نقدی بر نمایش «ماه زدگان» به کارگردانی بهرام تشکر
گرم کردن صحنه با خنده !
ایدههای داستانی نمایشنامه «ماه زدگان» شامل نکات متفاوتی میشود که هرکدام الگوهای خود را برای پرداخت میطلبند و هر یک اثر را به سمت معنا و مضمونی متفاوت سوق میدهند.
نمایش «ماه زدگان» نوشته علی دنیوی ساروی به کارگردانی بهرام تشکر که این روزها در سالن سایه تئاتر شهر اجرا میشود دارای چنین مشکلی است؛ اثر دارای ایدههای مختلف و متفاوتی است که بدون ایجاد انسجام و تکامل و پختگی تبدیل به نمایشنامه شدند. ایدههای داستانی نمایشنامه «ماه زدگان» شامل نکات متفاوتی میشود که هرکدام الگوهای خود را برای پرداخت میطلبند و هر یک اثر را به سمت معنا و مضمونی متفاوت سوق میدهند. ایده ابتدایی، داستان مردی است که به دنبال برادر گمشدهاش به یک مکان تازه میآید و سپس اتاقی را برای خواب با دو نفر دیگر شریک میشود.
از اینجا ایدهای دیگر مطرح میشود که مسئله رازآمیزی این اتاق و عجیب بودن آدمی است که مرد با آن روبرو میشود؛ شخصی به نام کابوس که گویا به فلسفه اشتغال دارد. نمایش مدام بین ایده گمشده بودن، گمشده داشتن و کشف رازآمیزی مکان و شخصیت کابوس معلق است.درام بدون اینکه به نتیجه خاصی برسد و از این ایدهها برای انسجام و وحدت یک اثر دراماتیک استفاده کند، شخصیت سومی به نام چلنگ را وارد میکند که دیگر اساساً غیر قابل فهم است. از ورود او نمایش همان ایدههایی را هم که گفته شد، رها میکند و وارد فضایی کاملاً منطق گریز و کابوس گونه میشود.
این انقطاع و تغییر لحن اساساً بدون دریافت دلیل و کشفی خاص از شخصیتها و مکان تا انتها مبهم باقی میماند. نتیجهگیری پایانی نمایش هم به هیچ وجه چیزی آشکار و یا حتی پیچیده نیست، تنها ساده و مبهم است. ساده به واسطه دیالوگهایی علیه «عواطف بشری» توسط کابوس که بیشتر دم دستی و حتی سطحی به نظر میرسند و مبهم به این دلیل که حتی این جملات کابوس کمک به فهم منطق و روند کل نمایش و کشف رازها و اتفاقات اثر نمی کند.
نمایش تشکر با وجود داشتن ایدههایی اجرایی در استفاده از دکور، نور، میزانسن و حرکت کاملاً فارغ از ایدهای واحد برای اجراست. گویی که چند پارگی و بلاتکلیفی متن اجازه استقرار یک جنس بازی، یک جنس هویت کارگردانی و تولید معنا از درون حرکات، طراحی صحنه و فضا را گرفته است. لذا با وجود داشتن سلیقه در کارگردانی و با وجود تلاش برای ایجاد ریتمی بی سکته در عینی کردن متن توسط بازیگران نمایش به لحاظ اجرایی هم دارای سبک و شیوهای مشخص نیست، و این عدم تشخص یک سر در متن دارد و یک سر در سردرگمی تحلیل کارگردان از آن؛ چرا که شاید اگر کارگردان تحلیل روشنی داشت میتوانست با برجسته کردن یکی از ایده های متن، تفکرات اجرایی اش را به یک سمت سوق دهد و ذهن مخاطب را با تأکیدات کارگردانی تا آنجا که راهش سد نمیشد متمرکز کند.
اما معضل دیگری که ایدههای ناپخته متن و اجرا ایجاد می کنند این است که به دلیل نداشتن زاویه و حرفی جهان شناختی، اثر به شکل مبهم و متظاهرانهای روشنفکرانه مینماید اما در واقع چنین نیست؛ شما کافی است که روی صحنه شخصیتی فیلسوف و شخصیتی به اصطلاح هنرمند داشته باشید، آنگاه اگر آنها را شخصیت پردازی نکنید و باورپذیر ارائه ندهید مجموعهای از حرفها رد و بدل می شوند که پوششی روشنفکرانه دارند که هم فاقد زاویه و نگاهی جهان شناختی هستند و هم از پیشبرد و رشد درام عاجز هستند. در نهایت این بی ریشگی از نظر مضمونی و ناتوانی از رشد در درام سبب میشود که «ماه زدگان» به جایی برسد که بیشتر لودگی است تا روشنفکری و عمق. بیشتر شوخیهایی که روی صحنه ساخته میشود از آنجا که از درون اثر بیرون نیامده و بیشتر از شکل بازیها منتقل می شود چیزی جز گرم کردن صحنه و خنده گرفتن بی ربط با زمینه اثر نیست و هیچ کمکی به ضعفهای متنی و اجرایی نمایش.
منبع: خبرآنلاین
ارسال نظر