نوشتاری از جان آپدایک درباره «موبیدیک» شاهکار هرمان ملویل
جاودانگی از دانته، شکسپیر،هاثورن تا هرمان ملویل
در اسطورهشناسی ادبیات آمریکا عدم استقبال مخاطبان و منتقدان از رمان «موبیدیک» و گوشهنشینی و سکوت اختیارکردن هرمان ملویل، اصلیترین تصویر زندگیاش به حساب میآید.

نخست بهتر است پی ببریم وقتی ملویلِ جوان «موبیدیک» را نوشت چه شرایطی را تجربه میکرد. ملویل اوایل فوریه ۱۸۵۰ که پس از سفری چهارماهه به نیویورک بازگشت سی ساله بود؛ هدفی که در آن سفر دنبال کرده بود بررسی کیفیت انتشار چهارمین کتابش به نام «نیمتنه سفید» در انگلستان بود. اندکی پس از بازگشتش، او که دو رمان «نیمتنه سفید» و «ردبرن: نخستین سفر» را در مدت پنج ماه نوشته بود، قلم به دست گرفت تا ششمین کتابش را براساس تجربیات دریانوردیاش بنویسد؛ تجربیاتش از سفر والگیری. طولانیترین سفر دریایی ملویل مربوط میشود به تجربهای ۱۸ ماهه روی کشتی والگیری «آکاشنت» و نیز دورهای به نسبت کوتاه که در کشتیهای والگیری «لوسی آن» و «چارلز و هنری» خدمت میکرد؛ اما، تا ۱۸۵۰ جزئیات سفر والگیریاش هیچ جایی در داستانهایی که مینوشت نداشت.

در اواسط تابستان همان سال ملویل به ناگاه به مزرعه یکی از خویشانش در پیتسفیلد واقع در ایالت ماساچوست رفت و نسخهای از کتاب تازه چاپشده ناتانائیلهاثورن هم به نام «موسای خلوتنشین» به دستش رسیده بود. همانجا بود که به دیدارهاثورن نائل آمد؛ ملویل در همان سال، به خاطر نزدیکی به نویسنده سالخوردههاثورن برای ادامه نویسندگی جسارت یافته و انگیزه گرفته بود؛ در حدی که جایی نوشت: «حس میکنمهاثورن در من بذر زایندگی را رویاند.» ملویل در گذشته سفرهای والگیری را تجربه کرده بود و از دل همان تجربهها داستان مورد نظرش را بیرون کشید و نسخه استادانهنگارگریشده، سمبولیک، حماسی و بدبینانهای را که دست آخر زیر چاپ رفت به رشته تحریر درآورد.
از سوی دیگر، نشریه جانبول در همان روز انتشار رمان متوجه شده بود که «از بین آثار ملویل، «موبیدیک» شاهکاری خارقالعادهتر است.» و اذعان کردند: «بارقههای حقیقت... که بر سطح دریای کفآلود اندیشه میدرخشد... تفکرات پرمغز هنرپیشگان تعقیب در آبهای وحشی... و ترسیمهایی از ماهیت بشر در قالب پوستینی تکاندهنده که بر عرشه کشتی پکئاد خود را نشان میدهد... همه و همه نشان از بزرگی رمان دارد.» سه هفته بعد در روزنامه «نیویورک» استقبال خوبی از رمان «موبیدیک» شد. در این روزنامه نوشته شده بود: «این رمان دارای تمام جنبههای مجذوبکنندهای است که آثار قبلی نویسنده در خود داشت؛ درحقیقت، رمان در خود نیرویی افسونگر دارد...
هیچ نویسندهای - حتی دیکنز- آنچه را که مینویسد کاملا از خود خلق نمیکند؛ یعنی بدون هیچ پیشینهای نمیتواند چیزی بنویسد. ملویل هم داستانسرایی بود که برای نوشتن یا نیاز بود از تجارب شخصیاش مایه بگذارد یا شرح ماجراجوییهای دیگران را بشنود و براساس آن داستانی بنویسد. حسی که در دل داشت و او را به بیان حقایق راستین سوق میداد سبب میشد که همواره به شرح وقایعی بر پایه واقعیت بپردازد. میتوان سبکی را که او در نوشتن دنبال میکرد مدرن نامید: سبک خاصش به نوعی الهامگرفته از مجموعه کتابهایی که مطالعه کرده و نیز فن حسبحالنویسی بود. چنین نویسندهای در اصل قادر نخواهد بود چیزی بنویسد خارج از دایره کتابهایی که خوانده و بر او تاثیر گذاشته، اما ملویل این توانایی را داشت که در موقع لزوم حتی از نمود حسبحالگونهای آثارش هم بکاهد.

یکسالونیم پس از انتشار «موبیدیک» که با عدم مقبولیت رمان میان عامه مردم همراه شده بود، به ناگاههاثورن و اهل خانواده برکشایر را به مقصد مناطق شرقی ماساچوست ترک کردند؛ این واقعه از لحاظ متفاوتی میتوانست بر ملویل اثر بگذارد، اما به عقیده من قطع رابطه صمیمی آن دو نویسنده بیشترین آسیب را به ملویل زد. این بحث در آثار بعدی هر دو نویسنده به وضوح قابل مشاهده است. آخرین تقلای ملویل برای جلب توجه عموم به خود که روزگاری طرفدار پروپاقرص رمانهایش بودند سبب شد که دست به انتخاب موضوعی بزند مرسوم و پرطرفدار در آن زمان: غرب وحشی و قایق سواری بر رودخانه. یعنی اندکزمانی پیش از آغاز نوشتن رمان «مرد مطمئن». ملویل خود به سال ۱۸۴۵ برای دیدار تازهکردن با عمویش به نام تام، دل به رود عظیم و پررمزوراز میسیسیپی سپرد. هرچه امید و آرزو در دل برای ادامه سفرش در رودخانه داشت به واقعیت نرسید. خاطراتش از آن سفر معهود، ناخوشیهای خانواده و نیز جوانی ملالآورش همه و همه گویی در شکلگیری بدبینی وخیم موجود در سراسر رمان «مرد مطمئن» نقش داشته است. این اثر تند و گزنده پس از «موبیدیک» بهترین اثر ملویل شناخته میشود.
ملویل به خودی خود آدمی عارفمسلک توصیف شده، اما هرچه باشد به نظر من اگر دی. اچ. لارنس و ویلیام وردزورث را عارفمسلک بدانیم باید بگویم که ملویل در مقایسه با آنان هیچ بویی از عرفان نبرده؛ او خردمندی است که فقط دلش میخواهد خدا وجود داشته باشد. دلایلی که او برای وجود داشتن خدا در دل دارد، همانی است که همگی ما هم در دلهامان داریم: میخواهیم خداوند باشد تا در مشکلات و گرفتاریها ناجیمان شود و دستمان را بگیرد تا نقطه اتکایی باشد برایمان در مواقع بحران؛ تا این حس را به ما القا کند که پس از مرگ سیاهی مطلق نصیبمان نخواهد شد و به رستگاری ابدی خواهیم رسید. به سال ۱۸۵۶ پس از اتمام نوشتن رمان «مرد مطئمن» او عازم سفری به سرزمین مقدس (Holy Land) شد. طی سفر ابتدا به انگلستان و آنجا هم به دیدارهاثورن رفت. بعدش هم به کنسولگری آمریکا در انگلستان رفت که در لیورپول واقع بود. در صحبتی که باهاثورن داشت و در یکی از نشریههای متعلق بههاثورن هم منتشر شده بود گفته بود: «دیگر تقریبا مطمئن شدهام که میخواهم خودم را نیست و نابود کنم.»هاثورن هم در ادامه این نقلقول نوشته: «بااینحال هم، به نظر نمیرسد که با این پیشبینی ارضا شده باشد.» آدمی در عجب است که آیا ملویل در آن زمان میدانست که آن نثرنویس شگفتانگیز در وجودش به خواب رفته است یا نه؟

باری به هرجهت، ملویل هرگز دست از نوشتن برنداشت (این سومین شگفتی است). هیچ گاه ادامه فعالیت پرطمطراق ادبیاش را متوقف نکرد تنها در مواقعی خاص صورت و شدت آن را تغییر میداد. بلافاصله پس از کنارگذاشتن نثرنویسی به سراغ مطالعه جدیتر آثار منظوم و کمی بعد سرودن شعر رفت. مه ۱۸۶۰ بود که مجموعهشعری آماده چاپ داشت که چارلز سریبند با انتشارش مخالفت کرد. پس از بازنشستگی از اداره خدمات مشتری به سال ۱۸۸۵ دو مجموعهشعرش را با حساب شخصی منتشر کرد. از آنجاییکه پول زیادی نداشت به اجبار از هر کدام تنها ۲۵ نسخه چاپ کرد. آثار منظوم ملویل چندان پرتعداد نیست و جزو آخرین آثاری محسوب میشود که ملویل در حیات خود خلق کرد. اما همین کافی است که امروزه در اکثر گلچینهای ادبی آمریکا در مقام شاعری برایش جایگاهی در حدواندازههای امیلی دیکنسون و والت ویتمن در نظر بگیرند. ملویل هم درست مثل توماسهاردی که پس از عمری رماننویسی رو به سنت شعرسرایی گذارد، در اشعارش خواننده را با تقلای شاعر برای تزریق روراستی و جهانبینی بسیارنقش خود با واسطه وزن و ریتم کوبنده اشعار تحتتاثیر قرار میدهد.
واژه Novel در اصل به معنای «خبر» است و هیچ رماننویسی نمیتواند در نوشتن، خبری تازه و نو برای رساندن به گوش خواننده نداشته باشد؛ حتی آن دسته از کاتبانی که پا را فراتر از حیاط پشتی خانهشان هم برای سیروسلوک در عالم هستی نگذاشتهاند. در زندگانی ملویل پرشمار پیشآمد خوب و بد رخ داده بود که چندان ارزش گفتهشدن نداشت، اما او در وجود خود ودیعهای خداوندی یافت که قدرت بالای داستانگویی بود. همین شد که او را بر این داشت که اخبار و پیشآمدهای رخداده در دریاهای جنوب را به رشته تحریر درآورد و به گوش آدمیان برساند. در این زمینه هم جزو نخستین کسانی بود که دست به چنین کاری زد و هنوز هم که هنوز است اثر شگرفش بینظیر باقی مانده است. دومین مجموعه خبری که میخواست به گوش آدمیان برساند این بود که زندگی به خودی خود کلاهبرداری غاصب است. با این اینکه خود ملویل اصلیترین هدفش از نوشتن را به اطلاعرساندن این خبر میدانست باز هم این چیزی نبود که با آغوش باز توسط مخاطبانش پذیرفته شود. تاریخ در دل دانشآموزان رشته تاریخ باور به سرنوشت را میبالد و من اینچنین حس میکنم که ملویل به واقع حق داشت که خود را از جنگی که به محل قدرتنمایی بزرگان تبدیل شده بود بیرون نگاه دارد.
نظر کاربران
خوب بود