عجب زمانه ایست
اثر محبوب «شب دهم» ساخته حسن فتحی نقطه عطفی در سریالهای مناسبتی ماه محرم بود و بعد از آن سریال موفق «میوه ممنوعه» و «مدار صفر درجه» به آثار پرمخاطب در تلویزیون تبدیل شدند.
شاید همه اینها به این خاطر باشد که «حسن فتحی» درام را میشناسد و در این بستر به خوبی میتواند به دغدغههای اجتماعیاش بپردازد. آثار فتحی همیشه لحنی ادیبانه و شاعرانه دارد و ردپای تئاتر همیشه در کارهای او از بازیگری گرفته تا کارگردانی دیده میشود. اما فتحی این بار در سریال زمانه به دغدغه این روزها با بیانی متفاوت از آثار گذشته و در قالبی رئالیستی به تبعات مخرب فرهنگ دروغ و پنهانکاری در جامعه پرداخته است.
تمام عوامل سریال «زمانه» در جهت قصه، رویکردی واقعگرایانه دارند و دیگر خبری از دیالوگهای همیشگی و بازیهای اغراق شده نیست و کارگردان مراقب است در رابطه مخاطب و قصه خللی ایجاد نشود. «زمانه» قصه آدمهای دوروبر ماست و در لحظاتی میتوانیم تصویری از خود را در آینهاش ببینیم و از خود بپرسیم: این سراشیب انحطاط اخلاقی که بسیاری از ما خواسته و ناخواسته دچارش شدیم ما را به کجا خواهد برد؟
دوست داشتم در گفتوگو با فتحی به جزییات سریال زمانه بپردازم، اما نگاه بنیادی او به فرهنگ معضلاتِ اجتماعی تنیده در لایههای زیرین قصه، باعث شد صحبت ما بیشتر به سمت مضمون و تفاوت سریال «زمانه» با کارهای قبلیاش برود.
این روزها خیلیها سریال «زمانه» را با کارهای قبلی شما میسنجند...
گاهبهگاهی دیدهام در چند نوشته و مقاله آثار من را اعم از سینمایی و تلویزیونی در چارچوب دو مدل مقایسه، مورد بررسی قرار میدهند؛ اول اینکه آثار سینمایی را با آثار تلویزیونیام مقاسیه میکنند که این مقایسه از جهاتی حکم قیاس معالفارق را دارد، در حالی که سینما و تلویزیون به عنوان دو رسانه متفاوت از قواعد زیباییشناسی و روانشناسی متفاوتی برخوردارند و هر کدام قانونمندیهای ویژه خود را دارند. اگر آثار تلویزیونی من بیشتر از آثار سینمایی من دیده میشود به خاطر این است که مخاطبان تلویزیونگاه ۳۰، ۴۰میلیون نفرند، اما مخاطبان سینما در بهترین وضعیت ۳ یا ۴میلیون نفراست. بنابراین این مقایسه بین آثار سینمایی و تلویزیونی غلط است.
اگر میخواهید آثار سینمایی را مقایسه کنید دو اثر اخیرم: «پستچی سه بار در نمیزند» و «کیفر» را با آثاری که در این سالها ساخته شده مقایسه کنید. اگر این مقایسه با این نیت است که من چیزی یاد بگیرم، من از این مقایسه چیزی یاد نمیگیرم و فقط رنجیده میشوم. دوم اینکه در خود تلویزیون هم ما ژانرهای مختلف روایتی داریم. ژانر تاریخی با ژانر داستانگویی معاصر فرق دارد.
صرف نظر از مقایسه آثار سینماییتان، در مقایسه کارهای تلویزیونی شما با سریال «زمانه»، به نظرم علاقه مخاطبان به سریالهای «میوه ممنوعه»، «شب دهم» و «مدار صفر درجه» هم بیتاثیر نبوده...
مثل این است که یک روز دوستتان با یک لباس لیمویی خیلی خوشطرح و خوشبافت شما را میبیند و از فردا هر روز به شما میگوید: چرا آن لباس را نپوشیدهاید؟ و فکر کنید چه حماقتی است که شما به دلیل خواست دوستتان هر روز همان لباس را بپوشید. یعنی مخاطبان من باید توجه داشته باشند چیزی که به شدت از آن بیزار و فراری هستم تکرار است. ما در این جهان مگر چند بار به دنیا میآییم. اگر کسی بخواهد موفقیتهایش را هم تکرار کند باید به شیوه نویی آن را انجام دهد. من وقتی شب دهم را ساختم یک استقبال میلیونی شد و محبوبیت زیادی پیدا کرد.
اگر میخواستم دوباره محبوبیت به سبک شب دهم به دست بیاورم مطمئن باشید برای من چاهویلی میشد. فکر میکنمگاه هنرمند از یک سری موفقیتهای خودش عمدا باید فاصله بگیرد. این بلایی که سر خیلی از فیلمسازان آمده که بعضی از آثار موفقشان را ۱۵،۱۰ سال است که تکرار میکنند. برای همین تعمدا و آگاهانه از شب دهم فاصله گرفتم و بعد در ادامه از مدارصفر درجه و میوه ممنوعه... همچنان که در سینما اولین فیلمی که ساختم کمدی رمانتیک بود که خیلی هم موفق بود اما وقتی بعد از آن اغلب تهیهکنندگان سینمایی برایم فیلمنامه کمدی فرستادند سعی کردم از ژانر کمدی هم فاصله بگیرم و متوجه شدم ممکن است به یک کارگردان تیپیکال کمدیساز تبدیل شوم. ما همواره نباید از شکستها بترسیم بلکه از موفقیتها بیشتر از شکستها باید بترسیم.
چونگاه موفقیتها آنچنان به کاممان شیرین میشود که در خانه این موفقیت خانهنشین میشویم. زندگی بهترین راهنمای عمل برای هنرمند است. هر لحظه زندگی ما حاوی یک موضوع تازه است. خیلی خوب است هنرمند مثل فصول نو به نو تغییر کند. همچنان که گردش چهار فصل ثابت است اما در متن این ثبات ما دایم شاهد تازگی هستیم.
کارهای شما در هر ژانری خوب درخشیده. مثلا مدار صفر درجه در ژانر تاریخی کار موفقی بود. همینطور میوه ممنوعه در نوع خودش و شب دهم، اما در ژانر رئالیستی ما کاری مثل «جدایی نادر از سیمین» را در سینما داریم که به مساله دروغ در فرهنگ ما پرداخته. فکر میکنید سریال «زمانه» چقدر توانسته در ژانر رئالیستی موفق باشد؟
صادقانه بگویم. من از استقبال مردم از زمانه خیلی غافلگیر شدم.
اما شما که همیشه کارهایتان پرمخاطب است.
بخشی از این استقبال شاید به خاطر این است که هنوز ادبیات و فرهنگ مکتوب در زیباییشناسی مردم ما جایگاه بالایی دارد. اما این ربطی به سینما ندارد. سینما در عین اینکه میتواند ادبیات را با خودش داشته باشد، در عین حال ادبیات نیست. در این تجربه جدید من سعی کردم تا حدودی از ادبیات شاعرانه حاکم بر آثار قبلی خودم فاصله بگیرم و به گفتوگوهای سادهتر و واقعگرایانهتر نزدیک شوم. با اینکه این تجربه با دلهره و اضطراب همراه بود، اما نتایج خشنود کنندهای برایم داشت و ما در شرایطی صحبت میکنیم که سریال در حال پخش است و طبق اطلاعاتی که از نظر سنجیها داشتم خوشبختانه تماشاگران زیادی در تهران و شهرستانها پای دیدن سریال نشستند.
من سعی کردم سریال زمانه آینهای باشد که مخاطبان این روزگار جنبهها و جلوههای مختلف شخصیت خود را در این آینه ببینند. شاید تصویری که در این آینه منعکس شده اندکی مخاطبان را به فکر فرو ببرد تا به این سوال پاسخ دهند: «آیا توسل خواسته و ناخواسته به دروغ و پنهانکاری و گاه بدتر، متوسل شدن به انتفام و خشونت ما را به آرامش میرساند؟»
نکته مهم در سریال «زمانه» نگاه شما به فراگیر بودن معضل چندشخصیتی بودن و دروغگویی و پنهانکاری در همه ابعاد و افراد است مثلا ارغوان وکیل است و بهزاد مهندس، یعنی شخصیتهایی که مشکلات خاصی مثل اعتیاد یا بیبند و باری ندارند، اما باز هم دچار این معضل هستند.
وقتی اعلام میکنند که هوای شهر تهران بسیار آلوده است، دیگر فرق نمیکند چه کسی در زیر سقف این آبوهوا زندگی میکند. نکته اساسی این است که همه ما با هر فکر و عقیده و گرایش جناحی و موقعیت، از همین هوا استنشاق میکنیم. همه شهروندان باوجود دیدگاههای متفاوت و عقاید گوناگون، تقریبا از یک هویت مشترک تاریخی برخورداریم که بعضی ابعادش ممکن است زیبا باشد و بعضی ابعادش زشت و نازیبا. آن چیزی که در فرآیند تاریخ اجتماعی ما اتفاق افتاده چنین حکمی دارد. همه ما در فرآیند یک تجربه تاریخی اجتماعی به امروز رسیدهایم. در نتیجه در چیزهایی شبیه هم فکر نمیکنیم. اما نکته حایزاهمیت برای من این است که در چیزهایی به شدت شبیه هم هستیم و این شباهت بهحدی زیاد است که من را دچار وحشت میکند.
کسی که مصلح اجتماعی است، مثل هنرمند یا روشنفکر چطور میتواند از این آلودگی خودش را دور نگه دارد؟
برای هنرمند بهترین پناهگاه هنر است. هنر یک فرآورده بشری نامتناهی و لایزال است؛ جایگاه ایدهها و فکرهای بیشمار و تنوع و تکثر است؛ اگر ما از هنر درک عمیقی داشته باشیم، قادر میشویم نگرش مستبدانه نسبت به اطرافیان را کنار بگذاریم. چون ذات هنر انعطاف و تنوع و تکثر است. در هنر ما هیچ جزمیتی نداریم. هیچ باید و نبایدی نداریم. شاید فضای هنر یکی از دموکراتیکترین و آزادترین ساحتهای تنفس انسان است. گاه کسانی وارد هنر میشوند که دنبال مقاصد سیاسی، مادی یا کسب شهرت و محبوبیت هستند تا از طریق آن کمپلکسهای روحی و روانیشان ارضا شوند.
اما گروهی هم هستند که هنر برایشان نوعی نفسکشیدن است. این گروه مسلما برای فاصله گرفتن از آلودگیهایی که مطرح کردید باید به آن ساحت وسیع و پر از سعه صدر و وسعت نظر دنیای هنر پناه ببرند و در آن ساحت بیاموزند که در زندگی کنار شهروندان جامعه خودشان به تعبیر شاملو «رعایت همه انسانها را بکنند.» در آن ساحت میآموزند که به حقوق فردی آدمها، (صرفنظر از اینکه از چه طبقه فرهنگی اجتماعی هستند) به اندازه حقوق فردی خودشان احترام بگذارند. طبعا در جامعهای که میآموزیم به حقوق فردی و اجتماعی هم احترام بگذاریم، قطعا ضریب امنیت اجتماعی بالا خواهد رفت و به همان میزان ضریب دروغ و ریا و پنهانکاری پایین میآید و بسیاری از مفاسد اخلاقی خودبهخود از بین میرود. نباید به این مسایل انتزاعی نگاه کنیم.
یعنی افراد خیلی هم مقصر نیستند.
همواره بین موقعیت اخلاقی جامعه، با موقعیت فرهنگی اجتماعی اقتصادی جامعه یک نسبت دیالکتیک بسیار قدرتمند وجود دارد. نمیشود شما سرشت اخلاقی جامعه را بیاعتنا به موقعیت اجتماعی فرهنگی جامعه تحلیل کنید. رویکرد من هم در سریال «زمانه» همین است. من در «زمانه» به گروه و دسته خاصی انتقاد ندارم. یک سوال دارم که به پاسخش تکتک شهروندان جامعه باید فکر کنند. ما داریم به کجا میرویم؟ این سراشیب انحطاط اخلاقی که بسیاری از ما خواسته و ناخواسته دچارش شدیم ما را به کجا خواهد برد؟ فاجعه اینجاست که شما نمیتوانید بگویید این دروغ و پنهانکاری و چندچهرگی متعلق به یک گروه و طبقه خاص است. همچنان که از هوای آلوده تهران تمام طبقات فکری و اجتماعی و سیاسی استنشاق میکنند. همه ما به نوعی درگیر این پدیده فاجعهباری شدیم که من در سه سریال اخیر سعی کردم به آن بپردازم.
در فرهنگ ایرانی همیشه درگیری نو با کهنه وجود داشته و همیشه هم کهنه برنده شده، اما در اساطیر غربی این طور نیست و در ادیسه وایلیاد، نو برنده میشود. در سریال زمانه هم ادبیات رسمی جامعه اقتدار و حاکمیت خودش راحفظ میکند و ادبیات غیررسمی که در جامعه ما کاربردیتر هم هست در خفا به حیاط بیمارگونهاش ادامه میدهد...
به نظرم به این مساله باید عمیقتر از دعوای نو با کهنه نگاه کرد. ما به عنوان جامعهای با تاریخی قدرتمند، امروز شاهد قرائتهای متفاوتی از دین و فرهنگ و سیاست و دموکراسی در کشور هستیم و هیچ اشکالی هم ندارد، اما به شرطی که صاحبان این قرائتهای متفاوت در هر موقعیت و مقام یاد بگیرند باهم همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند و به جای شیوه قهر و خشونت شیوهای را بهکار گیرند که حضرت حافظ ۷۰۰سال پیش توصیه میکند: «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن» یا آموزهای که در مکتب عرفان خراسانی توسط شیخ ابوالحسن خرقانی مطرح میشود که دستپرورده اندیشه دینی است: «هرکس در این سرا وارد شد آبش دهید و نانش دهید واز ایمانش نپرسید، زیرا آنکه نزد خدا به جانی ارزد نزد شیخ ابوالحسن به قطعه نانی ارزد.»
این آموزهها، راه جلوی ما میگذارد، اگر ما به این آموزههایی که برای فرهنگ خودمان است و صدهاسال پیش توسط ادبا و عرفا مطرح شده دل بسپاریم، میبینیم همه آموزههای ملاصدرا، ابن سینا، ابوریحان، فارابی، عطار، مولانا و فردوسی وآموزههای قرآنی که شب و روز از آنها حرف میزنیم و لقلقه لسان همه ماست، ما را دعوت به همزیستی مسالمتآمیز میکند. پس اشکال از کجاست کهگاه تعداد کثیری در جامعه اینطور به جان هم میافتند و به قیمت اینکه به مقصدشان برسند هر دروغی را به هم میبافند و هر ناروایی را به هم نسبت میدهند و آن هم در شرایطی که ما خدایی را میپرستیم که یکی از صفتهایش ستارالعیوب است .
به نظرتان این بهدلیل تقابل فرهنگی میان سنت ومدرنیته در جامعه ایرانی است...
مشکل بزرگ ما این است که ما هنوز از جهت ساختارهای فرهنگی دچار فرهنگ قومی قبیلهای وعشیرهای هستیم و وقتی این آموزههای حَکَمی و نغز ادبی و عرفانی از فیلتر فرهنگ قومی قبیلهای در وجود ما میگذرد، تبدیل به یک کردار نوعدوستانه و مبتنی بر دریادلی و وسعتنظر نمیشود.
یعنی اشکال در این رسوبات فرهنگ قومی قبیلهای و عشیرهایاست که همان بلایی را به لحاظ تاریخی سر ما ایرانیها آورده که هوای آلوده تهران سر تمام شهروندان آورده است. تا این ساختارها تغییر نکند ما دچار بیماری چند شخصیتی خواهیم ماند و نمیتوانیم به جهان مدرنیته پای بگذاریم. چون این ساختارها مارا به رفتار قومی قبیلهای دعوت میکند؛ از آن طرف مقتضیات جامعه مدرن از ما رفتار دیگری میخواهد. پس در نتیجه گاه مدرن عمل میکنیم وگاه... و اغلب دچار شخصیت چندگانه هستیم.
ما فرزندان یک تاریخ چند هزار ساله هستیم که در آن هم لحظات زیبا کم نبوده و هم لحظات تلخ و آمیخته با خشونت و انحطاط اخلاقی. به همین دلیل باید حسابمان را با تاریخ گذشته صاف کنیم.
درست است که مهمترین رسالت هنرمند طرح پرسش است. به نظرتان در یک اثر تلویزیونی با این مخاطب گسترده آیا طرح پرسش کافی است؟
نباید دچار افراط وتفریط شد. ما در دورهای هنرمندانی را سراغ داریم که فکر میکردند طبیب جامعه هستند، هم باید دردها را مطرح کنند و هم راهحل آنها را به شکل نسخهپیچ شده ارایه دهند. در یک دوره واکنشی مخالف این رویه شکل گرفت، تحتعنوان «هنر برای هنر» که در آن وضعیت هنرمند فقط باید احساس خودش را نسبت به یک وضعیت بیان کند. به نظر میرسد اگر تعبیر دکتر شریعتی را بپذیریم که «طرح درست یک سوال خودش نیمی از جواب را در خودش دارد» واگر هنرمند پرسش را درست مطرح کند، مسلما این امکان فراهم میشود که مخاطب به پاسخهای درستی فکر کند.
بهتر است کمی مستقیمتر به مفاهیم جامعهشناختی در بطن قصه بپردازیم. شخصیت بهزاد تقریبا در یک سکانس و خیلی راحت عمویش را بخشید. چون دیدیم که برای یک دروغ از ارغوان جدا شد اما خودش با دروغ مشغول به کار شد و از دروغ عمویش هم گذشت...
داستان بهزاد فروزانفر و نحوه مصالحه او با عموی خطاکارش به نحوی نمادین، بیانگر آن داستانی است که بر سر نسل جوان یک جامعه میآید. نسلی که در بدو امر آرامانگرا و عدالتخواه است، اما به مجرد اینکه گرفتار مصایب بیشمار زندگی میشود، احساس آرمانخواهی و عدالتطلبی به تدریج در او رنگ میبازد و رفتهرفته نوعی انعطاف و واقعگرایی پراگماتیستی جایگزین عدم انعطاف عدالتخواهانه و آرمانگراییاش میشود.
بحث همخانه شدن موضوع تازهایاست که به علتهای جامعهشناسی متعددی در ایران به وجود آمده و اتفاق افتاده و کاملا مغایر با تفکرات و فرهنگ مذهبی ماست. آیا ازدواج موقت ارغوان و بهزاد مشروعیت بخشیدن به همین اتفاق بود و نقدی به این جریان داشت؟
داستان این سریال در فرازهایی روی سخنش مستقیما با دختران این جامعه است. اینکه مراقب باشند تصمیماتی که میگیرند آسیبهای جبرانناپذیری به زندگی و شخصیت و آیندهشان نزند، البته در این میان بزرگترها را نیز باید طرف سخن قرار داد. بسیاری از والدین هم نباید فراموش کنند که گاهی اوقات اگر نسل جوان به دروغ و پنهانکاری متوسل میشود شاید به دلیل عدم انعطاف و عدم واقعبینی نسل گذشته نسبت به نیازها و مطالبات نسل جوان باشد. متاسفانهگاه نسل قدیم یک جامعه فراموش میکند همانطور که جوانها جوانی میکنند خودشان هم روزگاری جوانی کردهاند.
… البته شرایط و مطالبات جوانان هم خیلی تغییر کرده...
فکر میکنم اگر بزرگترهای یک اجتماع این توهم را کنار بگذارند که چون سن و سالشان بیشتر است پس حق و حقوق بیشتری نسبت به نسل جوان دارند، آنوقت یک رابطه متوازن و برابر میان دونسل میتواند به یک گفتوگوی آزاد و رودررو و فارغ از دروغ و پنهانکاری و سوءتفاهم میان آنان منجر شود. در چنین روند و روالی خیلی از زیانها و خیلی از ضربات و فجایع روحی و روانی ممکن است برای نسل جوان اتفاق نیفتد. موضوعی اساسی که در زمانه مورد توجه من بوده این است که وقتی خانوادهها تلاشی برای درک جوانان و راهی برای همدلی با آنها پیدا نمیکنند؛ جوانها ممکن است به راهحلی پناه برند که نه تنها مشکلات آنها را برطرف نمیکند، بلکه پیامدهای فاجعه باری برای آنها و ای بسا افراد خانواده شان به وجود میآورد.
اگر در سریال زمانه خاستگاه اصلی شما نقد فرهنگ دروغ و پنهانکاری باشد، طبیعتا ما با پایان خوبی روبهرو نخواهیم بود...
در زمانه، ما با یک فاجعه جمعی سروکار داریم که باید برای آن هر چه زودتر راهحلهای اخلاقی مشخصی پیدا کنیم.؛ هر اثر هنری که داعیه تعهد اجتماعی به زمان خودش را دارد همواره باید در مقام یک هشداردهنده نسبت به مشکلات جامعه خودش عمل کند. گاه بعضی گمان میکنند از تلخیها گفتن، نوعی سیاهنمایی است اما من این طور فکر نمیکنم، یک اثر نمایشی بنا به ضرورت میتواند لحنی تلخ و تراژیک به خودش بگیرد، اما نه برای تقدیس ناامیدی، بلکه برای ستایش امید و زندگی بهتر. ممکن است لحن سریال«زمانه» کمی تلخ و گزنده باشد، اما این به آن معناست که هنوز سازندگان آن امیدی به تحول و رستگاری جامعه خود دارند.
نظر کاربران
اینم یه فیلم آبکی مٍثه بقیه
besiyar aliye seriyalesh
تو این وضعیت تلویزیون که هیچ چیزی برای نگاه کردن نداره این سریال هم غنیمته
با سلام
اين درسته كه جامعه اي كنوني جامعه اي شده كه هر گروه و دسته براي بقا و سود خود هر كاري را كه خودشون صلاح بدونن انجام ميدن و متاسفانه و باز هم متاسفانه همه و همه هم در حول و حوش مسائل مادي است من كه نگرانم و ميدونم تا زماني كه اين نگرش عوض نشه جامعه ما هم روز به روز به قهقراء ميره به هر حال دست همه درد نكنه