اگر قصد تفریح دارید، «ایتالیا ایتالیا» را تماشا نکنید
اگر كاوه صباغزاده در ١٣ سالگي فيلم «هامون» داريوش مهرجويي را نميديد، شايد حالا در كوه و كمر پروانه شكار ميكرد اما ديدن آن فيلم، زندگي نوجوان ١٣ ساله را تغيير داد و حالا او فيلم «ايتاليا ايتاليا» را ساخته كه نخستين فيلمش است.
كاوه صباغزاده متولد ۱۳۵۹ است. هرچند در خانوادهاي اهل سينما به دنيا آمد و پدرش مهدي صباغزاده فيلمساز بود، اما او علاقه چنداني به سينما و حتي ادبيات نداشت. تك و توك فيلم ميديد و در ميان همين فيلمها، «هامون» را ديد. فيلم را از ويديو كلوپ گرفته بود و نخستين بار سه بار پياپي آن را ديد. با ديدن اين فيلم تصميم گرفت فيلمساز شود و فلسفه و ادبيات بخواند. تحصيلات سينمايياش را نصفه نيمه رها كرد چون احساس ميكرد در آن كالج كانادايي كه در تهران دورههاي فيلمسازي داشت، چيزي ياد نميگيرد. با اين حال خوشحال بود كه با وجود اتلاف وقت، دوستان خوبي پيدا كرده است.
نخستين باري كه نام فيلم را در خبرها ديدم، حس كردم شايد با انتخاب اين نام كه دقيقا همنام سريالي پيش از انقلاب است، ميخواستيد نوعي كنجكاوي در مخاطب ايجاد كنيد. البته با ديدن فيلم متوجه ميشويم فيلم شما هيچ ربطي به آن سريال ندارد. اما به نظر ميرسد نوعي شيطنت در انتخاب نام داشتهايد.
همانطور كه ديديد شخصيت مرد داستان در حال چاپ كتابي است به نام ايتاليا ايتاليا و شخصيت زن داستان هم تصميم دارد فيلمي به همين نام بسازد كه در واقع گويي همين فيلم است. اول ميخواستم اسم فيلم را بگذارم «ايتاليا» يا «ايتاليانو» به معناي ايتاليايي ولي ديدم كاراكترهاي اصلي فيلم دو نفر هستند و اين اسم بايد دو بار تكرار شود و وقتي كنار هم گذاشتم، ناگهان ديدم اسم آن سريال است. بايد بگويم اصلا آن سريال را نديدهام و نميدانم درباره چيست. اما مسلما اين فيلم ارتباطي با آن ندارد و شايد نسلي كه با آن سريال خاطره دارند، ترغيب شوند و حالا اين فيلم را هم ببينند و بعد متوجه ميشوند هيچ ربطي به آن سريال ندارد.
اين فيلم چقدر شخصي است؟ به نظر ميرسد از جهتي خيلي شخصي است و از سوي ديگر، خيلي عمومي. ظاهرا نوعي حديث نسل فيلمسازان جواني مانند شماست.
خيلي شخصي نيست ولي شخصي است. در پروسه كار، موضوع عمومي بودن فيلم را بارها به عوامل سازنده ميگفتم ولي همه آنها مخالف بودند اما حالا با واكنشي كه از شما ديدم، متوجه شدم حرفم درست بوده است. همه آنها ميگفتند بايد نگران بيننده عام باشي. سينماييها را رها كن كه به نظرم بهشدت حرف اشتباهي است. جمعيت افرادي كه در سينما، تئاتر و تلويزيون كار ميكنند، بالاي بيست هزار نفر هستند. اگر علاقهمندان يا دانشجويان اين حرفه را هم در نظر بگيريم، متوجه ميشويم اينها جمعيت كمي نيستند و به نظرم مخاطب اصلي فيلم همين افراد و بعد از آنان مردم عادي هستند.
از مخاطب گفتيد. در طول نمايش فيلم خيلي به گروه مخاطبان آن فكر كردم. در وهله اول به نظر ميرسد مخاطب گستردهاي دارد، جوانانه و خوش ريتم است اما از جايي به بعد انگار خيلي تفكيك شده با افراد خاصي سر و كار دارد. مثلا مخاطب عام دانش اقباشاوي يا علي ملاقلي پور را نميشناسد. تعريفي كه از مخاطبتان داشتيد، چقدر در پروسه شكلگيري كار عوض شده است؟ يا اينكه ترجيح داديد فيلم خودتان را بسازيد؟
ترجيح دادم فيلم خودم را بسازم. البته حجم و تعداد آدمهاي سينمايي فيلمنامه اوليه خيلي بيش از اين بود اما به اصرار عوامل فيلم، آن را كم كردم و به نظرم اشتباه كردم. اگر الان دوباره بخواهم فيلم را بسازم، سعي ميكنم آنها را نگه دارم.
پشيمانيد؟
بله،چون همه همين را ميگفتند كه مثلا فلاني را مردم نميشناسند. درست است اما علي ملاقلي پور يا دانش اقباشاوي و... كارگردانهاي جواني هستند كه مردم آنها را نميشناسند ولي دلم نميخواهد فيلمم تاريخ مصرف داشته باشد. بيست سال ديگر اين آدمها جزيي از تاريخ سينما هستند و مشهور شدهاند. نسل بعد از ما اينها را ميشناسند و با ديدن اين فيلم، ممكن است كه مثلا با خود فكر ميكنند چه قدر دانش اقباشاوي جوان بوده! و... به هر حال بيشتر به اين فكر بودم كه ١٠ سال ديگر مخاطب چه واكنشي نشان ميدهد. ضمن اينكه آن صحنههايي كه شخصيتهاي حقيقي در آن هستند، خيلي كم شده. در مجموع شايد شش هفت دقيقه باشد. حس كردم شايد مخاطب عام اينها را نشناسد و با بخشهاي سينماييشان ارتباط برقرار نكند اما قاعدتا بايد با حرفهايي كه ميزنند، ارتباط برقرار كند چون آنها درباره زندگي حرف ميزنند، درباره مسائلي كه براي همه آشناست.
ميخواستيد نوعي سند تاريخي ثبت كنيد؟
دقيقا. به همين دليل ماجراي علي ملاقليپور را در فيلم آوردم چون نميخواستم اعتراضي كه يك فيلمساز جوان به اكران نامناسب فيلمش كرد، ناپديد شود بلكه دلم ميخواست جايي به جز روزنامهها و سايتها ثبت شود چون چنين چيزي در ميان انبوه خبرهاي سايتهاي خبري گم ميشود. اما اگر سينما آن را ثبت كند، همه متوجه ميشوند يك فيلمساز جوان ده سال پيش به دليل اينكه فيلمش را درست اكران نكردند، وسط زمين فوتبال رفت. اين حركت غيرقانوني و هنجار شكني، ولي واجب بود و بايد اين كار را ميكرد چون اگر چنين نميكرد، زندگياش مثل آدمهاي اين فيلم از هم ميپاشيد.
فكر نميكنيد ممكن است ارتباطش گسسته شود؟
واقعيتش اين است كه خيلي برايم مهم نيست. آنچه من فكر ميكنم اين است كه سينما شهر بازي يا سيرك نيست. قرار نيست به مخاطب فقط خوش بگذرد بلكه بايد چيزهايي هم ياد بگيرد، كمي هم فكر كند. پس شما به عنوان فيلمساز بايد جاهايي عامدانه ترمز كنيد و بگذاريد مخاطب كمي خسته شود و فكر كند، كمي ريتم كند شود كه وقتي دوباره راه افتاد، با آن همراه شود. شايد مثال فلسفياش اين است كه تا آفتابي وجود نداشته باشد، شما قدر سايه را نميدانيد ضمن اينكه عامدانه كمي ريتم نيمه دوم فيلم را كم كردم چون واقعيت اين است كه وقتي با كسي آشنا ميشويم و دوره خوش زندگيمان است، آنقدر همهچيز خوب است كه به سرعت ميگذرد ولي وقتي همهچيز تكراري ميشود، ديگر به آن سرعت نميگذرد. در فيلم، دو سال از زندگي كاراكترهاي اصلي ميگذرد و بيننده بايد اين روزمرّگي را حس كند و مثل آنها خسته شود تا بفهمد اينها چه ميكشند و وقتي دوباره زندگي راه ميافتد، اين حس در بيننده هم ايجاد شود. به عمد اين كار را كردم كه ترمز كنم كه بيننده حس كند چگونه بود و چگونه شد و قرار است چه بشود.
حس ميشود كاراكتر زن برگرفته از خود شماست. اما با انتقال وجه سينماييتان به زن داستان، ميخواهيد برشي از زندگيهاي امروز را نشان دهيد كه ممكن است زن به اندازه مرد يا حتي بيش از مرد بيرون باشد و دست و پا بزند.
به عمد جاها را عوض كردم تا نشان دهم در نسل ما زن بودن و مرد بودن خيلي تفاوتي ندارد. نگاه جنسيتي ديگر جواب نميدهد. شايد در خيلي از زندگيها، زنها بيشتر از مردها كار كنند. نه اينكه مرد تنبل باشد و نخواهد كار كند. موقعيت ايجاب ميكند كه زن زندگي را مديريت كند. ديگر آن دوره سنتي گذشته كه زن در خانه بنشيند و فقط ظرف بشويد و بچه بزرگ كند. ضمن اينكه داستاني كه فيلم را از آن اقتباس كردهام، هم همين بود. مرد راوي داستان در خانه است و زن كار ميكند. در داستان اصلي مدتهاست كه مرد درآمدي ندارد و زن خرج خانه را ميدهد. مرد روي پايان نامهاش كار ميكند و دو تا شاگرد خصوصي هم دارد. اينكه ميگوييد شخصيت زن شايد خود من باشم، درست ولي بخش سينمايياش نه بخش زندگي واقعياش.
بله، دقيقا بخش سينمايي...
درست است. سال ٩٢ فيلمنامه «ديو بايد بميرد» را كه در همين فيلم اسمش ميآيد، نوشته بودم و ميخواستم آن را بسازم. همين اتفاقاتي كه براي زن فيلم پيش ميآيد، براي خود من هم افتاد. دو سال بابت وام فيلم مرا سردواندند. به جايي رسيده بودم كه كاملا نا اميد شده بودم. چيزي بايد به من سوزن ميزد تا بتركم و اين تركيدن شايد همين فيلم شد و آن سوزن به نوعي حركت علي ملاقلي پور بود و خواندن داستان اصلي كه باعث شد همه اينها را به هم بياميزم تا به اين فيلم تبديل شود. پشتيباني دانش اقباشاوي، علي جناب، آناهيد آباد، مصطفي احمدي و خيلي از دستيار كارگردانهايي كه فيلم اولشان را با همين مشقت ساختهاند، هم خيلي به من كمك كرد.
درباره آن داستان گفتيد و نويسندهاش جومپا لاهيري كه جزو نويسندگان مورد علاقه ايرانيهاست.
دقيقا نويسنده مورد علاقه ايرانيهاست چون همه كتابهايش به فارسي ترجمه و بارها تجديد چاپ شده است. با اينكه در امريكا زندگي ميكرده، به اين دليل كه هندي و شرقي است، كاراكترهاي آثارش هنديهاي مهاجر هستند و زندگيشان شرقي است. او درگير معماري و فرهنگ امريكايي نميشود و به همين دليل است كه ايرانيان اين داستانها را دوست دارند. اتفاق بامزهاي كه چند ماه بعد از ساخته شدن اين فيلم افتاد، اين بود كه با خبر شدم جومپا لاهيري كه در جوانياش از هند به امريكا مهاجرت كرده، از امريكا به رم مهاجرت كرده است و حالا آنجا زندگي ميكند و از بچگي عاشق ايتاليا بوده است.
اتفاقا سينماي اقتباسي در سينماي ما كمتر اتفاق ميافتد و معمولا هم نتيجه خوبي ندارد چون نويسندگان حساسيتهاي خاصي دارند و از سوي ديگر تبديل مديوم از ادبيات به سينما خيلي خوب رخ نميدهد ولي مدل اقتباس شما و اينگونه تركيب كردن جالب بود.
اصلا دليل علاقهمندي من به سينما، ادبيات بود. با اينكه در خانوادهاي سينمايي بزرگ شدهام، هيچ علاقهاي به سينما نداشتم. حتي به نوعي از آن بدم ميآمد چون سينما شغل سختي است و در اين وضعيت، خانوادههاي سينماگران حتي بيش از خود آنها رنج اين سختي را تحمل ميكنند. مثلا خود من پدرم را خيلي كم ميديدم. وقتي فيلمش نميفروخت، پول نداشتيم. وقتي هم خوب ميفروخت، باز هم پول نداشتيم چون ميخواست فيلم بعدي را بسازد. در آن شرايط، هيچ علاقهاي به سينما و حتي ادبيات نداشتم. اصلا كتاب نميخواندم و خوره فيلم هم نبودم، تك و توك فيلم ميديدم. زماني به سينما علاقهمند شدم كه فيلم «هامون» را ديدم.
يعني دوست داريد هميشه فيلم اقتباسي بسازيد؟
بله. شايد فقط يكي دو فيلمنامه اورجينال نوشته باشم كه از آنها راضي نيستم و دوستشان ندارم. تمام فيلمهاي كوتاهي هم كه ساختهام اقتباسي بودهاند. فيلم قبليام كه ساخته نشد، هم اقتباسي بود و فيلم بعديام همچنين است. هرگز سمت فيلمنامه اورجينال نميروم علاقه و استعدادش را ندارم. با خودم تعارف ندارم. درباره فيلمنامهنويسي اقتباسي خيلي تحقيق كردم. در واقع به نظرم يكي از اشكالات سينماي ايران اين است كه همه ميخواهند مولف باشند. فيلمنامه اورجينال بنويسند و فيلم اورجينال بسازند. ولي دانش و تجربه كافي براي اين كار ندارند. به همين دليل فيلمها شبيه هم است. ژانرها محدود ميشود و همه ميخواهند فيلم اجتماعي بسازند. هيچ كس سراغ يك ژانر متفاوت نميرود. چون تجربه كمتري در ژانرهاي ديگر داريم، نتيجه اين ميشود كه مردم دلزده ميشوند و سراغ فيلمهاي خارجي ميروند كه در دسترس همه هست و در كوچهخيابان فروخته ميشود.
معتقديد هنرمندان از مردم عقب افتادهاند؟
بله. خيلي راحت بگويم. خودم هم جزو همين هنرمندان هستم اما گاهي ميبينم مردم چيزهايي ميگويند كه معلوم است اتفاقامتوجه همهچيز هستند. ما آنها را دست كم ميگيريم. به همين دليل فيلمهايمان مخاطب ندارد يا كم دارد. شايد بيننده احساس ميكند به او توهين ميشود و فيلم خارجي را ميبيند كه به او توهين نميكند. چرا پول بليت بدهد و به سينما بيايد و فيلم ايراني ببيند و احساس كند كه به او توهين ميشود. فيلمهاي اقتباسي چون عقبهشان ادبيات است، مشكلات كمتري دارند چون ادبيات هميشه از سينما جلوتر است.
چرا؟
چون ما مدام احساس ميكنيم كه چرا بروم سراغ فلان نويسنده، شايد خريد رايت اثرش گران باشد. درست است چون هيچوقت با نويسندهها وارد مذاكره نشدهايم، اصلا قيمت دستمان نيست. آنها هم قيمت دستشان نيست. طبيعتا شايد قيمت بالايي بگويند چون قرار است يك بار در عمرشان يكي از داستانهايشان را واگذار كنند ولي اگر هر سال اين اتفاق بيفتد، قيمت كپي رايت، استانداردي پيدا ميكند كه هم نويسنده ايراني خيلي راحت و با اشتياق حق رايت كتابش را واگذار ميكند و هم كارگردان خيلي راحت سراغ نويسنده ميرود و اين رويه از همان اول وارد جدول توليد فيلم ميشود و مبلغي را بابت كپي رايت براي نويسنده در نظر ميگيرند. با اين شيوه هم ما به نويسندهمان كمك ميكنيم و هم او به ما.
فكر ميكنيد اين ماجرا بيشتر جنبه اقتصادي دارد؟
نه. ريشه فرهنگي دارد. همان مساله مولف بودن است. همه ميخواهند مولف باشند ولي نيستند، يعني اكثرشان نيستند.
همين موضوعي كه ميگوييد فيلمسازان كم كتاب ميخوانند، چقدر در اين وضعيت دخيل است؟ شايد اصلا آنها از دنياي ادبيات بيخبر باشند.
بخشي اين است و بخشي اين است كه گاهي طرف، كتاب را ميخواند و ايده را ميگيرد ولي به هيچ عنوان حاضر نيست هيچ كجا اعلام كند اين ايده را از اين كتاب گرفته. گاهي فيلمهايي ميبينم كه متوجه ميشوم كتابش را خواندهام. چرا در تيتراژ اين موضوع بيان نميشود. ببينيد مخاطب را بيسواد فرض نكنيم! بعضي از مخاطبان متوجه ميشوند اثر شما اقتباسي است. به نظرم بخشي از اين جريان به دليل كم كتابخواندن و كم فيلم ديدن است و بخشي ديگر اينكه ما خودخواهيم و ميخواهيم خودمان همه كاره فيلممان باشيم. خود من ميتوانستم خيلي راحت آن اسم را از تيتراژ فيلمم بردارم و بگويم اصلا آن داستان را نخواندهام و هرچه شما اصرار كنيد كه فيلم بر اساس آن داستان است، اين موضوع را منكر شوم.
اصلا شايد يك مزيت باشد.
بله. به هر حال يك اسم ديگر به فيلم شما و يك نويسنده به گروهتان اضافه ميشود و چه بهتر كه كپي رايت داشته باشيم و بتوانيم از قبل، حق رايت كتابش را بخريم. اجازه ساخت فيلم بر اساس آن اثر را بگيريم. در طول نگارش فيلمنامه هم ميتوانيم به آن نويسنده ايميل بزنيم و نظرش را جويا شويم. چه ايرادي دارد يك فكر ديگر هم به فيلم اضافه ميشود و خيلي هم خوب است.
آيا اين فيلم نوعي اداي دين به فيلمسازان فيلم اولي است؟ چون هم شخصيتهاي حقيقيشان در فيلم حضور دارند و هم در صحبتتان اشاره كرديد كه همراهي آنها كمك كرده تا شما هم اين فيلم را بسازيد.
واقعا هست اما صرفا به فيلم اوليها اداي دين نميكنم. در واقع به دستيار كارگردانهايي كه فيلم اولشان را ساختهاند، اداي دين ميكنم. به نظرم اين بايد به شكل يك فرهنگ در بيايد كساني كه ميخواهند فيلم بسازند، حداقل در چند فيلم به عنوان دستيار حضور داشته باشند. الان وقتي به شما براي ساخت فيلم اول پروانه ساخت ميدهند، بر اساس تعداد فيلمهاي كوتاهي كه ساختهايد، تعداد جايزههايي كه گرفتهايد، تحصيلات دانشگاهي و تجربه دستياريتان به شما امتياز ميدهند اما دستياري جزو پايينترين امتيازات است درحالي كه دستياري و نه ساخت فيلم كوتاه بايد بالاترين امتياز را داشته باشد چون ساخت فيلم كوتاه بد نيست اما به نظر من كسي كه ميخواهد فيلم بسازد بايد دستياري كند و فيلم كوتاه هم بسازد. ولي بدون ساخت فيلم كوتاه و فقط با تجربه دستياري ميتواند فيلم بسازد، يك فيلم سرپا.
در اين فيلم به نوعي با بيرحمي سينما رو به رو ميشويم. برخلاف اينكه شايد از بيرون اين طور به نظر برسد كه سينماييها خيلي خوش و پولدار هستند اما ميدانيم كه سينما چگونه ممكن است هنرمندانش را دچار مشكل كند.
اتفاقا ميخواستم كاملا بيننده را روشن كنم كه بداند اين فيلمهايي كه درباره پشت صحنه سينما ميبيند كه همه حال خوبي دارند و سرگرم بگووبخند هستند، درست نيست چون اين آدمها گاهي هم مشكلاتي برايشان پيش ميآيد ولي سينما اتفاقا پر از مشكل است. گاهي هم مثل همه شغلهاي ديگر لحظات خوب و خوش دارد ولي در واقع يك شغل بيرحم و سخت و خستهكننده است و به نظرم بيننده بايد اين موضوع را متوجه بشود چون در حال حاضر بيننده ما اين را نميداند و تصور اشتباهي از پشت صحنه سينما دارد. بارها در خيابان با كساني رو به رو شدهام كه وقتي متوجه شدهاند در سينما كار ميكنم واكنششان طوري بوده كه به من برخورده است و احساس كردهام چه تصوري درمورد ما ميكنند؟! فكر ميكنند ما چه كار ميكنيم؟ احساس ميكنند شغل ما مهماني است! در صورتيكه اصلا چنين نيست. ما هم مثل همه مردم مهماني ميرويم ولي شغل ما اصلا مهماني نيست بلكه شغل سخت و خستهكننده و گاهي واقعا آزاردهنده است و مستقيم بر زندگي شخصيمان تاثير ميگذارد و گاهي آن را از ما ميگيرد و باعث ميشود اولويت زندگي شخصيمان پايينتر بيايد و شغلمان مهمترين اولويتمان شود.
برگرديم به فيلم. فكر نميكنيد اين حجم موسيقي كمي زياد است؟ البته همه موسيقيهاي زيبايي است ولي گويي بيشتر براي جذب مخاطب است. به خصوص اينكه ما خيلي فضايي براي موسيقي نداريم. يا شايد اينها موسيقيهاي مورد علاقه خودتان است و اصرار داريد كه حتما باشد؟
همه اينها موسيقيهاي مورد علاقه من است. ضمن اينكه بخشي از اينها موسيقيهاي مورد علاقه نسل پيش از ما است كه جوانيشان را با اينها گذراندهاند. موسيقي به هر حال چيز بدي نيست و باعث جذب مخاطب ميشود. اين حجم موسيقي براي جذب مخاطب است. دوم اينكه هدف من از ساخت اين فيلم جداي از تمام آنچه گفتيم، اين است كه بيننده دو ساعت سرگرم شود و با حالي خوش از سالن بيرون برود. در اين دو ساعت چيزهايي را ببيند و بشنود و تجربه كند كه شايد در زندگي واقعياش امكان تجربهاش را ندارد و سينما به نظرم براي همين چيزهاست. شما پول ميدهيد و به سينما ميرويد تا چيزهايي را ببينيد و بشنويد كه ممكن است در زندگي واقعي خودتان فرصتش را نداشته باشيد و اصلا پيش نيايد. براي چه «هري پاتر» يا فيلمهاي علمي تخيلي ميبينيد؟ براي اينكه چيزهاي تازهاي را تجربه كنيد اما اين چيزهاي جديد در سينماي ما خيلي كم است.
بازيگران اصليتان از ابتدا همين دو گزينه بودند؟ فيلم شما جزو معدود مواردي است كه حامد كميلي بازي متفاوتي دارد.
از زمان نگارش فيلمنامه براي بازيگر زن دو گزينه داشتم كه يكي از آنها سارا بهرامي بود. وقتي سال گذشته فيلم «خانهاي در خيابان چهل و يكم» را در جشنواره ديدم، حس كردم سارا بهرامي بايد در فيلم بازي كند. قبلا هم با هم همكاري كرده بوديم. سالها او را ميشناختم و قابليتهايش را ميدانستم. اينكه خود را كاملا در اختيار يك پروژه ميگذارد. برعكس خيلي از بازيگران كه همزمان در چند كار بازي ميكنند. او براي بازي در اين فيلم تمام داستانهاي جومپا لاهيري را خواند. فيلمهاي خيلي زيادي ديد و خيلي موسيقي گوش داد. در طول كار، موسيقيهاي فيلم را به هر كس در هر سمتي بود، داديم تا گوش دهد و همه ميدانستند هر موسيقي متعلق به چه سكانسي است.
حال كه فيلمتان را ساختهايد، اين انتظار پيش از اكران در جشنواره و برخورد با مخاطب برايتان چگونه است؟
هيجان دارم و استرس نه به اين دليل كه آيا جايزه ميگيرم يا نه. بيشتر استرسم از اين است كه آيا در برخورد با بيننده به هدفي كه ميخواستم رسيدهام. توانستهام سرگرمش كنم تا او با حال خوب از سينما بيرون برود. خوب كردن حال مخاطب، براي من از هر چيزي مهمتر است.
يعني جايزه خيلي برايتان در اولويت نيست؟
نه واقعا. مهم خود لذتي است كه آدم از فيلمسازي و واكنش مردم و بازخوردها ميگيرد. ميدانيم هميشه جشنوارهها سياستهاي مشخصي دارند. فيلم شما يا شامل آن سياستها ميشود يا نه. جايزه بيشتر حالت تشويق دارد. يعني تشويق مضاعفي است كه باعث ميشود انگيزه يا انرژي دوبارهاي به شما بدهد براي اينكه قدم بعديتان رابرداريد ولي الزاما به معني خوب بودن فيلمتان نيست بلكه واكنش مردم مهمتر است و من اين فيلم را براي مردم ساختهام نه جشنواره و جايزه. هرچند اينها هم مهم است ولي واكنش مردم خيلي برايم مهمتر است.
ارسال نظر