ترسِ راز و بوی خون در داستان های گراهام گرین
گراهام گرین (۱۹۰۴-۱۹۹۱)، یکی از بزرگترین نویسندههای انگلیسیزبان در قرن بیستم است. او در سال ۱۹۶۷ نامزد جایزه نوبل ادبیات شده بود، همچنین، جایزه یادبود تیتبلاک را برای رمان «جان کلام» و جایزههاثورن را برای رمان «قدرت و جلال» در سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۴۹ از آن خود کرده بود. رمان «قدرت و جلال» در سال ۲۰۰۵ نیز از سوی مجله تایم به عنوان صد رمان برتر انگلیسیزبان معرفی شد.
گراهام گرین به مدت دو سال در فرانسه زندگی میکرده است، جاییکه قوانین مالیاتی با سختگیری کمتری برای نویسنده اعمال میشود، کشوری آزاد که مسافرت در آن آسان است و سفر برای آقای گرین شصتوسه ساله که هنوز، همانطور که خودش میگفت، دوست دارد احساس کند همچنان در مرز زندگی میکند، بااهمیت است.
گرین همواره نویسندهای سیاسی بوده؛ نویسندهای که به جنبشی بزرگتر از رویدادهای اتفاقی علاقهمند است. پیش از جنگ، مرزها، مرزهایی سیاسی بودند، حالا این خطوط تشویش و اضطراب هستند که همهجا گسترش یافتهاند. زمانیکه من آقای گرین را ملاقات کردم، او برای مسافرتی چندروزه عازم سیرالئون بود و برای دیداری در عید پاک از وستایندیز (منطقهای در اقیانوس اطلس) و سنتکیتز (جزیرهای در وستایندیز) و آنگولا برنامهریزی کرده بود. او با اینکه وطن خود را ترک کرده، اما هنوز خود را یک انگلیسی میداند و بااینحال لحظاتی هست که افسوس سپریشدن صلح و آرامش ویکتوریایی را میخورد. او هم مانند راوی رمان «مقلدها»، آرزو دارد متعهد به کل دنیا باقی بماند.
آقای گرین یک آپارتمان در پاریس و یکی در آنتیبس دارد، جاییکه من به ملاقاتش رفتم، در طبقه چهارم یک بلوک مدرن بود. درهای شیشهای اتاقنشیمن را به بالکن متصل میکنند و بالکن منظرهای از بندرگاه را نشان میدهد. اتاق نشیمن آقای گرین جمعوجور و ساده با دکوراسیونی مدرن به سبک اسکاندیناویایی است. او حالا فقط بعضی از صبحها در هفته، مینشیند در مقابل منظره بالکن، و مشغول به کار میشود. روی میز جز پوشه چرمی بستهای، چیز دیگری به چشم نمیخورد. آقای گرین گفت که مشغول کار روی یک «سرگرمی» است؛ چیزی که خوب پیش نرفته. با لحنی به دور از اضطراب صحبت میکرد و بیشتر ذهنش درگیر سفرش به غرب آفریقا بود و اینکه آن سرگرمی را میتواند در اوقات فراغتش هم به پایان برساند.
تصاویر آقای گرین همه در پاریس هستند، در اتاقنشیمن خانهاش در آنتیبس او تنها سه تابلوی نقاشی داشت که همه کوبایی بودند. دوتای آنها توسط یک هنرمند آبستره نقاشی شدهاند که عالی و محزون هستند و نقاشی سوم، دسته گلی است با رنگهای روشنتر و تندتر که هدیهای است از سوی فیدل کاسترو، نامی که بر پشت تابلو حکاکی شده بود. در مجموع تاثیری که از آپارتمان، دکوراسیون داخلی و نقاشیها حاصل میشد، نوعی فضای جهانی و بینالمللی بود که بدون در نظرگرفتن کتابها نمیتوانست هویتی داشته باشد.
کتابها دو دیوار را اشغال کرده بودند. روی یکی کتابهایی از نویسندگان جوانتر - کسانی که آقای گرین کارشان را دنبال میکرد- وجود داشتند. این کتابها به دو دسته تقسیم میشدند، یک دسته آنهایی که توسط نویسنده امضا شده و آنهایی که بیامضا بودند. کتابهای دیوار دیگر عمدتا بیشتر شخصی بودند. در میان آنها چاپ پنگوئن کتاب «کودکی گمشده» با یادداشتهایی با دستخط آقای گرین در صفحه فهرست به چشم میخورد.
این جنگ بود که آرزوی سفر را در آقای گرین تقویت کرد، «مثل اینکه احساس کنی میتوانی هرجاییکه میخواهی بروی» و بعد از جنگ بود که او کمکم احساس کرد که انگلستان برای زندگیکردن جای خیلی کوچکی است، سیاستها به سیاستهایی محلی تبدیل شده بودند و این برای او ناامیدکننده بود، همانطور که خودستایی او را ناامید میکرد. فکر میکند که وضعیت رفاه اجتماعی تغییری نکرده. «بعد خدمتکاری که به مدت ده سال برای من کار میکرد فوت کرد و ناگهان آدم احساس میکند که دیگر محافظت کمتری ازش میشود، اگر او فوت نشده بود، ترککردن کشور برای من خیلیخیلی دشوار میشد، اما بااینحال شاید قادر به ترک کشور نباشم، بهخاطر محدودیتهای پول رایج. این یک تهدید است، میدانید اینکه مجبور باشید بیشتر و بیشتر در این جزیره کوچک بمانید.»
آقای گرین در هندوچین بود پیش از آنکه فرانسویها آنجا را ترک کنند و در کوبای پیش از کاسترو بود، در کنگو پیش از آنکه به دست بلژیکیها بیفتد، اخبارهایش حسی افسانهای دارند که حاصل مطالعه دقیق روزنامههاست. «من همیشه خواندن روزنامهها را دوست داشتم. دشمنانم ممکن است بگویند که من ایدههایم را از آثار مذهبی و روزنامهها میگیرم.» او به مسائل جهانی علاقه دارد و در آنباره مطالعه میکند، اما بدون امید چندانی. از وضع آفریقا ناراحت است و فکر میکند صد سال دیگر مستعمره باقی میماند. عقبنشینی بلژیکیها را مورد سرزنش قرار میدهد.
اولبار که آثار آقای گرین را یکجا و به صورت انبوه خواندم زمانی بود که خودم شروع کرده بودم به نوشتن. دریافته بودم که نوشتن ورای خواست و اراده است و روندی شبیه یک سلسله اتفاقات خوشایند دارد، چیزهایی که فرد بعضی اوقات قادر به کنترلشان است. در آن زمان یکی از کتابهای آقای گرین که به نظرم سرشار از همین عنصر تصادف و شانس بود، کتاب «مامور معتمد» بود. فکر میکردم بهطور قطع این اثر با رضایتمندی همراه با شعف نوشته شده است. حالا دریافتم - نه حقیقتا با شگفتی- که هیستریِ نمودپیداکرده در این اثر واقعی بوده است؛ چیزی که وجه مشترک آن با کتاب دیگر او «صخره برایتون» است، اثری که آقای گرین آن را در شش هفته نوشت، البته با کمک و تسکینبخشی بنزدرین (نوعی داروی محرک-روانگردان) برای حفظ آرامش در دوران جنگ و دو ماه از وقتش هم صرف بازنویسی شد.
از پنج رمان اولیه او تنها یکی باقی مانده، «انسان درون». «مدتها پیش تلاش کردم بازنویسیاش کنم اما متوجه شدم در این روند، ارزشهایش را از دست میدهد.» در این رمان چیزهایی که نشاتگرفته از اصول اخلاقی او هستند و در «صخره برایتون» آمدهاند، با صراحت بیشتری بیان شدهاند و او چیزهایی هم برای کتاب «مقلدها» در نظر گرفته است. «شرایط سیاسی بهطرز دقیق و درستی بیان شدهاند، اما فکر میکنم که دانشم از زندگی و آدابهائیتیها سطحی بوده است.» این کتاب با دشواری نوشته شده و او فکر میکند که خود اثر این را هم نشان میدهد. بعد از «مورد سوخته»، فکر نمیکرد بتواند رمان دیگری را سروسامان دهد. زمانیکه شروع کرد به نوشتن «مقلدها»، برای خودش هدفی ۲۰۰ کلمهای تعیین کرد، اما به زودی نوشتهای ۵۰۰ کلمهای را نوشت، بههرحال در آغاز برای جسارتبخشیدن به خودش برای ادامه کار، به هدفی کوچکتر نیاز داشت.
اسرار نویسنده از خودش پوشیده نیست. قضاوتهای آسوده آقای گرین در مورد کارش جدا از موفقیت مداومش و اطمینان از نظر مساعد و موافق منتقدانش نیست. «موارد یکسانی هربار بیشتر و بیشتر گفته میشود، چیزهایی که آدم را خسته میکند.» او دست راستش را به آرامی به نشانه ردکردن تکان میدهد. «آدم دوست ندارد راجع به خودش چنین چیزهایی را بخواند، این همیشه احساس یک کمدین را به من میدهد.»
بعد از جنگ بود که موفقیت غیرمنتظره به سراغ آقای گرین آمد. اولین رمانش ۸۰۰۰ نسخه فروش رفت، هرچند کتابهای بعدی او به آن خوبی فروش نرفتند و اولین چاپ «قدرت و جلال» که ده سال بعد از اولین رمانش منتشر شد تنها ۳۵۰۰ نسخه به فروش رفت. «مقلدها» که در ۱۹۶۶ منتشر شد در شصتهزار نسخه به فروش رفت. در ایالات متحده فروش متوسط آثار او ۱۴۰۰۰ نسخه است که تا چهل هزار نسخه هم میتواند افزایش داشته باشد. آقای گرین درحالیکه لبخند میزد این ارقام را میداد. او هنگام صحبتکردن از «لذتهایش» مشتاق به نظر میرسید. «تاکسیگرفتن و نه سوار اتوبوس یا متروشدن، لذتبخش است. سفر که نوعی تجربه است، لذتی دیگر است. چنین چیزی، همانطور که جورج الیوت میگوید ایدهآل است.» دوست دارم بتوانم به اندازه کافی پول دربیاورم، نه به خاطر اینکه تحتتاثیرش قرار بگیرم. «یا گفتههای دیگری که چنین تاثیری دارند.»
گراهام گرین صبح روز بعد که به دیدنش رفتم، پشت میز بزرگی که پوشهای روی آن باز بود، مشغول کار روی سرگرمیاش بود. به دقت روی کاغذهای بزرگ بیخط مینوشت، در نصف پایین صفحه خطوط سرازیر میشدند. حروف کوچک با آن دنبالههای درازشان که قهرمان «انسان درون» را فاش میساختند. رمان آقای گرین از ساختاری قراردادی تشکیل شده که به کتابها، جلدها، فصلها و بخشها تقسیم میشوند.
او راجع به «جان کلام» با من صحبت کرد. این کتاب داستان افسر پلیسی است در مستعمرهای در غرب آفریقا، کسی که شفقتش او را به نابودی میکشاند. این کتاب بعد از جنگ نوشته شده. همه بهجز یکی از رمانهای بعد از جنگ او در مکانی خارجی اتفاق میافتند. آقای گرین میگوید این تنها بعضی از چیزهایی است که اتفاق افتاده، تعمدی نبوده و او آنها را با صحنهای انگلیسی به پایان نرسانده.
پانزده سال پیش او درباره تاثیر «ظرفیتهای اجتماعی» در انگلستان برای نویسندگانی مانند هنری گرین و آیوی کامپتون نوشته بود. بررسیای که با بررسی امروز او از تعداد رمانهای خوب انگلیسی که پیگیری نمیشوند در ارتباط است. او فکر میکند که رمان باید مسیر جدیدی را در پیش بگیرد. «بعضی از بهترین نوشتهها امروزه در ژانر علمی- تخیلی شکل میگیرند.» این ممکن است به یک جریان عمده در آینده تبدیل شود و میشود فهمید که چرا نویسندهای مانند جی.جی بالارد در «منطقه مصیبتزده» (شهر) راجع به وحشتی که میتواند پشت درهای ما باشد، مینویسد. ایده «اینجا میدان جنگ است» را آقای گرین از یک خواب گرفت و این خوابی بود که به او در «مهره سوخته» کمک کرد. «دو روز قبل از آنکه من فردی را که راجع به جاروجنجال مربوط به پنیسیلینهای تقلبی گفته بود ترک کنم و همان روز بعد فردی از سفارت بریتانیا مرا به مجرای فاضلاب شهر برد، این دو ایده درهم تنیده شدند و رمان «مرد سوم» مرا ساختند.»
نظر کاربران
مرسی