«خانهای در انتهای خیابان بهار»؛ روایت موقعیت برزخی زنان
«خانهای در انتهای خیابان بهار» تلاشی است برای بازآفرینی موقعیت برزخی این زنان به حاشیه راندهشده، کوششی است برای بهتصویرکشیدن زنانی که میخواهند از این دایره بسته تکرار و روزمرگی بگریزند.
ندا هنگامی : دقیقا نمیدانم که علاقهام به رئالیسم اجتماعی از کجا میآید، ولی بههرحال من هم چیزی منفک از این اجتماع نیستم و اتفاقات اجتماعی رویم تأثیر میگذارد. من اولین کارم را با نمایشنامه «اژدهاک» آقای بیضایی شروع کردم و در ابتدای کارم دغدغههای فرمالیستی داشتم. بههمینخاطر یک زمانی به مهندس تئاتر معروف شده بودم و میگفتند که هندسه تئاتر را خوب بلدم. به همین شکل در نمایشهای «سلول صفر»، «خواب به سراغم آمد»، «ماضی استمراری»، «نیمروز اسکاتلند» و «خانهای در انتهای خیابان بهار» از اجتماع تأثیر گرفتم. فکر نمیکنم بشود گفت من یک کارگردان رئالیست هستم یا کارگردان فرمالیست. بستگی به دورهای دارد که میخواهم کار کنم.
برسیم به نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار». گویا ایده اولیه این نمایش براساس یک قصه واقعی در یکی از خیابانهای شهر تهران شکل گرفته است. لطفا در این مورد توضیح دهید.
ندا هنگامی: ایده اولیه اجرا از آن اتفاق شکل گرفت نه ایده متن. متن این نمایشنامه پنج سال پیش از سوي آقای محمد چرمشیر نوشته شد که نامش «خانه» بود. در گفتوگویی که من با آقای چرمشیر داشتم، قرار بود که پنج نفر از شخصیتهای زن دراماتیک جهان، ازجمله لیدی مکبث، نینا (مرغ دریایی)، لورا (باغوحش شیشهای)، یرما و کوردلیا کنار هم قرار بگیرند که با اشیا گفتوگویی داشته باشند و در آن یکسری اتفاقات رخ بدهد. من این ایده را به آقای چرمشیر گفتم و ایشان بعد از ٤٠ روز متن اولیه نمایشنامه «خانه» را برای من خواند که هیچ ربطی به ایده من نداشت، ولی مرا شگفتزده کرد چون حس کردم که وقتی میتوانیم در زبان رئالیستی با شخصیتهای ایرانی حرفهای ناگفتهای را بزنیم، چرا به سراغ شخصیتهای ادبیات دراماتیک جهان برویم؟ باوجوداین، متنی که آقای چرمشیر نوشت همچنان سر جای خودش ماند چون فرصت اجرا نیافت.
اسفندماه سال گذشته در یکی از خیابانهای سمت میدان سبلان یک اتفاقی افتاد که من گزارش آن را در ماهنامه زنان خواندم. گزارشگر هیچ اطلاعاتی از ماجرا نداده بود، ولی سه نفر دیگری که آن اتفاق را دیده بودند، درباره آن اطلاعات کمی را ارائه دادند و گفتند که یک روز صبح چند نفر تصمیم گرفتهاند که شیر گاز را باز بگذارند تا بمیرند.
متن نمایش شما خیلی به متن «خانه برناردا آلبا»، نوشته فدریكو گارسیا نزدیک است. انگار که اتفاقات آن نمایش شکل ایرانی گرفته و دخترهای برناردا آلبا به ایران آمدهاند. با این تفاوت که در نمایش شما، کاراکتر مادر وجود ندارد و انگار دخترها تصمیم گرفتهاند اتفاقی را که برناردا بر سر خودش آورده آنها هم بر سر خودشان بیاورند.
ندا هنگامی: نمایشنامه «خانه» میتواند به اثر «خانه برناردا آلبا» نزدیک باشد، با این تفاوت بزرگ که برناردا قربانی میگیرد و خون کوچکترین و عزیزترین دختر آن خانه قربانی تفکرات برناردا میشود و برناردا بهعنوان یک تفکر دیکتاتورمآبانه کوتاه نمیآید و سر حرف خودش میماند، اما در نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار»، ما با خانهای طرف هستیم که یک جمله تکاندهنده در آن گفته میشود: «مامان مدتهاست مرده، چرا از این خونه نمیزنید بیرون؟ قفل این خونه از داخله». نمایش ما از جایی شروع میشود که پدر و مادر زنده نیستند و بهگونهای پیش میرود که در خانهای در انتهای خیابان بهار قفل است چون ذهن آدمهای آن خانه قفل شده است. خانهای در انتهای خیابان بهار برای من نماد یک خانه بزرگتر است.
من فکر میکنم که اجتماع ما نیاز به مواجهه با حقیقت دارد. ما مدام صورتمسئلهها را پاک کرده و در لفافه پنهان میکنیم. همهمان مدام خطکش و پاککنبهدست هستیم. همهچیز را در نطفه خفه میکنیم. اینگونه که نمیشود جامعهای را ساخت. اجتماع اینطور معنا پیدا نمیکند. تا میآید که رنگوبوی یک اتفاق اجتماعی به خودش بگیرد، در نطفه خفه میشود. همه اینها با مهارت انجام میشود که ما فاقد آن هستیم. ما مهارت ارتباط عاطفی، مادربودن، معلمبودن و... را نداریم و مهارت بودنمان را از دست دادهایم.
کاراکتر لاله در نمایش بهنوعی همان کاراکتر لورا در نمایش «باغوحش شیشهای» است که مشکل فیزیکی دارد و شما این مشکل فیزیکی را برای لاله هم گذاشتهاید.
ندا هنگامی : بله. لاله نمایش من یک آگاهی دارد که لورا آن را ندارد. لاله اولین کسی است که به دفترچه مادر دست پیدا کرده و متوجه آزادگی مادر شده است. پدر این خانه آدمی است که خانوادهاش را از دست داده و فکر میکند همه را باید به هر قیمتی نگه دارد. مادر این خانه یک بار به معنای آزادی از خانهاش بیرون میزند و درنهایت گیر یک زندان دیگر میافتد که در آن پنج بچه با مهر مادری نمیتواند پایش را قلاب کند. به نظرم هر انسانی اول باید یک انسان آزاده باشد و بعد میتواند یک مادر یا همسر خوب باشد. این درباره مردها هم صدق میکند و آزادگی مرد و زن ندارد. پدر نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار» هم چون نتوانسته آزاده باشد، نمادش یک چهارپایه بزرگ فلزی است. او میتوانسته آزاده باشد ولی آزاده نبوده است.
چرا دختران وقتی میخواهند فکرهای ممنوعهشان را بگویند، به بالای آن چهارپایه فلزی میروند؟
ندا هنگامی : چون آنها زمانی میتوانند از درونشان حرف بزنند که سوار بر آن فضاي غالب شوند. در واقع دختران تا از آن چهارپایه بالا نروند و آن را زیر پا نگذارند، نمیتوانند واگویه و باخودگویی کنند و از عشق و ترسهایشان بگویند چون همیشه فکر میکنند دارند از سوی یک جنسیت دیگر قضاوت میشوند. زنان اولین چیزی که باید کنار بگذارند، قضاوت مردانه است. مطبهای زیبایی محل رفتوآمد زنانی است كه از قضاوت مردان میترسند. شما فکر میکنید که زنان از قضاوت خودشان در آینه میترسند؟ به نظر من هرگز اینطور نیست. من این را بهعنوان یک زن میگویم که زنان در تنهایی عاشق و شیفته چهره و خطوط صورتشان هستند چون آن خطوط پر از راز و تجربه است و اگر میروند که این خطوط را از بین ببرند، به خاطر این است که از قضاوت مردان میترسند و هنوز سوار بر آن چهارپایه نشدهاند.
ولی مرد جامعه هم اسیر تفکری شده که متعلق به خودش نیست. به اعتقاد من کاراکتر پدر که بهعنوان نماد نرینگی در نمایش شما دیده میشود نیز قربانی یک چیزی است که خودش هم نمیداند آن چیست. در واقع در یک جامعه، انسان قربانی میشود نه مرد یا زن.
ندا هنگامی : دقیقا موافقم. اصلا به خاطر همین است که میگویم نمایش من یک نمایش زنانه نیست. اصلا نقدی بر مردان وجود ندارد؛ چون مردها خودشان هم در این تفکر قربانی هستند.
صحبتهایی که راجع به مطبهای زیبایی داشتید، الان درباره مردان هم اتفاق میافتد و شاید ٤٠ درصد از آدمهایی که به انستیتوهای زیبایی میروند، آقایان هستند؛ بنابراین آنها هم از ترس قضاوت زنان به این سمت کشانده شدهاند...
ندا هنگامی : من و تیم نمایشم مخالفتی با زیبایی نداریم؛ اما مسئله مورد بحثمان یک خلأ درونی است که با پناهبردن به یک بخش بیرونی دارد ترمیم میشود. بحث بر سر همان پاککردن صورتمسئله است. من ترجیح میدهم مطب مشاورهها شلوغتر از مطبهای زیبایی باشد که نیست.
کاراکتر مهناز دختر بزرگ خانواده است که به نوعی هم دارد جای پدر را میگیرد و هم میخواهد که خلأ نبود مادر را جبران کند؛ اما مدام دارد هم در عمل و هم در تفکر اشتباه میکند. مهناز یک کاراکتر کنشگر نیست و بههمینخاطر خودش دارد درجا میزند و جلوی کنشگری بقیه را هم میگیرد. او با ناهید که شاید شخصیت کنشگر خانواده باشد، مدام مقابله میکند تا کنشگری نکند یا از بقیه دخترها میخواهد جلوی گفتن واقعیتها را بگیرند. انگار که او از فاششدن واقعیتها میترسد. این به خاطر آموزههای غلط است یا خودسانسوری تاریخی انسان ایرانی؟ آن نوع خودسانسوری که چه در مرد و چه در زن وجود دارد.
لیندا کیانی: این خودسانسوری در هر دو جنسیت وجود دارد ولی بیشک که زنان همیشه قربانی بوده و تحتتأثیر تفکر غالبی به نام مرد بودهاند. ما در همه عمرمان همیشه سعی کردهایم جوری رفتار کنیم که مادر، برادر، پدر، فامیل، آشنا و اجتماع بپسندند. اگر طرز تفکر مهناز قابل نقد است، به خاطر این است که تا به امروز هرچه را به او دیکته شده، قبول کرده و به آن فکر نکرده است. مهناز فکر میکند هرچه پدر یا مادرش به او گفتهاند، همانها درست است. انسانها در هر سنی که باشند، به چیزی فکر میکنند که قبلتر به آنها گفته شده است. من وقتی در ١٤، ١٥سالگی کتابهای فروغ فرخزاد را خواندم، به این نتیجه رسیدم که پس آدم دیگری هم وجود دارد که جور دیگری فکر میکند. آن زمان بود که دیدم هرچه ما میگوییم، همان چیزی است که به ما یاد دادهاند.
لاله دختر کوچک خانواده و از نسل امروزیتر آنهاست. این کاراکتر به ظاهر باید از بقیه خواهرانش آرمانگراتر باشد و تلاش بیشتری برای رهایی و بازکردن آن قفل داشته باشد. او با ساختن عروسکها نیز شاید میخواهد به ما بگوید دارد چیز جدیدی میسازد؛ اما در آرمانگرایی لاله هم هیچ اتفاقی نمیافتد و این کاراکتر با فاشکردن رازی که در آن خانه است، اتفاقا دارد التهاب را بیشتر و آن قفل را سنگینتر میکند. فکر نمیکنید که اینطور باشد؟
نازنین بیاتی: همه خواهرها یک چیزی راجع به دیکتاتوری میگویند ولی به نظرم اگر قرار بود دیکتاتور روی اینها غالب باشد، باید روی لاله غالب میبود؛ چون از چهار سالگی در نبود مادر، او را پدر و خواهر بزرگترش تربیت کردهاند. تأثیرگذاری مادر روی لاله بیشتر از بقیه آدمهای خانه است. در واقع میشود گفت هیچوقت این قانون وجود ندارد که آدمهای داخل خانه میتوانند روی شما تأثیر بگذارند.
در انتهای نمایش وقتی که با تصویر حبابها روبهرو میشویم، منهای آن زیباییشناسی که در فرمالیسم نمایش جریان دارد، انگار که آن حبابها دارد به ما میگوید که تمام آرزوها، شعارها و آرمانگراییها مثل حبابهای صابون هستند که فورا میترکند و قرار نیست هیچ حجمی را در فضا اشغال کنند. ما اگر خانه را در قیاس با جامعه ببینیم، فکر میکنید که جامعه هم دارد به آنجا ختم میشود؟
ندا هنگامی : من بهعنوان کارگردان یک گلایهای به افراد این خانه دارم. چرا همه دفترچهای را که خواندهاند پنهان میکنند؟ چرا مادری که رفته و رفتنش را در دفترچه یادداشت کرده، دارد ازسوي دخترها در این خانه پنهان میشود؟ بازکردن در و ساعت چهار صبح رفتن که در دفترچه یادداشت شده جسارت میخواهد. من معتقدم که ما باید از درون خودمان شروع کنیم. من اگر یاد بگیرم که آزاد و آزاده زندگی کنم، هیچ قالب فلزیاي نمیتواند جلویم را بگیرد. مثل بسیاری از زندانیهایی که در تاریخ شنیدهایم پس از سالها تونل کندند و رفتند و بالاخره سر از آزادی درآوردند. همه دخترهای خانه نمایش من، دفترچه را خواندهاند، اما منفعل هستند.
درواقع نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار» یک نمایش مواجهه است؟
ندا هنگامی : بله. نمایش با جمله مادر تمام میشود که میگوید: «آیا اگر این در را باز کنم و بروم، عشق منتظرم است؟ نمیدانم، اما باید بروم چون اگر عشق در دستانت نباشد، نمیتوانی آن را به کسی بدهی». کسی نمیداند که او وقتی رفت، آیا واقعا عشق را پیدا کرد یا خیر. او بهجای درجازدن و تحمل یک زندان میرود و نمیداند که برایش چه اتفاقی میافتد. قشنگی آینده هم به این است که قابل پیشبینی نیست. من اگر فردایم را پیشبینی کنم، دیگر فردا برایم معنی ندارد، اما من امروزم را میسازم چون نمیدانم فردا با چهچیزی مواجه میشوم. من به کاراکتر مادر میگویم دمش گرم که رفت و با همه ترسها و جهان پیچیده بیرون خود مواجه شد. او در خانه ننشست و خیالات نبافت، بلکه رفت و با جامعه بیرون مواجه شد.
و سخن پایانی؟
ندا هنگامی : من برای نمایش «خانهای در انتهای خیابان بهار»، بهترین دخترهای دنیا را داشتم. بهترین و خلاقترین تیم ممکن را داشتم که میتوانست در کوتاهترین زمان، کدهای مرا بگیرد و پرورش دهد. من کدها را به بچهها دادم و هرآنچه که خلق شد کار خودشان بود. آنها در این مدت کوتاه، کاراکترهای خیلی جذابی خلق کردند. خود من وقتی اجرایشان را میبینم خیلی لذت میبرم. از تیم پشت صحنه هم خیلی سپاسگزارم که دارند در یک تایم دواجرائي و زمان نزدیک به عید تمام تلاششان را میکنند. در نهایت از هادی علیمحمدی هم متشکرم. ایشان اولین تجربه تهیهکنندگیشان در تئاتر است. من از ایشان ممنون هستم که سرمایهشان را به تئاتر آوردند. آقای علیمحمدی ریسک کرد که در این نمایش غیرکمدی سرمایهگذاری کرد چون معمولا فقط تئاترهایی که چهره دارند و تماشاگر را میخندانند به فروش خوبی میرسند.
نظر کاربران
اکه ممکنه از نمایش نام تمام مادران هم گزارش تهیه کنید