نانِ آزادی و دموکراسی
سعدی؛ نخستین شاعر لیسانسیه ایران
سعدی را می توان نخستین شاعر فارغ التحصیل و دانشگاه دیده و به اصطلاح لیسانسیه ایرانی دانست.
چند سال پیش، کمی قبل از درگذشت مهدی آذر یزدی، نویسنده «قصه های خوب برای بچه های خوب»، خبری درباره او منتشر شد که برایم بسیار غم انگیز بود. ابتدا باید بگویم که مهدی آذر یزدی در جوانی برای کارگری و بیل زدن و معاش از روستا به یزد آمده و اتفاقا شاگرد کتاب فروشی شده بود. کتاب فروش باید از حداقل سوادی برخوردار باشد که برای جست وجوی سفارش ها بتواند روی کتاب ها و عطف آن ها را بخواند و به خریداران بدهد.
کتاب فروش باهوش ما بی سواد بود و ناچار باید اسامی همه کتاب ها را به خاطر می سپرد، اما این کار دشوار بود. کم کم با علائم روی کتاب ها که نشان از نام آن ها داشتند آشناتر می شود و در می یابد که مثلا «ایران» و «یونان» هر دو به «الف» و «نون» ختم می شوند و اگر «الف» و «نون» آخر هر واژه ای بیاید صدای پایانی مشابهی دارد، مانند «درمان» و «تهران»!
با شناخت این نکته خودش کلید سواد را کشف می کند و با آن کلید، درهای حرف و صداهای دیگر را هم با کمک گرفتن از نام کتاب ها می گشاید و بدون هیچ معلمی نزد خود سواد می آموزد. آنگاه با استفاده از «رانت» شاگردی کتاب فروشی برای خودش کتابخوانی «نجومی» می شود و از کتابخوانی به کتاب نویسی روی می آورد. در نسل های کنونی ایران، کمتر کسی است که در دورانی از زندگی خود اثری از او نخوانده باشد.
باری، نکته ای که در آن آخرین خبر منتشر شده از او برایم غم انگیز بود، مربوط به خاطره روزی است که- به دعوت رییس آموزش و پرورش محل و برای برگزاری نوعی مراسم بزرگداشت برای مردی که در زندگی به این تجملات عادت نداشت- او را به بازدید دبستانی برده بودند که بچه ها نویسنده قصه های خوبشان را ببینند. تا این جای کار این اتفاق عادی و خوب است؛ دیدار یک نویسنده از یک دبستان و دانش آموزان بهره مند از قصه های او.
اما غم انگیز نوع ابراز خوشحالی نویسنده پیر ما از آن دیدار پایانی است. به خبرنگاران می گوید که خیلی کنجکاو بوده و از دیدن بچه ها که بازی می کردند و از دیدن کلاس ها و نیمکت ها و تخته سیاه و گچ و معلم بسیار خوشحال شده بود، زیرا در عمرش مدرسه ندیده بود! و همیشه در خیال خود آن را به نوعی تجسم می کرد و اکنون در واپسین روزهای عمر با هشتاد سال تاخیر به آرزویش رسیده و می گوید که بالاخره مدرسه را دید!
برای من که تاریخ را دوست دارم و ده ها کتاب و رمان تاریخی ترجمه کرده ام و هنگام نوشتن رمان نیز مانند گربه کذایی روی تاریخ فرود می آیم، همیشه مدرسه موضوع جالبی بوده است. من در تاریخ چندان اشاره ای به نظام و ترتیبات مدرسه ندیده ام. رابرت گریوز در «خدایگان کلودیوس» و گور ویدال در «یولیانوس» به تحصیل درباری های نزد استادان خانگی اشاره دارند. تاریخ باستانی مصر به نوعی شاگردانگی مثلا در امر مومیایی کردن مردگان اشاره دارد که آمیزه ای از کاهنان و پزشکان یا کاهن- پزشکان بوده است.
در یونان خصوصا دوران شکوفایی فلسفه مستلزم وجود مدارسی برای سوادآموزی و آموزش دینی هلنی بوده است، اما از گزارش های دوران سقراط که به شاگردان پیرامون او حتی هنگام نوشیدن جام شوکران و مرگ اشاره دارد، نشان از آموزش عالی تر پس از سوادآموزی دارد. گزارش های افلاطونی از حوزه درسی او در خانه موروثی اش حکایت دارد که با توجه به نام ورزشگاه مجاور که آکادمی نام داشت آن جا را «آکادمیا» نامید و به عنوان نام نهاد دانشگاهی جاودانه شد.
ارسطو شاگرد نابغه و ممتاز افلاطون بیست سال در آن جا تحصیل و پژوهش و بحث می کرد تا سرانجام مدرسه خود را به نام «لیسه اوم» گشود و نام لیسه در زبان های لاتین به معنای «مدرسه» برگرفته از آن است. با توجه به این که ارسطور در لیسه خود قدم زنان بحث و تدریس می کرد، فلسفه او را «مشایی» می نامند.
درباره ایران باستان آثار کمتری برجای مانده، اما در آن ها نیز اشاراتی به مدرسه از نوع حوزه های مذهبی شده است. در شرق، خصوصا در آیین بودا، نیز حوزه ها و مدارس رنگ کاملا مذهبی داشته اند.
اتفاقی که اهمیت مدرسه را مشخص می کند در سال 529 میلادی در زمان امپراتور پوستینیان در قسطنطنیه رخ داد که آن دستور تعطیل و تخریب آکادمی آتن بود. فیلسوفان و دانشمندان برجسته خانه افلاطون در واپسین روزهای زندگی قباد به انوشیروان جوان پناه آوردند و برای ادامه تحقیق و تدریس به گندی شاپور اعزام شدند. گندی شاپور قدیمی ترین نهاد دانشگاهی ایران است که سابقه آن به اوایل دوران ساسانی به عهد شاپور اول باز می گردد.
در اروپا سال ۵۲۹ یعنی تعطیلی آکادمی را که آموزه های آن را با اصول مسیحیت در تضاد می انگاشتند، آغاز «عصر تاریکی» می نامند که شامل دوران قهقرایی قرون وسطی می شود. از قضا پایان این عصر طولانی ایستایی تمدن بشر که از قسطنطنیه آغاز شد در سال ۵۴۳ یعنی پایان امپراتوری بیزانس به دست سلطان محمد دوم نیز در قسطنطنیه به پایان رسید و به عصر اصلاحات مذهبی و روشنگری و تجدد انجامید.
مدرسه مهم بعد از اسلام که ریشه در همان شیوه های گندی شاپور داشته و البته اسلام اهل سنت محور آموزش آن بود به دست و دستور خواجه نظام الملک توسی در نیشابور و بغداد و اصفهان گشوده و «نظامیه» نامیده شد. درباره اهمیت این مدرسه باید گفت که اگر محصول آن فقط منحصر به یک فارغ التحصیل نابغه دوران و دهر یعنی سعدی شیرازی بود، به همه هزینه و ساختش می ارزید. به این ترتیب سعدی را می توان نخستین شاعر فارغ التحصیل و دانشگاه دیده و به اصطلاح لیسانسیه ایرانی دانست! نثر هدفمند و پرمغز سعدی حکایت از آموزشی با برنامه و عمیق دارد.
سنت مدرسه در ایران بعد از حمله مغول نیز ادامه یافت و مغولان را هم به مدرسه و به ساخت زیج الغ بیگ و رصدخانه مراغه کشاند. در عهد صفوی مدارس بیشتر رنگ مذهبی با تنوع آموزشی و حتی فلسفی حوزوی داشت و در دوران شاه عباس مدرسه ای برای تربیت کارشناسان نساجی و بافت و رنگرزی و نقشه کشی فرش پدید آمد.
در دوران مدرن، ساخت دارالفنون را می توان سکوی پرتاب ایران به دوره مدرنیسم و مشروطه دانست. در این جاست که تفاوت فرهنگی ایران با کشوری مانند عربستان که این سیر تحول عمیق مدرسه و دانشگاه را طی نکرده است، مشخص می شود. نظام آموزشی مدرن و برنامه ریزی دبستان و دبیرستان و دانشگاه در ایران سابقه صد ساله دارد که اکنون به اکثریت یافتن دانشجویان دختر و شمار حدود شانزده میلیون محصل که حدود چهار میلیون آن را دانشجویان تشکیل می دهند، نویددهنده آینده ای بر پایه گسترش فرهنگی خواهدبود که عنصر اصلی و محوری توسعه انسانی و جامعه مدنی و دموکراسی است و نانِ آزادی و دموکراسی بدون مایه گسترش فرهنگی فطیر است!
نظر کاربران
خیلی خوب بود