سفر به «دوزخ»؛ ادامه ای دیگر بر «کد داوینچی»
فیلم «دوزخ» با ارجاع به کتاب «کمدی الهی» تماشاگرش را شگفت زده می کند. قهرمان این فیلم به مرور تغییر ماهیت داده است.
وقتی در ماه مه سال ۲۰۱۳، کتاب «دوزخ» دن براون به دوازده زبان منتشر شد تقریبا همه خوانندگانش مطمئن بودند که به زودی فیلم آن را هم خواهنددید. دلیل قانع کننده ای برای این نظر وجود داشت: کتاب های براون مثل «هری پاتر» و «بازی تاج و تخت» میلیون ها هودار داشت و انتشار نسخه های چند میلیونی آن بازار را مطمئن می کرد که سرمایه گذاری روی آن اشتباه نیست.
بر این اساس بود که تمام اقتباس ها از روی کتاب های راون در فهرست پرفروش ترین فیلم های سال بودند. اگرچه طرفداران پر و پاقرص آثار براون معتقدند که این فیلم ها هیچ وقت به پای رمان ها نمی رسند اما هیچ کدام هم نمی توانند منکر جذابیت خارق العاده آن ها بشوند.
«دوزخ» که با قهرمان همیشگی آثار دن براون، رابرت لنگدان، یک ماجراجویی تازه را رقم می زند اکتبر سال ۲۰۱۶ روی پرده سینماها رفت و طبق پیش بینی ها با فروش فوق العاده ای هم مواجه شد. فیلم، حدود ۲۲۰ میلیون دلار در سینماهای آمریکا فروش کرد.
ماجرای دوزخ
مثل کتاب های دیگر دن براون، داستان «دوزخ» هم در زمان حال می گذرد. پرفسور رابرت لنگدان در حالی که به شدت زخمی است چشمش را باز می کند و می فهمد که در یک بیمارستان است ولی اصلا به یاد نمی آورد چه بلایی سرش آمده.
منتقدان ادبی با این رمان هم مثل باقی آثار براون در حد یک نوول عامه پسند تیزهوشانه برخورد کردند. توانایی او در ترکیب موضوعات روز با تاریخ و هنر را ستودند و از این که اثری معمایی با مایه های گوتیک خلق کرده ستایش کردند اما برای آن ها وجه ادبی «دوزخی» چندان مهم نبود و به همین دلیل هم آن را جزو آثار عامه پسند و بازاری به حساب آوردند. اما همین ویژگی برگ برنده ای برای تولید فیلم از روی آن شد.
چرا دوزخ ساخته شد
ران هوارد یک کارگردان استودیویی درجه یک است: از آن دسته کارگردان هایی است که هر پروژه ای را می تواند آبرومند سر و سامان بدهد. در کارنامه اش فیلم های جذابی مثل «یک ذهن زیبا» و «مرد سیندرلایی» دارد که هم منتقدان آن ها را دوست دارند و هم تماشاگران عاشق هستند. آکادمی اسکار هم معمولا به آن ها توجه داشته. ولی فیلم هایی هم دارد که منتقدان روی خوش به آن نشان نداده اند، مثل همین آثاری که از روی رمان های براون اقتباس کرده. با این همه یک چیز درباره او قطعی است: او عاشق معما و تعلیق است و اگر فیلمنامه ای داشته باشد که ماجراجویی را با شخصیتی دقیق و طراحی شده دنبال کند حتما به نتیجه درخشانی می رسد.
هوارد عاشق ماجراجویی است و سینما فرصت خوبی است تا با یک شخصیت آن را تجربه کند. داستان های دن براون این ویژگی را دارند که قهرمان را در دل تاریخ و هنر و موزه ها دنبال کنند. رابرت لنگدان از طریق شناخت تاریخ، معماها را حل می کند و این برای هوارد همیشه هیجان انگیز بوده است. او یک بار درباره این که چرا «رمز داوینچی» را به فیلم تبدیل کرده گفته که: «وقتی رمان را خواندم، دیدم که احساس خوبی دارم. مواد خامی که در داستان بود مرا جذب خودش کرد. چیزی در آن بود که مرا می کُشت تا به نتیجه برسد و فکر کردم که برای تماشاگر هم همین ها جذاب است. برای همین به فکر افتادم تا خودم آن را بسازم.»
ولی او واقعا قصد نداشت تا کارگردان همه فیلم های اقتباسی از آثار براون باشد. اما هر بار با یک فیلمنامه هیجان انگیز رو به رو می شد که نمی توانست به آن جواب منفی بدهد. وقتی به او پیشنهاد شد که «دوزخ» را بسازد نمی خواست قبول کند. فقط یک چیز او را کنجکاو کرد. این بار موضوع رمان، درباره دانته بود که او از نوجوانی به «کمدی الهی»اش علاقه داشت.
کمدی الهی
نام کتابی که دانته آلیگری نوشت «کمدی» بود ولی بعدها این جووانی بو کاچیو ادیب فلورانسی بود که به آن لقب «الهی» داد و از آن پس به «کمدی الهی» مشهور شد. دانته کتاب های متعددی نوشته است اما «کمدی الهی» جایگاه ویژه ای دارد؛ هم از نظر دستور زبان ووجه ادبی و هم از نظر الهیاتی.
او در این کتاب که یک سه گانه است، شرح سفر معنوی اش را توصیف می کند که از دوزخ شروع می شود و بعد از پیمودن راه به برزخ و بهشت می رسد. در این راه، تنها زنی فرشته گون به نام بئاتریس، وجود دارد که او را راهنمایی می کند. بوکاچیو بعدها گفت که بئاتریس «کمدی الهی» همان دختری است که دانته در 9 سالگی به او دل باخت. منظومه بلند دانته شامل سی و سه بخش است و 12233 بیت دارد. برخی معتقدند که این اثر دانته اقتباسی از «ارداویراف نامه» است که در اواخر دوران ساسانیان نوشته شده و به سفر بعد از مرگ یک موبد زرتشتی می پردازد.
ولی هیچ جای کتاب دانته اشاره ای به این نکته نشده است و معلوم نیست که او این کتاب را خوانده یا نه. دانته در بخش دوزخ خود، به گناهکاران می پردازد و هر کدام را در یک طبقه جای می دهد. بعدها همین طبقه بندی دستمایه نقاشانی مثل بوتیچلی و دلاکروا شد تا از روی آن نقشه دوزخ دانته را طراحی کنند.
استفاده از کمدی الهی
در داستان دن براون از نقاشی بوتیچلی استفاده شده است و با جا به جا کردن طبقات گناهکاران و گذاشتن حروف در کنار آن ها نوعی بازی با کلمات به وجود آورده. این موضوع را تنها کسی که به درستی با دانته و نقاشی بوتیچلی آشناست، می تواند حل کند چون باید اول از همه ترتیب طبقات را مرتب کند و بعد، با کنار هم گذاشتن حروف جمله ای را بسازد. ولی اشاره رمان و فیلم فقط محدود به این نقاشی نیست.
در آن دوران رسم بود که از چهره فرد مشهور در حال مرگ نقابی گچی می ساختند که به نقاب «مرگ» مشهور بود. یکی از تصاویر مشهور از دانته، همین نقاب مرگ اوست که در موزه ای در شهر فلورانس نگه داری می شود. در داستان «دوزخ» دن براون نوشته ای پشت نقاب مرگ حک شده که محل اختفای یک شیء مرموز را لو می دهد. معلوم است که این بازی با واقعیت و اسناد تاریخی که شگرد همیشگی دن براون است ران هوارد را سر ذوق آورد. چون او از علاقه مندان به «دوزخ» دانته بود و حالا با اثری رو به رو بود که نه تنها به آن ارجاع می داد که از نشانه های آن برای روایت یک داستان معمایی استفاده کرده بود. وقتی او پیشنهاد ساخت سومین فیلم را پذیرفت، به دیوید کوئب فیلمنامه نویس پیشنهاد داد که داستان را با الهام از «دوزخ» دانته سر و شکل دهد.
فیلمنامه دوزخ
برای تماشاگران ایرانی دیوید کوئب نام آشنایی است. او نویسنده فیلمنامه «راه کارلیتو»ست که تلویزیون راه و بی راه آن را پخش کرده است و حتما فیلم های «ماموریت: غیرممکن»، «ژوراسیک پارک: دنیای گمشده»، «اتاق وحشت»، «مرد عنکبوتی»، «جنگ دنیاها»، «ایندیانا جونز: قلمروی جمجمه بلورین» را نوشته است.
نکته ای که در همه این ها مشترک است ماجراجویی شخصیت اصلی و تنگناهایی است که در آن گرفتار می شوند. کوئب داستان «دوزخ» را تغییر نداد و فقط از نشانه های زندگی دانته و «دوزخ» او استفاده کرد و در شخصیت پردازی به کار برد. برای همین حالا رابرت لنگدان هم مثل خود دانته، دلبسته زنی است که به او نرسیده ولی همان زن او را در مسیر کشف و نجات زندگی (مثل راوی کمدی الهی) قرار می دهد. همین طور بین دو شخصیت سی نا و برتراند زوبریست تروریست هم رابطه عاطفی قرار داد که این دلبستگی هم بی نتیجه ماند.
ایندیانا جونز در دوزخ
در «رمز داوینچی» تام هنکس شمایلی از رابرت لنگدان ساخت که با تصویر ذهنی از یک استاد دانشگاه و نشانه شناس همخوان بود. او مرد مطلع و باسوادی بود که بیشتر از مهارت جسمانی یا تیزهوشی در کشف راه نجات، با تماشای یک نقاشی ساده در موزه لوور، کلی اطلاعات درجه یک ارائه می داد که به حل معما کمک می کرد. ولی رفته رفته لنگدان شبیه یک مامور مخفی شد. تام هنکس هم چنان سعی می کرد نشان دهد که تیزهوشی او «فقط» در امور مربوط به تاریخ و هنر است ولی حالا به اصرار نویسنده (دن براون) و شاید در پاسخ به خواست بازار (که مشتاق ساخت فیلم از روی رمان هاست) شخصیت تغییر کرده است.
لوکیشن های متعدد و جست و خیزهای مدام لنگدان را شبیه به ایندیانا جونز کرده است که معمولا مجبور می شد برای کشف یک راز به دل موقعیت های اگزوتیک برود. اگرچه در آن فیلم ها موقعیت ها کمی کاریکاتوری و فیلم ها اکشن بودند ولی در آثار دن براون وجه معمایی و حتی کارآگاهی غالب است. با این همه حالا که فیلم را می بینیم به نظر می رسد که با یک ایندیانا جونز کت و شلواری رو به روییم.
شگردهای جالب
شگردهای روایی دن براون و به تبع آن فیلم، فوق العاده است. شناخت براون از تاریخ و آثاری ادبی- هنری شگفت انگیز است و معلوم است که می تواند از هر نقاشی، بنای تاریخی یا نوشته ای ادبی، یک داستان تازه بسازد. تسلط او به تاریخ هنر و تاریخ ادبیات هم وارد است؛ بنابراین می تواند داستانی را تعریف کند که تماشاگر آن را کاملا واقعی بپندارد. کافی است یادتان بیاید که زمان انتشار «رمز داوینچی» او چطور از اطلاعات شوالیه های میزگرد و نقاشی داوینچی استفاده کرد تا همه را نسبت به وجود وارثی از حضرت مسیح قانع کند.
اما فیلم ها همیشه یک گام از آثار او عقب ترند و چون او در رمان فرصت دارد تا با پی نوشت ها و حتی وقفه برای جست و جو، به مخاطب در درک موقعیت داستانی کمک کند. اما هر فیلمی باید اثری مستقل باشد و تمام ارجاعات و اطلاعات را در خودش جمع کند. این کاری است که هر فیلمنامه نویس و هر کارگردانی را به دردسر می اندازد و راه حل ها هم معمولا به جایی نمی رسند. چون در فیلمی با ریتم تند و نفس گیر، کارگردان برای گیج نشدن مخاطب مجبور است جریان روایت را قطع کند و با فلاش بک یا تصاویر ذهنی یا حتی دیالوگ موقعیت را شفاف کند.
این یعنی تعلل در قصه پردازی که تماشاگر را از جهان فیلم خارج می کند. در سه اقتباس راه هوارد این مشکل به چشم می خورد و احتمالا اگر موج داستان/ اقتباس های براون/ هوارد ادامه پیدا کند راه حلی برای آن پیدا می شود.
داروین و هیتلر: خطر لو رفتن قصه!
این درست که فیلم «دوزخ» به شکل غیرمستقیم به داروین و فاشیسم نمی پردازد. ولی زوبریست معتقد است که تولید مثل بشر به زودی دامن همه را می گیرد و جمعیت به قدری زیاد می شود که همه مجبور به جنگ می شوند. بنابراین او می خواهد با انتشار ویروس فرصت حیات را به گروه مقاوم اعطا کند. اگرچه «به نظر می رسد» که او خیرخواهانه به مصلحت می اندیشد ولی رگه هایی از «داروینیسم اجتماعی» در آن به چشم می خورد.
هربرت اسپنسر فیلسوف انگلیسی با الهام از نظریه داروین می گفت که باید قوی ترین و اصلح ترین باقی بمانند و در جامعه رشد و نمو کنند، در حالی که ضعیف یا نامناسب باید رها شود تا از بین برود. این همان ایده ای است که کم و بیش آدولف هیتلر هم درباره نژاد برتر مطرح می کرد. آیا فیلم و رمان از فاشیسم حرف می زنند؟ شاید، ولی مهم تر این است که هر دو حمله ای مستقیم به ایده های جنگ طلبانه و آخرالزمانی می کنند که معتقدند با نزاع بین قوم ها، بشر سالم تر و بهتر باقی می ماند.
پیشنهاد ما چیست
بند بالا را فراموش کنید. «دوزخ» یک فیلم سرگرم کننده پرتعلیق است که اگر «حرفی» هم دارد، آن را زیر هزار جور ماجرا مخفی کرده است. بنابراین اول از همه از تماشای پرتعلیق و معمایی آقای ران هوارد لذت ببرید و بعد، اگر فکر کردید ارزشش را دارد به موضوعات دیگر هم فکر کنید. هشدار می دهیم که اگر سلیقه روشنفکرانه ای دارید و هر نوع ماجرایی باعث تهوع تان می شود از این فیلم دوری کنید. این یکی فقط ماجراجویی محض است!
نظر کاربران
تو این سری همون فیلم اول یعنی کد داوینچی از همه بهتر بود بعد اون دوتا فیلم بعدی افت داشتن و این اخری یعنی دوزخ هم ک اصن خیلی بد بود.ولی کد داوینچی پیشنهاد میشه ببینن همه
این فیلم اصلا خوب نبود، صلا
اتفاقا فیلم خوبیه شاید به پای رمز داوینچی نرسه ولی خوبه
کاش به جای این کتاب,کتاب نماد گمشده دن براوون رو تبدیل به فیلم میکردند.از تمامی کتابهایی که از این نویسنده خوندم,بعد از کد داووینچی, نماد گمشده بهترین بود.
به نظر من حتما فیلم کد داوینچی رو ببینین بعد با این مقایسه کنید