زندگی «دورنمات» در جهان کافکایی
«تونل» یکی از داستانهای فریدریش دورنمات است .«تونل» تعبیری تمثیلی اما دقیق است که دورنمات از جهان معاصر ارائه میدهد، جهانی بیهدف و پرشتاب که در سراشیبی افتاده و کسی دیگر قادر به کنترل و یا تغییر مسیرش نیست.
«تونل» تعبیری تمثیلی اما دقیق است که دورنمات از جهان معاصر ارائه میدهد، جهانی بیهدف و پرشتاب که در سراشیبی افتاده و کسی دیگر قادر به کنترل و یا تغییر مسیرش نیست. جهانی که روشنبینترین شخصیت داستانیاش- رئیس قطار- با طنزی تلخ و هولناک میگوید: «من همیشه بدون امید زندگی کردهام.» جهان بدون امید جهان تراژیکی است. در تراژدی به مفهوم کلاسیک آن به تعبیر ژرژ استاینر «امید» غایب است. با این تعبیر از استاینر آثار دورنمات غالبا تراژیکاند. اما در دورنمات با تراژدی به معنای کلاسیک و مرسوم آن مواجه نیستیم بلکه با نوعی تراژدی روزمره روبهرو هستیم که هر زندگی آن را تجربه میکند. دورنمات نام آن را تراژدی دنیای معاصر گذارده است. در این نوع تراژدی دورنمات قهرمان یگانه و تقسیمنشدنی گذشته را به انسانی میانهحال، قابل ترحم و تقسیمشده و به تعبیری شیزوفرنیک بدل میکند.
نمایشهای دورنمات حول حاشیههای پرماجرای چنین تولید انبوهی است که شکل میگیرد.
از یک جهت تولید انبوه تراژدی - شاید به خاطر تولید انبوه- کار را به کمدی میکشاند. به نظر دورنمات این هیچ بد نیست چون با کمدی بهتر میتوان عمق تراژدی را نمایان ساخت. او آثارش را با عنوان تراژدی-کمدی معرفی میکند. اما مهمتر از آن چهبسا فرم کمدی شاید تنها پاسخی باشد که میتوان به تراژدی تاریخ داد. این فرم کمدی دیگر نه از فرط هیجانات شادیبخش و نشاطآور که از فرط استیصال است که شکل میگیرد و خندهای که بابتش میشود، نه خندهاي شادکامانه که نیشخند است. از این نوع کمدی میتوانیم با عنوان کمدی سیاه و یا کمدی شیطانی نام ببریم.
نمونهای از این نوع فرم کمدی، نمایشنامه «پنچری» (١٩٥٦) است. تراپس شخصیت اصلی این نمایش است. او که قبلا ویزیتوری خردهپا بوده، بر اثر فعالیت و اقدامات خود، در نهایت مدیر موفق شرکتی تجاری میشود. ماشین تراپس در یکی از مأموریتهای کاری در حومه ویلاییِ شهر خراب میشود و او بهناگزیر شب را در دهکده سپری میکند. در آنموقع از سال مهمانخانهها مملو از مسافر بودند و معذور از پذیرفتنش میشوند و سرانجام تراپس با توصیه یکی از صاحبان مهمانخانه به ویلای فردی به نام ورگه راهنمایی میشود و در آنجا مورد استقبال ورگه و دوستانش که چهار قاضی بازنشسته هستند قرار میگیرد.
دادگاه اگرچه در ابتدا صوری و حتی شوخی به نظر میآید اما بهتدریج به محکمهای واقعی بدل میشود. تراپس بهعنوان متهم بدون توجه به عواقب و سرخوش از پذیرایی اعضای دادگاه شروع به یادآوری برخی از خاطرات گذشته و به تعبیری شروع به اعتراف میکند. اعترافات تراپس اگرچه کاملا درست و صادقانه است اما در آن مواردی است که مورد بهرهبرداری دادستان قرار میگیرد و بهرغم دفاع وکیل متهم که تراپس را نمونهای از «قربانی تمدن زمان ما» معرفی میکند و از دادگاه تقاضای تخفیف حکم میکند اما درنهایت رئیس دادگاه حکم به اعدام تراپس میدهد و دیگر نوبت پیلت (جلاد) میشود که حکم را اجرا کند. محکمه نمایشی اگرچه بازیای بیش نیست، اما این بازی «حس گناه» را در تراپس تشدید میکند بدان حد که وی بازی را کاملا جدی میگیرد و خواهان اجرای حکم اعدام برای خود میشود.
«تراپس: اما آخه من قاتلم، آقای پیلت. من باید مجازات بشم، آقای پیلت من باید...من یه قاتل»٤
شاید در جهان ادبیات، دورنمات یکی از نویسندگانی باشد که بیشترین قرابت را با کافکا داشته باشد. یکی از مهمترین ایدههای کافکایی بهپایانرسیدن مفهوم علیت است.
ایده «بهپایانرسیدن مفهوم علیت» با پیشامد به مثابه امری کاملا بیسابقه و نابهنگام پیوند میخورد. در وقوع پیشامد دیگر علل مکانیکی به مفهوم مکانیکی آن وجود ندارند.
در ادبیات کافکایی «پیشامد» نقشی مهم و مرکزی دارد. به یک تعبیر داستانهای کافکا همواره با یک پیشامد، دقیقا به مفهوم پیشامد یعنی نابهنگام و بیسابقه، شروع میشود. این «پیشامد» کافکایی هیچ علت مکانیکی ندارد و کافکا هیچ توضیحی دربارهاش نمیدهد. نمونهای از این پیشامد را کافکا در داستانهای خود میآورد: گرگور زامزا در «مسخ» از خوابی آشفته بیدار میشود و میبیند که در تختخوابش به حشرهای عظیم بدل شده است. او علت را درنمییابد، چنانکه یوزف ک، در رمان «محاکمه» نمیتواند بفهمد که به چه جرمی دستگیر شده است و ک. در رمان «قصر» نیز نمیتواند وارد قصر شود اما نمیداند چرا. سرنوشت جوان بیستوچهارساله داستان «تونل» دورنمات نیز چندان پر بیشباهت به شخصیتهای کافکایی نیست، او نیز نمیتواند برای پرسش خود پاسخی پیدا کند که چرا قطاری که هربار از تونل بیرون میآید اینبار بدون هیچ کنترلی در سراشیبی بیانتها سرازیر شده است و دیگر از تونل بیرون نمیآید. در دورنمات نیز همچون کافکا بسیاری چراها اساسا پاسخی پیدا نمیکنند.
دورنمات رمانهای پلیسی* نیز نوشته است. توجه وی به رمانهای پلیسی و خلق شخصیتهای پلیسی مانند ماتئی و یا برلاخ نه پیگیری ایدههای نهفته در رمانهای کلاسیک پلیسی که از قضا ضد آن است. ایدههای ضدپلیسی دورنمات نیز به نوعی نشئت گرفته از ایدههای کافکا است. او نام یکی از رمانهای پلیسیاش - «قول»- را با عنوان فرعی «فاتحه داستان جنایی» نامگذاری کرده بود. فاتحهای که او برای داستانهای جنایی و پلیسی میخواند فیالواقع فاتحهای است که او برای «عدالت» در جهان کنونی میخواند. تا قبل از این، داستانهای پلیسی همچون نظامهای اخلاقی «زمانی» را نوید میدادند که مجرمان به جزای خود میرسند و در نهایت بیگناهان رهایی مییابند تا به تعبیری هر صدا انعکاسی یابد و هر علت معلولی داشته باشد؛ تا مفهوم علیت به پایان نرسد و عدالت محقق شود. درحالیکه به نظر دورنمات تحقق عدالت در جهان فعلی از اساس منتفی است و تازه اگر هم نباشد «مشیت عدالت را نمیتوان درک کرد.»٥** به نظر دورنمات درهرحال لازمه نجات و تحقق عدالت معنا و هدف است، درحالیکه از نظرش مقدر آن است که جهان معنا و مقصودی نداشته باشد جز معنا و مقصودی که آدمیان با تصورات خود به جهان میدهند.
دورنمات زمانی گفته بود که بهرغم وجود آدمهایی همچون میسیسیپی و سنکلود که در تصورات و خیالات خود را منجی جهان میدانند این جهان اصلا ارزش نجاتدادن ندارد دراینباره توضیح نمیدهد که چرا ارزش نجاتدادن ندارد. شاید «ارزش»ها از منظرش همان تصور و ذهنیتهایی هستند که آدمیان برای جهان قائل میشوند. در این صورت ایده دورنمات طنینی کاملا نیچهای دارد: «جهان آن ارزشی را ندارد که گمان میکردیم دارد!»***
پینوشتها:
* ازجمله رمانهای پلیسی دورنمات «قول»، «قاضی و جلادش» و «سوءظن» است که همه به فارسی ترجمه شدهاند.
** جمله گفتهشده یادآور اصطلاح الهیاتی کافکا است که مشیت الهی را نمیتوان درک کرد.
*** از نیچه
١، ٦) دورنمات، ولوارث، ترجمه عزتالله فولادوند
٢،٣) برشت، فریش، دورنمات، نوشته تورج رهنما
٤) پنچری، دورنمات، ترجمه حمید سمندریان
٥،٨) کافکا به روایت بنیامین، بنیامین، ترجمه کوروش بیتسرکیس
٧) تونل، دورنمات، ترجمه ناصر صفایی
نظر کاربران
سپاس