تاثیر سیاست در بهترین های سینمای امسال
این لیست ده فیلم منتخب منتقدان مجله نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۶ است. در میان این فیلم ها «او.جی. سیمپسون» تنها فیلم غیرسینمایی و مستند تحسین شده ای است که در مورد زندگی ورزشکار سیاهپوست آمریکایی به نام او.جی. سیمپسون بازیکن مطرح فوتبال آمریکایی که به صورت مینی سریال و در پنج اپیزود به نمایش در آمده است.
در میان این فیلم ها «او.جی. سیمپسون» تنها فیلم غیرسینمایی و مستند تحسین شده ای است که در مورد زندگی ورزشکار سیاهپوست آمریکایی به نام او.جی. سیمپسون بازیکن مطرح فوتبال آمریکایی که به صورت مینی سریال و در پنج اپیزود به نمایش در آمده است. مابقی فیلم های داستانی هستند که به مذاق منتقدان نیویورک تایمز خوش آمده اند. انتخاب آخر سال اکثر منتقدان سینمای آمریکا متاثر از انتخابات ریاست جمهوری این کشور بوده است و هر کدام در گوشه ای از نوشته خود اشاره ای به این موضوع کرده اند. دو منتقد مجله یعنی دارجیس و اسکات هر کدام مقدمه ای بر انتخاب هایشان نوشته اند که به طور خلاصه آورده شده است.
مانولا دارجیس در ابتدای مطلبش می نویسد: «اگر بخواهم فیلمی را انتخاب کنم که آینه تمام نمای سینمای امسال باشد شاید باید فیلم Ghostbuster اثر پل فیگ را نام ببردم که به سختی در میان فیلم های محبوب خود من قرار می گیرد اما باید اذعان کنم که به آن حسابی خندیده ام. اما تفاوت فیلمی که منتقدان به آن اجازه می دهند با فیلمی که مردم آن را دوست دارند دیگر نباید برای کسی غافلگیر کننده باشد. بسیاری از منتقدان به دنبال انتخاب فیلمی بودند که ترامپ وار باشتد و خیلی از آنها به فیلم کلینت ایستوود اشاره می کنند که به نظر من یک فیلم کاملا کلاسیک هالیوودی است.»
اسکات هم در ابتدای لیست ده تایی خودش می نویسد: «در زمانه سردرگم امروز بهترین فیلم آن است که بتواند شفافیت و آسودگی را به نمایش بگذارد و یادآوری کند که سودمندی پیچیدگی که در ورای دعواهای طوفانی سیاسی و ژورنالیسم مرسوم نهفته است، چیست.
مانولا دارجیس درباره «مهتاب» (بری جنکینز)
فیلم آقای جنکینز، غرق در غم و اندوه و در پرده ای از رنگ آبی، مرثیه ای در سه اپیزود بر زندگی مفرد شخصیت فیلمش است. دلایل زیادی می شود برای دوست داشتن و تحسین کردن این فیلم فراموش نشدنی برشمرد؛ مانند تصویرسازی الماس گونه اش، شعاع نوری که در تاریکی فضاهای فیلم چون سیل سرازیر می شود یا صحنه غسل تعمید دادن در اقیانوس و تاج گذاری شامپویی سر کودکی رها شده. صحنه هایی که گاه صریح تر از دیالوگ های فیلم سخن می گویند، اگرچه که دیالوگ های فیلم هم خودشان خوبند.
ای.او. اسکات درباره «او.جی. ساخت آمریکا» (اِذر ادلمن)
فیلم پنج اپیزودی اِذر ادلمن با نگاهی به تاریخ ورزش، بیوگرافی، معروفیت، مسابقه، جنسیت، خشونت پلیس و دیوانگی رسانه تقریبا تمام چیزهای وحشتناک و شگفت انگیز نیم قرن اخیر «زندگی آمریکایی» را نمایش می دهد. فیلم نه تنها یک موفقیت بزرگ در تحقیق آرشیوی است بلکه یک شاهکار در زمینه نفوذ به عمق و مستندی نادر با چفت و بستی عمیق و با ادبیاتی غنی است.
استفان هولدن درباره «او» (پل ورهوفن)
ایزابل هوبر احتمالا تنها بازیگر زنده دنیاست که شجاعت کافی برای بازی در نقش یک قهرمان کله شق در یک کمدی سیاه و اهریمنی را دارد که در مورد تعدی و احساسات سادومازوخیستی است.
اسکات درباره «تونی اِردمان» (مارن اده)
فیلم کمدی عالی و محرک مارن اده، مدل فکر کردن تان به خیلی چیزها را عوض می کند. از جمله پدرانگی، دخترانگی، دندان لق، موسیقی فولکلور بلغارستانی، شوخ طبعی آلمانی، نگاه جنسیتی حاکم در محل کار، تمرینات کارگروهی و کاپیتالیسم جهانی قرن بیست و یکم.
هولدن درباره «عزیز آمریکایی» (آندره آرنولد)
ستاره فیلم جاده ای و تند و تیز آرنولد، ساشالین، جوان هجده ساله است که از خانه پرتشنجش فرار می کند و با گروهی از جوانان آمریکایی به قلب کشور می زنند و خانه به خانه مجله می فروشند. عسل آمریکایی فیلمی سیاه و جاده ای است که فقر و معیشت سخت را در طبقه متوسط آمریکا نشان تان می دهد. جایی که امنیت اجتماعی فرسوده شده و خانواده ها را فقر و اعتیاد ویران کرده و جوانان رها شده اند. حال این گروه رها شده که در ماهیت دقیقا خلاف هیپی های دهه ۶۰ هستند خانه های فلک زده طبقه متوسط شان را رها می کنند تا به دنبال ماجراجویی بروند. بیشتر این ولگردها بعد از این ماجراحویی حتی جایی هم ندارند که بعدا به آن بازگردند.
دارجیس درباره «آکواریس» (کلبر ماندوچافیل)
امسال آمریکا تنها کشوری نیست که دچار تحولات سیاسی غم انگیز شده است. کلبر ماندوچافیل که خود قبلا منتقد بوده و حالا فیلمساز شده است، در دومین فیلم بلند سینمایی اش فیلمی سخاوتمند و عصبانی ساخته است که تحولات درونی برزیل را در بستر زندگی روزمره کلارا نمایش می دهد، منتقد و آهنگساز بازنشسته ای که نقش آن را سونیا براگای بزرگ بازی می کند. کلارا که مادری نجات یافته از سرطان، نماد فرهنگی برزیل، حساس و روشنفکری مستقل است، در فیلم قهرمانی است آماده نبرد و سرکش که مقابل همه چیز می ایستد.
دارجیس درباره «ورود» (دنی ویلتوو)
آدم فضایی های فیلم علمی تخیلی و خیره کننده ویلنوو در روی زمین قصد برقراری ارتباط با سیاره خودشان را ندارند اما خیلی دل شان می خواهد که با کسی از زمین ارتباط برقرار کنند. در اینجا ایمی آدامز هم طبق معمول که برای نجات بشر همیشه حاضر است، پیدایش می شود و با آنها ارتباط می گیرد. در میان تمام لذت های موجود در فیلم باید به طراحی خلق موجودات فضایی اشاره کنم که بالاخره کسی پیدا شد و از موجودات فضایی هوس انگیز اچ.آر گیگر دل کند.
دارجیس درباره «روزهای طلایی من» (آرنولد دِسپلشین)
دسپلشین توانسته به استادی و زیبایی کلیشه های مرسوم فیلم های رمانتیک را با حرکتی عمیق تبدیل به داستانی پیچیده در مورد عشق جوانی و درس هایی که هیچ گاه یاد گرفته نمی شوند بکند.
دارجیس درباره فیلم بی سرزمین (شانتال آکرمن)
این آخرین فیلم شانتال آکرمن است که در سال ۲۰۱۵ خودکشی کرد. آکرمن در مورد این فیلمش می نویسد که فیلم من در مورد خانه ها و مکان های دور است اما فراتر از همه اینها فیلم نه در مورد مادرم ناتالیاست که از بازماندگان هولوکاست است بلکه در مورد عشق و از دست دادن است. آکرمن احتمالا در مورد مادر خودش در فیلم صحبت می کند؛ اگرچه که روی سخنش با ماست، کسانی که دختر فیلم را دوست داریم.
هولدن درباره «منچستر کنار دریا» (کنت لونرگان)
در فیلم قدرتمند و غم انگیز لونرگان، کیسی افلک نقش تلخ سرایداری را بازی می کند که در بوستون زندگی می کند و بعد از مرگ برادر بزرگ ترش مجبور می شود با اکراه به شهر زادگاهش که کارشان ماهیگیری است برگردد تا از برادرزاده اش مراقبت کند. ساکنین شهر شاید فقیر نباشند اما همگی برای امرار معاش در حال جنگیدن اند. در فیلم هیچ پاسخ آسان و راه حل ساده ای که به نظر قانع کننده به نظر برسد هم وجود ندارد.
ارسال نظر