، گالیله با آرامی، گفته شاگردش را تصحیح میکند و میگوید: «بدبخت ملتی که به قهرمان نیازمند است.» به نظر برشت «قهرمانی» به یک تعبیر نقطه نهایی و تحقق یافته همه «نیروهای بالقوه است و بنابراین متوقفماندن در ژست قهرمانی حتی قهرمان را نیز مضحکه میکند. نفس پویا بودن، گذشتن از قهرمان را ایجاب میکند حتی قهرمان-انسان نیز آن چیزی است که باید از او برگذشت.»٣
بدبینی برشت به معنای نپذیرفتن وضع موجود در حین خوشبینیاش به مثابه وضعیتی گذرا همچون نسیم، ایدههای برشت را پرپتانسیل و تمام نشده میکند. شاید بدبینی و خوشبینی برشت همچون دو روی یک سکه به روزگار سیاهی بازمیگردد که او از سر گذرانده بود: «به راستی در روزگار سیاهی عمر میگذرانم! / سخن به پاکدلی راندن نابخردیست، پیشانی بیچین/ از بیغمی خبر میدهد، آنکه میخندد/ هم از آن روست که هنوز / خبر هولناک را نشینده است.»٤
پویایی چیزها برشت را به تردید درباره هر آنچه «مطلق» و «طبیعی» جلوه میکند میکشاند. ایده «حقیقت مشخص است»، در اینجا آلترناتیوی است که او در برابر هر حقیقت کلی ارائه میدهد. در وهله نخست آنچه برای برشت اهمیت پیدا میکند توجهاش به «واقعیت یا حقیقت مشخص»** و «آشناییزدایی» از چیزهایی است که اگرچه در نگاه اول سخت طبیعی به نظر میرسد اما سخت غیرطبیعی و ناپایدار است. آنچه امور را طبیعی و باورپذیر مینمایاند به نظر نیچه «تکرار» و سپس «عادت» به آنهاست.
«بالاپوش مرد مرتد» داستان کوتاهی است که در آن برشت به زندگی جردانو برونو میپردازد. برونو فیلسوفی است که در ١٥٩ بازداشت و در ١٦٠٠ توسط دادگاهی در ایتالیا سوزانده میشود. زندگی او نیز بیشباهت به زندگی گالیله نیست. «خاصه بهدلیل دیدگاه جسورانه و از آن زمان اثبات یافتهاش درباره چرخش سیارات»٦ با این تفاوت که گالیله آزاد میشود درحالیکه برونو بر تلی از هیزم سوزانده میشود. برشت در این داستان نیز همچون ماجرای گالیله به شرح و وصف قهرمانیهای برونو نمیپردازد بلکه با آشناییزداییکردن از «قهرمان» به وقایع کوچکتری میپردازد که بر حسب «عادت» به آن توجه نمیشود؛ زیرا در عادت مرسوم تنها شأن قهرمانی است که مهم شمرده میشود.
* در ایران دیری است که تئاتر برشت را ذیل «فاصلهگذاری» معرفی میکنند. به نظر محمود حدادی، مترجم کتاب، آشناییزدایی کلمه مناسبتری است. «مراد از آشناییزدایی آن است که اگر بسیاری از مناسبات اجتماعی که به آن خو کردهایم و طبیعیشان میدانیم در شکل غریب -ناآشنا- به ما نشان دهند چهبسا سخت غیرطبیعیشان بیابیم.»
** تورج رهنما در کتاب «ادبیات امروز آلمان» معتقد است که «گالیله» برشت تصویر خود اوست، تصویر مردی است که یک عمر از تغییر نظام کهنه اجتماعی سخن گفت اما هنگامی که در روز هفدهم ژوئن ١٩٥٣ کارگران آلمانی قیام کردند از همکاری با آنان سرباز زد.
١ و ٣. نیچه
٢و ٥. «من برتولت برشت»، برشت، ترجمه بهروز مشیری
٤. «ادبیات و انقلاب» یورگن روله، ترجمه علیاصغر حداد
٦. «بالاپوش مرد مرتد»، از کتاب «گدا و دوشیزه مغرور»، ترجمه محمود حدادی
٧. «ادبیات امروز آلمان»، تورج رهنما
نظر کاربران
مرسی